6 اثر از وجه دین ناصرخسرو قبادیانی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر وجه دین ناصرخسرو قبادیانی شعر مورد نظر پیدا کنید.
خانه / آثار ناصرخسرو قبادیانی / وجه دین ناصرخسرو قبادیانی

وجه دین ناصرخسرو قبادیانی

گوئیم بتوفیق خدایتعالی که اندر عالم خرید و فروخت بدین دو گوهر است و این دو گوهر دلیل است بر دو اصل روحانی که فایده دادن و فایده پذیرفتن را اندر دو عالم مایه ایشانند بدان تایید کز ایشان روانست اندر عالم دین برمحققان و آن بیانست پس گوئیم که هر که حدی از حدود دین اجابت کند (و) اولیای خدایرا بشناسد و سوی ایشان از حکمت دلیل جوید و آن حکمت که اندر زیر مثالهای شریعت پوشیده است بداند و اطاعت حدود بدارد خویشتن را بدان دو گوهر لطیف از آتش جاویدانی خریده باشد همچنانکه چیزهای جسمانی بدان دو گوهر بخرند چنانکه خدایتعالی گفت قوله تعالی:ان الله اشتری من المومنین انفسهم و اموالهم بان لهم الجنه همیگوید (خدای) بخرید از مومنان نفسهای ایشان و مالهای ایشان بدانچه بهشت مرایشانراست و هر که مقدار حدود نشناخته باشد و منکر شود او نصیب باقی خویش بچیزهای فانی فروخته باشد چنانکه کسی این دو گوهر را بچیز های فانی فرو شد چنانکه خدایتعالی همیگوید مر آنکسانرا که آخرت را (بدنیا فروختند) قوله تعالی:اولئک الذین اشتروا الحیوه الدنیا باالاخره. گفت که بخریدند زندگانی اینجهان را بدانجهان ,

پس گوئیم که زر مثل است بر اول از آنچه او برتر است از سیم همچنانکه اول برتر است از ثانی و هر که بر بیست مثقال زر پادشاه شود (و) یکسال بر آن بگذرد بر و واجب شود نیم دینار از آن زکوه بیرون کردن و بیست دو عقد است و آن دلیل است بر دو اصل روحانی و آنکس که بیست مثقال زر دارد دلیل است برناطق که او نصیب خویشتن از دو اصل روحانی یافته است و نیم دینار از زکوه دلیل است بربیرون کردن ناطق از آنچه او یافته باشد از دو اصل و آن هم تاویل است و هم تنزیل است و قوله تعالی:فللذکر مثل حظ الانثیین یبین الله لکم ان تضلوا و الله بکل شی علیم یعنی اهل حق بتحقیق راست نمودند یعنی درست نصیب مرد راست همچنانکه مرد را نصیب همچند دو ماده است پیدا کند مر شما (را راه) راست خدای تا گمراه نشوید پس هر که علم حقیقت نداند او گمراه است و سیم دلیل است بر ثانی و هر که از سیم دویست درم دارد پنج درم برو واجب شود پس از سال که برو بگذرد و دویست که نیز دو عقد است دلیل است بر دو اصل روحانی و آنکس که دویست درم یافت او اساس بود که اندر مرتبت خویش از دو اصل نصیب یافت و بنفس کل پیوسته شد چنانکه ناطق بعقل کل پیوسته است پس مر اساس را واجب شود بپای کردن پنج حدود و فایده دادن مر ایشانرا تا بدان فایده پاکیزه شوند و برکسی که بیست مثقال زر تمام ندارد زکوه نیست یعنی روانیست مر ناطق را بپای کردن اساس تا نصیب خویش از دو اصل روحانی نیابد و اندر مرتبت ناطق نیاید و مرتبت ناطق آنست که مر آن تائید را تالیف تواند کردن بخلق بگفتار و آن کتاب و شریعت باشد و همچنین بر کسی که دویست درم سیم ندارد زکوه نیست یعنی که مر اساس را روا نیست بپای کردن پنج حد جسمانی تا نصیب خویش اندر مرتبت تاویل از عقل و نفس بتمامی نیابد و هر که دویست درم سیم دارد برو صدقه حرامست بلکه مرو را واجب است صدقه دادن معنیش آنست که هر که از دو اصل روحانی تایید یافت حرام شد برو از کسی سخن شنیدن اندر دین بلکه برو واجب است مر خلق را شنوانیدن تا دیگران بد و پاک شوند و آن ازوی زکوه باشد و نیست بر کسی که بیست مثقال زر یا دویست درم سیم دارد زکوه تا سال برو نگذرد معنیش آنست که تا شریعت ناطق و تاویل اساس بکمال نرسد ظاهر و باطن خویش پدید نمیکند و السلام. ,

گوئیم بتوفیق ایزد سبحانه و تعالی که بر سه نوع حیوان زکوه واجب است چون اشتر و گاو و گوسفند و این سه نوع حیوان دلیل است بر سه حد بزرگ اندر دین چون ناطق و اساس و امام که این سه نوع تن از خلق زنده گشتند و بدان زندگی از روح القدس بهره یافتند و هرگز نمیرند و ما بیان این سه نوع صدقات بگوییم اندر صدقه اشتر گوییم که اشتر دلیل است بر ناطق علیه السلام که کشد اشتر بارهای گران بسفرهای دور و دراز و سفری که دورتر و درازتر از آن نیست میان دو عالم است از روحانی و جسمانی و نیز باری گران تر از سخن خدای نیست که بار آن ناطق همیکشد چنانکه خدایتعالی گفت قوله تعالی:انا سنلقی علیک قولا ثقیلاگفت ما سر انجام بر تو افگنیم گفتار گران و مر اشتر را نخست نخره کنند و آن شکافتن سر دل او باشد و آنگه ذبح کنندش و آن بسمل کردن باشد نخره کردن دلیل است بر عهد گرفتن که معهود نخست بعلم حقیقت رسد و چون بسمل کنند سرازتن جداکنند دلیل آنست که چون مومن عهد باطن بگیرد از سالاران دین باطل جدا شود که ایشان سر او بودند اندر ظاهر و نخره کردن دلیل است بر عهد گرفتن مردم که آن بر حدود جسمانی گیرند تا مر ایشانرا بر حدود روحانی واقف گردانند و جاکول یعنی بلند گردانندش و بنخره کردن خون از دل برود یعنی که بعهد مردم چون بر حدود روحانی واقف شوند شکها و شبهت ها از دل مستجیب بیرون شود (و آن) پاکیزه کردن او باشد پس گوئیم که مر اشتر را نخست سینه بشکافند و آنگه سر ببرند و این دلیل است بدانکه ناطق نخست بحدود روحانی پیوسته شود و شبهت از دل او بیرون شود آنگاه از همه خلق جدا شود بر مثال بسمل کردن اشتر پس از نخره کردن و مر گاو و گوسفند را نخست سر ببرند و آنگه بر دلش کارد اندر زنند تا آن خون ازو برود معنیش آنست که مر اساس و امام را باید که نخست از ضدان جدا شوند آنگه عهد گیرند تا بدان بناطق پیوندند و آنگه بر حد ثانی واقف کنند و اطلاق کنندش یعنی بگذارندش بردعوت کردن که چون بشناخت حدود روحانی را دل او پاک شده باشد چنانکه اندرون گاو و گوسفند کشته پاک شود از خون پس از سر بریدن بدانچه دلش بشکافند و اشتر باز پس میزد و نطفه پیش افگند و بول دلیل است بر شک و شبهت را سوی ظاهریان افگند و تاویل را کزو زایش نفسانیست بسوی اساس افگند که جفت نفسانی اوست و اشتر را چر بو بر پشت جمع شود و آن کوهان اوست و پشت را بتازی ظهر گویند معنیش آنست که ناطق حکمت را اندر ظاهر شریعت جمع کند و اشتر را شیر نیست و گاو کوسفند را هست معنیش آنست که ناطق حکمت را اندر ظاهر حجت نگوید یعنی دلیل و منازعت نکند و حجت را اساس و امام گویند که گاو و گوسفند دلیل بر ایشانست و هر کسی که پنج اشتر زهی ندارد برو زکوه نیست و آن دلیل است بر دو اصل و سه فرع روحانی که بدیشان قصد خویش نیابد اندر نطق. ,

و چون پنج اشتر زهی دارد برو صدقه واجب شود یک گوسفند و بر هر پنجی که زیادت میشود گوسفندی زیادت میشود تا چون اشتر به بیست و پنج شود آنگه اشتر بچه واجب شود که اندر شکم باشد و آنرا عرب بنت المخاض خوانند و تاویل این چهار گوسفند که بر بیست اشتر واجب شود دلیل بر چهار حد است چون حجت و داعی و ماذون و مستجیب یعنی چون ناطق بمرتبت پیغمبری آید و از پنج حد علوی نصیب خویش بیابد چاریکی مر اهل دعوت را بیرون کند. ,

و چون اشتر بیست و پنج شود اشتر بچه اندر شکم واجب شود و شکم دلیل است بر دعوت باطن و اشتر بچه دلیل است بر امام نارسیده تا چون تمام رسیده شود دعوت مرورا باشد. ,

و باز چون ده دیگر بیفزاید سی و پنج اشتر داشته باشد اشتر بچه شیر خواره واجب شود و آن دلیل امامست که از اساس فایده همی گیرد که مادر نفسانی اوست و شیر دلیل تاویل است . ,

گوئیم بتوفیق خدایتعالی که روینده آنست که زیادت پذیرد و از مردم هم بجسم زیادت پذیر است و هم بنفس و خدایتعالی بدانچه زیادت جسم ازوست ده یک واجب کرده است تا آن دلیل باشد مر مومن را بر آن ده حد که نفس را زیادتی از ایشانست و هر که این ترتیب را بداند پرورش جسم و نفس او براستی حق باشد پس گوئیم آن ده حد که پرورش نفس ازوست پنج ازو روحانیست چون قلم و لوح و اسرافیل و میکائیل و جبرائیل و پنج ازو جسمانی است چون رسول و وصی و امام و حجت و داعی و جسمانیان آلاترا کار بندند اندر فایده دادن مر فرو دستان خویش را بر اندازه توانایی خویش و روحانیان بجسم حاجتمند نیستند اندر فایده دادن مر فرودستان خویش را مگر بوحی و تایید و این حد ها اندر مرتبها اند برتر و فروتر همچنانکه برگها و دانهای درختان بر فرود آمدن که غذای جسم از آنست و همچنانکه اندر هر دانه بغذا دادن مر جسم را بر اندازه آن دانه قوتی است اینچنین مر هر حدیرا ازین ده حد بر اندازه مرتبت خویش قوتیست اندر پرورش نفسها چه روحانی و چه جسمانی و اندر همه دانها که جسم را زیادت کند شریفتر گندمست و آن مثل است مر هر حدیرا ازین ده حد بر آن حد کزو برتر است چنانکه مر اساس را ناطق بمنزلت گندمست و مر امام را اساس بمنزلت گندمست و هم برین ترتیب هر حدی برین مر حد فروردین را گندمست پس واجب است بر داعی که او مثل است بر خداوند کشت و دانه مثل است بر مستجیب که مرو را اندر نفس بخواهد رویانید که بخواندش سوی حدی ازین ده حد که یاد کرده باشد تا بدان حد خواندن و آگه کردن اعتقاد او را درست کند اندر دین و چون این یک حد را معلوم مستجیب کرد بدان اندازه که او سزاوار اوبود داعی ده یک بیرون کرد از آن کشتها که داشت و پاکیزه شد بعلم او و خوش گشت و ده یک از آنچه بروید از زمین بر همه کس واجب است که او را کشتها و زرعست اندک و بسیار یعنی که این ده حد که یاد کردیم بمرتبت از یکدیگر برترند و هر یکی از آنکه برتر ازوست پذیرنده است بدانکه فروتر ازوست دهنده باشد تا هر یکی از آن حدها که اندر میانه اند هم دهنده باشند و هم ستاننده مگر آن حد برین که او از امر باریست سبحانه و تعالی دهنده است بحقیقت و ستاننده نیست و آن فروردین حد که مستجیب است ستاننده حقیقت است و دهنده نیست تا آخر عالم دین ماننده شده است باول خویش و دایره گشته است. ,

