1 ای ذات تو مطلقا همه چون و چرا از هستی خویش یک نظر بخش مرا
2 آنجا که تویی کس دگر چون باشد من خود به در آیم از دگرها تو در آ
1 بوی گل رز کرد مرا مست و خراب نوباوه گلی کرد به صد دست در آب
2 در کشتی می نشین که طوفان ورع بسیار محیط عقل کردست مراب
1 هنگام صبوح چون درآیی از خواب در خواه ز باقیات دوشینه شراب
2 بر سر کش و دست بر زن و پای بکوب عشرت به غنیمت کن و فرصت دریاب
1 خواهم ز تو چیزی به معمایی خوب کان هست چو طبعت به لطافت منسوب
2 دانی چه سوال می کنم باده بنه نصفیش مصحف کن و نصفی مقلوب
1 ساقی به که سپیده بر خویش بجنب می در ده و خلوت کن و مگریز از (شب)
2 بر دختر رز چو عادت روزه گذاشت در عقد پیاله آرش از خانه ی خنب
1 آنجا که دل سوخته ما آنجاست گر دریابی معاد و مبدا آنجاست
2 هر چیز که در هستی من بود برفت من هیچ نیم که هستم، اینجا آنجاست
1 زین واقعه سیاره و افلاک بسوخت زین حادثه آب خون شد و خاک بسوخت
2 از هیبت این صاعقه یک ذره نماند از خشک و تر وجود، الاک بسوخت
1 بیخویشتنم و دیش یگانهٔ ماست فریاد ز دست آنک همخانهٔ ماست
2 من مجنونم در طلب و او لیلی پس عقل و دین رتبه دیوانهٔ ماست
1 جان زنده دل از نسیم جانانه ماست عشق آفت عقل و عقل دیوانه ی ماست
2 ای خواجه تو او را ز کجا می طلبی دیریست که مطلوب تو هم خانه ی ماست
1 آنی تو که شیوه تو برگزیده ی ماست آنجا که تو را پای بود دیده ماست
2 بر گوشه خاطر تو گر نگذشتیم آن از اثر طالع شوریده ماست