ترکم چو قصد خون دل عاشقان از عبید زاکانی قصیده 13
1. ترکم چو قصد خون دل عاشقان کند
ز ابرو و غمزه دست به تیر و کمان کند
1. ترکم چو قصد خون دل عاشقان کند
ز ابرو و غمزه دست به تیر و کمان کند
1. جهان خوشست و چمن خرمست و بلبل شاد
ببار بادهٔ گلرنگ هرچه بادا باد
1. بنوش باده که فصل بهار میآید
نوید خرمی از روزگار میآید
1. خوش آن نسیم که بوئی ز زلف یار آرد
به عاشقی خبر یار غمگسار آرد
1. نسیم باد سحر عزم بوستان دارد
دمید و بازدمش کیمیای جان دارد
1. باز گل جلوهکنان روی به صحرا دارد
نوجوان است سر عیش و تماشا دارد
1. همیشه تا سپر مهر زرفشان باشد
غلام سایهٔ چتر خدایگان باشد
1. تا زمان برقرار خواهد بود
تا زمین پایدار خواهد بود
1. گیتی ز یمن عاطفت شاه کامکار
خورشید عدل گستر و جمشید روزگار
1. باز به صحرا رسید کوکبهٔ نوبهار
ساقی گلرخ بیا بادهٔ گلگون بیار
1. صبحدم کز حد خاور خسرو نیلی حصار
لشگر رومی روان میکرد سوی زنگبار
1. میرسد نوروز عید و میدهد بوی بهار
باد فرخ بر جناب شاه گردون اقتدار