1 زان شعله که در دلم نهان است افسرده زبانه ی زمان است
2 گر دود بر آید از نهادم این سوزنه در خور بتان است
3 اندام تو گلبنی که خارش خارا و حریر و پرنیان است
4 آسایش دوستان از این است آرایش بوستان از آن است
1 آگاه کسی ز کار ما نیست کاو را نظری به یار ما نیست
2 ماییم و دلی خراب و آن نیز یک روز باختیار ما نیست
3 صیدی که سر از کمند پیچد در جرگه ی شهسوار ما نیست
4 آن بنده که رای خویش جوید در درگه شهریار ما نیست
1 جان و جانان، دل و دلبر بهم است تن اگر دور بماند چه غم است
2 چشم و زلف تو ببایست که نیست ورنه از سنبل و نرگس چه کم است
3 سینه با مهر تو آتشکده است دیده با چهر تو بحرالارم است
4 بی تو من، من نیم و با تو توام بی تو یا با تو وجودم عدم است
1 تهی کردیم از نامحرمان هم دیده و دل را فرود آرد کجا تا ساربان از ناقه محمل را
2 بیا امشب ز ذکر روی او شمعی بزم آریم ز دل وز یاد زلفش مجمری سازیم محفل را
3 به سد رنج از خطرها چون گذشتم ای دریغ اکنون به اول گام این وادی نشان دادند منزل را
4 نجوید شمع نابینا و گر بینا بود جویا فروغ وی بود روشن دلیلی شمع محفل را
1 دل از سر کویت هوس خانه ندارد دیوانهٔ عشقت سر ویرانه ندارد
2 جز محنت و غم راه به این خانه ندارد این خانه مگر راه به میخانه ندارد
3 پیمانه چه غم گر شکند محتسب شهر مستیم از آن باده که پیمانه ندارد
4 دل را هوس الفت ما نیست ببینید دیوانه سر صحبت دیوانه ندارد
1 حاصل هر دو جهان خوشه ای از خرمن ماست ساحت کون و مکان گوشه ای از مسکن ماست
2 چشم بر بند و به ظلمتکده ی فقر در آی تا ببینی که فروغ فلک از روزن ماست
3 چشمه ی کوثر و آن باغ دلارای بهشت نمی از مشرب ما، نکهتی از گلشن ماست
4 چه اثر بود درین دشت که بی زحمت کشت یک جهان ریزه خور و خوشه بر از خرمن ماست
1 صبح شد برخیز و برزن دامن خرگاه را تاز سر بیرون کنیم این خفتن بیگاه را
2 ساقی گلچهره شاهد بین و غایب شمع را مهر عالمتاب طالع بین و غارت ماه را
3 آبی از ساغر بزن بر عشق و در مجمر بسوز حاصل این عقل غم افزای شادی کاه را
4 خرمی خواهی زمستی خواه و از بیدانشی کاسمان بی غم نماند خاطر آگاه را
1 چشم صاحبنظران خیره بر آن ایوان است که بهر سو نگری حلوه که جانان است
2 عکسها در نظر آیند ولی یک اصل است جسمها جلوه گر آینده ولی یک جان است
3 دیده ی اصل نگر شیفته ی صورت عکس عکس بر اصل عجب نیست اگر حیران است
4 باغبان رونق یک باغ به سد گلبن داد گلبن ماست که رونق ده سد بستان است
1 حاصل انجام جز کشته ی آغاز نیست ناصح مشفق مگر آگه از این راز نیست
2 خویش اگر کینه جوست لازم روی نکوست سرو سر افراز را سر کشی از ناز نیست
3 صحن چمن دیده ام خانه ی صیاد هم شاخ سمن خوشتر از چنگل شهباز نیست
4 عشق مگو آتش از خرمن هستی بسوخت سیل مگوی آب اگر خانه بر انداز نیست
1 بعد از این فارغ ز غوغای جهان میخواهمت شاد باش ای دل کزین پس شادمان میخواهمت
2 سادهلوحی را نگر ای دوست کز تاثیر عشق خود چنانم با تو با خود آنچنان میخواهمت
3 هیچ کامی از تو چون حاصل نخواهد (بد) مرا زین سپس من هم به کام دیگران میخواهمت
4 چون به هر خشمی فزاید رحمتت با من ترا سرگران گاهی و گاهی مهربان میخواهمت