1 چو چندی برآسود پیش نیا جوان سرافراز پر کیمیا
2 سوی شهر ایران بسیچید را ابا گنج و باکوس وپیل و سپاه
3 هرآن چیزکو را در آن روزگار به دست آمد از هرسویی بی شمار
4 زگنج و زاسبان واز تاج وتخت بیاورد نزد شه نیک بخت
1 چو یک چند نزدیک شاه جهان ببود آن سرافراز روشن روان
2 سوی بازگشتن به هندوستان همی زد به نزدیک سرداستان
3 به نوعی یکی عهد بنوشت شاه زبهر فرامرز لشکر پناه
4 همه کشور سند و هندوستان زقنوج کشمیر چون بوستان
1 چو یک سال بگذشت از روزگار بدو داد جان آفرین کردگار
2 از آن دختر شاه فرطورتوش یکی پورش آمد چو فرخ سروش
3 ورا نام کردند سام دلیر سرافراز وفرخ پی ودلپذیر
4 تو گفتی مگر زنده شد سام گرد بزرگی و گردی مر او را سپرد
1 سر نامه از زال بسیار سال که گردون ورا کرد بی پر و بال
2 ازو چرخ بستد همه گرد و مال شد از گشت گردون،بی پر وبال
3 به نزد نبیره فرامرز گو که درهند،شاه است و هم پیشرو
4 بدان ای پسر کین جهان دیده پیر کهن گشته از عهد نوروز دیر
1 ازو نامه بستد فرامرز راد بخواند و ببوسید وبر سرنهاد
2 زدیده ببارید خوناب چند دل از گردش چرخ گردان نژند
3 که بر ما به یکباره پشت آورید چنین روزگاری درشت آورید
4 پدر،کشته ودودمان،مستمند پسر،زارگشته،نیایش به بند
1 پس آن نامه را زود پاسخ نوشت به خون دل و دیده اندر سرشت
2 سرنامه، نام توانا خدای جهاندار نیروده رهنمای
3 خداوند پیروزی نام وکام رساننده بندگان را به کام
4 ازو آفرین باد بر زال زر جهان پهلوان نامدار و هنر
1 از آنجا فرامرز باده هزار دلیران و گردان و مردان کار
2 چوباد وزان تاختن را بساخت شب وروز ناسود و تازنده تاخت
3 چو بازارگه درهم آشوفتند شده زنده زان خوردشان کوفتند
4 سیه مرد دیلم کمین برگشاد بدان سگزیان تیغ اندرنهاد
1 گروهی به خورشید یل بازخورد برانگیخت او اسب و برخاست گرد
2 بیفشرد خورشید یل نامجوی فرودآمدش هریک از پیش رو
3 دو مرد از دلیران دشمن بکشت سرانجام،زخمی رسیدش درشت
4 دگر رنجش آمد بر اسب دژم یکی سنگ نیز آمدش بر شکم
1 به دینارگون گشت دریای قیر بزد بر دل موج خورشید پیر
2 به دروازه ها لشکر انبوه شد زجوشن در شهر چون کوه شد
3 ندیدند کس را به دیوار بر نه آواز نه جنبش جانور
4 سواری یکی نیزه بنهاد زود به باره برآمد به کرداردود
1 یکی داستانی کنون در خور است که دانش فراوان بدو اندر است
2 سه فرزانه بودند جایی به هم نشسته زگردون گردان دژم
3 یکی گفت کز راه باریک من بتر نیست از درد،نزدیک من
4 همه دردمندی شود تیره خوی بود بی گمانیش از مرگ روی