1 پس فرشته نصرت از امر قدیر شد فرو از ذروۀ بالا بزیر
2 دید تنها تا جدار گاه عشق گفت کای اسپهبد اسپاه عشق
3 من فرشته نصرتم که باریت نک فرستاده ز بهر یاریت
4 هست شاهان جهان محتاج من آیۀ نصرُ من الله تاج من
1 زعفر آمد با سپاه بیعدد از گروه جنیان بهر مدد
2 گفت شاها بهر یاری آمدم نی که بهر حق گذاری آمدم
3 باب تو آنصاحب تاج غدیر بر گروه جنیان کردم امیر
4 هین بفرما ای امیر غرب و شرق کاین سیه بختان بخون سازیم غرق
1 ماند چون تنها بمیدان شاه دین غلغله افتاد بر چرخ برین
2 آمد از گردون فرود ارواح پاک بر نظاره آن جمال تابناک
3 شد ممثل بر گروه مشرکین هیکل توحید رب العالمین
4 قدسیانرا شد مصور در خیال که مجسم گشته ذات ذو الجلال
1 شد چوشاه تشنه نومید از حیات تافت رو از حریکه سوی فرات
2 بیدرنگ از تشنه کامی مرکبش خواست تا آبی رساند بر لبش
3 گفت باری بس گران داری بدوش ای یراق عرش پیما آبنوش
4 خوش بخور خوش گر چه هر دو تشنه ایم خستۀ زخم و خدنک و دشنه ایم
1 اندرین حال آن هژیر رزمکوش کامدش صوتی ز هندستان بگوش
2 کایغیاث المستغیثین ای مجیر دست شیران دستگیرم دستگیر
3 ای رهائی داده یونس را ز بم دست من بر گیر که گم شده پیم
4 دستگیر یوسف اندر چه توئی رهنمائی کن که خضر ره توئی
1 شد چوست از شهسوار دین رکاب کرد رو با مرکب صرصر شتاب
2 کایهمایون مرکب رفرف خرام رشتۀ مریم ترا طوق لکام
3 پوشش تو اطلس چرخ برین پرچمت از شهپر روح الامین
4 رشته از خط شعاعی آفتاب بهر افسار تو این زرین طناب
1 کرد پور سعد ترسائی جوان بهر قتل آن امیر دین روان
2 شد چو نزدیک آنجوانبخت صبیح دیدکاندر مهد خون خفته مسیح
3 در شگفتی ماند از آن سرّ عجاب کاین به بیداریست یارب یا بخواب
4 رستخیز است این که از چرخ برین آمده روح الله اینک بر زمین
1 شد چو بیخود از رحیق عشق شاه تاخت لشگر زی حریم خیمه گاه
2 نالۀ مستورگان مستمند شد روان از خیمه بر چرخ بلند
3 خصم در غوغا و شه رفته ز هوش کآمد او را نالۀ خواهر بگوش
4 کای امیر کاروان کربلا کوفیان بر غارت ما زد صلا
1 ذوالجناح ان رفرف معراج عشق بر سر از نور نبوت تاج عشق
2 چونهمای از تیر شهپر کرده باز پر فشان آمد سوی شاه حجاز
3 شه پیاده اسب نالان کرد شاه مات بر نور رخش چشم سیاه
4 زد دو زانو در بر شه بر زمین ارغوانی کرده برک یاسمین
1 شد چو خورشید امامت در حجاب سر برآوردند خفاشان ز خواب
2 سوی خرگاه امامت تاختند کافران دیر از حرم نشناختند
3 فاطمه دخت شهنشاه شهید از درون آسیمه سر بیرون دوید
4 دید شاه ایستاده شمشیری بدست بهر منع آن گروه خود پرست