1 بجستند تاراج و زشتیش را بآکج کشیدند کشتیش را
1 زنی مرتن شاه را بد بلا زن بد کنش نام او ماشلا
1 ز فزیدیوس و ز دیفیریا چه مایه شبه شد به لوقاریا
1 دل دمخسینوس شد ناشکیب کخ در کار عذار چه سازد فریب
1 بود مرد آرمده در بند سخت چو جنبنده گردد شود نیکبخت
1 فکندش بیک زخم گردون ز کفت چو افکنده شد دست عذرا گرفت
1 بسی خیم ها کرده بود او درست مر این خیم های و را چاره جست
1 درآمد در آن خانۀ چون بهشت بروز رش از ماه اردیبهشت
1 بچشم اندرون دیده از رون اوست بجسم اندرون جنبش از خون اوست
1 به آسیب پای و بزانو و دست همی مردم افکند چون پیل مست