1 هرکس که سر زلف تو آورد بدست از غالیه فارغ شد و از مشگ برست
2 عاقل نکند نسبت زلفت با مشگ داند که میان این و آن فرقی هست
1 تا مهر توام در دل شوریده نشست وافتاد مرا چشم بدان نرگس مست
2 این غم ز دلم نمینهد پای برون وین اشگ ز دامنم نمیدارد دست
1 ای مقصد خورشید پرستان رویت محراب جهانیان خم ابرویت
2 سرمایهٔ عیش تنگدستان دهنت سر رشتهٔ دلهای پریشان مویت
1 گفتم عقلم گفت که حیران منست گفتم جانم گفت که قربان منست
2 گفتم که دلم گفت که آن دیوانه در سلسلهٔ زلف پریشان منست
1 دوران بقا بیمی و ساقی حشواست بی زمزمهٔ نای عراقی حشو است
2 چندانکه فذالک جهان مینگرم بارز همه عشرتست و باقی حشواست
1 دنیا نه مقام ماست نه جای نشست فرزانه در او خراب اولیتر و مست
2 بر آتش غم ز باده آبی میزن زان پیش که در خاک روی باد بدست
1 امشب من و چنگیی و معشوقهٔ چست بودیم به عیش و عهد کردیم درست
2 ساقی ز بلور ناب بر روی زمین میکشت عقیق و لؤلؤتر میرست
1 میکوش که تا ز اهل نظر خوانندت وز عالم راز بیخبر خوانندت
2 گر خیر کنی فرشته خوانند ترا ور میل بشر کنی بشر خوانندت
1 هرچند که درد دل هر خسته بسیست وز دست فلک رشتهٔ بگسسته بسیست
2 زنهار ز کار بسته دل تنگ مدار در نامهٔ غیب راز سربسته بسیست
1 گل کز رخ او خجل فرو میماند چیزیش بدان غالیهبو میماند
2 ماه شب چهارده چو بر میآید او نیست ولی نیک بدو میماند