و چون بیان کردیم که بر هر توانگری واجب است ده یک گزاردن گوییم بر آن کشتها که آب از آسمان خورد و از جویها ده یک واجب است و بر آنکه آب از دولاب خورد بیست یکی و تاویل آنکه آب از آسمان خورد و از جویها مثل حدودند که ایشانرا تایید و تاویل هر دو است چون ناطق و اساس و امام و حجت و مثل آنچه نیم ده یک واجب شود آن حدود است که ایشانرا از تایید بهره نیست چون داعی و ماذون و مستجیب و ایشانرا تاویل است و نیمه مویدانند و آنچه مویدانند از حدود علوی خبر دهند و قوت فرستند یعنی کسانیکه تایید یافته باشند و صاحب فیض شده باشند مر فرود یانرا ازده یکی باشند و آنچه نیمه مویدانند مر فرود یا نرا از حدود جسمانی سخن گویند نیمه مویدانند اندر حد تاویل این بیست یک باشد و تاویل آنکه نماز بر هر کسی (که) از گرویدگانست واجب است و زکوه بر توانگران واجب است و بر درویشان نیست آنست که نماز کردن خویش را پاک کردنست و بر هر کسی لازمست بپاکی خویشتن کوشیدن و زکوه دادن پاک کردن دیگریست و تا کسی خود پاک نباشد کسی دیگر را نتواند پاک کردن و تا کسی علم نداند کسی را نتواند علم آموختن پس نماز کنندگان مثل اند بر همه امت و زکوه دهندگان مثل اند بر حدود دین. ,

3 اندر تاویل خمس و تاویل آنکه از و پنجیک باید دادن آنست که اول (از) غنیمت که از کافران یافته باشند پنجیک واجب شود بقول خدایتعالی که همیگوید قوله تعالی:و اعلموا انما غنمتم من شی فان لله خمسه و للرسول و لذی القربی و الیتامی و المساکین و ابن السبیل گفت بدانید آنچه شما بیابید از غنیمت چیزی بدرستیکه خدایراست از آن پنج یک و مر پیغمبر را و مر خویشاوندان پیغمبر را و مر یتیمان را و درویشان درمانده را و مر مسکینان را و فرزندان سبیل را و از گنج نهاده که کسی بیابد و از کان گوهر پنجیک بباید دادن مرین پنجگانه را و خدایتعالی پنجیک پدید کرده و نخست خویشتن را گفت پس گوییم آنچه خدایتعالی خویشتن را گفت رسول راست اندر هر زمانی و امام راست اندر هر روزگاری که ایشان مهمات گذاران خدا اند و از آنست که امام را از غنیمت دو بهره باید گرفتن و آن رسم رفته است اندر لشکرها مر سالاران لشکر را که ایشان خویشتن را بجای امام نهاده اند معنی این آنست که رسول خدا را دو منزلت است از تاویل و تنزیل و بخویشاوندان مر اساس را میخواهد که او بدو روی خویش ناطق بود و به یتیمان مر امامانرا خواهد که ایشانرا اندر عالم جسمانی پدر و مادر نباشد و پرورش ایشان بتایید است از عالم علوی و بمسکینان مر حجتانرا خواهد که بر بیان و تاویل و شرح ایشان دلها و نفسهای مومنانرا سکونست و بفرزند سبیل مرداعی را خواهد که اوست اندر راه خدای تا گمراهانرا براه آورد و غنیمت از کافران یافته شود از مال ایشان بامت و بظاهریان برسیده است و مومنانرا غنیمت گشت و این پنج حدود مر آنرا گرفتند و دیگر را بامت بخشیدند از مومنان که ایشان زیر دستان ایشان بودند و گنج مثل است بر عقل اول که او گنج خدایست که همیگویدقوله تعالی:او یلقی الیه کنز گفت کافران گفتند که چه بودی که اگر برپیغمبر گنج افگندندی اگر او پیغمبر بودی پس تاویل آنکه هر کس گنج یابد از آن پنج یک ببایدش دادن آنست که آنکس که او گنج یافت ناطق بود کز عقل کل تایید یافت لاجرم یک حد بپای کرد که پنج حد را تایید ازو بود و آن حد اساس بود که زیر او امام اوست و حجت و داعی و ماذون و مستجیب و کان گوهر دلیل است بر حدود علوی نبینی که آنچه از کان بیرون آید از گوهر آنرا بباید پالودن و از آلایش پاک کردن تا مردمان مر آنرا پسندند همچنانکه آنچه ناطق از حدود علوی پذیرفت مرورا با لفاظ مهذب یعنی آراسته کرده بیرون آورد و به اساس سپرد و اساس مر آنرا (در) آتش خاطر خویش بگداخت و مثلها و رمزها کزو بمنزلت آلایش بود یکسوکرد و بتاویل بامام داد و باز امام مر آنرا دیگر باره بگداخت و نقره گردانید تا ضعیفان امت را که درویشان بودند بستدن آسان باشد و آنچه دشوار باشد از و جدا کرد و بحجت خویش داد و هر حدی از آن لطافت نصیب خویش تصرف کردند تا چون بمستجیب رسید که او درویش بود مر آن را بی هیچ کراهیتی بستد و تمام شد تاویل زکوه رستنی بجود خدایتعالی و السلام.

گوئیم که زکوه فطر بر سر مردم است و زکوه مال بر توانگرانست و تاویل زکوه فطر اقرار مومن است مر امام را که فرود ازو چند حد است و بچه مرتبه است نه بینی که زکوه فطر خرد و بزرگ نر و ماده آزاد و بنده بباید دادن و چون مومن زکوه فطر بدهد اقرار کرده باشد مر امام خویش را که مستجیم و خیر و شر من بفرمانست و چون دو تن را زکوه فطر بدهد آن تاویل زکوه ماذون باشد که او را دو مرتبت است یکی مرتبت ماذونی و یکی مرتبت مستجیبی (و چون سه تن را زکوه فطر بدهد آن تاویل زکوه داعی باشد که مرورا سه مرتبت) است چون مرتبت داعی و مرتبت ماذون و مرتبت مستجیب و چون چهار تن را زکوه فطر بدهد آن تاویل زکوه حجت باشد که مرورا چهار مرتبت است چون حجتی و داعیگری و ماذونی و مستجیبی پس اندر گزاردن زکوه فطر هر سری از بزرگ و خرد و نرو ماده و آزادو بنده آن حق که فرمان بر انست اقرار است ازو مر امام را که فرود از من چند حد است همچنانکه اندر گزاردن زکوه مال اقرار مومن است مر امام را که علم من اندر دعوت بچه مرتبت است و چون مال بیشتر باشد زکوه بیشتر باید دادن چنانکه ناطق که مرتبت او اندر علم بلندتر است پرورش او بزرگتر است اندر دعوت هر کرا مال ظاهر کمتر است زکوه کمتر باید دادن همچنانکه هر که مرتبت او اندر علم فروتر است پرورش او کمتر است اندر دعوت و شرح اینحال آنست که توانگری بحقیقت ناطق راست و پرورش او مر اساس راست که اندر حد دعوت حد عظیم است و نصیب او از ناطق مرتبت تاویل است بر مثال توانگری که زکوه مال او بسیار باشد و دیگران همه فروتر از ناطق اند و درویشانند بسوی او چنانکه خدایتعالی بر ایشان مثل میزند قوله تعالی:و الله الغنی و انتم الفقراگفت خدای توانگر است و بدان مر ناطق را خواست و شما همه درویشانید و بدان دیگر حدود را همی خواست که همه عالم اندر علم بدو حاجتمندند بار دیگر توانگر اساس است و زکوه مال او کمتر است از زکوه مال ناطق بد آنچه پرورش اساس مر امام راست و پرورش امام مر حجت راست و زکوه مال او کمتر از زکوه مال اساس است و زکوه مال حجت کمتر از زکوه مال امام است و پرورش حجت مر داعی راست و آن زکوه مال حجت است و پرورش داعی مر ماذون راست و آن زکوه مال داعیست و پرورش ماذون مر مستجیب راست و آن زکوه مال ماذونست و مستجیب درویش بحقیقت است. ,

و چون بیان نموده شد مختصر سخن بگوییم و آنچه گوئیم (اینست که) چون این مومن زکوه مال ظاهر با مام بگزارد اقرار کرده باشد که دست گزار من اندر دنیا همین مال دنیاست که پایداری جسم من بر آنست چه مقدار است و این اطاعت باشد سوی امام (و) چون از هر سری از میان خویش زکوه فطر بدهد ازواقرار باشد بسوی امام که فرمان برچند کس روانست ازعیال و فرزندان و دوستان و این نیز ازو شکری باشدو اطاعت مر خدایرا سوی ولی خدا و تاویل دادن زکوه مال ظاهر آنست که مام مرمومن را همیگوید فرود از من چند حد است که من مر ایشارا بنفس پرورش کنم وآن پرورش من مرایشانرا زکوه علم است و تاویل دادن زکوه فطر از مومنان آنست که مر خداوندخویش راشکر کندو باز نماید که فرود از من چند مرتبت است که علم از من بدیشان همی رسد همچنانکه زکوه فطر مردم آنکس رادهند که روزی جستن مرورا ازو باشد و آنکس که بظاهر مرآن دو زکوه رابگزارد و بباطن معنی آن بداند آن مومن مخلص باشد و امام زمان بفرمان خدایتعالی او را بپذیرفتن زکوه فطر خریده باشد و مال او[را] بپذیرفتن زکوه مال ظاهر ازوخریده باشد چنانکه خدایتعالی گفت قوله تعالی : ان الله اشتری من المومنین انفسهم واموالهم بان لهم الجنه این است تاویل حق دادن ذکات ازمال ظاهر و ذکوه فطر که یادکرده شد واکنون مشبع اندرچندی زکوه فطر و بیان آن مون مخلص را بنمائیم . ,

