1 چو دست قدرت خراط حقهٔ مینا فشاند بر رخ کافور عنبر سارا
2 مشعبد فلک از زیر حقه پیدا کرد هزار بیدق سیمین به دست سحرنما
3 ز بهر زینت و زیب مخدرات فلک زمانه نافه گشا شد سپهر غالیه سا
4 برای فکرت و اندیشه در منازل قدس قدم فشرده و در پیش عقل بیش بها
1 شه سریر چهارم که شاه انجم اوست نوشته بر رخ منشور دولتش طغرا
2 کلاه شادی بنهاده فرقدان بر فرق کشیده در بر خود توامان ز مشک قبا
3 مسبحان فلک در سجودگاه افول زبان گشاده به تسبیح ربنا الا علی
4 زمان به صبح شتابان و من به قوت فکر فلک به دور درافتاده من به چون و چرا
1 صباح عید و رخ یار و روزگار شباب خروش چنگ و لب زنده رود و جام شراب
2 هوای دلبر و غوغای عشق و آتش شوق نوای بربط و آواز عود و بانک رباب
3 نوید فتح صفاهان و مژدهٔ اقبال نشان بخت بلند و امید فتحالباب
4 دماغ باده گساران ز خرمی در جوش درون مهر پرستان ز عاشقی در تاب
1 خوشوقت عاشقی که دمی یاریار اوست خرم دلی که دلبر او غمگسار اوست
2 من در میان خون جگر غرقه وین زمان تا کیست آنکه مونس او در کنار اوست
3 عاشق رود به شهر کسان لیک همچو ما میلش بجا نبیست که شهر و دیار اوست
4 هر خستهٔ که دور شد از پیش یار خود از شهریار هر که رسد شهریار اوست
1 دولت قرین دولت صاحبقران ماست دنیا به کام پادشه کامران ماست
2 سلطان اویس آنکه صفات جلال او بیرون ز حد وهم و خیال و گمان ماست
3 ای آنشهی که گر تو بگوئی روا بود کافاق زنده کردهٔ فیض بیان ماست
4 بنیاد عدل محکم و بازوی دین قوی از رای روشن و خرد خردهدان ماست
1 آمد نسیم و نکهت گل در جهان فکند بلبل ز شوق غلغه در بوستان فکند
2 هم باد نوبهار دل غنچه برگشاد هم بید سایه بر سر آب روان فکند
3 شوق فروغ ظلمت گل باز آتشی در جان زار بلبل فریادخوان فکند
4 صوفی صفت شکوفه بر آواز عندلیب رقصی بکرد و خرقه سوی باغبان فکند
1 چو صبح رایت خورشید آشکار کند ز مهر قبلهٔ افلاک زرنگار کند
2 زمانه مشعلهٔ قدسیان برافروزد سپهر کسوت روحانیان شعار کند
3 خجسته خسرو سیارگان به طالع سعد دگر عزیمت صحرا و کوهسار کند
4 چو خیل ترک که بر لشگر حبش تازد چو شاه روم که آهنگ زنگبار کند
1 چو شقهٔ شب عنبر نثار بگشایند در سراچهٔ نیلی حصار بگشایند
2 سپهر را تتق زرنگار بربندند ز پیش پردهٔ گوهر نگار بگشایند
3 به زخم تیغ مقیمان خطهٔ خاور ولایت از سپه زنگبار بگشایند
4 شکوفهها که در آن لحظه چشم باز کنند زبان به شکر نسیم بهار بگشایند
1 پیش از آن کین کار بر این سقف مینا کردهاند وین مقرنس قبهٔ نه توی مینا کردهاند
2 عقل اول را ز کاف و نون برون آوردهاند وز عدم اوضاع موجودات پیدا کردهاند
3 عالم سفلی ز عقل و روح فایض گشتهاند صورت اجرام علوی را هیولا کردهاند
4 اطلس زربفت را در اختران پوشیدهاند کوه را پیراهن از اکسون و خارا کردهاند
1 سپیدهدم علم صبح چون روان کردند زمهر بر سر آفاق زرفشان کردند
2 مدبران امور فلک ز راه ختن به تیرگی ز حبش لشگری روان کردند
3 به صد لباس برآمد سپهر بوقلمون چو صبح را تتق از ساده پرنیان کردند
4 چو چتر خسرو خاور خرام پیدا شد سپاه شب بنه در کوهها نهان کردند