1 ای خوشا آغاز غم پرداز عشق ای خوشا انجام به ز آغاز عشق
2 عشق از نو داستان پرداز شد دوستان دستی که دستان ساز شد
3 باز زنجیر جنون برداشتند بند بر پای خرد بگذاشتند
4 عقلها را وقت آشفتن رسید راز ها را نوبت گفتن رسید
1 ای طفیل بود تو بود همه بود در سودای تو سود همه
2 بودی و جز بود تو بودی نبود بود پنهان آتشی دودی نبود
3 عشق ناگه زد بر آتش دامنی شعله ها سر کرد از هر روزنی
4 شعله ها راه ظهور آموختند پرده ها یک یک سراسر سوختند
1 شاهد غیبی که خود مستور بود بود خود آیینه، خود منظور بود
2 عشق چون مشاطگی آغاز کرد پرده از روی نکویش باز کرد
3 از نخست آیینه ای پیشش نهاد آینه از صورت خویشش نهاد
4 عکس روی خویش در آیینه دید گرچه از عکسش شد آیینه پدید
1 عشق از نو باز دستانساز گشت عکس سوی اصل آخر بازگشت
2 هجرها رفتند و آمد وصلها عکسها رفتند سوی اصلها
3 مرغی افتاده سوی دام از چمن بس عجب گر گیرد آرام از چمن
4 ور گرفتاری او بسیار شد مدتی مهجور از گلزار شد
1 گلستانش را گلی پیدا نبود از گل او بلبلی شیدا نبود
2 فرقها ناز و نیاز از هم نداشت بلبل و گل امتیاز از هم نداشت
3 ناگهان پیدا نیاز از ناز شد حسن و عشق از یکدگر ممتاز شد
4 احتیاج آمد ز استغنا برون گشت استغنا بر استغنا فزون
1 دیده را دیدار خور خیره کند نور صافی چشم را تیره کند
2 دیده آب آرد چو بیند آفتاب دیدن خورشید نتوان جز در آب
3 مهر اندر آب صافی ظاهر است هر چه این صافی تر آن پیداتر است
4 صاف کن این آب خاک آلود را در عدم پیدا ببین موجود را
1 محفل عشقش چو میآراستند اول از بیگانگان پیراستند
2 ساقی آنگه باده در گردش فکند بادهها در سینهها آتش فکند
3 بادهٔ شوق انجمنافروز شد آتش می باز عالمسوز شد
4 دست جذبه دامن جانها گرفت اشک حیرت راه دامانها گرفت
1 عقل را با عشق در هم ریختند صورت و معنی بهم آمیختند
2 مجتمع کردند انوار وجود متحد گشتند اطوار وجود
3 گشت پیدا مظهر پیغمبری بر همه جز مظهر او را برتری
4 هستی از نور رخش پیرایه یافت زافتابش هر دو عالم سایه یافت
1 شاه ما کز لوح و کرسی باج خواست این زمان افسانهٔ معراج خواست
2 جامهٔ هستی خود چون چاک کرد فرش راه از اطلس افلاک کرد
3 مقصد او عشق و هم مقصود عشق رهبر او عشق و هم ره بود عشق
4 نه بجایی یا مکانی رفته بود تا مکان لامکانی رفته بود
1 ای یگانه گوهر سلک وجود دومین نقش خوش کلک وجود
2 می ندانم اولی یا آخری جز یکی از هر که گویم برتری
3 هر دو چشم منکرانت کور بود ورنه ذاتت را دو عالم نور بود
4 مهر با هر ذره پرتو افکن است کوری هر کور را ببیند روشن است