3 فصل- اندر چندی زکوه فطر گوئیم بتوفیق خدایتعالی که زکوه رسول خدا صلی لله علیه وآله وسلم فرمود دادن بفرمان خدای عزوجل از هرسری خرد و بزرگ و نرو ماده و آزاد و بنده صاعی خرما یا صاعی مویز یا صاعی مویز یا صاعی گندم یا صاعی جو از صاعی که بمکه و مدینه خرید و فروخت بدانست و خود آن صاع را بشناسند و آن صاع را صاع نبی گویند که بچهار من گندم پر شود پیغمبر علیه السلام برسر هر یکی ازین چهار گونه خلق از آن صاع چهار من یکصاع بفرمود دادن ازین چهار گونه بار درخت و بار گیاه و از آن دو گونه بار درخت بود چون خرما و مویز و دو گونه بار گیاه چون گندم و جو و تاویل آنست کز مومنان اقرار خواست بچهار حد دین که وجود خلق (را) پدید آمدن از ایشانست و بازگشت هم بدیشانست چون اول و ثانی و ناطق و اساس خرما دلیل است بر اول که او بذات خویش استاده است و شرف او برتر از همه شرفهاست چنانکه بار درخت خرما شریفتر از همه بار درختان است و مویز نیز دلیل است بر ثانی که درخت او بذات خویش نایستد بلکه دیگری خواهد که برو تکیه کند همچنانکه ثانی بذات خویش استاده نیست بلکه پایداری او باولست و قوت او باوست و مویز را قوت و طعم کمتر از قوت خرماست و آن دلیل است بر آنکه قوت نفس فروتر از قوت عقل است و گندم دلیل است بر ناطق کز گندم شریفتر تخمی نیست همچنانکه از ناطق شریفتر اندر عالم مردمی نیست و جو دلیل است بر اساس که او از گندم بدرجه کمتر است همچنانکه اساس را مرتبت فروتر از مرتبت ناطق است و هر یک صاع گندم را دو صاع جوبها باشد همچنانکه ناطق را دو مرتبت است از تالیف و تایید و اساس را یک مرتبت است از تاویل و معنی آنکه فرمود کزین چهار چیز یک صاع چهار منی بدهند آنست که فرود این چهار حد که یاد کرده شد چهار حد دیگرست اندر عالم دین که قوت تایید مر ایشانرا هم ازین چهار اصل است و آن (چهار) حد امام است و حجت بر مثال اول و ثانی و داعی و ماذون بر مثال ناطق و اساس یعنی هر که ازین چهار یکصاع چهار منی بدهد اقرار کرده باشد و پیوسته باشد بیک حدی ازین چهار حد فروتر که ایشان پیوسته اند بدین چهار حد برین و معنی آنکه از هر سری خرد و بزرگ نر و ماده بنده و آزاد این زکوه بباید دادن آنست که خرد دلیل است بر حد فروتر و بزرگ دلیل است بر حد برتر چنانکه مستجیب خرد است بحقیقت و ناطق بزرگ است و نر دلیل است بر فایده دهنده و ماده دلیل است بر فایده پذیرنده و بنده دلیل است بر مومن محدود که او را اطلاق نکرده اند و آزار دلیل است بر ماذون مطلق و آن حدود کزو برتر اند دو مرتبت است چون بزرگ و نر و بزرگ و نر و آزاد بر اطلاق اندر دو عالم عقل است و اندر عالم جسمانی بزرگ و نرو آزاد بر اطلاق ناطق است اینچنین تا بآخر مستجیب که او بحقیقت خرد و بنده و ماده است تا بقوت آن بزرگان و آزادان و نران او نیز بزرگ و نر و آزاد شود اگر بطاعت بایستد و تاویل آنکه زکوه فطر پیش از نماز عید باید دادن آنست که اقرار مومن بحدود دین پیش از آن باید کردن که پدید آمدن قائم علیه السلام باشد و عید دلیل است بر قائم علیه افضل التحیه و السلام و شرکت ابلیسان دور آنست که نادان اندرین طاعت آن بود که خویشتن را اندر لباس دانایان بیرون آورد بدانچه بجای امام حق بایستاد از زمین عراق و امت را گفت بهر زمین از صاع آن زمین باید دادن و صاع عراق دو بهره است از صاع نبی چنانکه سه صاع عراق دو صاع مکه باشد و آن دو من و نیم باشد و شش استار و چهار درم سنگ و دو دانگ مردمان نادان چون آن بشنودند بر ایشان سبکتر آمد پذیرفتن و دون همتان بر فرمان ابلیسان دور بایستادند چون تاریکی شب فتنه اندر جزیره خراسان بالا گرفت و نور ایمان از آن زمین گسسته شد بکوتاه کردن اولیای خدای دست عنایت خویش از آن ضعیفان دین که اندر آن زمین بودند و کسی ندیدند که ایشانرا از حقیقت حال خبر داری دهد گفتند که این صاع که ما همی فطر بدو دهیم دو من و نیم و هفت استار است و مر آنرا تاویل نهادند بعضی بضعیفی خویش بی آنکه از معدن حکمت مر ایشانرا اندر آن فرمان بود و زیر دستان مومنان از ایشان مر آنرا بپذیرفتند و بر آن استوار شدند و فریب ابلیس ملعون در خلق رفت و گمان خویش بر بیشتر از امت راست کرد مگر اندک از مردم که ایشان بر نور ایمان بماندند و از مکر دیو فریبنده برستند چنانکه خدایتعالی گفت قوله تعالی:و لقد صدق علیهم ابلیس ظنه فا تبعوه الا فریقا من المومنین گفت ابلیس گمان خویش بر ایشان راست کرد و از پس او برفتند مگر گروهی از گرویدگان یادکردیم اندر باب فطر آنچه فرمان رسول صلی الله علیه و آله بر آن بود که فرمان خدایتعالی است و خلاف که اندر میان امت افتاده است بگفتار و اشارت ابلیسان دور باز نمودیم و سبب ضعیفایی مومنان بر تاویل بر ضعیفان حدود گفتیم اکنون فصلی اندر آنچه فرمان خداوند زمان علیه السلام بدانست اندر زکوه فطر مومنان مخلص را اندر جزائر هفت گانه یعنی هفت اقلیم که بر آن همی روند یاد کنیم تا هر که چشم او اندر تاریکی شب فتنه از دیدن آفتاب حقیقت باز نمانده است مر آنراببیند و تاویل آن گوئیم که چون خداوندان حق علیهم السلام دیدند که ابلیسان دور مر امت را از پس خویشتن اندر وادی جهل گمراه کردند و مر صاع پیغمبر را بصاع خویشتن بدل کردند و روی آن نماند که آنحال مر همه خلق را معلوم کرده شود فرمان دادند متابعان خویش را از سر هر مومنی خرد و بزرگ و آزاد و بنده و نرو ماده بهای آن یکصاع بار درخت و یا بار گیاه درمی و دانگی دادن و اندرین دو حکمت عظیم بود از خداوندان حق بر خداوندان فطر و مومنانرا پیدا آمد یکی آنکه صاع مکه و صاع عراق و چندین دیگر از آن میان بر خاست تا بغلط نیفتد که این صاع چند من است و آن صاع چند من است و از شبهت بیرون آید و دیگر حکمت آن بود میان یکصاع خرما یا مویز یا گندم یا جو تفاوت بسیار است و جائی هست که یکصاع خرما را بها هم چندانست که بیست صاع گندم چون زمین خراسان و ماورا النهر و جائی هست که یکصاع گندم (رابهاست) هم چندانکه بیست صاع خرما را بهاست چون پنج نهر دیلمان و ثمانیه و جز آن و چون خداوندان حق علیهم السلام مر آن صاع فطری را معلوم کردند این تفاوت از میان برخاست و راستی پیدا آمد از فرمان رسول و به برکت فرزندان او این راستی که امروز میان خلق بفعل است پیش ازین بحد قوت بوده است.

اکنون اندر تاویل درمی و دانگی زکوه فطر که خداوندان زمان علیهم السلام از مومنان بستدند سخن گوئیم بفرمان خداوند زمان علیه السلام که درمی و دانگی هفت دانگست و آن دلیل است بر هفت امام حق پس از دو رسول و ازین هفت دانگ شش دانگ بیک جمله است و آن درمی است و یک دانگ ازو جداست پس آن درمی که بیک جمله شش دانگست دلیل است بر آن شش امام حق که پس از رسول علیه السلام بودند و یک دانگ جدا دلیل است بر هفتم امام که مرو را مرتبت قائم است که از شش امام بمنزلت جداست هرچند که او را نیز نام امامست و از آفاق عالم گواه برین شش ستاره رونده است چون زحل و مشتری و مریخ و زهره و عطارد و قمر که ایشان همه اندر یکمرتبه اند بدانچه همه را روشنائی کمتر است و آفتاب هم خداوند روشنائیست همچون ایشان ولیکن بشرف او از ایشان برتر است و روشنایی او با گرمی است و اندر پدید آمدن او ناپدید شدن ایشانست و از نفس انسانی گواه برین هفت اعضای رئیسه است چون جگر و شش و سپرز و زهره و گرده و مغز سرکه مر هر یکی را اندر جسد مردم فعلی است همچنانکه مر دل راست ولیکن پایداری این شش بدلست که هفتم ایشانست گوئیم که چون مومن درمی و دانگی زکوه فطر با مام خویش بگزارد اقرار کرده باشد بشناختن مر شش امام را که دورهای ایشان پیش از دور خداوند قیامت است چنانکه درمی را پیش از دانگی گویند و نیز از او اقرار باشد بشناخت آن هفتم که خداوند قیامت است و دور او بآخر همه دورهاست همچنانکه دانگی که او پس از درمی است و نیز گوئیم که درمی دوازده نیم نیم دانگ است و آن دلیل است بر دوازده حجت اندر عالم بفرمان خداوند زمان (که برای) بپای داشتن ظاهر و باطن ایستاده اند و دانگی دو نیم دانگست و آن دلیل است بر امام و باب و ناطق و اساس و لیله القدر و خداوند قیامت و تنزیل و تاویل و ظاهر و باطن و هر که از مومنان این درمی و دانگی زکوه فطر با مام خویش بگزارد ازو اقرار باشد بر دوازده حجت و ناطق و اساس و امام و باب و بدان دو گانیها که یاد کرده شد (و) چنانکه دوازده حجت اگر چه از ناطق و اساس بمرتبت جدا اند بزبان پیداکننده ایشانند و متابعت و اطاعت ایشان همی کنند و جز بدیشان ایستاده نیستند همچنانکه درمی هر چند از آن دانگی جداست اما در می بی آن دانگی تمام نیست اندرین فرمان و نه آن دانگی بی آن در می پذیرفته است و این درمی و دانگی چهارده نیم دانگست دلیل است بر هفت امام و هفت حجت که خدایتعالی بدان بر رسول خویش منت نهاد بدانچه گفت قوله تعالی: و لقد آتیناک سبعا من المثانی و القرآن العظیم درمی و دانگی بیست و هشت طسوجه است و آن دلیل است بر حجت ظاهر و بر دوازده داعی آنست که هر حجتی را داعی میباشد و نیز دلیل است بر دو اصل روحانی یعنی عقل و نفس و سه فرع روحانی یعنی جدو فتح و خیال و ناطق و اساس و هفت امام و دوازده حجت جزایر و داعی و ماذون پس هر که در می و دانگی فطر بامام زمان خویش بگزارد اطاعت داشته باشد مرین حدود را که اندر دعوت بفرمان خدا ایستاده اند. ,

