1 ای دل معنی سرشتت راز دان آفتاب تا ابد بر خوان دولت میهمان آفتاب
2 بر کمال دولتت هر کس که بیند بنگرد از شراب تربیت رطل گران آفتاب
3 دولت جمشید همدوشی کند با دولتت گر تواند سایه بودن هم عنان آفتاب
4 طوطی نطقم چو در مدحت شکرخائی کند آب گرم از ذوق گردد در دهان آفتاب
1 اقبال کرم می گزد ارباب همم را همت نخورد نیشتر لا و نعم را
2 از رغبت دنیا ، الم آشوب نگردم زین باد پریشان نکنم زلف علم را
3 فقرم بسیاست کشد از مسند همت در چشم وجود ار ندهم جای عدم را
4 بی برگی من داغ نهد بر دل سامان بیمهری من زرد کند روی درم را
1 ای داشته در سایه هم تیغ و قلم را وی ساخته آرایش هم حلم و کرم را
2 جم مرتبه ، داری زمان کز اثر نطق چون گل همگی گوش کند جذر اصم را
3 این جام که از رای منیر تو فلک ساخت زودا که کند غنچه گل شهرت جم را
4 یک شیوه شناسد غضبت عفو ومکافات یک نغمه شمارد کرمت لا و نعم را
1 مرحبا ای شاهد ایام را عهد شباب وی بهین تو باوه باغ دعای مستجاب
2 مرحبا ای اوج بخش در حضیض افتادگان کز تو در بازوی عصفوراست شهبال عقاب
3 مرحبا ای نوشدار مزاج روزگار کز تو در کام حسود است افعی غم را لعاب
4 مرحبا ای کز لیاقت یافت تجدید نزول آیت جاهت بدون نسخ چون ام الکتاب
1 عشق کو، تا خرد بر اندازد عود شوقی بمجمر اندازد
2 درد را در دلم بپالاید عافیت را ببستر اندازد
3 مرغ جان را ؛ برد، بباغ گلی که اگر پر زند پراندازد
4 صید دل را کشد ببند کسی که اگر سر کشد؛ سر اندازد
1 ای متاع درد در بازار جان انداخته گوهر هر سود در جیب زیان انداخته
2 نور حیرت در شب اندیشهٔ اوصاف تو بس همایون مرغ عقل از آشیان انداخته
3 از کمان تا جسته در چشم تحیر کرده جا معرفت کو تیر حکمی بر نشان انداخته
4 ای به طبع باغ کون از بهر برهان حدوث طرح رنگ آمیزی از فصل خزان انداخته
1 ای برزده ، دامن بلا را سر در پی خویش داده ما را
2 چون در ره مردمی نهی پای از کوچه ما طلب وفا را
3 یادم نکنی و هیچ گه من بی مژده ندیده ام صبا را
4 دیوانگی محبت تو کامروز مسلم است ما را
1 کجا بحسن بود با تو همعنان نرگس تو چشم عالمی و چشم بوستان نرگس
2 بعشوه باج گرفتی زبوستان افروز اگر چو چشم تو بودی کرشمه دان نرگس
3 فتاد چشم تو بیمار و ترک عشوه گرفت زپشت پای بر آرد سراین زمان نرگس
4 خمار مستی خود را بغمزه تو فروخت دگر نماند متاعیش در دکان نرگس
1 سری در عهد ما سامان ندارد کسی کو آب دارد نان ندارد
2 منادی میزند در شش جهت بانگ که درد مفلسی درمان ندارد
3 بشیرینی سخاوت جان بود لیک کسی کو زر ندارد جان ندارد
4 چنان عام است بی آبی در این عهد که بهرام آب در پیکان ندارد
1 ای مهر تو جان آفرینش نعت تو زبان آفرینش
2 لطف تو چمن طراز امکان خشم تو خزان آفرینش
3 جودت همه بخش عالم کون علمت همه دان آفرینش
4 با لقمه همت تو بس تنگ میدان دهان آفرینش