1 در سایه خویش گوشه ای ده ما را و ز خرمن خویش خوشه ای ده ما را
2 چیزی دگر از تو آرزو می نه کنیم از خوان نیاز توشه ای ده ما را
1 کردیم به ناکام بسیج ره را بگذاشته بیهوده دل ابله را
2 گفتم مگر از وصل شبی عید کنم چون ابر حجاب شد ندیدم مه را
1 گفتم به وصال وعده دادست مرا اقبال دری دگر گشادست مرا
2 چشمم به درست و گوش بر در و او خود چون حلقه برون در نهادست مرا
1 من با که بگویم که چه افتاد مرا بازم چه لطیف و چست بر داد مرا
2 در بندگی خویشتنم نپذیرفت و آنگاه ز جمله کرد آزاد مرا
1 دیریست که انتظار می داد مرا با وصل شبی قرار می داد مرا
2 گفتم مگرم دهد کناری ز میان از خود ز میان کنار می داد مرا
1 ایزد که به عز و ناز پرورد مرا همواره به لطف خویش غم خورد مرا
2 زد بر سر بالای جهان خیمه من و انگشت نمای عالمی کرد مرا
1 با دل گفتم کجا شد آن حشمت ما مخدوم نمی خواست مگر خدمت ما
2 آری به خداوند تعالی ور نه ما را به که بگذاشت ولی نعمت ما
1 رفتی و دگر یاد نکردی از ما هم در نظری سیر بخوردی از ما
2 ما خود پی دل رویم تو در خانه فارغ بنشین چو دل نبردی از ما
1 در هیچ صدف نیست چند دردانه ما جای دگر نبود چو جانانه ما
2 هرگز دیدی حاضر و غایب یاری در خانه خود نشسته هم خانه ی ما
1 تن بود گرو کرده جان از مبدأ جان عاقبت الامر ز تن گشت جدا
2 تن رفت به خاک باز و جان شد بر عرش یعنی همه فانی اند و باقیست خدا