گوئیم که روزه را بتازی صوم گویند و صوم باز ایستادن باشد از چیزی که مردم اندر آن بوده باشند و روزه واجب است بر هر مسلمانی که بالغ باشد و حاضر باشد از سال یکماه کان شناخته (شده) است بماه رمضان و آن یکماه سی روز تمام باید بی نقصان و هر روزی روزه را از شب باید نیت کردن بروزه داشتن آن روز و (از) آنچه روزه را تباه کند خویشتن را نگاه باید داشتن و آن طعام خوردنست و شراب خوردن و جماع کردن و غیبت کردن و کارهای ناشایسته کردن و تاویل روزه آنست که نخست بدانی که حال نفس اندر دین برابرست با حال جسد و اندر حال تندرستی صلاح جسد وابسته است به طعام خوردن و شراب خوردن و اندر حال بیماری علاج جسد وابسته است بطعام ناخوردن و بازداشت شراب ازو و طعام نفس تنزیل و ظاهر شریعت است و شراب نفس تاویل گشادنست و بیان شریعت پس همچنین صلاح نفس وقتی اندر کار بستن شریعت است و ظاهر و دانستن و تاویل او و آن بهنگامی باشد که حدود دین بر پای باشد و عالم دین بیخلل بر مثال تندرستی جسد و باز وقتی صلاح نفس اندر پوشیده داشتن باطن شریعت است چون مومنان بترسند بر هلاک شدن خویش از مخالفان دین پس روزه داشتن مردم بظاهر طاعت خدایست و خویشتن را بمانند کردنیست بفرشتگان که از طعام و شراب بی نیاز اند و دور کردنست خویشتن را از خوی ستوری که هر چه یابند بهر وقتی که باشد میخورند این عادت سخت نا ستوده است و کم خوردن عادتیست ستوده و کم خوار را نیز همه کس دوست داشته اند و باطن روزه بایستادن حدود دین است از شرح و بیان باطن کتاب و شریعت و دلیل بر درستی این قول سخن خدایست که اندر سوره مریم علیها سلام آمده است قوله تعالی:فا ما ترین من البشر احدا فقوا لی انی نذرت للرحمن صوما فلن اکلم الیوم انسیاهمیگوید مریم را پس اگر بینی از مردم کسی را پس گوی که من نیت روزه کرده ام خدایرا پس سخن نگویم من امروز با هیچ مردمی و اندر خبر آمده است که ماه رمضان نامی است از نامهای خدای و آن ماهیست فاضلتر از همه ماهها و اندر خبرست که اندرو مر فرشتگانرا بینند و درهای آسمانرا اندرو و به نیکی ها بگشایند و اندرو جوانمردی فرمود کردن با ضعیفان بر اندازه توانایی خویش و سالی دوازده ماهست و ماه رمضان از آن یازده ماه دیگر شریف تر است و بیان تاویل آن این است که هر پیغمبریرا وصی و هر امامی را دوازده حجت باشد یکی از دوازده حجت پیغمبری وصی او باشد و یکی از دوازده حجت وصی امام باشد که از پس وصی بجای او ایستد و یوسف علیه السلام حجت بود از پس امام که یعقوب بود و امام همی خواسته بودند مرورا بخیال بنمودن که آن یازده حجت دیگر و امام روزگار و باب او همی او را اطاعت خواهند داشت چنانکه خدایتعالی فرمود که قوله تعالی :انی رایت احد عشر کوکبا و الشمس و القمر رایتهم لی ساجدین گفت من دیدم یازده ستاره را و ماه و آفتاب مرا سجده کردند و بیازده ستاره یازده حجت را خواست که او دوازدهم ایشان بود و بآفتاب مر امام را خواست و بماه مر بابرا خواست و بسجده کردن ایشان مر خویشتن را آن خواست که ایشان مرا اطاعت دارند و ماه مثل است بر وزیر و وصی وزیر ناطق باشد بر اشارت ایزد تعالی، و بروزه داشتن ماه رمضان آنست که هر که او بدعوت تاویل پیوسته شود باید که حقیقت شریعت از پوشیدگی جوید نه از ظاهر، و روز دلیل است بر ظاهر و تنزیل و شب دلیل است بر باطن و تاویل، پس ما را بفرمودند اندر ماه رمضان بروز آن جمع کردن تا شب مر آنرا بخوریم، و همچنین است آنکس که بدعوت تاویل اندر آید بشنود مر ظاهرها را و حقیقت را از عین آن ظاهر نجوید بلکه حقیقت را از راه تاویل بجوید تا بیابد، و مثل آن چنانست که اگر کسی خواهد که از ظاهر حال بداند که گوشت خوک را چرا ایزد تعالی حرام کرد و گوشت گوسفند حلال باز نتواند یافت مرین معنی را اندر ظاهر و این دو گوشت نه بعقل ناپرورده تواند دانست که چرا گوشت خوک را که او زیانکار است نباید خوردن و آزردن و گوشت گوسفند را که بی زیان است بباید خوردن و آزردن، و اگر بظاهر حال بنگریم بعقل خویش چنان لازم آید که زیانکار را بباید خوردن و آزردن و بی زیان را نباید خوردن و آزردن، چون علم حقیقت بیاموزد آنگه معنی ناخوردنی گوشت خوک بداند و زیان از خوردن او بشناسد و اندر گوشت گوسفند نیز نه اندر جسد بلکه اندر نفس و متابع رمضانرا که مومن است آن دانستن از راه تاویل است نه از عین ظاهر آنچیزی که مانده باشد بخوردن آنکه بروز جمع کرده باشد و روز برو گذشته باشد تا خوردنی جسدانی را که بروز زمانی جمع کرده باشد اندر شب زمانی بخورد چون روزه ظاهر دارد اندر ماه رمضان، (یعنی) ظاهر خوردنی جسمانی که بشریعت یافته باشد که آن روز دین است اندر شب دین که آن تاویل حقیقت است خوردنی باشد، و چون روزه نفسانی دارد بشناسد آنکس که او ماه خدایست، و شهر از شهرگی گرفته اند و بدانچه همیگوید شهر رمضان بدان مر آنکس را همیخواهد که سوی او خدای مشهور است و آنکس آنست که قرآن اندرو فرستاده خدایست و قرآن اندر آنکس فرو فرستاده است که خلاف و شبهت از مثلهای قرآن او تواند بیرون بردن و آنکس وصی ناطق است علیه السلام نبینی که خدایتعالی همیگوید قوله تعالی:شهر رمضان الذی انزل فیه القرآن هدی للناس و بینات من الهدی و الفرقان گفت ماه رمضان آنست که فرو فرستادند اندرو قرآنرا تا راه راست بنماید مردمانرا و بیانهارا از راه راست او جداکند یعنی مشهور خدای آنست که قر آن اندر ذات او فرود آمده تا راه راست بنماید مردمانرا و پوشیده هارا پیدا کند و جدا کند حق را از باطل پس گفت قوله تعال:فمن شهد منکم الشهر فلیصمهپس هر که بیابد از شما مرین ماه را پس روزه دارد یعنی هر کس که اساس را بشناسد مرتبت او را پنهان دارد از دشمنان دین چنانکه گفت قوله تعالی:و من کان مریضا او علی سفر فعده من ایام اخرگفت هر که بیمار باشد یا بر سفر گو روزه را مداردمگر روزهای دیگر شمردکه باز بگیرد معنیش آنست که هرکس که نفس او بیمار باشد بنا یافتن تاویل او از حال بحال گردنده باشد و ضعیف باشد چون بیماران یا بسفر باشد یعنی طلب کننده مر حقیقت را روا نباشد که خاموش باشد بلکه باید که همی جوید وهمی پرسد تا حق را بیابد وآنگاه تندرست شود و بخانه باز شود پس از آن مر تبت اساس را پنهان دارد از مخالفان دین ومعنی آنکه بیمار ومسافر روزهای دیگر شمرند وروزه بگیرند آنست که هر که تاویل اساس را نتواند پذیرفت روا باشد کز حجت وداعی وماذون تاویل پذیرد که ایشان روز های دیگرند مر اساس را و هر یکی از ایشان روز نداندر عالم دین پس گوییم که تاویل یکماه از دوازده ماه روزه داشتن آنست که اندر حدود از جمله دوازده حجت اساس یک حجت بود که مرتبت اورا مستور باید داشتن و او بدین مرتبت مخصوص باشد از یازده یار خویش همچنانکه ماه رمضان شریف شده است بسوی خلق که آن یازده ماه دیگر که یاران ویند آن شرف ندارند و تاویل آنکه ماه رمضان نهم ماهست از جمله ماهها آنست که مرتبت حدود دین دوازده است از مستجیب تا بعقل چون مستجیب و ماذون محدود و ماذون مطلق و داعی محدود و داعی مطلق و حجت و باب و امام و وصی و ناطق و ثانی و اول و وصی نهم مرتبت است همچنانکه ماه رمضاه نهم ماه هست از سال و پس از ماه رمضان از سال سه ماهست چون شوال و ذوالقعده و ذوالحجه همچنین پس از وصی سه مرتبت است اندر دین چون ناطق و نفس و عقل و اندر عدد این حال هم موجود است از بهر آنکه عدد بدوازده مرتبت است نه ازو آحاد است دهم عشر اتست و یازدهم مآتست و دوازدهم هم الوفست و ازپس هزار همه تکرار است هم برین صورت احاد مرتبت جسمانیان و متعلمان است ووصی برتر درجه است که او بنهم منزلت است و ناطق را مرتبت عشراتست از حساب که او نهایت آدمیانست و کمال صورت انسانیت نبینی خدای مرده را که آن مرتبت ناطق است همی کامل خواند قوله تعالی:تلک عشره کامله و مرتبت مائه مر نفس راست و مرتبت الوف مر عقل راست اما تاویل آنکه مر هر روزیرا که روزه دارد از شب آن روز نیت باید کردن آنست که مر ظاهر کتاب و شریعت (تاویل)پذیر آمده است و سبب آن تاویل بود که پس از ظاهر بود بر مثال سخنی که بآواز و کلمات و حروف بگویند پس سبب آن آواز و کلمات و حروف آن معنی بوده باشد که نفس شنونده نخست شنود و سخن از گوینده بر آن معنی پذیر آید پس روزه ظاهر را از شب ظاهر نیت باید کردن تا درست باشد و همچنین نخست معنی روزه بباید دانستن آنگه روزه داری تا آن نیت که آن شناخت روزه است سبب باشد مر روزه داشتن را که آن روزه داشتن پوشیده داشتن مرتبت اساس است از دشمنان دین و اما تاویل آنکه روزه سی روز تمام بباید داشتن آنست که این سی مرتبت را نخست بباید شناختن تا از آن بتاویل رسیم و آن سی مرتبت آنست که آفاق و انفس بر درستی آن گواهست و از آن سی مرتبت شش مرتبت آفرینش لاندر جسدهاست چنانکه خدایتعالی مر آنرا یاد کرده است از نطفه و سلاله و علقه و مضغه و لحم و عظام تا بدان هفتم مردم تمام شود و برابر آن اندر آفرینش نفسها شش مرتبت است از طهارت و نماز و روزه و زکوه و حج و جهاد تا بولایت تمام شود و برابر آن اندر پیغمبری شش مرتبت است چون آدم و نوح و ابراهیم و موسی و عیسی و محمد مصطفی علیهم السلام تا نطفه نبوت تمام شود و برابر آن از پس پیغمبر شش امامست که تمام آن اندر پدید آمدن قائم حق است علیه السلام و مر هر شش را ازین ششها که یاد کرده شد هفتمین است که تمامی آن شش از هر منزلتی اندر هفتم اوست چنانکه مر شش مرتبت انجامی جسد را هفتم روح است که تمامی آن شش مرتبت اندروست و نیز برابر این هفت مرتبت جسمانی اندر جسد هفت اعضای رئیسه است چون مغز و دل و جگر و شش و سپر زوزهره و گرده که زندگی جسم اندروست و برابر هفت رکن شریعت معنیها آنست که از دانش آن پیوستن است بر ولایت و برابر طهارت پاکیزه کردن نفس است و برابر نماز اطاعت و برابر روزه خویشتن نگاه داشتن از ناشایسته و برابر زکوه علم گفتن و برابر حج خویشتن را رسانیدن بامام و برابر جهاد قهر کردن مر دشمنان دین را بعلم و برابر هفت امام مر هر امامی را اندر عصر او تایید است که آن جان و نفس شریف اوست که بر خلق بدان سالاری کند و برابر مرتبت ناطق مرتبت قائم قیامت است که مقصود از آمدن و خبر دادن ایشان مر خلق را اوست. ,

از جمله سی مرتبت که روزه (را) بنیاد بر آنست شش مرتبت ناطقانراست و هفت مرتبت امامانرا ست و بر آن از موضوع شریعت گواهان گذرانیدیم. ,

