1 آن امام و پیشوای متقین سید السجاد زین العابدین
2 در مدینه بر در کاخی رسید بانگ های و هوی میخواران شنید
3 بانک چنگ و بانک عود و بانک نی بانک ساقی بانک نوشا نوش می
4 بانک مینا بلبله در بلبله جوش صهبا غلغله در غلغله
1 کوکب شه تا ابد پاینده باد موکبش را فتح و نصرت بنده باد
2 گرد جیشش سرمهٔ دیدار فتح خون خصمش غازهٔ رخسار فتح
3 بازرایات ظفر پرچم گشاست باز آیات سعادت رهنماست
4 روز فیروزی و نصر است و ظفر تیغ شه خصم افکن و دشمن شکر
1 فتنه از ملک شهنشه دور شد بود هر جا دشمنی مقهور شد
2 آخر این دل نیز زان شاه ماست تا بکی مقهور نفس فتنه زاست
3 ای خدا تا کی بباید زیستن گه اسیر نفس و گه مقهور تن
4 قاصد جانی و مقصود دلی خالق جان و دل از آب و گلی
1 هر که از خاصیتی ممتاز شد یا تفرد جست و بی انباز شد
2 فخر میجوید از آن بر دیگری که در این معنی نباشد همسری
3 امتیازات است کافراد بشر فخر میجویند از آن بر یکدگر
4 ورنه در وصفی که باشد مشترک کس نمیراند سخن از لی ولک
1 چشم و گوش و دست و پا و خورد و خفت دوری از بیگانه نزدیکی بجفت
2 این نه فخری کادمی را در خور است زانکه در حیوان ازو افزونتر است
3 از فضول جلد حیوان کاستن جامه ی خود را بدان آراستن
4 کین سمور است، این خزاست، این قاقم است یا که این از پشم و آن ز ابریشم است
1 خواجه ای بودست از پیشینگان با بزانش میل و با بوزینگان
2 بابزی در خانه یک بوزینه داشت روزی از خانه قدم بیرون گذاشت
3 یک سبوی ماست بود اندر فضا وان کنیزک خفته در کنج سرا
4 دید بوزینه چو خالی خانه را هم سبو پر دید و هم پیمانه را
1 این امام و رهنمای هشتمین هم صراط حق و هم نور مبین
2 ای فروغ هفتم از نور دوم انظرونا نقتبس من نورکم
3 انت قلب القلب قلاب النفوس انت نور النوریا شمس الشموس
4 تو سرا پا عدلی و نوری تمام من ز پا تا سر همه ظلم و ظلام
1 این منم کاینسان خجل از خاک توس میبرندم! این دریغ وای فسوس
2 بیخود و درمانده و سر گشته ام خشک لب از طرف جوبر گشته ام
3 هر کسی کز طرف جو کامی گرفت بر مراد کام خود جامی گرفت
4 در خور جامی نیامد کام من لایق سنگی نشد هم جام من
1 یاد دارم من که روزی چند کس راه بازاری گرفتند از هوس
2 آن نهان در جیب خود خرمهره داشت این فلوسی چند اندر کیسه داشت
3 بود سیمی اندک این یک را بجیب لیک بی غش بود و بی هر گونه عیب
4 وان دگر انباشته جیب و بغل بازری مغشوش و با سیمی دغل
1 کشور جان مرا سلطان تویی نه همی سلطان که جان جان تویی
2 ساختی دل را در آن کشور امیر عقل و فکر این یک دبیر، آن یک وزیر
3 امتحان را گو امیری چون کند این وزیری آن دبیری چون کند
4 در کمین بگذاشتی خیل هوس ره گشادی سوی دل از پیش و پس