1 هنر در شست و ناوک در کف و زه بر کمان دارم ولی بر دست و بازو از وفا بندی گران دارم
2 ز ایمای عزیزان همتی در کار می خواهم خدنگی بر کمان پیوسته چشمی بر نشان دارم
3 به وصلش تا رسم صد بار بر خاک افکند شوقم که نو پروازم و شاخ بلندی آشیان دارم
4 اگر مستم اگر هشیار دستان سنج دیرینم ز گل بر هر سر شاخی هزاران داستان دارم
1 نه مراست حسن خصلی به عیار سربلندان نه خوش آمدی موافق به مذاق خودپسندان
2 به خیال نقش و رنگم ز دو دیده خواب برده خم ابروی نگارین چو شب نگاربندان
3 به تک و دو اندرین ره نرسم به گرد مردی که بر اسب چوب تازم پی بادپا سمندان
4 به چراغ تیره بختان دم خسته می فروشم که ز ناکسی نیرزم به فروغ ارجمندان
1 در چراغ حکمت از مغز خرد روغن مکن جز به نور عشق راه معرفت روشن مکن
2 حکمت از خود جوی و از یونان و یونانی مخواه از کنار خوشه چینان دانه در خرمن مکن
3 عشق بازان را قوام جسم از قوت دل است چون دلت باشد قوی فکر غذای تن مکن
4 دلبری بگزین کز اول یار و هم آغوش تست شاهد هر جانشین را دست در گردن مکن
1 سخن دوست گران بود فراوان کردم جان به بیعانه بیارید که ارزان کردم
2 گرد راه خضری از نظرم می پاشید سوی هر چشمه شدم چشمه حیوان کردم
3 هیچ اکسیر به تأثیر محبت نرسد کفر آوردم و در عشق تو ایمان کردم
4 همه بایستنیم بود چو رفت آمد کار هرچه در کار نبایست همه آن کردم
1 چه خوشست از دو یکدل سر حرف باز کردن سخن گذشته گفتن گله را دراز کردن
2 گهی از نیاز پنهان نظری به مهر دیدن گهی از عتاب ظاهر نگهی به ناز کردن
3 اثر عتاب بردن ز دل هم اندک اندک به بدیهه آفریدن، به بهانه ساز کردن
4 تو اگر به جور سوزی ز جفاکشان نیاید بجز از دعای جانت ز سر نیاز کردن
1 عشق افسر ز سر جم به اشارت برده با سپاهی دل محمود به غارت برده
2 نتواند لب عیسی به صد اعجاز گرفت دل که آن چشم مهندس به مهارت برده
3 خواجه! در گوچه رندان نظرباز ملاف که گدا نام شه اینجا به حقارت برده
4 عشق را فایده در کوی زیانکارانست هر که زین کوی سفر کرده، خسارت برده
1 دهشت از صیدم مکن بی زخم کاری نیستم خود شکار کس شوم شیر شکاری نیستم
2 مغز افروزد شمیم و کشت سوزد شبنمم آه محنت دیده ام باد بهاری نیستم
3 خود به خون خویش می جوشم چو صهبا در سبو زین حریفان از کسی ممنون یاری نیستم
4 به که از من کم رسد زحمت به صدر اعتبار پر به تنگ از گوشه بی اعتباری نیستم
1 تا به کی از کثرت غم روی بر زانو نهم تنگ گردد خانه بر من سر به شهر و کو نهم
2 دفع دل تنگی دمی از شغل غافل نیستم دست اگر بردارم از جیب آستین بر رو نهم
3 شاکر بختم که منت دار از خویشم نکرد عشرتی یاد آورم غم هاش بر پهلو نهم
4 کوچه معشوق باغ دلگشای عاشق است بینم از هر جا ملالی رو به کوی او نهم
1 عیش تنگم کز دل افشردن چکد خوناب ازو چشم سوزن دان که تار آید به پیچ و تاب ازو
2 عهد ممنون خواهدم از خویش چون گویم مباش خشگ سالی را که گردد آبرو نایاب ازو
3 هیچ کس رخت از طلسم آسمان بیرون نبرد کشتی صد چون سکندر مانده در گرداب ازو
4 عرصه کیخسرو و افراسیابست این بساط بس به خون غلطیده بینی رستم و سهراب ازو
1 عشق تو شیرازه اجزای من شوق تو فهرست سراپای من
2 بسمله گوشه ابروی تست فاتحه شرح تمنای من
3 رابطه بند به بندم ز تست ثبت به داغت شده اعضای من
4 کعبه کوی تو بود مرجعم بر سر معراج بود پای من