1 دمید باد دلاویز و بوی جان آورد نوید کوکبهٔ گل به گلستان آورد
2 رسید موسم نوروز و یمن مقدم او به سوی هر دلی از خرمی نشان آورد
3 شکوفه باز بخندید و لطف خندهٔ او نشاط با دل محزون عاشقان آورد
4 نسیم خسته شد و ناتوان و میافتد ز بسکه رخت ریاحین بوستان آورد
1 خدای تا خم این برکشیده ایوان کرد در او نشیمن ناهید تیر و کیوان کرد
2 به دست قدرت چوگان حکم و گوی سپهر میان عرصهٔ میدان صنع گردان کرد
3 نشاند شعلهٔ خورشید در خزانهٔ شب چراغ ماه ز قندیل مهر تابان کرد
4 به دار شش جهت انداخت مهرهٔ ایام محل نامیه در چار طاق ارکان کرد
1 ترکم چو قصد خون دل عاشقان کند ز ابرو و غمزه دست به تیر و کمان کند
2 آرام جان به نرگس ساحر ز ما برد تاراج دل به طرهٔ عنبر فشان کند
3 چون با کمر به راز درآید میان او جاسوسوار باز سری در میان کند
4 گه بر گل از بنفشه خطی دلربا کشد گه لالهزار سنبل تر سایهبان کند
1 جهان خوشست و چمن خرمست و بلبل شاد ببار بادهٔ گلرنگ هرچه بادا باد
2 به شش جهت چو از این هفت چرخ بوقلمون از آنچه هست مقدر نه کم شود نه زیاد
3 به نای و نی نفسی وقت خویشتن خوش دار چو نای و نی چه دهی عمر خویشتن بر باد
4 بگیر دست بتی وز زمانه دست بدار غلام سرو قدی باش و از جهان آزاد
1 بنوش باده که فصل بهار میآید نوید خرمی از روزگار میآید
2 ز ابر قطرهٔ آب حیات میبارد ز باد نفخهٔ مشک تتار میآید
3 برای رونق بزم معاشران لاله گرفته جام می خوشگوار میآید
4 میان باغ به صد لب شکوفه میخندد که سبزه میدمد و گل به بار میآید
1 خوش آن نسیم که بوئی ز زلف یار آرد به عاشقی خبر یار غمگسار آرد
2 به سوی بلبل بیدل برد بشارت گل به باغ مژدهٔ ایام نوبهار آرد
3 خوشا کسی که سلامی بدان دیار برد وز آن دیار پیامی بدین دیار آرد
4 اگر نه پیک نسیم بهار رنجه شود عنایتی به سر عاشقان زار آرد
1 نسیم باد سحر عزم بوستان دارد دمید و بازدمش کیمیای جان دارد
2 رسید مژده که سلطان گل به طالع سعد عزیمت چمن و رای گلستان دارد
3 به ناز تکیه زده بر کنار آب روان ز بید مروحه وز سرو سایبان دارد
4 سمن فسانه ز رخسار حور میگوید چمن طراوت نزهتگه جنان دارد
1 باز گل جلوهکنان روی به صحرا دارد نوجوان است سر عیش و تماشا دارد
2 خار در پهلو و پا در گل و خوش میخندد لطف بین کین گل نورستهٔ رعنا دارد
3 آب هر لحظه چو داود زره میسازد باد خاصیت انفاس مسیحا دارد
4 لاله بر طرف چمن رقص کنان پنداری نو عروسیست که پیراهن والا دارد
1 همیشه تا سپر مهر زرفشان باشد غلام سایهٔ چتر خدایگان باشد
2 جهانگشای جوانبخت شیخ ابواسحاق که پادشاه جهانست تا جهان باشد
3 سزد که سر به فلک در نیاورد ز علو کسی که بندهٔ این شاه کامران باشد
4 خدایگانا گردون پیر میخواهد که در حمایت آن دولت جوان باشد
1 تا زمان برقرار خواهد بود تا زمین پایدار خواهد بود
2 پادشاه جهان ابواسحاق در جهان کامکار خواهد بود
3 سپهت را همیشه نصرت و فتح بر یمین و یسار خواهد بود
4 هر امیدی که داری از یزدان ده صد و صد هزار خواهد بود