1 شد چو از باد مخالف سرنگون گشتی آل نبی در بحر خون
2 گفت سالار سپه فردا بگاه اسب باید تاختن بر جسم شاه
3 تا شود سوده تنش در زیر سم نام یوسف گردد اندر دهر گم
4 بانوانرا این حدیث ناصواب زد نمک بر ریش دلهای کباب
1 بوستان لاله رویان حجیز شد ز تاراج خزان چون برک ریز
2 کوفیان بستند بار قافله بانوانرا شد بگردون غلغله
3 شد سوار اشتران بی جهاز پرده پوشان حریم عزّ و ناز
4 برقع ان ماهرویان حجیز اشگخون آلود و زلف مشگبیز
1 سیم عاشور چون شمع افق سر نهفت اندر پس نیلی تنق
2 شه بقربانگاه دشت کربلا بر نشست و کشتگانرا زد صلا
3 چون مسیحا دم بر آن ابدان دمید شام ماتم شد از آندم صبح عید
4 نی که بعد آسمانست و زمین از مسیحا تا مسیحا آفرین
1 از پس قتل خدیو مستطاب آمد از گردون یکی مشگین غراب
2 پر فرو برد اندران خون رطیب شد به یثرب باز نالان با نعیب
3 بر نشست آن مرغ رنگین پر و بال بر لب بام خدیو ذوالجلال
4 دخت شه از خوابگه بیرون دوید دید مرغی لیک بس ناخوش نوید
1 چون سحرگه قرص شید آمد برون سر برهنه زین حجاب نیلگون
2 از جفای کوفیان کفر کیش رو بکوفه هشت آن جمع پریش
3 ز ازدحام آن گروه بی تمیز شد عیان در کوفه شور رستخیز
4 دختران و بانوان ماهوش بر شترها چون اسیران حبش
1 آه چشم خامه ام خونبار شد کار محنت نامه ام دشوار شد
2 دور و ارون سپهر نیل فام داد خاصانرا مکان در بزم عام
3 پور مرجانه در آن بیت الصنم بر سریر کامرانی محتشم
4 سبط بیمار شه خیبر فکن چون اسیر زنج بر گردن رسن
1 شاه خاور چون علم بر بام زد با جرس بانک رحیل شام زد
2 بست بار ناقه آن جمع پریش خصم خونخوار از پس و سرها ز پیش
3 قطب امکان ماه اوج احتشاء شد روان با خیل اجم سوی شام
4 قافله سالار آن مشگین قطار دخت زهرا بانوی مهد وقار
1 شامگه که عیسی چرخ کبود کرد بر سر طیلسان مشگبود
2 داد چرخ توسن معکوس سیر جای خاصان حرم در پای دیر
3 دیری اما در صفا بیت الحرام کعبۀ در وی خلیلی را مقام
4 عاکف اندروی یکی پیری صبیح چون بتخت طارم چارم مسیح
1 چون قطار کوفه سوی شام شد طرفه شوری ز ازدحام عام شد
2 شد ز شهر شام برگردون نفیر چون ز احبار یهود اندر قطیر
3 دور گردون بسکه دشمن کام شد ماتم اسلام عید عام شد
4 شد چو در شام اختران برج دین آسمان گفتی فرو شد بر زمین