اکنون گوئیم کز آن پس دوازده مرتبت (است) اندر آفرینش جسم و نفس و هم اندر عالم دین و اندر آفرینش جسمی آن دوازده آنست که بر جسم مردم از بیرون دوازده سوراخست سوی اندرون چون دو بینی و دو گوش و دو چشم و دهن و دو پستان و ناف و دو فرج و اندر آفرینش نفسی برابر آن دوازده عقل است و نفس و فهم و فکرت و ذهن و خاطر و حفظ و خیال و وهم و متصرفه و تمییز و تقسیم و اندر عالم دین برابر آن دوازده صاحب جزیره است که هر یکی بجزیره مخصوص است و مثل آن اندر آنچه بصلاح اینجهان و جسمی باز گردد چنانست که از ما کسی دانسته شود که اندر هر جزیره از جزایر چه چیز یافته شود از طعام و شراب و دارو و هر گاه که بچیزی از آن حاجتمند شود بباید رفتن بدان جزیرت و طلب کردن آنچیز را که او حاجت است همچنین داعی باید که صاحب جزیر تانرا بداند که آنچه مرا پرستد از ایشان بیابیم و از هر چه پرسندش باک ندارد و بداند و آنچه از او پرسند جواب همه پرسندگان بتواند دادن. ,

و پس از آن پنج مرتبت است که آنرا بباید دانستن و اندر آفرینش جسمی مثل آن پنج حواس است چون شنوایی و بینایی و بویایی و چشایی و بسایی و اندر آفرینش نفسی تمییز است و تقسیم و تنزیل و تالیف و تاویل و جمع کردن میان آن و اندر عالم دین مانند این پنج ناطق است و اساس و امام و حجت و داعی و اندر مرتبت پیغمبری مانند این پنج آن پنج اولوالعزم است و نبی ووصی و امام و مانند این پنج میانجی میان اولو العزم و میان عالم علوی نیز پنج بوده اند و هست چون قلم و لوح و میکائیل و اسرافیل و جبرئیل . ,

گوئیم بتوفیق خدایتعالی که حج کردن قصد کردن است بسوی چیزی بر بصیرت نه بر گزاف و بیت الحرام آن مسجد است که نماز کنندگان روی سوی او کنند بوقت نماز گزاردن و نماز کنندگان بر دو گونه اند یکی آنانند که نزدیک خانه اند و رو سوی آن خانه کنند که نماز از چهار سوی او همی کنند یا آنانند که از آن خانه دورند و رو سوی محراب همی کنند و مر آن را بدان خانه راست کرده اند و نماز روا نیست مگر که بزیارت کردن آن و دویدن مر آن را که رو سوی مسجد الحرام دارد و حج کردن چیز دیگر نیست مگر زیارت آن خانه و دیدن مر آنرا پس بدین روی که گفتیم میان نماز و حج پیوستگی است و نماز کننده را نماز رواست اگر خانه را بیند یا نبیند و حج کردن روا نباشد تا خانه کعبه را نبیند و اندر خبر آمده است که خانه کعبه برابر (است) با بیت المعمور که بآسمانست و گرد خانه کعبه فرزندان آدم طواف کنند و گرد بیت المعمور فرشتگان طواف کنند و حج فریضه است بر هر که طواف کند و راه یابد سوی آن خانه بهر روی که باشد چه اززاد و راحله و توانایی بر جسد و جز آن مر آن را خانه خدا گفتند و خدای تعالی گفت مسجدها مر است ولیکن مسجد ها مر خدایرا است بر سبیل ملکست و خانه کعبه زا اختصاص بدانچه خانه اوست ایزد تعالی وحده و تاویل این ظاهر ها که گفته شد اینست که نماز پیوستن است بخانه کعبه و پیوند حاصل نشود مومن را جز بامام یا کسی که سوی امام خواند بفرمان او و امام همی مسجد الحرام است و داعی محراب آن است و محراب روی بمسجدالحرام دارد و داعی روی به امام دارد و فایده از امام همی پذیرد بر مثال محراب که روی سوی کعبه دارد و مستجیبان از داعی همی فایده پذیرند بدانچه داعی از امام فایده پذیرد بر مثال نماز کنندگان که روی بمحراب دارند و محراب روی بکعبه دارد و هر که بکعبه بیفتد روی بمحراب کردن او را نشاید و همچنین هر که بمرتبتی رسید که امام مرورا علم شنواند اطاعت حجتان و داعیان ازو بیفتاد و کعبه برابر است با بیت المعمور که بر آسمانست تاویل آنست که آسمان مرتبت امام است که همه نفوس خلق زیر اوست چنانکه همه اجسام زیر آسمانست و بیت المعمور خانه آبادان ابد باشد و آن خانه امام است (که) ودیعت خدای اندروست چنانکه مال مردمان اندر خانه ها باشد و آن مال علم حقیقت است که اندرو مستور است و راه یافتن بسوی کعبه بزاد است و راحله و تاویل زاد علم و تاویل راحله حجت است و داعی و منزلهای راه مکه دلیل است بر منازل علمی که مومن بهر یکی از آن قیام کند اندر عمل کردن و آموختن علم و رفتن حاجی از منزلها دلیل است بر دست باز داشتن مستجیب مر مذهب مخالفان را تا آنکه بطریق حق رسد و آن امام زمان است که او خانه علم خداست و چون حاجی بمیقات رسد احرام گیرد و میقات چهار است مر حاجی را و آن دلیل است بر چهار حجت که ایشان هرگز از حضرت امام جدا نباشند و علم از امام گیرند و بخلق رسانند و هر کسی بدان درجه نرسد کز امام سخنی تواند پذیرفتن مگر بمیانجی یکی از آن چهار حجت همچنانکه هر که بکعبه خواهد رسیدن یک میقاتش باید گذشتن و احرام گرفتن آنست که جامه های دوخته فرا پیچد و سر برهنه کند و بزن نزدیکی نکند و آن دلیل است بر آنکه چون مومن بامام رسد باید که مر کسی را سخن نگوید که آن دلیل مجامعت است و سر برهنه کند ( و جامه های دوخته فرا پیچد و آن دلیل است بر آنکه پوشیده ندارد) اعتقاد خود را از حجت پیش از آنکه نزد امام رسد تا ازو چیزی پوشیده نماند هم چنانکه محرم جامه های بیرون کند از آنچه کالبد مثالست مر نفس را و صورتها و شکل های کالبد مثل است مر اعتقاد های نفس را و کالبدها زیر جامه پوشیده باشد چون جامه فرا نپیچی تن را بتوان دیدن و عورت را باید که بپوشد و آن دلیل است بر پوشیده کردن آنچه کرده بوده است اندر حال ورزیدن ظاهر و ابتدای باطن از کارهای نادانسته و محرم آب بر خویشتن فرو ریزد یعنی که علم بیان را بپذیرد و جان خویش را بدان بشوید پس دو رکعت نماز کند و آن مثل است بر اقرار مومن بحد امام و حجت پس لبیک زند مر آنرا تلبیه گویند یعنی که اجابت کند مر دلیل خویش را بدانچه مرو را سوی امام خواند و بر محرم حرام شود صید کردن و کشتن چیزی و جماع کردن و درخت بریدن و ناخن برداشتن و خویشتن خاریدن و شپش کشتن و تاویلش آنست که هر آنکس که بامام رسد حرام شود عهد گرفتن و بیان گفتن و کسر کردن و از خویشان بیزاری جستن و با کسی داوری کردن برای ولی خویش و مر کسی را قهر کردن بمناظره و گرد مکه بیست و چهار میل است و آن دلیل است بر دوازده حجت روز و بر دوازده حجت شب و اندر شدن بمسجد از دری بی تشبیه مثل است بر مقر آمدن مومن که نتوان بامام رسیدن مگر از راه اطاعت لاحق و آمدن سوی حجر الاسود مثل است بر اقرار مومن بر حد اساس و سه رکن خانه پوشیده است و حجر الاسود نه پوشیده است دلیل است بر آنکه اساس بیان کننده است از سه اصل که او چهارم برج ایشانست و طواف کردن بگرد خانه هفت بار دلیل بر اقرار مومن است بحد هفت امام و چون همی گرد خانه بگردد همه خانه را ببیند چهار رکن و آن مثل است بر دیدن مومن مر چهار حجت را تا بدان بشناخت امام رسد آنگه دو رکعت نماز بکند پس مقام ابراهیم و آن دلیل است بر اقرار مومن پیش امام بحد اصلین آنگه بصفا رود رو سوی کعبه کند و دعا کند پس صفا مثل بر لا حق است و رو مثل بر حد اساس است و کعبه (مثل ) بر حد ناطق است آنگه از آنجا بمروه رود و بایستد روی بسوی کعبه و باز بصفا باز شود همچنین هفت بار بگردد از صفا بمروه و از مروه بصفا و آن دلیل است بر گشتن مومن میان لاحقان و مقربودن بمیانجی ایشان بحد امامان هفت گانه و دویدن اندر میان دو میل صفا و مروه نشان است بر جهد کردن مومن بگشاده کردن خویش اندر حد فرعین آنگه سر بپوشد و آن دلیل است بر آنکه چون مومن بگزارد آنچه بروست پیدا کند مرو را خداوند زمان حد خویشتن و بفرمایدش حد او را پنهان داشتن از نا سزاواران آنگه از احرام بیرون آید و حلال شود مرورا ( آنچه حرام شده بود) از کارها یعنی که چون مومن بگزارد آنچه برو واجب باشد مرو را فرمان دهد بدعوت کردن سوی فرعین آنگه بدان جامه باز شود که خود داشته بود یعنی فرمان دهندش که همان ظاهر و باطن را که نگاه داشته بود نگاه دارد و آنگاه قربان کند و از آن بخورد و بدرویشان دهد یعنی جهد کند تا مخالفانرا قهر کند و سوی حقیقت خویش آردش تا مرورا خورده باشد و آن خوردن نفسانی باشد مرورا و دیگر مستجیبان را بهره مند کند بدانچه اعتقاد این مخالف (را) همچون اعتقاد خویش گرداند و ایشان نیز ازو خورده باشند بخوردن نفسانی باز گفته شد از واجب حج کردن و معنی لفظ او و شرط آن بیک بیک بجود خدایتعالی. ,

