1 دگر ره گفت کز دور فلک خیز زمین را با هوا شرحی برانگیز
2 جوابش داد به کز پند پرسی زمینی و هوائی چند پرسی
3 هوا بادیست کز بادی بلرزد زمین خاکیست کو خاکی نیرزد
4 جهان را اولین بطنی زمی بود زمین را آخرین بطن آدمی بود
1 سوم موبد چنان زد داستانی که با گرگی گله راند شبانی
2 رباید گوسفندی گرگ خونخوار در آویزد شبان با او به پیکار
3 کشد گرگ از یکی سو تا تواند ز دیگر سو شبان تا وارهاند
4 چو گرگ افزون بود در چارهسازی شبان را کرد باید خرقه بازی
1 دگر ره گفت کاجرام کواکب ندانم بر چه مرکوبند راکب
2 شنیدستم که هر کوکب جهانیست جداگانه زمین و آسمانیست
3 جوابش داد کاین ما هم شنیدیم درستی را بدان قایم ندیدیم
4 چو وا جستیم از آن صورت که حالست رصد بنمود کاین معنی محالست
1 چو صبح از خواب نوشین سر برآورد هلاک جان شیرین بر سر آورد
2 سیاهی از حبش کافور میبرد شد اندر نیمه ره کافوردان خرد
3 ز قلعه زنگیی در ماه میدید چو مه در قلعه شد زنگی بخندید
4 بفرمودش به رسم شهریاری کیانی مهدی از عود قماری
1 نکیسا چون ز شاه آتش برانگیخت ستای باربد آبی بر او ریخت
2 به استادی نوائی کرد بر کار کز او چنگ نیکسا شد نگونسار
3 ز ترکیب ملک برد آن خلل را به زیرافکن فرو گفت این غزل را
4 ببخاشی ای صنم بر عذرخواهی که صد عذر آورد در هر گناهی
1 سخن چون شد به معصومان حوالت ملک پرسیدش از تاج رسالت
2 که شخصی در عرب دعوی کند کیست؟ به نسبت دین او با دین ما چیست؟
3 جوابش داد کان حرف الهی برونست از سپیدی و سیاهی
4 به گنبد در کنند این قوم ناورد برون از گنبد است آواز آن مرد
1 دگر ره گفت اگر جان هست حاصل نه نقش کالبدها هست باطل؟
2 چو میبینم بخواب این نقشها چیست نگهدارنده این نقشها کیست؟
3 جوابش داد کز چندین شهادت خیال مردم را با تست عادت
4 چو گردد خواب را فکرت خریدار در آن عادت شود جانها پدیدار
1 چو خسرو دید کان یار گرامی ز دانش خواهد او را نیکنامی
2 بزرگ امید را نزدیک خود خواند به امید بزرگش پیش بنشاند
3 کهای تو بزرگ امید مردان مرا از خود بزرگ امید گردان
1 تو کز عبرت بدین افسانه مانی چه پنداری مگر افسانه خوانی
2 درین افسانه شرطست اشک راندن گلابی تلخ بر شیرین فشاندن
3 بحکم آنکه آن کم زندگانی چو گل بر باد شد روز جوانی
4 سبک رو چون بت قبچاق من بود گمان افتاد خود کافاق من بود
1 ببین ای هفت ساله قرهالعین مقام خویشتن در قاب قوسین
2 منت پروردم و روزی خدا داد نه بر تو نام من نام خدا باد
3 درین دور هلالی شاد میخند که خندیدیم ماهم روزکی چند
4 چو بدر انجمن گردد هلاکت بر افروزند انجم را جمالت