1 بر دماغم دویده شیدایی خردم را نمانده گنجایی
2 از جگر دود می رود به سرم شعله ام حشک مغز و سودایی
3 شور عشقم دریده پرده عقل سر برآورده ام به رسوایی
4 نتوان شهر را به طوفان داد می شوم همچو سیل صحرایی
1 غیر از تو نگنجد به سرایی که تو باشی جز تو همه محوند به جایی که تو باشی
2 شاهان جهان روی نمای تو ندارند نرخ تو که داند به بهایی که تو باشی
3 خورشید نخواهم که درآید به خیالت تا ذره نپرد به هوایی که تو باشی
4 گر دین رودم در سر کار تو نگردم الا که پرستار خدایی که تو باشی
1 دگر خدا بود ای دل سر کجا داری که یک دو روز شد آتش به زیر پا داری
2 درین دیار به چشمم غریب می آیی نه آن دلی تو دلا رنگ آشنا داری
3 چه غم که در طلبت دیده ام غبار گرفت اگر تو از پی این دیده توتیا داری
4 چو مس در آتش صد امتحان گداخته ام به جستن تو که حسنی چو کیمیا داری
1 شب نه تشویش صبا نی شور بلبل داشتم خلوتی تا صبحدم با سنبل و گل داشتم
2 عیش ها سیل بهاری بود، تا آمد گذشت صحبتی با دوستداران بر سر پل داشتم
3 یاد آن مستان که برچیدند از اینجا نقل و جام بهره کیفیتی از جزو تا کل داشتم
4 پرتو اکسیر چشمانم به گنج افتاده بود هرچه می بردند در بردن تغافل داشتم
1 چند ما را به مدارا و فسون بند کنی؟ تا کی این رشته شود پاره و پیوند کنی؟
2 نگه بیهده بر دامن مژگان دوزی خنده ساخته بر گوشه لب بند کنی
3 این شکرپاره فروشان همه عیارانند بر تو حیفست که دل در گرو قند کنی
4 گر کنی هم نفسی با ادب آموزان کن برخوری چون طلب از نخل برومند کنی
1 چمن قربانگه دنیای خونخوارست پنداری دریغا گل که شاخ گلبنش دارست پنداری
2 سحر می گفت با پروانه بلبل حال و می نالید که گل شد زود آخر شعله خارست پنداری
3 به سرعت آنچنان سودای بستان می شود آخر که اطفال چمن را گل به بازارست پنداری
4 گل و نرگس بها بستان هر سحر مخمور می خیزند کلید باغبان در دست خمارست پنداری
1 به خودبینی به جز بتگر نباشی ز خود بگریز تا کافر نباشی
2 به ظلمت افکند طوفان جهلت چو کشتی گر گران لنگر نباشی
3 ز خیل طایران قدس گردی اگر در قید بال و پر نباشی
4 نه انسان زاده ای فضلی طلب کن که از همچون خودی کمتر نباشی
1 نیست با مشاطه گلبن طرازم حاجتی عشق اگر خواهد بروید بر سفالی جنتی
2 غنچه ام گل در گلو دارد بهارم تازه روست خنده ای کافیست با غم راز صبح رحمتی
3 مشتری گوره کن و دلال گو در پا فکن جنس اگر خوب است خواهد کرد پیدا قیمتی
4 کار ما را این چنین ناپخته کی خواهد گذاشت عشق اگر مرد است و با او هست بوی غیرتی
1 می دود حاجت به راه خواهش از دنبال من همت استغنا همی آرد به استقبال من
2 صدر عزت قرب می جوید به من، دشمن کجاست؟ تا ببیند رتبه عشق بلند اقبال من
3 عزتی دارم که گر پا دیر در جنت نهم صد گره در کار رحمت افتد از اهمال من
4 شوق در رفتن به آن کویم نوازش می کند عشق می بیند ز زیر چشم از دنبال من
1 مبین به رد و قبولم که نیکخواه توام اگر بد دو جهانم که در پناه توام
2 مپوش چشم ز حالم که از پریشانی ز دیده تو گریزان تر از نگاه توام
3 به گرد کوی تو گردم نسیم درگاهم به هیچ در ننشینم غبار راه توام
4 هزار زخم ستم خورده ام رسیده به تو نمانده قوت رفتن ز صیدگاه توام