1 کمند عشوه گشادی و فتنه سر دادی هزار عربده را سر به بحر و بر دادی
2 روان و روح به خود انس داده را جوییم ز حجره راندی و تن در قفای در دادی
3 به دوری تو دل و صبر ما نمی ارزند مرا به دست رفیقان بی جگر دادی
4 به فهم و خاطر زیرک ظفر میسر نیست به کار پرخطر اسباب مختصر دادی
1 به دست طبع عنان داده ای دریغ از تو به چنگ صد هوس افتاده ای دریغ از تو
2 حریف نغمه مستان و صحن بستانی نه مرد سبحه و سجاده ای دریغ از تو
3 ز عیش های صبوحی به دامن عصمت چه داغ شرم که ننهاده ای دریغ از تو
4 به صیدگاه ضعیفان ز بازوی شوخی چه تیر جور که نگشاده ای دریغ از تو
1 از خوی تند و سرکشت کس ایمن و خشنود نه صد بار رنجیدی ز ما ما را گناهی بود؟ نه
2 عاشق منافق میشود از غمزه غماز تو صد فتنه انگیزی دمی قصدت زیان و سود نه
3 حسنت نمکها ریخته عشقت جگرها سوخته از پختن سودای تو حاصل جز اشک و دود نه
4 نی قهر و جنگی بر ملا، نی مهر و لطفی در خفا آخر نمیدانم چیم مقبول نه مردود نه
1 سوی هرکس به عنایت نظر انداختهای تا قیامت ز خودش بیخبر انداختهای
2 طمعم نیست کزین کو به سلامت بروم که به هرسو که نهم پای، سر انداختهای
3 عقل در حلقه نگنجد ز بس اندر خم زلف دل سودازده بر یکدگر انداختهای
4 فهم در دایره تنگ دهان تو گم است گرچه از حلقه خالش به در انداختهای
1 به گریه در دل تو گر اثر توان کردن تو را ز ذوق محبت خبر توان کردن
2 اگر به مهر من آب و گلت سرشته شود دل و زبان تو شیر و شکر توان کردن
3 قبول سلطنت هر دو کون چندان نیست که با محبت تو سر به سر توان کردن
4 به پند مردم ازین راه برنمی گردم به جستجوی تو سر در خطر توان کردن
1 از گلستان گل به بازار آمده عید مرغان گرفتار آمده
2 گر نمی نالم به قانون بر حقم زخمه بیگانه بر تار آمده
3 بیخته انده جهان را تا چو من مرد عشقی بر سر کار آمده
4 یک دم از بتخانه غافل گشته ام صد گره در کار زنار آمده
1 دیریست ز گوشه نقابی داریم امید فتح بابی
2 از زلف کجش به عقد انگشت ذوقست گرفتن حسابی
3 وآنگه به نشان بوسه کردن از صفحه رویش انتخابی
4 هردم به گلاب پاش مژگان بر جیب فشاندش گلابی
1 کاریست بر ملا گذران در خفا گره فکری چو تار سبحه ز سر تا به پا گره
2 سیاره و ثوابت این کارخانه را دل ها چو کهرباست ز خوف قضا گره
3 بس خرده های زر چو گلت در دهان کنند چون غنچه واکنی گر ازین پرده ها گره
4 کسب معانی از نظر عشق کن که هست صد نکته را به نیم اشارت ادا گره
1 بی روی تو پروانه ای امشب به چراغم خود را به چنان بی خودیی سوخت که داغم
2 مطرب به کنایت غزلی دوش ادا کرد کز گریه شدم مست و شد از دست ایاغم
3 دور از تو ز خود رفتگیی می دهدم دست کز پیش نظر ناشده گیرند سراغم
4 بویی اگر از مهر و محبت نشنیدم گل را گنهی نیست، گرفتست دماغم
1 دلم گداخته غم وز تنم توان رفته ز گرمی جگرم مغز استخوان رفته
2 نشاط روز جوانی به بر نمی آید که همچو تیر بجست از خم کمان رفته
3 خبر ز سیرت آیندگان چه می شنوید که مانده ام به غریبی و کاروان رفته
4 ز روزگار دل شادمان نمی بینم که از هجوم بلا راحت از جهان رفته