1 سرآشفته ای مستِ خود رای بود که در کشمرش پیش از این جای بود
2 سحرخواره ای شب نشین روز مست می و مطربی را شده زیر دست
3 مُدام او ز آتش غذا ساخته ز آب منی خود بپرداخته
4 نمیخورد بی چاره از هر ابا بود کم تر از چمچمه ای شوربا
1 کسی را که می دم به دم می خورد نماند ازاو هیچ تا بنگرد
2 گرادمان کنی باده بریک قرار همه ساله ایمن شوی از خُمار
3 به شرطی که در نگذری ز اعتدال وگرنه نیارد مزاج احتمال
4 مکن گرچه غالب تو باشی مری برون شو اگر عاقلی از عِری
1 مکن اعتماد ای پسر بر شراب ز سلطان بیدادگر اجتناب
2 می ار بشنوی این نصیحت زمن عجب پهلوانیست لشکر شکن
3 نماید گه تاختن اندکی پراکنده از هر طرف یک یکی
4 تو پس گیرهی او کنی بیدرنگ برو تازی و او نهاستد به جنگ
1 اطبّا ز نُقل اندک آوردهاند به مقدارِ حاجت صفت کردهاند
2 گر اندگ خوری نُقل بهتر بود زیان کارتر میوهی تر بود
3 می البتّه اول زبان میگزد اگر بشکنی حدّتش میسزد
1 چو نقلی گرفتی به دندانِ تنگ گراینده تسکین پذیرد به سنگ
2 به دندان حوالت مکن کارِ سنگ که بازش به گوهر نیاری به چنگ
3 نگه دارش از استخوان زینهار توهم این نصیحت زمن یاددار
4 که من از پدر کردم این پند گوش ازین شرط تابرنگردی بکوش
1 ندیدیم هرگز به عمر دراز در بسته بر می که نگشود باز
2 عجب نبود از می که هنگامِ بود گر آید ز کتمِ عدم در وجود
3 بجایی کند دستگیری مست که چرخش نهد بر زمین پشت دست
4 اگر در زمین نیز باشد دفین چو میخواره سر بر زند از زمین
1 گذر بودمان بر براکوهِ تون زشهر آمدیم از سحرگه برون
2 مصاحب زهر گونه جوقی سوار کشیدیم القصه تا نوبهار
3 دهی بود فی الجمله پرداخته ز بیدادِ ظالم برانداخته
4 شرابی که بر کوتلان باربود تلف شد ضرورت که ناچار بود
1 برون آمدیم از نشابور مست سراسیمه و رفته دلها ز دست
2 مرا یار کی بود بس مهربان خدایش به رحمت کناد این زمان
3 بطی داشت اندر بغل پُر شراب دلی پر نشاط و سری پر شتاب
4 فرو تاخت تا کاسه گیرد مگر خطا کرد اسبش درآمد به سر
1 ندانی اگر هیچ بویی بری مقامات میخوارگان سرسری
2 کسانی که در بیخودی دم زنند جهانی به یک جرعه برهم زنند
3 زمستان حق پرس اسرارِ می که افسرده بیرون نبردست پی
4 چو در می تلف کردگان ذوق نیست دل افسردگان را سر شوق نیست
1 ربا خوارهای بود بیدانیی چه گویم چنانی که میدانیی
2 براتی به می داشتم از یکی که این بود ازو به ترک اندکی
3 هم او هم پدر مهتر ده بدند وکیلان املاک خط ده بدند
4 یکی از بهل جرد برتک نشست به بیدان شد و کرد او را به دست