1 یارب از هر چه جز تو بیزارم کن بی مونس و بی رفیق و بی یارم کن
2 اول از خویش بی خبر ساز مرا وانگاه ز خویشتن خبردارم کن
1 گفتم رویش گفت نهان خواهد بود در مویش و مویش بمیان خواهد بود
2 گفتم سر ما و خنجر او گفتا آن نیز نصیب دشمنان خواهد بود
1 روی تو نگاه خویش دیدن نتوان وز دیدن تو طمع بریدن نتوان
2 کی دیده ببیندت که در دیده ی من تو نوری و نور دیده دیدن نتوان
1 زانجا که نگاهش بمن افتاد رود وز پی رومش چو آن پریزاد رود
2 صیاد نگر که میگریزد از صید وین صید ببین کز پی صیاد رود
1 بینم ز تو هر کجا نشانی تا من از من اثری دگر نماند با من
2 من با تو دمی زیست توانم حاشا باید که درین خانه تو مانی یا من
1 این جان که زتن هر دمش آزاری هست گفتم که مگر ترا بوی کاری هست
2 ورنه بقفس چرا بماند مرغی کز هر طرفش راه بگلزاری هست
1 آنان که زجام عشق مدهوش شدند از خاطر خویشتن فراموش شدند
2 از بهر شنیدن همه تن گوش شدند بستند لب از حدیث و خاموش شدند
1 از عشق بسینه شعله ای افروزیم از اشک بدیده موجه ای اندوزیم
2 شاید که ازین گرد بطالت شوییم باشد که از آن پرده ی غفلت سوزیم
1 امشب دگر ای دوست نه تنها مستم دیوانه و مست هر چه خواهی هستم
2 چون دست نمیدهد که بوسم پایت افتاده ام از پای که گیری دستم
1 از دوری تو تن نزاری دارم جانی غمگین، دل فکاری دارم
2 در رهگذرت نشسته جان بر سر دست برخیز و بیا که با تو کاری دارم