1 چو شقهٔ شب عنبر نثار بگشایند در سراچهٔ نیلی حصار بگشایند
2 سپهر را تتق زرنگار بربندند ز پیش پردهٔ گوهر نگار بگشایند
3 به زخم تیغ مقیمان خطهٔ خاور ولایت از سپه زنگبار بگشایند
4 شکوفهها که در آن لحظه چشم باز کنند زبان به شکر نسیم بهار بگشایند
1 ای شکوهت خیمه بر بالای هفت اختر زده هیبت بانگ سیاست بر شه خاور زده
2 شیخ ابواسحق سلطانیکه از شمشیر او مهر لرزانست و مه ترسان و گردون سرزده
3 دولت اقبال در بالای چترت دائما همچو مرغابی سلیمانی پر اندر پر زده
4 هر کجا صیت تو رفته خطبهها آراسته هر کجا نامت رسیده سکهها بر زر زده
1 بنوش باده که فصل بهار میآید نوید خرمی از روزگار میآید
2 ز ابر قطرهٔ آب حیات میبارد ز باد نفخهٔ مشک تتار میآید
3 برای رونق بزم معاشران لاله گرفته جام می خوشگوار میآید
4 میان باغ به صد لب شکوفه میخندد که سبزه میدمد و گل به بار میآید
1 همیشه تا سپر مهر زرفشان باشد غلام سایهٔ چتر خدایگان باشد
2 جهانگشای جوانبخت شیخ ابواسحاق که پادشاه جهانست تا جهان باشد
3 سزد که سر به فلک در نیاورد ز علو کسی که بندهٔ این شاه کامران باشد
4 خدایگانا گردون پیر میخواهد که در حمایت آن دولت جوان باشد
1 صبحدم کز حد خاور خسرو نیلی حصار لشگر رومی روان میکرد سوی زنگبار
2 سایبان قیری شب میدرید از یکدگر میشد از اطراف خاور رایت روز آشکار
3 پیکر رعنای زرین بال سیمین آشیان صحن صحرا سیمگون میکرد و زرین کوهسار
4 همچو غواصان در این دریای موج سیمگون غوصه میزد نور میانداخت گرد هر کنار
1 دمید باد دلاویز و بوی جان آورد نوید کوکبهٔ گل به گلستان آورد
2 رسید موسم نوروز و یمن مقدم او به سوی هر دلی از خرمی نشان آورد
3 شکوفه باز بخندید و لطف خندهٔ او نشاط با دل محزون عاشقان آورد
4 نسیم خسته شد و ناتوان و میافتد ز بسکه رخت ریاحین بوستان آورد
1 بیمن معدلت پادشاه بنده نواز بهشت روی زمین است خطهٔ شیراز
2 فلک مهابت خورشید رای کیوان قدر ستاره جیش مخالف کش و موافق ساز
3 جهانگشای جوانبخت شیخ ابواسحاق زهی ز جملهٔ شاهان و خسروان ممتاز
4 مسیر تیغ تو با سرعت قضا همراه صریر کلک تو با حکمت قدر همراز
1 تا زمان برقرار خواهد بود تا زمین پایدار خواهد بود
2 پادشاه جهان ابواسحاق در جهان کامکار خواهد بود
3 سپهت را همیشه نصرت و فتح بر یمین و یسار خواهد بود
4 هر امیدی که داری از یزدان ده صد و صد هزار خواهد بود
1 ای آسمان جنیبه کش کبریای تو وی آفتاب پرتوی از نور رای تو
2 دارای دهر آصف ثانی عمید ملک ای صد هزار حاتم طائی گدای تو
3 خورشید نورگستر و مفتاح دولتست رای رزین و خاطر مشگلگشای تو
4 خواهد فلک که حکم کند در جحهان ولی کاری مسیرش نشود بیرضای تو
1 ای کاخ روحپرور و ای قصر دلگشای چون روضه دلفریبی و چون خلد جانفزای
2 هم شمسهٔ تو غیرت خورشید نوربخش هم برگهٔ تو خجلت جام جهان نمای
3 فرخنده درگه تو شهانراست سجدهگاه عالی جناب تو ملکانراست بوسه جای
4 در کنه وصف تو نرسد عقل دور بین بر قدر بام تو نرود وهم دور پای