صبح از افق بنمود رخ، از عمادالدین نسیمی غزل 1
1. صبح از افق بنمود رخ، در گردش آور جام را
وز سر خیال غم ببر، این رند دُردآشام را
1. صبح از افق بنمود رخ، در گردش آور جام را
وز سر خیال غم ببر، این رند دُردآشام را
1. یارب چه شد آن دلبر عیاره ما را
کآزرد به هجران دل صد پاره ما را
1. می کشد چشم تو از گوشه به میخانه مرا
می کند زلف چو زنجیر تو دیوانه مرا
1. بهشت و حور، بی وصلت، حرام است اهل معنی را
کزان وصل تو مقصود است مشتاق تجلی را
1. در عالم توحید چه پستی و چه بالا
در راه حقیقت چه مسلمان و چه ترسا
1. این حضور عاشقان است، الصلا
صحبت صاحبدلان است، الصلا
1. ای چون فلک از عشق تو سرگشته سر ما
سودای تو زد آتش غم در جگر ما
1. آنچه پیش است اگر جمله بدانید شما
روز و شب خون ز ره دیده فشانید شما
1. ساقیا آمد به جوش از شوق لعلت جان ما
خضر مایی، می بیار از چشمه حیوان ما
1. تا هوای طوبی قد تو دارد جان ما
هست منزل آیت «طوبی لهم » در شأن ما
1. ای رخ جانفزای تو جام جم جهان نما
گشته عیان ز روی تو ذات و صفات کبریا
1. ای رخت از روی حسن آیینه گیتی نما
وی قدت چون طوبی از خوبی به صد نشو و نما