1 کنند واجب جذری هم اندر آن ساعت بهر شبی و سپارد بناقد وزّان
1 ز بهر سور ببزم تو خسروان جهان همی زنند شب و روز ماه بر کوهان
1 چو بر روی ساعد نهد سر بخواب سمن را ز پیلسته سازد ستون
1 جلالش بر نگیرد هفت کشور سپاهش بر نگیرد هفت گردون
1 زان ملک را نظام و ازین عهد را بقا زان دوستان بفخر و ازین دشمنان شمان
1 از آرزوی روی گل و روی دوستان زرّین شدست روی من و روی بوستان
1 چون سیم سفچه شاخ درختان جویبار چون زرّ خفچه برگ درختان بوستان
2 گر بوستان بباد خزان زرد شد رواست اندی که سرخ ماند روی خدایگان
1 دریا گر آن بود که بدو در گهر بود دریاست مدح گوی خداوند را دهان
2 در زیر امر اوست جهان و جهان خود اوست یا رب خدایگان جهانست یا جهان
1 آبست و زعفران حسد تو که حاسدت بر چشم چشمه دارد و بر چهره زعفران
1 نا داده سود باشد و داده زیان بخلق او داده سود بیند و نا داده را زیان