بجستند تاراج و زشتیش را از عنصری بلخی مثنوی 1
1. بجستند تاراج و زشتیش را
بآکج کشیدند کشتیش را
...
1. بجستند تاراج و زشتیش را
بآکج کشیدند کشتیش را
...
1. زنی مرتن شاه را بد بلا
زن بد کنش نام او ماشلا
...
1. ز فزیدیوس و ز دیفیریا
چه مایه شبه شد به لوقاریا
...
1. دل دمخسینوس شد ناشکیب
کخ در کار عذار چه سازد فریب
...
1. بود مرد آرمده در بند سخت
چو جنبنده گردد شود نیکبخت
...
1. فکندش بیک زخم گردون ز کفت
چو افکنده شد دست عذرا گرفت
...
1. بسی خیم ها کرده بود او درست
مر این خیم های و را چاره جست
...
1. درآمد در آن خانۀ چون بهشت
بروز رش از ماه اردیبهشت
...
1. بچشم اندرون دیده از رون اوست
بجسم اندرون جنبش از خون اوست
...
1. به آسیب پای و بزانو و دست
همی مردم افکند چون پیل مست
...
1. تنی چند از موج دریا برست
رسیدند نزدیکی آبخوست
...
1. بصد جای تخم اندر افکند سخت
بتندید شاخ برآور درخت
...