1 آتشین لاله ی دل صد ورق است هر ورق مایده ی صد طبق است
2 غشق می خوانم و می گریم زار طفل نادانم و اول سبق است
3 حرف مقصود نمی ریزد زود خانه ی طالع من تنگ شق است
4 گل غم زآتش من می جوشد شیشه ی دل ز غمش پر عرق است
1 هزار حسن عبادت نه زشتی عمل است متاع من دل مجذوب و مستی ازل است
2 یکی است نقد حکیمان و حسن نادانان هر آن چه در کتب حکمت است در مثل است
3 کسی که گشته به تقلید آدمی سیر ت نه آدمی است، همان باز، آدمی بدل است
4 به جنگ زاهد و صوفی خوشم به گلشن او میان بلبل و زاغ چمن همان جدل است
1 به زهر تشنه لبم با شکر چه کار مرا دراز باد شبم با سحر چه کار مرا
2 مرا نشاط تماشا بس از بهشت وصال به قیمت کم و بیش ثمر چه کار مرا
3 ز بهر کاوش دل اهل درد نیش طلب من و نگاه تو، با نیشتر چه کار مرا
4 مرا فریب دهد ناله ای و به غم گوید ز من ترانه شنو با اثر چه کار مرا
1 مرا که شیشه ی دل در زیارت سنگ است کجا دماغ می ناب و نغمه ی چنگ است
2 مرا که شغل هم آغوشی است با زنار اگر به سبحه دهم دست دوستی ننگ است
3 به این که کعبه نمایان شود ز پا منشین که نیم گام جدایی هزار فرسنگ است
4 فغان ز غمزه شوخی که وقت تنهایی بهانه ای به خود آغاز کرده در جنگ است
1 ار نالهٔ شبانه اثر بردهایم ما ناموس گریههای سحر بردهایم ما
2 سرمای عافیت نشناسیم کز ازل در گرمسیر عشق به سر بردهایم ما
3 باد مراد گر نوزد دم به دم چه باک کشتی ز موج خیز به در بردهایم ما
4 راهی که خضر داشت ز سرچشمه دور بود لب تشنگی ز راه دگر بردهایم ما
1 گشود برقع و توفان حسن عالم سوخت متاع شادی و غم جمع بود در هم سوخت
2 که زد به داغ دلم دامن کرشمه که باز به نیم شعله هم خان و مان مرهم سوخت
3 فروغ حسن تو در گلشن بهشت افتاد که برگ لاله و گل در میان شبنم سوخت
4 به العطش مگشا لب که خضر وادی عشق گلوی تشنه به آب حیات و زمزم سوخت
1 حیرت ملازم گل رخسارهٔ کسی است دیوانگی نتیجه نظارهٔ کسی است
2 از جام کینه ام چو رود مست و خون چکان می بارد از رخش که ستمگارهٔ کسی است
3 غمخوار نیست هر که بود غمگسارجوی بیچاره آن که منتظر چارهٔ کسی است
4 از خاک گشتگان تو هر گل که می دمد معلوم می شود که دل پارهٔ کسی است
1 به دیر آی از حرم صوفی که می برقع گشود اینجا از آنجا آنکه میجویی به میخواران نمود اینجا
2 به جان رنگی که اینجا در دل اسلامیان بینی مغان را نیز بود اما صفای می زدود اینجا
3 محبت شمع بزم قدس و ما پروانهٔ بیرون چه حال است این نمیدانم چراغ آنجا و دود اینجا
4 بیا در زمرهٔ رندان به بیباکی و می درکش که بدمستی نمیداند بهجز فریاد عود اینجا
1 از تو کس زمزمه ی مهر و وفا نشنیده است بلکه گوش تو همین زمزمه ها نشنیده است
2 باورم نیست که همسایه ی حسن است و هنوز چستی و دل بردن آن غمزه حیا نشنیده است
3 جذبه ی شوق نسیم تو رساند به مشام ور نه کس بوی تو از باد صبا نشنیده است
4 غم دل آتش دل سوختگان است، فغان که طرب آمده، آوازه ی ما نشنیده است
1 نشاء مخموری ام با مستی مجنون یکی است صد شرابم هست در ساغر کزان ها خون یکی است
2 از فسون عافیت بر می فروزم روی زرد در مزاج من بخار دوزخ و افسون یکی است
3 بر سر فرهاد کز جام محبت بی خود است سایه ی شیرین و زخم تیشه ی گلگون یکی است
4 هر جفایی گر تواند می کند گردون همان سوزم از غیرت که آیین بودن گردون یکی است