گوئیم که چون جسد مردم ازینعالم بود و نفس مردم از عالم عقلانی بود محسوسات مر نفس حسی را سوی این عالم خواند و معقولات مر نفس ناطقه را سوی آن عالم خواند و مردم اندر میان این دو خواننده بسه قسمت شدند گروهی از پس خواهش های حسی رفتند و مر نفس شهوانی را اجابت کردند و گروهی از پس (معقولان) مر خواننده عقل و نفس را اجابت کردند بفرمان خداوندان شریعت ها برفتند و گروهی اندرین دو میان بماندند و بدیها به نیکی ها بهم بیامیختند و چون حال خوانندگان این بود که یاد کردیم اکنون گوئیم واجب آمد بر مردم بکوشش کردن اندر یاری نمودن و (پذیرفتن) حالها و فرمانهای نفسهای روحانی را تا مر نفس شهوانی را فرو کشند بفرو خوردن خشم وگردن دادن مر خداوندان شریعت را بدانچه گویند و فرمایند از نصایح دین و دنیا پس از مردم گروهی آن بودند که همگی روی خویش سوی هوای شهوانی نهادند و شروط شریعت ها (را) کار نبستند و بنا شایستها کار کردند تا خردمندان و دینداران (را) از آن واجب شد کوتاه کردن دست های آن مفسدان از آنچه همی کردند از ناشایستها و خدایتعالی بفرمود مر رسول را جهاد کردن چنانکه گفت قوله تعالی:یا ایها النبی جاهد الکفار و المنافقین و اغلظ علیهم گفت ای پیغمبر جهاد کن با کافران و منافقان و دل سطبر کن بر ایشان و فرمان او جهاد مر امام راست و روا نباشد جهاد جز با او و اگر او جهاد کند یا نکند و جزیت ستاند کسی را با او حرفی نیست و چون مردم از دو چیز بودند که یاد کردیم یکی جسم و دیگر نفس جهاد نیز بدو قسم آمد جهاد جسمانی از بهر پذیرفتن جسد دین را که از شریعت است و آن خبر است که رسول صلی الله علیه و آله گفت :امرت ان اقاتل الناس حتی یقولوا لا اله الا الله گفت فرموده شده ام بجنگ کردن با مردمان تا بگویند لا اله الا الله از بهر آنکه جسد مجبور است و مرو را استحالت و زوالست و خداوند جهاد جسد دین ناطق است و هر امامی که بجای پیغمبر ایستد خدیوند جهاد است و جهاد دیگر از بهر پذیرفتن جان دین را که تاویل است و آن جهاد روحانی است و آن باختیار است نه بجبر چنانکه خدایتعالی گفت :لا اکراه فی الدین از بهر آنکه روح مختار است و او را استحالت و زوال نیست و جهاد نیز بر دو قسم است و چون خداوند جهاد نفس دین اساس است هر حجتی که او مر امام را بداند بدان منزلت باشد که اساس مر ناطق را و خداوند جهاد نفسانی اساس باشد و خبر است از رسول علیه السلام که گفت:افضل الجهاد مجاهده النفس گفت بهترین جهاد آن است که با نفس کرده شود و دلیل بر آنکه اساس خداوند جهاد نفسانی بود هم رسول علیه السلام میفرماید که :خیر کم بینکم من یقا تلکم علی تاویل القرآن کما قا تلتکم علی تنزیله گفت اندر میان شما بهتر از شما کسی هست که با شما جنگ کند از بهر تاویل شریعت چنانکه من کار زار کردم از بهر تنزیل و او را از پس جهاد کتاب کردن اندر دین واجب آمد با (ا) این دو گروه از کافران و منافقان (و) همچنانکه نفس شریف تر از جسم است و او اصل است و جسم فرع است جهاد نفسانی اصل جهاد جسمانی است و شریفتر است از جهاد جسمانی و نخست باید که از راه دین بر کافران عرضه کند و ایشان را سوی کلیمه اخلاص خواند و اگر نشنوند آنگه بجهاد جسمانی بیرون باید آمدن و هم چنانکه اندر حرب جسمانی فریب و مکر شرط است نیز اندر جهاد نفسانی مکر و فریب شرطست چنانکه رسول علیه السلام میفرماید:الحرب خدعه مکرو فریب اندر جهاد نفسانی آنست که نخست از اعتقاد ظاهر بدو رسی تا چیست و کدام سخن است که دل او بیشتر بر آن آرامد و بدان سبب مرورا سوی خویش توانی کشیدن و از آن راه باید که با او اندر آئی چنانکه او نداند که تو بر آن طریق نیستی و او بر آنست تا مرورا بحق فراز توان آوردن آنگه چون فریفته شد و برو سخن گشاده آمد روا نباشد که کار فریب بکار دارد بلکه راست همی باید گفت و حق را بدو همی باید نمودن بر اندازه او و خدایتعالی گفت قوله تعالی :اذا لقیتم الذین کفروا فضرب الرقاب حتی اذا اثخنتمو هم فشدوا الوثاق فاما منا بعد و اما فدا حتی تضع الحرب اوزارها همیگوید ای آنها که بگرویدید چون بدیدید مر آنها را (که) کافر شدند بر شما باد بگردن زدن ایشان را تا چون چنان گردند که بیفتند و نتوانند رفتن یا خواسته بدهند یا مکافات از (آن) پس بندها استوار کنید تا آنکه او زارهای خویشتن بنهند یعنی سلاحها که کار زار بآن کنند بیفگنند و این آیت بظاهر معنی ندهند از بهر آنکه چون کسی را گردن زده شد بند و پیمان نتواند پذیرفتن و معنی این آیت آنست بتاویل که گردن جسدانی راه گذر حواس مرومست و همه قوت های دیدن و شنودن و بوئیدن و چشیدن و سودن از راه گردن بجسد پیوسته است نبینی که چون گردن زده شود همه قوتها ناچیز شود و طعام و شراب از راه گردن بجسد رسد و زندگی جسد از راه گردن است پس همچنین هر کسی که کسی را امام گیرد و بر سیرت او رود پیوستن او بدان امام و گرفتن سیرت او مر نفس آنکس را بجای گردن بود و آن امام مر نفس او را بمنزلت سر باشد و هر چه مر جسد را اندر محسوس هست همچنان مر نفس را اندر و معقول هست و چون حجت و داعی مر ظاهری را سخن باززند آن ظاهری همی کوشد اندر جزیره که بدان مر سخن او را رد کند و همی گوید سخن از امام خویش که بدان طریق خویش را درست کند پس نخست بر داعی آن واجب است که مر آن ظاهری را پیدا کند که امام تو باطل است و اعتقاد او را اندر حقوق مندی امام او بریده کند آنگه برو رد کند از سخن اعتقادها که او از امام خویش گرفته بود تا اصل و فرع اعتقادش نا چیز شود پس باطل کردن داعی از امام ظاهر سوی آن ظاهری گردن زدن نفسانی او باشد پس از آن رد حجت های او را بحجتهای حق بر جای ماندن باشد مر ظاهریرا و لفظ اذا اثخنتمو هم را معنی آنست که چون این کرده باشید که گفتیم و ظاهری بر جای بماند که حجت ندارد اگر که خود حجت از امام جدا افتاده باشد خود عهد میثاق برو بندد و سخن برو بگشاید و آن سخن گشادن بر دو گونه باشد یا داعی نا پرسیده بگوید مرورا چیزی و آن آنست که خدایتعالی بلفظ عرب مر آنرا میگوید قوله تعالی:فاما منا یا آن باشد که داعی مر مسئول معهود را جواب گوید و آن آنست که خدایتعالی مر آنرا همیگوید قوله تعالیو اما فدا پس من دادن نا خواسته باشد و فدا عوض چیزی دیگر باشد که داده شود میان داعی و معهود این دو حال همی باشد از بهرآنکه چون معهود بر آموختن حریص باشد داعی سخن برو نا پرسیده منت نهد و بگویدش (او) چون از آن حریصی نیفتد که سخن از او بریده کند بلکه از آن همی پرسد او جواب همی گوید و تا حرب نفسانی میان داعی و مستجیب بپایست این دو حال همی باشد چون معهود را شبهت زایل شد حرب از میان برخاسته باشد (و) ایشان مر سلاحهای خویش را بنهند آنگه از آن پس هم امنیت داشته باشند در سخن گشادن و در راحت افزودن و خدایتعالی همی گوید قوله تعالی:و کل انسان الزمناه طائره فی عنقه و نخرج له یوم القیامه کتابا یلقاه منشوراو تفسیر این آیت آنست که میگوید هر آدمی را و بال او اندر گردن او کریم و بیرون آریم مرورا اندر روز قیامت نامه که همه بینندش باز کرده و مفسران از معنی آیت بیرون نتوانستند شدن و بیچاره گشتند و بیکدیگر حواله کردند و تاویل این آیت آنست که گفتیم که پرورش جسم از راه گردن است مر همه خلق را و جانوران را پس آنچه پرورش نفس بدو باشد آن گردن او باشد و عنق گردن باشد و گردن بسر پیوسته باشد و بدانچه همی گوید هر آدمی را و بال او در گردن او کردیم آن همی خواهد که و بال مردم آنست که مردم بودنی ها را از چشم دارند که باشد و زود آید و تاویل این و بال کار کردن مردم است که مردم بدان ثواب خویش چشم دارند که آن کار بکنند و بدان پیوستگی کنند بامام خویش و آن پیوستگی گردن نفسانی او باشد پس کارش کان و بال اوست اندر گردن اوست که خویش را پیوسته کند بامام حق یا باطل پس گوئیم که چیز های محسوس را بحواس توان دیدن و یافتن و گردن جسمانی رهگذر قوتهای حواس است سوی دل و چون مردم را (ه) بر حقیقت او یابند دلیل باشد بر درستی جسد خویش و راهگذار حواس او و هم چنین مردم معقولات را از راه گردن نفسانی یابد و آن پیوند نفس او باشد با نفس امام او تا قوت امام او با قوت او رسد و معقولات بداند اگر امام او راست و داناست آنچه بدو رسد از معقولات بی شبهت باشد و اگر کج و نادان و دروغ زن باشد صورتهاش واژگون افتد چنانکه (اگر) دماغ فاسد باشد خطاها مر دل را همه صواب نماید پس گوئیم بدین شرح که بکردیم درست شد که آن امام (که) نماینده راهست مر قوم خویش را اگر حق است یا باطل بمنزلت گردن است مر ایشانرا و نیکبختی قوم اندر امام بسته است از بهر آنکه قوم آن کنند که امام نشان دهد و اگر گردن درست باشد همه تن تندرست باشد و کارهاش درست آید و اگر گردن کج و نادرست باشد همه تن بکجی آن کج و نادرست باشد. ,

