1 سید کونین سبط مصطفا بهترین فرزند خیرالاولیا
2 پروریده حق در آغوش بتول زیب دامان، زینت دوش رسول
3 جبرئیلش مهد جنبان صبا شیر او را مایه از شیر خدا
4 منبع هستی ست آن فرخنده ذات رشحه رشحه زو رسد بر کائنات
1 طالب من گر شود یک ره کسی راهها بنمایمش هر سو بسی
2 چون مرا بشناسد از آیات من عاشق آید بر صفات ذات من
3 شد چو عاشق وزمن آگه شد همی زان پس او را زنده نگذارم دمی
4 بس عجب نبود اگر کشتم منش عاشق است و لازم آمد کشتنش
1 تا بکی ای نفس علت زای من ای شده درد از تو درمانهای من
2 تابع خوی تو باید بودنم روی دل سوی تو باید بودنم
3 روزگاری شد هوایت جسته ام هر چه جز یادت زخاطر شسته ام
4 بر هوای خویشتن بگزیدمت بر خدای خویشتن بگزیدمت
1 ای گرفتار جهان پیچ پیچ هیچ دانی کاین جهان هیچ است هیچ
2 ای تو از بیراه ره نشناخته توسن شهوت بهر سو تاخته
3 راه بیراه است و دزدان آگهند همرهان راه دزدان رهند
4 پشت بر مقصود پویی تا به کی مقصد از بیراهه جویی تا به کی
1 ای نمودی از وجودت بود من درد تو سرمایهٔ بهبود من
2 در زفیض خود برخ بگشادیم هر چه را لایق بدیدی دادیم
3 از درت چون ساختم ساز سفر کردم از آنجا چو آغاز سفر
4 زاد راه و توشه و سرمایه ام هم تو خود دادی بقدر پایه ام
1 گرضمیرم قابل اسرار نیست گر زبانم لایق گفتار نیست
2 تا ز جانم راز نقصان رشته اند در وجودم تخم حرمان کشته اند
3 دوری و محرومی و نادانیم از ازل نقش است بر پیشانیم
4 آنکه هر ناقص ز لطفش کامل است وانکه فیضش نیک و بد را شامل است
1 آفتابی آسمانها زوعیان گوهری بس بحرها دروی نهان
2 رای او مهری ولی برتر زاوج طبع او بحری ولی خالی زموج
3 چون حضیضش نیست کی او جش بود تنگ باشد بحر اگر موجش بود
4 موج کمتر بود بحر ارژرف بود آب کی ریزد چو کم از ظرف بود
1 زافرینش بیشتر حق بود و بس هستی از هستی مطلق بود و بس
2 ذات واجب بود و هستی کمال ایمن از هر نیستی و هر زوال
3 خواست تا سازد جهانی از عدم نیستی را داد در هستی قدم
4 نیستی با هستی آمیزش گرفت با بلندی پستی آمیزش گرفت
1 باز صبح است و برآمد آفتاب خواجه تا کی بر نمیخیزد ز خواب
2 نه اثر از عقل داری نه ز عشق نه گذر در کوفه داری نه دمشق
3 منکر عشقی تو یعنی عاقلی پس چرا اینگونه از خود غافلی
4 عشق اگر کفر است اگر دیوانگیست خواجه را با عقل هم بیگانگیست
1 باز عشق آهنگ یغما ساز کرد باز دل آشفتگی آغاز کرد
2 تند بادی باز بر کاهی وزید آتشی در خشک خاری جا گزید
3 باز ابری طرفه توفان زای شد آفتابی باز نور افزای شد
4 گر ز خود بینی ز راهی دور گشت ظلمتی از پای تا سر نور گشت