1 تنی چند از موج دریا برست رسیدند نزدیکی آبخوست
1 بصد جای تخم اندر افکند سخت بتندید شاخ برآور درخت
1 ولیکن روانم ز تو سیر نیست دلم چون دل تو بکفشیر نیست
1 چو شب رفت و بر دشت پستی گرفت هوا چون مغ آتش پرستی گرفت
1 مرا هرچه ملک و سپاهست و گنج همی زان تست و ترا زوست خنج
1 بجوشید لشکر چو مور و ملخ کشیدند از کوه تا کوه نخ
2 زمینی همه روی او دیولاخ بدیدن درشت و به پهنا فراخ
1 سخنور چو رای روان آورد سخن بر زبان ردان آورد
1 برو جست عذرا چو شیر نژند بزد دست و چشم ادانوش کند
1 اگر بر سر مرد زد در نبرد سرو قامتش بر زمین پخچ کرد
1 ز بس کش بخاک اندرون گنج بود ازو خاک پی خسته (خوسته) را رنج بود