1 مرا در آتش غم، عشقت آن زمان انداخت که عشق روی تو آشوب در جهان انداخت
2 به تیر غمزه چو چشمت مرا بزد گفتم که مشتری نظری بر من از کمان انداخت
3 چو زلف اگرچه بر آتش مرا رخت بنشاند لبت مرا چو سخن در همه زبان انداخت
4 سحر ز دامن زلفت هوا غبار گرفت نسیم صبح در آفاق بوی جان انداخت
1 سالک عشق تو هر دم به جهان دگر است هر نفس طالب وصلت به مکان دگر است
2 گرچه وصف تو کنند اهل تفاسیر و کلام مصحف روی تو را شرح و بیان دگر است
3 حرف ما ابجد عشق است چه داند نحوی منطق الطیر اولوالفضل زبان دگر است
4 عاشقان را رخ زرد ار چه دلیل است به حق بر رخ اهل دل از عشق نشان دگر است
1 ای ز سنبل بسته مویت سایبان بر آفتاب زلف مشکینت شب قدر است و رویت ماهتاب
2 مست آن چشم خوشم کز ناتوانی یک نفس همچو بخت خفته ام سربر نمی آرد ز خواب
3 تا شد از شمع رخت پروانه جان باخبر هست چون زلفت بر آتش رشته جانم به تاب
4 حور عین بنشیند از غیرت بر آتش چون سپند در بهشت از چهره چون فردا براندازی نقاب
1 این حضور عاشقان است، الصلا صحبت صاحبدلان است، الصلا
2 یار با ما در سماع معنوی است گر نظر داری عیان است، الصلا
3 در سماع عشق رقصانیم باز این معانی را بیان است، الصلا
4 حضرت مستان خاص الخاص ماست مجلس آزادگان است، الصلا
1 زهی جمال تو مستجمع جمیع صفات رخ تو آینه رونمای عالم ذات
2 به حق سبعه رویت که سوره کبراست که عید اکبرم این است و بهترین صلوات
3 کمال حسن رخت قابل نهایت نیست چرا که لایتناهی بود جمیع صفات
4 سجود قبله روی تو می کند دل من صلوة دایمم این است و قبله گاه صلات
1 ای رخ جانفزای تو جام جم جهان نما گشته عیان ز روی تو ذات و صفات کبریا
2 حسن خط جمال تو هست چو عین ذات حق ذات حق از جمال تو گشت عیان و رونما
3 عرش خدا چو روی او بود نمود روی از او سی و دو نطق موبه مو در شب قدر ز استوا
4 روز قیام شد عیان از رخ بدرت ای جوان شق قمر چو کرده ای، شد سر زلف تو دو تا
1 هیچ میدانی که عالم از کجاست؟ یا ظهور نقش آدم از کجاست؟
2 یا حروف اسم اعظم در عدد چند باشد یا خود اعظم از کجاست؟
3 گنج دانش را طلسم محکم است این طلسم گنج محکم از کجاست؟
4 آن دمی کز وی مسیحا مرده را زنده گردانید آن دم از کجاست؟
1 می کشد چشم تو از گوشه به میخانه مرا می کند زلف چو زنجیر تو دیوانه مرا
2 شسته بودم ز می و جام و قدح دست ولی می برد باز لبت بر سر پیمانه مرا
3 به هوای لب میگون تو گر خاک شوم ذره ای کم نشود رغبت میخانه مرا
4 دانه خال تو آن روز که دیدم گفتم دام زلف تو کند صید بدین دانه مرا
1 یارب چه شد آن دلبر عیاره ما را کآزرد به هجران دل صد پاره ما را
2 بر اوج سعادت تو نگه دار خدایا از نقص و زوال آن شه سیاره ما را
3 با تیغ جفا، دست فراقش بگشاید هردم جگر خسته خونخواره ما را
4 داریم امیدی به ره لطف الهی کآرد به سر آن بخت ستمکاره ما را
1 آنچه پیش است اگر جمله بدانید شما روز و شب خون ز ره دیده فشانید شما
2 دیده دل بگشایید و نکو درنگرید می رود عمر، چه در بند جهانید شما
3 چون روی از پی دنیی، برود دین از دست وز پی سود جهان بس بزیانید شما
4 پیش دارید یکی راه عجب دور و دراز نیک کوشید در این راه نمانید شما