باز گردیم بشرح جهاد و گوئیم چون جهاد بر دو گونه بود یکی جسدانی و دیگر نفسانی واجب است بر هر مومنی که حرب کند با کافران بشمشیر و خون ایشان بریزد و مر جسدهای ایشان را ویران کند از بهر آنکه ایشان مر جسد دین را که آن ظاهر شریعت و کتاب بود نپذیرفتند و خون نیز بر دو قسم است یکی خون طبیعی و دیگر خون روحانی خون طبیعی آنست که اندر رگهای حیوانست روان شده و خون روحانی شک ها و شبهت هاست همی رود اندر رگهای باطن از راه فکرت و وهم و ذکر پس خدایتعالی بفرمود پیغمبر خویش را جهاد کردن با کافران و ریختن از ایشان خون جسدانی را از آن پس که مرورا منکر شدند و ظاهر شریعت را که آن جسد دین بود نپذیرفتند و این جهاد بشمشیر جسمانی بود بآهن جسمانی و هم چنین بفرمود مر مومنانرا تا بریزند خون روحانی را بآهن روحانی و بهر سلاحی که باشد (که) او را از آهن روحانی کنند از نفس های منافقان همچنانکه بشاید ریختن خون جسدانی را از جسدهای کافران بهر سلامتی که باشد از آهن جسمانی و چون خون کافری بریزی جسدش بیار آمد از جنبش طبیعی هم چنین هر گاهیکه خون روحانی را از منافقان بریزی بیرون شود شک و شبهت که اندر دل او بود (و) آن مخالف از خلاف و منازعت بیار آمد (و) همچنانکه ریختن خون جسمانی باهن طبیعی بود کز کوههای جسمانی بیرون آرند ریختن خون روحانی بآهن روحانیست کز کوههای روحانی بیرون آید و کوه روحانی حجت است و آهن روحانی مثل است بر امام حق که با او خون ریختن حلال است از چیزیکه او را بسمل کنی و خدایتعالی حرام کرد بر مسلمانان گریختن از پیش کافران چنانکه گفت قوله تعالی:یا ایها الذین آمنوا اذا لقیتم الذین کفروا زحفا فلاتولو هم الادبار و من یو لهم یومئذ دبره الا متحرفا لقتال او متحیزا الی فئه فقد با بغضب من الله و ماویه جهنم و بئس المصیر گفت ای گرویدگان چون دیدید کافران را بجنگ آمده پس پشت بدیشان مدهید و هر که پشت بدیشان کند آنروز مگر که بگردد تا جنگ کند چنانکه از چپ بار است شود و از راست بچپ و اگر بسوی گروه خویش تابد تا باز آید آنکس بخشم خدای اندر آویزد(و) جای او دوزخ است پس همچنین واجب است از راست بچپ و از چپ براست (شدن) بر مومنان چون خواهند که جنگ نفسان کنند با منافقان و کار بر ایشان سخت شود که سلاحهای روحانی بر گیرند تا نترسند از منافقان دور و مقر نیایند بر حقوقمندی مر منافقانرا که آن از مومنان گریختن است و پشت گردانیدن باشد که ظاهر ایشان را قوت کند و بدین سبب بود که رسول علیه السلام هر کسی را اندر حرب با همگوشه خویش فرمود بیرون آمد شدن و جهاد کردن اما تاویل آنکه فرمود چون کارزار کنید بر رویهای یکدیگر نزنید آنست که منکر مشوید مر ظاهر را که او رویست مر تاویل را و بر اندامهای دیگر فرمود زدن یعنی که ظاهر را دست باز مدارید و تباه مکنیدش و حجت مر منافقانرا از آفرینش کالبدها آرید اما نهی کرد رسول علیه السلام از کشتن کودکان و فرمود بگذاشتن ایشان را و بفرمود کشتن پیران احبار و رهبان اندر حرب معنیش آنست که مثل کودکان خرد بدان کسانست که مر ایشان را عقل نیست و اندر نتوانند یافتن علم و حقیقت را و مثل پیران بر آنست که اعتقاد ایشان استوار شده باشد و از آن نگردند و مثل احبار و رهبان بر علمای ظاهر است که از راه خویش نگردند از بهر دوستی ریاست دنیا پس رسول علیه السلام بفرمود مر ایشانرا عهد گرفتن و مفاتحت کردن که متابع شوند همچنانکه کودک خرد را نباید کشتن و بباید بردن دلیل بر آنست که مستجیب را علم بباید آموختن و دستور نباید دادن بدعوت کردن و جهاد بیفرمان امام روانیست دلیل بر آنست که دعوت روانیست اندر جزیره مگر از آن پس که امام حجت بپای کند اندر (آن) جزیره و همچنانکه مبارز اندر حرب جسمانی یکتن باشد مبارز اندر مناظره که حرب روحانی است حجت است که اندر جزیره باشد واندر حرب ظاهر مقدمه است و قلب و میمنه و میسره و ساقه اندر حرب روحانی همچنین است خداوند حرب ناطق است که او پیدا کرد مراتب حدود را و مقدمه اساس است که او بر پیش صف است مر حدود جسمانی را پس از ناطق و قلب امام است که او دل لشکر مومنانست و معدن آرامش تایید است و میمنه حجت است که مومنان از عذاب خداوند بیمن برکت او رهایش یابند و میسره داعی است که داعی مومنان را از دشواری تنزیل بآسانی تاویل رساند و ساقه ماذونست که همی خواند مر خلق را سوی رحمت خدای و رسول صلی الله علیه و آله و سلم گفت:الخیل معقود فی نواصیها الخیر الی یوم القیامه گفت اسب را نیکی بسته است اندر موی پیشانی تا بقیامت تاویلش آنست که دعوت گسسته نشود از حجتان و موی پیشانی حجتان داعیان اند تا هنگام آشکارا شدن قائم قیامت علیه افضل التحیه و السلام. این است بیان جهاد که یاد کردیم بجود خدایتعالی و السلام. ,

گوئیم بتوفیق خدایتعالی که مردم گوهریست لطیف بر ساخته بر گوهر کثیف و مرکب است از دو عالم محسوس و معقول یکی جسم مردم که دیدنی و شنودنیست و دیگر نفس مردم که دیدنی و شنودنی نیست و جسم مردم که دیدنی و شنودنی است همی ساخته نشود مگر بمیانجی دو همجنس که او سوم ایشان است که آن پدر و مادر اوست پس لازم (آید) که آن گوهر لطیف که با این گوهر کثیف جفت است اندرین کالبد آراسته و ساخته نشود مگر بدو همجنسی که او سوم ایشان است چون جسم را تمامی اندر آن بود که بخورشهای این جهانی برسد از لذات جسمانی بمیانجی پدر و مادر گفتیم که تمامی نفس نیز اندر آن باشد که او بلذات عالم روحانی برسد بمیانجی پدر و مادر نفسانی پس بحکم ضرورت اثبات شد مر نفس مردم را از پدری و مادری همچنانکه جسم مردم را از پدر و مادر چاره نیست و چون پدر جسمانی مردم فایده دهند بود و مادرش فایده پذیرنده بود گفتیم که پدر روحانی نیز فایده دهنده باشد و مادر نفسانی فایده پذیرنده باشد پس گفتیم که آن پدر دینی که او را مر نفس مومن را بمحل پدر است رسولست صلی الله علیه وآله و سلم و آن مادر دینی که او مر نفس مومن را بمحل مادر است وصی اوست و تنزیل ناطق مر صورت نفسانی مومن را بمرتبه نطفه پدر است و تاویل وصی مر آنصورت نفسانی را بمرتبت نطفه مادر است و بفراز آمدن هر دو نطفه روحانی صورتی پدید آید آراسته مر عالم روحانی را همچنانکه بفراز آمدن دو نطفه جسمانی بر آراسته صورتی پدید آید مر عالم جسمانی را و گواهی دهد بر درستی اینحال گفتار رسول علیه السلام که گفت:انا و انت یا علی ابو و ام المومنین گفت یا علی من و تو پدر و مادر مومنانیم و استوار کرد مر این خبر را قول خدایتعالی که گفت:النبی اولی با المومنین من انفسهم و ازواجه امها تهم گفت پیغمبر سزاوارتر است بگرویدگان از نفسهای ایشان بدیشان و زنان او مادران ایشانند و چون زنان پیغمبران مادر مومنان باشند پیغمبر پدر ایشان باشد چنانکه رسول علیه السلام گفت:الارض امکم و هی بکم بره یعنی زمین مادر شماست و او بشما نیکو کردار است پس بحکم این حدیث درست شد که رسول آسمانست و او پدر است مومنان را از بهر آنکه زنان پیغمبر را خدایتعالی مادر مومنان گفت و پیغمبر گفت مادر شما زمین است پس درست شد که رسول آسمان است و پدر است و زنان او مثل بزمین اند و مادر مومنانند از نیکویی که باشند و نیکویی جز از خردمندان نیاید و اگر بیاید مر آنرا نیکو نگویند و آسمان مر زمین را مایه دهنده باشد بباران و تابش ستارگان و زمین مر آنرا بپذیرد و برساند بگوهر های کانی و چیز های رستنی و انواع حیوانات و خدایتعالی همیگوید قوله تعالی : و تری الارض هامده فاذا انزلنا علیها الما اهتزت و ربت و انبتت من کل زوج بهیج گفت ببینید زمین مرده را پس چون فرو فرستادیم برو مر آبرا بجنبید بیفزود و برویانید از (هر) جفت نیکو و تاویل این آیت آنست که تاویل را پایداری و هستی و تنزیل است و ناطق را محل آسمان است چنانکه بیان نمودیم پس تنزیل بمحل باران باشد و چون وصی را منزلت است تاویل (را) منزلت آن چیزها باشد که بمادت آسمانی پدید آید و ناطق تدبیر گر جملگی عالم دین است و مرگ بدو باز بسته نیست بلکه بدو زندگی باز بسته است و همی گوید ایزد تعالی و انزلنا من السما ما طهورا (لنحیی به بلده میتا)یعنی که چون آبرا فرو فرستادیم زمین مرده زنده شد پس گوییم که تنزیل بر مثال جسد است و تاویل بر مثال روح است مرورا و مرگ جسد را بجدا شدن روح باشد از جسد و ظاهر شریعت هم بر مثال کالبدهاست بخودی خویش و تاویل بر مثال روح است بخودی خویش و مر زمین را منزلت تاویل است چنانکه گفتیم و آسمان را منزلت تنزیل است بدین سبب بود که مرگ را بر زمین باز خواند و (زندگی را) باسمان باز خواند و چون درست شد که زایشهای عالم جسمانی را از زمین و آسمان چاره نیست لازم آید که پدر و مادر نفسانی اندر هر زمانی یافته باشد مر مومنانرا پس باید که پدر و مادر نفسان خویش را بشناسند تابی نصیب نمانند و رسول علیه السلام گفت :من مات و لم یعرف امام زمانه مات میته جاهلیه و الجاهل فی النار گفت هر که بمیرد و امام زمان خود را نشناسد مرگ او مرگ جاهلان باشد و اندر مرگ (جاهلان) کسی بمیرد که او را پیغمبر نباشد و آنکس اندر آتش باشد پس هر که امام را بشناخت برو واجب شود اطاعت امام اگر بحضرت امام باشد و اگر بحضرت امام نباشد برو واجب شود اطاعت آنکس که امام او را بپای کرده باشد بدان جزیره که اوست و هیچ گروهی نیست از کیش ها و مذاهب مختلف که ایشان منکر باشند امامی را مگر معطلان ودهریان که ایشان خود علم ندارند و علم را منکرند و گویند علم خود نیست البته هیچ مذهبی نیست که اندرو داناتر و نادان تر نیست و دانایان مر نادانانرا امامند مگر آنست که گروهی دعوی کنند که امام حق آنست که ما تابع اوئیم پس همه خلق اندر نام امامت مختلفند واندر معنی امامت معتقدند پس واجب است بر مومن بشناختن امام زمان خویش را تا لازم آید اطاعت داشتن مر امام را پس بنگریم تا امام مر دین را باید یا مر دنیا را یا هر دو را. ,

گوئیم اگر امام مر دنیا را بایستی بی دین پس دین بیکار بودی و بی سالار و خدایتعالی بزرگتر (از) آنست که چیزی را بیکار کند خاصه مر دین را که او شریفتر از همه چیزهاست و اگر امام مردین را بایستی بی دنیا سیاست دنیا باطل بودی و محال بودی که ایزد تعالی مر امام را بر شریفتر چیزی مهتر کردی و خسیس تر چیزی از او باز داشتی پس دانسته شد که امام هم دین را بایستی و هم دنیا را واجب است پس بنگریستیم اندر جزای کار امام که از بهر آیات محکمه را می بایستی یا از بهر آیات متشابه را و محکم خود بی نیاز است از آنکه داشت و گسترده است و امام از بهر آیات متشابه را بایست از بهر آنکه علم متشابه را کسی اندر یافت نتوانست باستدلال مگر خداوند تاویل و نیافتیم اندر امت کسی را که او دعوت کننده باشد بگشادن آیات متشابه را مگر گروهی از اهل بیت رسول پس آهنگ بدیشان کردیم و نزدیک ایشان یافتیم علم متشابه قرآنرا و شریعت را و بدانستیم که ایشانند خداوندان امر خدایتعالی و اطاعت ایشان بر ما واجب است کردن بر این آیت قوله تعالی :یا ایها الذین آمنوا اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم یعنی ای کسانیکه ایمان آورده اید اطاعت دارید خدایرا و رسول را و اطاعت خداوندان فرمان دارید که ازو در میان شما اند پس گوئیم که او را هفت چیز بباید تا امامت او را باشد نخست اشارت بسپردن امام گذشته که او را با مامت نصب کند و دیگر نسبت شریف باید که از اهل بیت رسول باشد تا او از دعای ابراهیم بهره مند باشد و سه دیگر علم دین بایدش که بدان بلند شود درخت امامت و چهارم باید که پرهیزگار باشد چنانکه خدایتعالی گفت قوله تعالی:ان اکرمکم عند الله اتقیکم گفت گرامی ترین شما نزدیک خدایتعالی متقی ترین شما است پنجم باید که جهاد کننده باشد بدست با کافران و بزبان با منافقان ششم خصلت های نیکو باید ش جز امامت چنانکه اندر پیغمبر بود جز نبوت از خوی نیک تا خدایتعالی مرورا گفت:و انک لعلی خلق عظیم هفتم آن باید که او بی نیاز باشد از دعوی کردن مر خویشتن از امامت از بهر آنکه چون او دعوی کند خصم گردد زیر حکم حاکم آید آنگاه چون او خصم بود حاکم نتواند بودن آن او را گناه باشد چون ایشان دعوی کند یاد کردیم از بیان اصلها و فرعها اندرین کتاب اینقدر بسنده باشد مستجیب عاقل را. ,

