1 دیده را دیدار خور خیره کند نور صافی چشم را تیره کند
2 دیده آب آرد چو بیند آفتاب دیدن خورشید نتوان جز در آب
3 مهر اندر آب صافی ظاهر است هر چه این صافی تر آن پیداتر است
4 صاف کن این آب خاک آلود را در عدم پیدا ببین موجود را
1 تا بکی ای نفس علت زای من ای شده درد از تو درمانهای من
2 تابع خوی تو باید بودنم روی دل سوی تو باید بودنم
3 روزگاری شد هوایت جسته ام هر چه جز یادت زخاطر شسته ام
4 بر هوای خویشتن بگزیدمت بر خدای خویشتن بگزیدمت
1 عقل را با عشق در هم ریختند صورت و معنی بهم آمیختند
2 مجتمع کردند انوار وجود متحد گشتند اطوار وجود
3 گشت پیدا مظهر پیغمبری بر همه جز مظهر او را برتری
4 هستی از نور رخش پیرایه یافت زافتابش هر دو عالم سایه یافت
1 در گذشتی از من ای رب رحیم بازگشتم من بعصیان قدیم
2 چون ندیدی چاره ای در کار من گشتی از رحمت تو خود ستار من
3 تا نبیند عیب من غیر از تو کس پرده ها بستی بکارم پیش و پس
4 ای تو ستار عیوب بندگان عیب ما و حسن خود کردی نهان
1 گلستانش را گلی پیدا نبود از گل او بلبلی شیدا نبود
2 فرقها ناز و نیاز از هم نداشت بلبل و گل امتیاز از هم نداشت
3 ناگهان پیدا نیاز از ناز شد حسن و عشق از یکدگر ممتاز شد
4 احتیاج آمد ز استغنا برون گشت استغنا بر استغنا فزون
1 ای یگانه گوهر سلک وجود دومین نقش خوش کلک وجود
2 می ندانم اولی یا آخری جز یکی از هر که گویم برتری
3 هر دو چشم منکرانت کور بود ورنه ذاتت را دو عالم نور بود
4 مهر با هر ذره پرتو افکن است کوری هر کور را ببیند روشن است
1 هر که از خاصیتی ممتاز شد یا تفرد جست و بی انباز شد
2 فخر میجوید از آن بر دیگری که در این معنی نباشد همسری
3 امتیازات است کافراد بشر فخر میجویند از آن بر یکدگر
4 ورنه در وصفی که باشد مشترک کس نمیراند سخن از لی ولک
1 آن امام و پیشوای متقین سید السجاد زین العابدین
2 در مدینه بر در کاخی رسید بانگ های و هوی میخواران شنید
3 بانک چنگ و بانک عود و بانک نی بانک ساقی بانک نوشا نوش می
4 بانک مینا بلبله در بلبله جوش صهبا غلغله در غلغله
1 ستایش خداوند بخشنده را فروزنده ی جان رخشنده را
2 پدید آور مهر و اردی بهشت نگارنده ی چهر زیبا و زشت
3 جز او آفرین بر کسی کی نکوست که هم آفرین آفریننده اوست
4 خرد پرور از پیکر خاک اوست زبان ساز دی از برتاک اوست
1 نفس شوم تو چاه تاریک است راه شرع ار چه راست باریک است
2 عقل و علم آن چراغ و این روغن بشب تیره راه از آن روشن
3 عشق پوینده مرکبی رهجو باشد از ذکر تازیانه ی او