چشم و گوش و دست و پا و خورد از نشاط اصفهانی مثنوی 25
1. چشم و گوش و دست و پا و خورد و خفت
دوری از بیگانه نزدیکی بجفت
1. چشم و گوش و دست و پا و خورد و خفت
دوری از بیگانه نزدیکی بجفت
1. خواجه ای بودست از پیشینگان
با بزانش میل و با بوزینگان
1. این امام و رهنمای هشتمین
هم صراط حق و هم نور مبین
1. این منم کاینسان خجل از خاک توس
میبرندم! این دریغ وای فسوس
1. یاد دارم من که روزی چند کس
راه بازاری گرفتند از هوس
1. کشور جان مرا سلطان تویی
نه همی سلطان که جان جان تویی
1. سوی طور آمد مگر روزی کلیم
خفته در ره بود مسکینی سقیم
1. شب نگردد روشن از نام چراغ
نام فروردین نیارد گل بباغ
1. باز این دیوانه ی بگسسته بند
فاش میگوید بآواز بلند
1. یارب بر لب ولی دل غافل است
کز لبت تا دل هزاران منزل است
1. در گذشتی از من ای رب رحیم
بازگشتم من بعصیان قدیم
1. ملک چاکر خدیوا پادشاها
جهان داور شها عالم پناها