1 ز حد گذشت جدائی ز حد گذشت جفا بیا که موسم عیشست و آشتی و صفا
2 لبت به خون دل عاشقان خطی دارد غبار چیست دگر باره در میانهٔ ما
3 مرا دو چشم تو انداخت در بلای سیاه و گرنه من که و مستی و عاشقی ز کجا
4 کجا کسیکه از آن چشم ترک وا پرسد که عقل و هوش جهانی چرا کنی یغما
1 بکشت غمزهٔ آن شوخ بیگناه مرا فکند سیب زنخدان او به چاه مرا
2 غلام هندوی خالش شدم ندانستم کاسیر خویش کند زنگی سیاه مرا
3 دلم بجا و دماغم سلیم بود ولی ز راه رفتن او دل بشد ز راه مرا
4 هزار بار فتادم به دام دیده و دل هنوز هیچ نمیباشد انتباه مرا
1 شوریده کرد شیوهٔ آن نازنین مرا عشقش خلاص داد ز دنیا و دین مرا
2 غم همنشین من شد و من همنشین غم تا خود چها رسد ز چنین همنشین مرا
3 زینسان که آتش دل من شعله میزند تا کی بسوزد این نفس آتشین مرا
4 ای دوستان نمیدهد آن زلف بیقرار تا یکزمان قرار بود بر زمین مرا
1 در ما به ناز مینگرد دلربای ما بیگانهوار میگذرد آشنای ما
2 بیجرم دوست پای ز ما درکشیده باز تا خود چه گفت دشمن ما در قفای ما
3 با هیچکس شکایت جورش نمیکنم ترسم به گفتگو کشد این ماجرای ما
4 ما دل به درد هجر ضروری نهادهایم زیرا که فارغست طبیب از دوای ما
1 ای خط و خال خوشت مایهٔ سودای ما ای نفسی وصل تو اصل تمنای ما
2 چونکه قدم مینهد شوق تو در ملک جان صبر برون میجهد از دل شیدای ما
3 چتر همایون عشق سایه چو بر ما فکند راه خرابات پرس گر طلبی جای ما
4 از رخ زیبای تو قبلهگه عام را کعبهٔ دیگر نباد دلبر ترسای ما
1 میکند سلسلهٔ زلف تو دیوانه مرا میکشد نرگس مست تو به میخانه مرا
2 متحیر شدهام تا غم عشقت ناگاه از کجا یافت در این گوشهٔ ویرانه مرا
3 هوس در بناگوش تو دارد دل من قطرهٔ اشگ از آنست چو دردانه مرا
4 دولتی یابم اگر در نظر شمع رخت کشته و سوخته یابند چو پروانه مرا
1 میزند غمزهٔ مرد افکن او تیر مرا دوستان چیست در این واقعه تدبیر مرا
2 من دیوانه نه آنم که نصیحت شنوم پند پیرانه مده گو پدر پیر مرا
3 منم و نالهٔ شبگیر بدین سان که منم کی به فریاد رسد نالهٔ شبگیر مرا
4 صنما عشق تو با جان بدر آید ناچار چون فرو رفت غم عشق تو با شیر مرا
1 کرد فارغ گل رویت ز گلستان ما را کفر زلف تو برآورد ز ایمان ما را
2 تا خیال قد و بالای تو در دل بگذشت خاطر آزاد شد از سرو خرامان ما را
3 ما که در عشق تو آشفته و شوریده شدیم میکند حلقهٔ زلف تو پریشان ما را
4 تا به دامان وصالت نرسد دست امید دست کوته نکند اشگ ز دامان ما را
1 دلا با مغان آشنائی طلب ز پیر مغان آشنائی طلب
2 به کنج قناعت گرت راه نیست ز دیوانگان رهنمائی طلب
3 وگر اوج قدست کند آرزو ز دام طبیعت رهائی طلب
4 اگر عارفی راه میخانه گیر و گر ابلهی پارسائی طلب
1 دارم بتی به چهرهٔ صد ماه و آفتاب نازکتر از گل تر و خوشبوتر از گلاب
2 رعناتر از شمایل نسرین میان باغ نازندهتر ز سروسهی بر کنار آب
3 در تاب حیرت از رخ او در چمن سمن در خوی خجلت از تب او در قدح شراب
4 شکلی و صد ملاحت و روئی وصد جمال چشمی وصد کرشمه و لعلی وصد عتاب