1 سر که یابد گسسته کیسنه را دور باشد بتاوه کرسنه را
1 نتوان ساخت از کدو گوداب نه ز ریکاشه جامۀ سنجاب
1 شاه غزنین چو نزد او بگذشت چون دویزه بگردش اندر گشت
1 او مرآن را در آن یله کرده است مهر او را ز دل خله کرده است
1 صعب چون بیم و تلخ چون غم جفت تار چون گور و تنگ چون دل زفت
1 مرورا گشت گردن و سر و پشت سر بسر کوفته بکاج و بمشت
1 از غم تو بدل گریغش نیست هر چه دارد ز تو دریغش نیست
1 ببر آورد بخت پوده درخت من بدین شادم و تو شادی سخت
1 زان مثا حال من بگشت و بتافت که کسی شال جست و دیبا یافت
1 هر که فرهنگ ازو فروهیدست تیز مغزی ازو نکوهیدست