من گفت نیارم که تو ماهی صنما از عنصری بلخی رباعی 1
1. من گفت نیارم که تو ماهی صنما
روشن بتو گشت ماه و ماهی صنما
...
1. من گفت نیارم که تو ماهی صنما
روشن بتو گشت ماه و ماهی صنما
...
1. از مشک نگر که لاله بنگاه گرفت
زو طبع غمی دراز و کوتاه گرفت
...
1. شنگرف چکانیده ترا بر شکرست
مشکین زلفت شکسته گرد قمرست
...
1. بشکفته گلیست بر رخ فرخ دوست
نی نی گل نیست آن رخ فرخ اوست
...
1. ابروت به زه کرده کمان آمد راست
مژگانت چو تیر بر کمان آمد راست
...
1. چون میگذرد کار چه آسان و چه سخت
وین یکدم عاریت چه ادبار و چه بخت
...
1. آفاق بپای آه ما فرسنگیست
وز آتش ما سپهر دود آهنگیست
...
1. گفتم صنما دلم ترا جویانست
گفتا که لبم درد ترا درمانست
...
1. گل بر رخ تست و چشم من غرقه به آب
من تافته و زلف تو پیچیده به تاب
...
1. کی عیب سر زلف بت از کاستن است
چه جای بغم نشستن و خاستن است
...
1. آن زلف که او به بوی مرزَنگوش است
گه بر جَبَه است و گه به زیر گوش است
...
1. معشوقۀ خانگی بکاری ناید
کو دل ببرد رخ بکسی ننماید
...