1 دل سیر شد از غصهٔ گردون خوردن وز دست ستم سیلی هر دون خوردن
2 تا چند چو نای هر نفس ناله زدن تا کی چو پیاله دمبدم خون خوردن
1 در کوچهٔ فقر گوشهای حاصل کن وز کشت حیات خوشهای حاصل کن
2 در کهنه رباط دهر غافل منشین راهی پیش است توشهای حاصل کن
1 از کار جهان کرانه خواهم کردن رو در می و در مغانه خواهم کردن
2 تا خلق جهان دست بدارند ز من دیوانگیی بهانه خواهم کردن
1 گفتم صنما شدم به کام دشمن زان غمزهٔ شوخ و طرهٔ مرد افکن
2 گفت آنچه ز چشم و زلف من بر تو گذشت ای خانه سیه چرا نگفتی با من
1 بر هیچ کسم نه مهر مانده است نه کین یک باره بشسته دست از دنیی و دین
2 در گوشه نشستهام به فسقی مشغول هرگز که شنیده فاسق گوشهنشین
1 ای دل بگزین گوشهای از ملک جهان زین شهر بدان شهر مرو سرگردان
2 همچون مردان موزه بکن خیمه بسوز با چادر و موزه چند گردی چو زنان
1 از دل نرود شوق جمالت بیرون وز سینه هوای زلف و خالت بیرون
2 این طرفه که با این همه سیلاب سرشگ از دیده نمیرود خیالت بیرون
1 ای رای تو ترجمان تقدیر شده تیغ تو چو خورشید جهانگیر شده
2 همچون ترکش دشمن جاهت بینم آویخته و شکم پر از تیر شده
1 در درد سرم زین دل سودا پیشه کو را نبود به جز تمنی پیشه
2 پیرانه سرش آرزوی برنائی است فریاد از این پیرک برنا پیشه
1 ای آنکه به جز تو نیست فریادرسی غیر از کرمت نداد کس داد کسی
2 کار من مستمند بیچاره بساز کان بر تو به هیچ آید و برماست بسی