صبح شد برخیز و برزن دامن از نشاط اصفهانی غزل 1
1. صبح شد برخیز و برزن دامن خرگاه را
تاز سر بیرون کنیم این خفتن بیگاه را
1. صبح شد برخیز و برزن دامن خرگاه را
تاز سر بیرون کنیم این خفتن بیگاه را
1. بر سو کوی خرابات مقامیست مرا
نه غم ننگ و نه اندیشه ی نامیست مرا
1. صبح است و گشادند در دیر مغان را
پیمانه نهادند بکف مغبچگان را
1. هر بلایی کزو رسید مرا
به عطایی دهد نوید مرا
1. ای فروغ ماه از شمع شبستان شما
چشمهٔ خور جرعهای در بزم مستان شما
1. تهی کردیم از نامحرمان هم دیده و دل را
فرود آرد کجا تا ساربان از ناقه محمل را
1. نشناخت دل از زلف تو ویرانهٔ خود را
دیوانه و شب گم نکند خانهٔ خود را
1. دادم بغمت شادی این هر دو جهان را
گر عشق نباشد که کشد بار گران را
1. بگذر ای ناصح فرزانه ز افسانهٔ ما
بگذارید به ما این دل دیوانهٔ ما
1. نام تو کلید بستگیها
یاد تو دوای خستگیها
1. درد چون نیست چه تأثیر بود درمان را
گوی شو تا که ببینی اثر چوگان را
1. جز بجان کس نشناسد صفت جانان را
هم بجانان بنگر تا بشناسی جان را