1 غذای تن و قوت جان است راح چه وصفش کنم بیش از آن است راح
2 چهل سال مداح می بودهام هنوزش به واجب بنستودهام
3 شب و روز تحسین می کردهام تفاخر به آئین وی کردهام
4 بپروردهام هم چو جان در تنش که هست اتصالی به جان منش
1 به عهد جوانی چنان بودمی که از سایه خود رمان بودمی
2 ملول از خود و از همه کس نفور به اندوه نزدیک از انبوه دور
3 چنان فکرم از خویشتن میربود که آسایش از خواب و خوردم نبود
4 به سودا چنان مشتغل بودمی که بیبهره از آب و گل بودمی
1 پس از مدتی در میان آمدم به سررشتهی امتحان آمدم
2 شد این خوی وحشت به الفت بدل به تعلیم یاری فرشته محل
3 چو داد از عذاب الیمم خلاص دلیلِ رهم شد به مردان خاص
4 نهادم قدم در مقام صفا وزان علتم حاصل آمد شفا
1 چو مشهور گشتم به شرب مدام نبد چاره از محفل خاص و عام
2 دگر باره نفرت بِزد راه من شد آن کار بر عکسِ دلخواه من
3 غم این و تیمار آنم گرفت ملالت گریبان جانم گرفت
1 پدر رحمت الله چو آگاه شد که دستم ز تدبیر کوتاه شد
2 به من گفت جان پدر هوش دار به سمع رضا پندِ من گوش دار
3 جهان دیده و تجربت کردهام بسی سرد و گرم جهان خوردهام
4 جوانی و ناباکی و بیخودی بود ضدّ دانایی و بخردی
1 سخن موجز و پرمعانی نکوست خصوصا که اندرز و وعظی دروست
2 زهر امتحان انتخابی کنم ز هر نوع و هر جنس بابی کنم
3 به کلک قبول و به نفس نفیس یکایک بر اوراق خاطر نویس
1 سه باب است هر سه مبیّن کنم به عین الحقایق معیّن کنم
2 نخستین بدان ای عزیز پدر که از خوی بد کرد باید حذر
3 تغافل مکن لااُبالی مباش از الحمدلله خالی مباش
4 به صدرِ جهان با بزرگان نشست ز اخلاق پاکیزه دادست دست
1 گروه سه دیگر جهان گشتگان همه پخته کاران آغشتگان
2 ریاضت کشان در فنون هنر ز اسرارِ مردانِ حق با خبر
3 ز دنیا و دین بهره برداشته سر حرص و کین پی سپر داشته
4 خردمند پاکیزه اخلاق و خو پرستندۀ رسم و راهِ نکو
1 یکی بود در شهرِتون پیش ازین که از صحبتش خلق بودی حزین
2 نبودی دمی بیحریف و شراب حریفان و لیکن ازو در عذاب
3 عجب عادتی خوی بیچاره بود نه گهگاه بودی که همواره بود
4 ز مجلس به هر چاره و حیلتی نرفتی برون تا نخوردی لتی
1 غرض آن که بر هرچه عادت کنی ضرورت به عادت اعادت کنی
2 چنان روز مجلس که با عقل و رأی ز مجلس توانی شدن با سرای
3 چو هم صحبتِ هوش باشی مدام غلامی کند خود مدامت مدام
4 همت میرساند به آرامگاه همت می دراندازد از ره به چاه