1 عشق تو مرا چو خاک ره خواهد کرد خال تو مرا حال تبه خواهد کرد
2 زلف تو مرا به باد بر خواهد داد چشم تو مرا خانه سیه خواهد کرد
1 تا ساخته شخص من و پرداختهاند در زیر لگد کوب غم انداختهاند
2 گوئی من زرد روی دلسوخته را چون شمع برای سوختن ساختهاند
1 گر وصل تو دست من شیدا گیرد وین درد و فراق راه صحراگیرد
2 هم حال من از روی تو نیکو گردد هم کار من از قد تو بالا گیرد
1 لب هر که بر آن لعل طربناک نهد پا بر سر نه کرسی افلاک نهد
2 خورشید چو ماه پیش رویش به ادب هر روز دو بار روی بر خاک نهد
1 از شدت دست تنگی و محنت برد در خیمه ما نه خواب یابی و نه خورد
2 در تابه و صحن و کاسه و کوزهٔ ما نه چرب و نه شیرین و نه گرم است و نه سرد
1 زین گونه که این شمع روان میسوزد گوئی ز فراق دوستان میسوزد
2 گر گریه کنیم هر دو با هم شاید کو را و مرا رشتهٔ جان میسوزد
1 قومی ز پی مذهب و دین میسوزند قومی ز برای حور عین میسوزند
2 من شاهد و می دارم و باغی چو بهشت ویشان همه در حسرت این میسوزند
1 دل با رخ دلبری صفائی دارد کو هر نفسی میل به جائی دارد
2 شرح شب هجران و پریشانی ما چون زلف بتان دراز نائی دارد
1 وصف لب او سخن چو آغاز کند وان رنگ رخش که بر سمن ناز کند
2 از غنچه شنو چو غنچه لب بگشاید وز گل بطلب چو گل دهن باز کند
1 دانا ز می و مغانه می نگریزد وز چنگ و دف و چغانه می نگریزد
2 یک شاهد و دو ندیم و سه جام شراب البته از این سه گانه می نگریزد