رخسار تو باغ را سراسیمه از عرفی شیرازی رباعی 109
1. رخسار تو باغ را سراسیمه کند
بوی تو دماغ را سراسیمه کند
...
1. رخسار تو باغ را سراسیمه کند
بوی تو دماغ را سراسیمه کند
...
1. زین گونه که دل به عقل زشتم طلبد
وز بیت حرام در کنشتم طلبد
...
1. گیرم که تو را شوخی آتش باشد
با نقش و نگار عالمت خوش باشد
...
1. چون عشق به کام مشتری کار کند
وز جنس غم آرایش بازار کند
...
1. عرفی همه بود رنگ، بی گفت و شنید
سوداگر معصیت بدین مایه که دید
...
1. تا کی برت اظهار عدم نتوان کرد
یک مو ز رعونت تو کم نتوان کرد
...
1. ای آن که ز درد رسته ای، شرمت باد
فارغ ز بلا نشسته ای، شرمت باد
...
1. در علم و عمل چو ذوفنون آید مرد
آرایش بیرون و درون آید مرد
...
1. ای آهوی فتنه سنبلت را به کمند
در دام فریبت اهل ایمان در بند
...
1. ای خواجه چو از تو مرگ جان خواهد برد
اسباب زمانه هم زمان خواهد برد
...
1. گر دل بردم عشوه نمایی چه شود
یابد دلم از عشوه صفایی چه شود
...
1. خوش آن که شراب همتم مست کند
آوازهٔ امید مرا پست کند
...