1 دو گرم و رخ زرد از که داری؟ سرت گردم به دل درد از که داری؟
2 ز فکر کیست بر خاطر ملامت رخ آیینه در گرد از که داری؟
3 کدامین جلوه ترسانیده چشمت؟ غم جان بیم ناورد از که داری؟
4 چه پرسی ماجرای بزم و محفل؟ امید یاد آورد از که داری؟
1 دلا رو زان خم ابرو بگردان بدل کردیم قبله رو بگردان
2 رخ از هندوی خطش سومناتست مسلمانی رخ از هندو بگردان
3 نبینم غره آن رو مبارک عنان طره بر یک سو بگردان
4 بهار حسن عالم بی خزان نیست رخ از اصلاح این جادو بگردان
1 دیریست بیرون رفته ام از اختیار خویشتن بنشسته ام اندوهگین در انتظار خویشتن
2 گر از عیار حال خود در مجلس اظهاری کنم ساز از مقام خود فتد من از عیار خویشتن
3 مشرب مصاحب می کند ورنه تفاوت بی حدست تو مست حسن و ناز خود من در خمار خویشتن
4 تا رفتم از کوی مغان در من غریبی کار کرد هرگز نمی آید مرا یاد دیار خویشتن
1 امروز پیشت از غم خود دم نمیزنم فارغ نشین که بزم تو برهم نمیزنم
2 انداختم به بردن شادی هزار کم غیر از دو شش به باختن غم نمیزنم
3 نازم به این شرف که غلام محبتم لاف نسبت ز نسبت آدم نمیزنم
4 صد ره سوار همتم از این و آن گذشت با آنکه تازیانه بر ادهم نمیزنم
1 مردانه قماری کن دستی به دو عالم زن خصلی که نهی پر نه نقشی که زنی کم زن
2 هر دم چو فلک لعبی از پرده برون آری این شعبده یک سو نه وین معرکه برهم زن
3 گر مهر نهی بر دل از شوق پیاپی نه ور قفل زنی بر لب از رطل دمادم زن
4 بینایی جان خواهی شمشیر به تارک زن آگاهی دل خواهی الماس به مرهم زن
1 مشنو استغفار من کز اهل ایمان نیستم خرقه از مصحف اگر سازم مسلمان نیستم
2 معنی اخلاص میخواهند و حسن اعتقاد چون نشینم با نکوکاران کز ایشان نیستم
3 در چمن معذور داریدم اگر گردم ملول نغمهسنج کوه و دشتم از گلستان نیستم
4 جذب عشقم فیالمثل در حسن پیدا ساختن خضر چاه یوسفم از آب حیوان نیستم
1 زان عنبرین کلاله که بر سر نهاده ای منت به تاج بر سر قیصر نهاده ای
2 بر چهره زلف و خال بود خوش نما ولیک خط بر عذار از همه خوشتر نهاده ای
3 آغوش جانم از بر و مویت معطر است گل در شکنج زلف معنبر نهاده ای
4 حسن تو زیور تو بس است اینقدر چرا بر گوش و سینه زحمت زیور نهاده ای
1 از کم سخنی و سر به زیری دادیم به خارها حریری
2 گشتیم ز بندگی خداوند سلطان شد ایاز از اسیری
3 مرغان چو نشاط ما ببینند بر گل نکنند خرده گیری
4 ناهید اگر به ما نشیند بهرام نمی کند دلیری
1 یک ره کم این حجره خاکی نگرفتی ترک صنم و دیر مغاکی نگرفتی
2 دیو و ملک از عربده ناکی تو جستند در شکوه عنان دل شاکی نگرفتی
3 در کوچه وحدت که شهودی به دوام است حظ نظر از وسوسه ناکی نگرفتی
4 آخر ببری ز اول اگر پاک ببازی درباختی ار مهره به پاکی نگرفتی
1 درک هر راز کجا زان عجمی زاده کنی گرنه آیینه چو آیینه او ساده کنی
2 زیب مشاطه صفایی ندهد آن بهتر که قناعت به همان حسن خداداده کنی
3 چون صبا معتکف طرف چمن شو شاید خرده ای حاصل ازان غنچه نگشاده کنی
4 چون ارادت به کف کس نسپردست عنان کوش تا همرهمی مردم آزاده کنی