چو دست قدرت خراط حقهٔ مینا از عبید زاکانی قصیده 1
1. چو دست قدرت خراط حقهٔ مینا
فشاند بر رخ کافور عنبر سارا
1. چو دست قدرت خراط حقهٔ مینا
فشاند بر رخ کافور عنبر سارا
1. شه سریر چهارم که شاه انجم اوست
نوشته بر رخ منشور دولتش طغرا
1. صباح عید و رخ یار و روزگار شباب
خروش چنگ و لب زنده رود و جام شراب
1. خوشوقت عاشقی که دمی یاریار اوست
خرم دلی که دلبر او غمگسار اوست
1. دولت قرین دولت صاحبقران ماست
دنیا به کام پادشه کامران ماست
1. آمد نسیم و نکهت گل در جهان فکند
بلبل ز شوق غلغه در بوستان فکند
1. چو صبح رایت خورشید آشکار کند
ز مهر قبلهٔ افلاک زرنگار کند
1. چو شقهٔ شب عنبر نثار بگشایند
در سراچهٔ نیلی حصار بگشایند
1. پیش از آن کین کار بر این سقف مینا کردهاند
وین مقرنس قبهٔ نه توی مینا کردهاند
1. سپیدهدم علم صبح چون روان کردند
زمهر بر سر آفاق زرفشان کردند
1. دمید باد دلاویز و بوی جان آورد
نوید کوکبهٔ گل به گلستان آورد
1. خدای تا خم این برکشیده ایوان کرد
در او نشیمن ناهید تیر و کیوان کرد