ای دل پس از این غصهٔ ایام از عبید زاکانی رباعی 37
1. ای دل پس از این غصهٔ ایام مخور
جز نی مطلب همدم و جز جام مخور
1. ای دل پس از این غصهٔ ایام مخور
جز نی مطلب همدم و جز جام مخور
1. دل در پی عشق دلبرانست هنوز
وز عمر گذشته در گمانست هنوز
1. نه یار نوازد بکرم یک روزم
نه بخت که بر وصل کند پیروزم
1. بیم است که در بیخودی افسانه شوم
وانگشت نمای خویش و بیگانه شوم
1. دل سیر شد از غصهٔ گردون خوردن
وز دست ستم سیلی هر دون خوردن
1. در کوچهٔ فقر گوشهای حاصل کن
وز کشت حیات خوشهای حاصل کن
1. از کار جهان کرانه خواهم کردن
رو در می و در مغانه خواهم کردن
1. گفتم صنما شدم به کام دشمن
زان غمزهٔ شوخ و طرهٔ مرد افکن
1. بر هیچ کسم نه مهر مانده است نه کین
یک باره بشسته دست از دنیی و دین
1. ای دل بگزین گوشهای از ملک جهان
زین شهر بدان شهر مرو سرگردان
1. از دل نرود شوق جمالت بیرون
وز سینه هوای زلف و خالت بیرون
1. ای رای تو ترجمان تقدیر شده
تیغ تو چو خورشید جهانگیر شده