11 اثر از غزلیات در دیوان اشعار عبید زاکانی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار عبید زاکانی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی

غزلیات در دیوان اشعار عبید زاکانی

1 سپیده‌دم به صبوحی شراب خوش باشد نوا و نغمهٔ چنگ و رباب خوش باشد

2 بتی که مست و خرابی ز چشم فتانش نشسته پیش تو مست و خراب خوش باشد

3 سحرگهان چو ز خواب خمار برخیزی خیال بنگ و نشاط شراب خوش باشد

4 میان باغ چو وصل نگار دست دهد کنار آب و شب ماهتاب خوش باشد

1 ای ترک چشم مستت بیمار خانهٔ دل زلف تو دام جانها خال تو دانهٔ دل

2 آنجا که ترک چشمت شست جفا گشاید تیر بلا نیاید جز بر نشانهٔ دل

3 خونابهٔ سرشکم ریزند مردم چشم از آستانهٔ تو تا آسمانهٔ دل

4 دل اوفتاده عاجز بر آستانهٔ تو تا عاجز اوفتادم بر آستانهٔ دل

1 ز سنبلی که عذارت بر ارغوان انداخت مرا به بیخودی آوازه در جهان انداخت

2 ز شرح زلف تو موئی هنوز نا گفته دلم هزار گره در سر زبان انداخت

3 دهان تو صفتی از ضعیفیم میگفت مرا ز هستی خود نیک در گمان انداخت

4 کمان ابروی پیوسته میکشی تا گوش بدان امید که صیدی کجا توان انداخت

1 گرم عنایت او در بروی بگشاید هزار دولتم از غیب روی بنماید

2 نظر به گلشن روحانیون نیندازم سرم به پایهٔ کروبیان فرو ناید

3 وگر به حال پریشان ما کند نظری ز روی لطف بر احوال ما ببخشاید

4 به پیش خاطرم ار کاینات عرضه کنند ز کبر دامن همت بدان نیالاید

1 سر نخوانیم که سودا زدهٔ موئی نیست آدمی نیست که مجنون پری‌روئی نیست

2 هرگز از بند و غم آزاد نگردد آن دل که گرفتار کمند سر گیسوئی نیست

3 قبله‌ام روی بتانست و وطن کوی مغان به از این قبله‌ام و خوشتر از این کوئی نیست

4 کس مرا از دل سرگشته نشانی ندهد عجب از معتکف گوشهٔ ابروئی نیست

1 خم ابروی او در جانفزائی طراز آستین دلربائی

2 خدا را محض لطفش آفریده به نام ایزد زهی لطف خدائی

3 به غمزه چشم مستش کرده پیدا رسوم هستی و سحر آزمائی

4 ز کوی او غباری کاورد باد کند در چشم جانها توتیائی

1 دگر برون شدنم زین دیار ممکن نیست دگر غریبیم از کوی یار ممکن نیست

2 مرا از آن لب شیرین و زلف عارض تو شکیب و طاقت و صبر و قرار ممکن نیست

3 دلا بکوش مگر دامنش به دست آری که وصل بی‌طلب و انتظار ممکن نیست

4 من اینکه عشق نورزم مرا به سر نرود من اینکه می نخورم در بهار ممکن نیست

1 بدین صفت سر و چشمی و قد و بالائی کسی ندید و نشان کس نمیدهد جائی

2 چنین شکوفه نخندد به هیچ بستانی چنین بهار نیاید به هیچ صحرائی

3 ز شست زلف تو هر حلقه‌ای و آشوبی ز چشم مست تو هر گوشه‌ای و غوغائی

4 کجا ز حال پریشان ما خبر دارد کسی که با سر زلفش نپخت سودائی

1 سیاه چرده بتم را نمک ز حد بگذشت عتاب او چو جفای فلک ز حد بگذشت

2 لطافت لب و دندان و مستی چشمش چو می پرستی ما یک به یک ز حد بگذشت

3 به لابه گفت که از حد گذشت جور رقیب به طنز گفت که بی هیچ شک ز حد بگذشت

4 بنوش بادهٔ صافی ز دست دلبر خویش که بیوفائی چرخ و فلک ز حد بگذشت

1 مرا دلیست گرفتار خطهٔ شیراز ز من بریده و خو کرده با تنعم و ناز

2 خوش ایستاده و با لعل دلبران در عشق طرب گزیده و با جور نیکوان دمساز

3 گهی به کوی خرابات با مغان همدم گهی معاشر و گه رند و گاه شاهدباز

4 همیشه بر در میخانه میکند مسکن مدام بر سر میخانه میکند پرواز

آثار عبید زاکانی

11 اثر از غزلیات در دیوان اشعار عبید زاکانی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار عبید زاکانی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی