1 دریغ از صف مردان برون نتاخت یکی دو کون را به یکی داو درنباخت یکی
2 هزار تیغ درین مشهد جزا برخاست ندید عشق که مردانه سر فراخت یکی
3 کسی به معرکه عشق کامیاب نشد ظفر دو اسبه مدد شد ولی نتاخت یکی
4 بسی به جستن اجزای کیمیا گشتند ز صد هزار کس اکسیر زر نساخت یکی
1 به جست و جوی تو سرتاسر جهان بدوم چنان که باد به هر سو دود چنان بدوم
2 ز بس ز شوق تو شوریده ام نمی دانم که بر زمین بدوم یا بر آسمان بدوم
3 ز جهل ره بر پیران نکته یابم نیست به لهو در صف طفلان خرده دان بدوم
4 کس از قبیله ما رند و عشقباز نبود نصیب بود که دنبال این و آن بدوم
1 بیمار بیدردی دلا درمان نخواهی یافتن وحی ار به تو نازل شود ایمان نخواهی یافتن
2 چرخیست در گرد آمده کاریست سر در گم شده سررشته کز کف دادهای آسان نخواهی یافتن
3 قربی که خاصان شهش در آرزوی یک دمند مفت از خطا درباختی ارزان نخواهی یافتن
4 باشد سخن سیم و گهر نزد معیر پاک بر کآن دم که نرخش بشکند تاوان نخواهی یافتن
1 از صبح روزگار گشاد جبین مجو روی شکفته از دل اندوهگین مجو
2 چشم ثبات مهر ندیدم بر آسمان جنسی که بر فلک نبود از زمین مجو
3 قاصد پیام یار ز ما آورد به ما اینجا نشان مقدم روح الامین مجو
4 آنجا که زلف و چهره نمودند جادویی گر مریم است معجزش از آستین مجو
1 به دوریت نتوان بود نیز دور از تو حسد به خویش برد عاشق غیور از تو
2 مرا کرشمه حسن تو کرده سرگردان نه غیبتم به حضور است و نی حضور از تو
3 فکندی آینه را از نظر ز بی قیدی به جز دل تو ندیدم دلی صبور از تو
4 به تلخی از نظر خشمگینت افتادم لبی چو پسته نکردم به خنده شور از تو
1 غم از دل بر کران نتوان نهادن گرانی بر جهان نتوان نهادن
2 مرا سری به جانان از ازل هست که با جان در میان نتوان نهادن
3 ارادت کرده محرومی مقدر گنه بر آسمان نتوان نهادن
4 نواله کز کف معشوق باشد به تلخی از دهان نتوان نهادن
1 کجایی ای گل و مل را به رنگ و بو کرده جنان جمال تو نادیده آرزو کرده
2 گلی به رنگ تو گلچین نچیده از چمنی هزار مرتبه گلزار رفت و رو کرده
3 هزار جنس می آورده در میان خمار به نشئه تو نبودست در سبو کرده
4 سپاس خلق تو بر جان عاشقان فرضست پری وشان جهان را فرشته خو کرده
1 دلی دارم ازو دل ها شکسته دلی از هر صدای پا شکسته
2 تنی دارم ز طوفان حوادث چو کشتی در ته دریا شکسته
3 ز رعنایان که بر آتش نهندم چو عودم سر به سر اعضا شکسته
4 بر اصلاحم فلک را دسترس نیست درختم شاخ از بالا شکسته
1 چند فارغ از نشاط درد و درمان زیستن همچو خون مرده زیر پوست پنهان زیستن
2 شوق و این ناآشنایی؟ عشق و این بی نسبتی؟ تشنه دیدار وانگه در بیابان زیستن
3 خوبی از اندازه بیرون می بری انصاف نیست دشمن جان بودن و شیرین تر از جان زیستن
4 دیده پراشک و زبان پر شکر مشکل حالتیست با چنین نازک دلی ها سخت پیمان زیستن
1 دست در طره آشفته یاری نزدیم یادگاری گرهی بر سر تاری نزدیم
2 شرممان باد که مشهور جهانیم به عشق نشدیم آتش و برقی به دیاری نزدیم
3 در ره دوست چو خاشاک دوا ریخته اند بر سر آبله ای نشتر خاری نزدیم
4 کرد صد سالک چالاک برین راه گذر دست در حلقه فتراک سواری نزدیم