1 از هر طرف که پای به پیچم ز کوی تو دل میکشد ز جانب دیگر بسوی تو
2 گر من زبان شکوه ندارم ز خوی تو آید خطی که عیب تو گوید بروی تو
3 دل پیش تست جنگ و کشاکش فرو گذار تا زنده ام رها نکنم تار موی تو
4 گر کاروان مشگ زایران رود بچین نشگفت از ایندو سلسلۀ مشگبوی تو
1 سوزنده آتشی که شود پخته خام از او جام می است خواجه بکن پر مشام از او
2 آسایشت هواست گر از صبح و شام دهر خالی مدار بزم بهر صبح و شام از او
3 نام اربترک باده پرستی است می بیار هی تا رود بباد مرا خواجه نام از او
4 ساقی اگر برشوه دهی بوسۀ بشیخ فتوی توان گرفت بشرب مدام از او
1 ایصورت زیبای تو مرآت معانی سرگشته چو پرگار به تصویر تو مانی
2 در جنس ملک گر بشری هست تو اوئی در نوع بشر گر ملکی هست تو آنی
3 جسمی اگر ایمایۀ جان جسم بهشتی جانی اگر ایقوّت تن جان جهانی
4 سهو است بجد تنگ کشیدن بکنارت زینسان که تو نازک تن و باریک میانی
1 امشب اگر ای نائی آهنگ دگر داری از سوز درون ما مانا که خبر داری
2 ساقی قدح می ده با یاد جم و کی ده زود آر و پیاپی ده گر پاس سحر داری
3 از خون رزان ما را مستی نشود حاصل پیش آر سبوئی چند گر خون جگر داری
4 هان روی محمر کن طرح دگری سر کن سیم رخ ما زر کن کاکسیر نظر داری
1 دلم بخستی و در خون گذاشتی و گذشتی بحیرتم ز چه این صید کشتی و ز چه هشتی
2 چه لاله ها که ز غم ریخت بیتو چشم بدامن کدام گلبن حسرت در اینچمن که نگشتی
3 اگر نه آتش روی تو بود آفت جانها بدین لطافت و منظر بگفتی که بهشتی
4 قیاس حسن تو سهو است جز بیوسف مصری که پاک دامن و پاکیزه روی و پاک سرشتی
1 چمنی دیدم و کردم قدمی چند خرامی چون شدم جمع پریدن خبرم شد که تو دامی
2 سر و کس مر نخرامد بت چین عشوه نداند مه و خور نطق ندارد هله خود گو که کدامی
3 بحلاوت همه قندی بطراوت همه نسرین به لطافت چو حریری بسفیدی چو رخامی
4 باید این طرز نگه کردن و یکبار رمیدن ز تو آهو بچه آموخت در این شیوه تمامی
1 زکمان ابروی دلنشین چو خدنک غمزه رها کنی سز دار بتیربهای او دو هزار خون خطا کنی
2 تو زهر طرف که کشی کمان کنمت سپر تن ناتوان که مباد بر دل دیگران رهی از مراوده وا کنی
3 کشم آنچه ناز توانمت گاه پیش غیر نخوانمت که ستیزه جوئی و دانمت که بهانه بهر جفا کنی
4 بدلم شرر زدی از ستم زدم ز غیرت مشق دم بکن آنچه دانیم ای صنم که ز ماست هر چه بما کنی
1 نکرد از لابه ای بیمهر اگر خوی تو تغییری بسازم من بخویت هین بکش زارم بشمشیری
2 شب دوشین بگردن دیدمی از مشک زنجیری پریشانم از اینخواب جنون ایزلف تعبیری
3 طبیبم بر سر بالین رسید اما بهنگامی که تن درتاب و جان بر لب نه ایمانی نه تقریری
4 حکایتهای زلف او دراز و عمر شب کوته نمیگویم متاب ای صبحدم یک لحظه تأخیری
1 خنک آن شبی که او رخ بفروزد از شرابی چکد از جگر مرا خون چو بر آتشی کبابی
2 تو خود ای غزال رعنا چه بلا شدی خدا را که به دور چشم مست تو ندیده فتنه خوابی
3 چه شب است یا رب امشب که در انتظار روزش همه اختران شمردیم و نیامد آفتابی
4 به گرشمهٔ نهانی بکنی هر آنچه دانی نه مرا دل سؤالی نه تو را سر جوابی
1 در خاطر منی و بدل تیغ میزنی خوش میکنی بدوستی ایشوخ دشمنی
2 روئی چو سیم دیدم ریختم خیال خام خوردم چو تیغ ناز تو دیدم که آهنی
3 باری چنان بزن که نگیرد بدامنت گر میزنی بر آتشم ای زلف دامنی
4 کس منع خوشه چین نظر چونتو مینکرد با خوشۀ مگر چه کم آیدز خرمنی