و آن هفت ستون مسلمانی را که بنیاد دین بر آنست بیان کنیم و آن برین هفت حد دلیل است چنین که یاد کرده شد نخست شهادت و آن دلیل است بر سابق کز جهت او درست شد توحید مر ناطق را بدانچه ایزد تعالی برتر است با صفت و بی صفت و بی جفت و نماز دلیل است بر ثانی که شریعت ناطق را بتوانست تالیف کردن بمادت خویش که او مانند بود مر ترکیب عالم را کز نفس پدید آید و زکوه دلیل است بر ناطق که بپای کرد مر اساس را از بهر دعوت کردن سوی علم حقیقت که اندروست پاکیهای نفسها از پلیدیهای شرک و نفاق و حج کردن دلیل است بر اساس که بدو تمام شود خانه دین که چهارم رکن اوست مر دین را و بچار رکن خانه تمام شود و روزه ماه رمضان دلیل است بر امام از بهر آنکه مرو را کاری معلوم نیست چنانکه مر اصل دین را معلوم بود مگر مرورا نگاه داشت امانت است پس باستاد امام اندر حد روزه داشتن یعنی خاموش بودن زیرا که امام را بیان کردن نیست و جهاد کردن دلیل است بر حجت که حجت نیاساید از دعوت کردن بلکه همیشه جهاد همی کند و نترسد از ملامت و اطاعت اولی الامر دلیل است بر داعی از بهر آنکه اطاعت امام بدان واجب شود بر مومن که داعی مرورا بدان حریص کند و بنمایدش آنچیزی که اندر اطاعت امامست اکنون گوئیم اندر بیان چیزها که مومن را از دانستن آن چاره نیست تا نفس راه جویان بجستن آن پاکیزه شود و السلام. ,

گوئیم بتوفیق خدایتعالی که حیض زنان خونی است که از گوشت حاصل آید اگر نطفه مرد با زن جمع شود مر آن خون را پس بپذیرد اگر آن دو نطفه نباشد آن خون پلیدی باشد هیچ پاکی نباشد و جسدهای مردمان ماده و دیگر حیواناترا از تری نصیب بیشتر است از آنکه جسدهای نرانرا ست از بهر آنکه جسدهای ماده جای سرشتن و فراز آوردن جسد است و مر سرشتن (و) صورت کردنرا از تری چاره نیست و چون نطفه مرد بنطفه زن اندر آمیزد هر دو یکی شود(و) بدان زندگی که بدیشان اندرست بغذا حاجتمند شود پس آن تریها که اندر جسد زن است همیشه جمله می شود و بنطفه ها همیرود و بدان دو نطفه رسد تا بگذرد و اگر نطفه ها حاجتمند شده باشد بغذا مر آن تریرا بیابد (و) بغذای خویش گیرد و از او خوردن گیرد و چون غذا یابد همی افزاید و تریها از جسد آن زن باز گرفته (شده) روی بدان خورنده نهد و آن خورنده مر آنرا همی خورد و همی افزاید تا صورت آن دو جفت که اندر نطفه ایشان بحد قوت بود بخوردن آن خون بحد فعل بیرون آید بتقدیر عزیز علیم و هر گاه که آن خون حیض جمله نشود و فرود آید و مرورا خریداری نباشد که بخرد و باز دارد بمجری ببری بیرون آید و آن بغایت پلیدی بود و زنانرا بدان ایام نماز نشاید کردن و قرآن نشاید خواندن و اندر مسجد نشاید شدن تا آنکه خون باز ایستد آنگه سروتن بشوید و نماز کند از آن هنگام که پاک شده باشد و نماز که از او بشده باشد باز نگرداند ولیکن روزه (که) بشده باشد مر آن را قضا کند و تاویل آن تری که در آفرینش زنان است و رفتن او باوقات این است که بدانی که مستجیب اندر دین بمحل زنست و داعی را محل مرد است و نفس مستجیب آراسته شده است مر پذیرفتن علم را که بدو دهند حق یا باطل و آن آراسته شدن او از بی صورتی است و بی صورتی نادانی است و چون خود نداند و کسی نیابد که بیاموزدش خواهد کز ذات خویش صورتی کند و نفس جوینده بر گمارد و اندیشه ها (ی) شوریده اندرو و جمله شود و چون علم اصلی شنونده باشد بدان بیانی که کند آن اندیشه ها درست نشود و صورت نبندد بلکه پراگنده شود آن اندیشه های فاسد بی مایه از مردم پدیرنده مثالست مر خون حیض را که گرد آید و صورت نبندد چون نطفه مرد را زن بیابد و از بی پذیر رفتاری ضایع شود هم چنانکه خون حیض بظاهر پلید است آن اندیشه ها کز ذات آن مستجیب خیزد پلید است و همچنانکه تا آن خون حیض از زن بریده نشود مر آن زن را نشاید سر شستن و نماز نشاید گزاریدن همچنان تا مستجیب از آن اندیشه های فاسد نرهد و آن هوس ها ازو بریده نشود روا نباشد که قصد دعوت کند بلکه خود نتواند بکسی دیگر یاری خواستن تا از خویشتن نومید نشود و آن نومید شدن او از خویشتن پاک شدن او باشد از حیض نفسانی و تاویل آنکه چون آب پشت مرد با آب دیگر ترائب زن اندر رحم جمله شود هر دو مر آن خون حیض را بپذیرند و نیز آن خون فرود نیاید آنست که چون مستجیب سخن از داعی پذیرد ظاهر آن مثل نطفه مرد باشد و معنی آن مثل نطفه زن باشد و چون این هر دو نطفه اندر نفس مستجیب جای گیر شوند اندیشه های مستجیب اندر ظاهر و باطن مایه گردد که کار بدو کند و صورت بدان مایه بندد و گونه گونه اندر آن همی گردد و آن اندک مایه تاویل که بظاهر یافته باشد از آن اندیشه های او همی پذیرد تا روزی که صورت نفسانی اوراست شود اندر آن اندیشه ها همچنانکه صورت جسمانی بدان خون حیض تمام است و نیز آن اندیشه ها ضایع نشود (و ضایع شدن آن ) پس از پذیرفتن سخن داعی باشد همچنانکه از زن نیز خون حیض نرود پس از پذیرفتن نطفه مرد و تاویل آنکه مر زن حایض را در مسجد نشاید شدن آنست که مستجیب را کز خویشتن همی راه جوید سوی داعی نشاید شدن که مسجد دلیل داعی است و تاویل آنکه زن حایض را قرآن نشاید خواندن آنست که مستجیب را کز خویشتن همی راه جوید سوی امام نشاید شدن که قرآن دلیل است بر امام و هر حدی را اندردین آن حد کزو بر تر است امام اوست و تاویل آنکه زن حایض را نشاید نماز گزاردن دلیل است بر آنکه مر هر کس که اندر شک و شبهت و نا پاکیزگی های اندیشه های خویش باشد بمجلس دعوت نشاید آمدن که نماز دلیل بر مجلس دعوت است و تاویل آنکه چون حایض پاک شود نماز شده را نباید گردانیدن آنست که چون مستجیب عهد گرفت بدان مجلس که اندر دعوت از او گذشته باشد باز نتواند گشتن ولیکن پس از آن بمجلس حاضر آید و سخن بشنود و آن نماز کردن او باشد نفسانی همچنانکه چون حایض پاک شود نماز گذشته نگرداند ولیکن نماز پس از آن واجب شود و تاویل آنکه اگر روزه داران حایض شوند روا نباشد روزه داشتن در آنوقت که پاک نبود چون پاک شود ببایدش داشت آنست که روزه دلیل است بر پوشیده داشتن حدود و خاموش بودن (و) بدانوقت که آن مستجیب عهد نداشت پاک نبود بلکه از حیض نفسانی پلید بود حدود را نشناخت و نتوانست مرتبت ایشان نگاه داشتن و روا نبود مرورا خاموش بودن بلکه مرورا طلب باید کردن مر حق را همچنانکه مر حایض را روا نباشد روزه داشتن و چون مر حدود را بشناخت از آن پلیدیها پاک شده برو واجب شود مر آن حدود را که همی مستور نداشت بدانوقت اکنون مستور داشتن و آن سخن را که آنوقت همیگفت اکنون ناگفتن و آن تاویل باز گردانیدن روزه حایض است و تاویل آنکه در آن ایام مردان را نشاید نزدیکی کردن آنست که تا آن اندیشه ها و شک و شبهت از دل مستجیب پاک نشود داعی و معلم را نشاید بدان مستجیب سخن گفتن و تاویل سروتن شستن حایض بوقت بریده شدن خون حیض بفریضه آنست که چون آن مسلمانان که اندر شک و شبهت مانده باشند نومید شوند از خویشتن یعنی (گویند) که چنان نیست که ما همی دانیم آن پاک شدن ایشان باشد از حیض نفسانی (و) بر ایشان واجب شود و فریضه گردد سوی دانا آمدن و عهد او پذیرفتن ,

گوئیم بتوفیق خدایتعالی که حقیقت استبرا خالی کردن رحم ماده است مر خزانه او را از نطفه دیگری و کسی که کنیزکی بخرد برو واجب شود اندر ظاهر شریعت که دست برو فراز نکند تا او را حقیقت معلوم نشود بحایض شدن آن کنیزک که اندر رحم او نطفه کسی دیگر نباشد و چون حقیقت معلوم گشت که رحم او پاک است روا باشد که با کنیزک نزدیکی کند و تاویل این موضع آنست که کنیزک و زن مثل است بر مستجیب و مستجیب مر ماذونرا و ماذون مر داعی را وداعی مر حجت را تا بناطق که مرد حقیقت است اندر عالم دین و چون حدی بر حدی دیگر که فروتر ازو باشد مسئله بگوید چنان باشد که خداوند با کنیزک خویش فراز آید یا مرد بازن خویش و چون مستجیب یا آن حد فروردین از ماذون خویش یا از آن حد برترین خویش بدیگر ماذون جدا افتد یا از آن صاحب جزیرت خویش بدیگر صاحب جزیرتی (افتد) چنان باشد که زنی یا کنیزکی بدیگر خداوند افتد پس بدان (جهت) صاحب جزیرت دیگر را نشاید که بآن داعی گشایش سخن کند بلکه بایدش صبر کردن تا آن داعی آنچه از صاحب جزیرت بیشتر شنوده است صورت بندد و راست کند یا آنرا تباه کند و رها کند هم چنانکه خداوند کنیزک دست بدو باز ننهد تا آن نطفه از رحم او تمام پاک شود و بپالاید تا دو گفتار مختلف اندر نفس آن داعی از دو صاحب جزیرت یا اندر نفس مستجیب از دو داعی شوریده نشود و صورت از و بحاصل آید و نیز گوئیم که مثل اینکه چون دو شوهر بدو دست فراز کنند چون مثل مستجیب باشد که دو داعی مر او را کنیز کنند و این نه بظاهر روا باشد و نه بباطن و مومن آنست که از بدیها ظاهر و باطن پرهیز کند (و) اندر نیکیها ظاهر و باطن رغبت کند این است تاویل و بیان استبرا که چنین یاد کرده شد و السلام. ,

آثار ناصرخسرو قبادیانی

6 اثر از وجه دین ناصرخسرو قبادیانی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر وجه دین ناصرخسرو قبادیانی شعر مورد نظر پیدا کنید.