1 ای متاع درد در بازار جان انداخته گوهر هر سود در جیب زیان انداخته
2 نور حیرت در شب اندیشهٔ اوصاف تو بس همایون مرغ عقل از آشیان انداخته
3 از کمان تا جسته در چشم تحیر کرده جا معرفت کو تیر حکمی بر نشان انداخته
4 ای به طبع باغ کون از بهر برهان حدوث طرح رنگ آمیزی از فصل خزان انداخته
1 ای داشته در سایه هم تیغ و قلم را وی ساخته آرایش هم حلم و کرم را
2 جم مرتبه ، داری زمان کز اثر نطق چون گل همگی گوش کند جذر اصم را
3 این جام که از رای منیر تو فلک ساخت زودا که کند غنچه گل شهرت جم را
4 یک شیوه شناسد غضبت عفو ومکافات یک نغمه شمارد کرمت لا و نعم را
1 اقبال کرم می گزد ارباب همم را همت نخورد نیشتر لا و نعم را
2 از رغبت دنیا ، الم آشوب نگردم زین باد پریشان نکنم زلف علم را
3 فقرم بسیاست کشد از مسند همت در چشم وجود ار ندهم جای عدم را
4 بی برگی من داغ نهد بر دل سامان بیمهری من زرد کند روی درم را
1 ای برزده ، دامن بلا را سر در پی خویش داده ما را
2 چون در ره مردمی نهی پای از کوچه ما طلب وفا را
3 یادم نکنی و هیچ گه من بی مژده ندیده ام صبا را
4 دیوانگی محبت تو کامروز مسلم است ما را
1 مرحبا ای شاهد ایام را عهد شباب وی بهین تو باوه باغ دعای مستجاب
2 مرحبا ای اوج بخش در حضیض افتادگان کز تو در بازوی عصفوراست شهبال عقاب
3 مرحبا ای نوشدار مزاج روزگار کز تو در کام حسود است افعی غم را لعاب
4 مرحبا ای کز لیاقت یافت تجدید نزول آیت جاهت بدون نسخ چون ام الکتاب
1 ای دل معنی سرشتت راز دان آفتاب تا ابد بر خوان دولت میهمان آفتاب
2 بر کمال دولتت هر کس که بیند بنگرد از شراب تربیت رطل گران آفتاب
3 دولت جمشید همدوشی کند با دولتت گر تواند سایه بودن هم عنان آفتاب
4 طوطی نطقم چو در مدحت شکرخائی کند آب گرم از ذوق گردد در دهان آفتاب
1 عشق کو، تا خرد بر اندازد عود شوقی بمجمر اندازد
2 درد را در دلم بپالاید عافیت را ببستر اندازد
3 مرغ جان را ؛ برد، بباغ گلی که اگر پر زند پراندازد
4 صید دل را کشد ببند کسی که اگر سر کشد؛ سر اندازد
1 زهر گلی که هوای دلم نقاب گشاد فلک بگلشن حسرت نوشت و داد بباد
2 هرآن گره که در آن نقد مدعا بستند بدامن طلب مدعی نهاد گشاد
3 زمانه غیر الم نامه نیست تصنیفش دلم ز صفحه فهرست بر گرفته سواد
4 مخند اگر بفسون زمانه دل بستم نه بهترم ز سلیمان که تکیه زد بر باد
1 زآسمان و زمین مژده ناگهان آمد که آفتاب زمین ماه آسمان آمد
2 لوای فوج حکومت بقبله گاه رسید همای اوج سعادت بآشیان آمد
3 دوجنبش است که از غایت جلالت قدر لباب جمله تواریخ درجهان آمد
4 نخست هجرت سلطان دین که از کعبه سوی مدینه بتکمیل انس و جان آمد