6 اثر از وجه دین ناصرخسرو قبادیانی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر وجه دین ناصرخسرو قبادیانی شعر مورد نظر پیدا کنید.
خانه / آثار ناصرخسرو قبادیانی / وجه دین ناصرخسرو قبادیانی

وجه دین ناصرخسرو قبادیانی

نخست باید که مومن علم را بداند که چیست تا چون بشناسدش طلب تواندش کردن مرو را که هر که چیزیرا نشناسد هرگز بدو نرسد .پس گویم که علی اندر یافتن چیزهاست، چنانکه آن چیزهاست و اندر یابنده چیزها چنانکه هست عقل است و علم اندر گوهر عقل است و گواهی عقل کلیمه باریست سبحانه و تعالی که همه روحانیان و جسمانیان زیر اوست و هر چه زیر علم نیاید مرورا هست نشاید گفتن پس هر چه علم بر وی محیط است همه جز خدایست و چون روا نیست که خدایتعالی زیر علم باشد و علم آنست که چیزها و هستیها همه زیر اوست و نیست هم نیز زیر اوست روا نباشد که گویم خدای هست و یا نیست از بهر آنکه این هر دو زیر علم است و خدای زیر علم نیست. ,

پس گویم که محضر امر خدایست و هر که از علم نصیب بیشتر یافته است بامر خدای نزدیکتر است و امر خدای بیشتر پذیرفته است و فرمان بردار تر است و هر که داناتر شود خدایرا مطیع تر شود و هر که دانای تمام شود بنعمت جاویدی رسد که عاقبت کار دانا رحمت خداست و مردم باز پسین همه زایشهای عالم است و بازگشت مردم به امر است که او علت هر دو جهانست و چیز ها را بازگشت باصل خویش باشد جهد کنید ای برادران اندر طلب کردن علم تا بدان بخدای عزوجل نزدیکتر شوید که رحمت خدایتعالی علم است. ,

(گوئیم) که صلوه دادن بر رسول فرمان برداریست مر خدای تعالی را از بهر (آنکه ) خدایتعالی میگوید قوله تعالی : ان الله و ملائکته یصلون علی النبی یا الذین آمنوا صلوا علیه و سلموا تسلیما همیگوید خدایتعالی و فرشتگان او همی صلوه فرستند بر رسول و ای آنها که گرویده اید صلوه دهید برو و سلام کنید سلام کردنی بسیار و خبر است از رسول علیه السلام که گفت لا تصلوا علی صلوه بترا گفت بر من صلوه دم بریده مدهید اصحاب گفتند یارسول الله صلوه دم بریده کدام است گفت آنست که بگویند اللهم صل علی محمد (و نگویند)و علی آل محمد پس صلوه واجب است دادن بر رسول در وقت یاد کردن مرو را چنانکه (او خود) گفته است اللهم صل علی محمد و علی آل محمد و صلوه بزبان تازی از پس رفتن باشد و مر (اسب) پیشرو را سابق گویند و آن را که از پس دیگری رود چنانکه از پی بهیچ سو نیاید مصلیگویند و در تفسیر صلوه هر گروهی سخنی گفته اندکه صلوه از خدای بر رسول رحمت است و از فرشتگان استغفار است و از امت دعاست مر رسول را و بدین تفسیر راست نیاید که همی من صلوه دهم بر رسول و همی فرشتگان و شما ای مومنین صلوه دهید (از بهر ) آنکه چون ما صلوه دهیم بدین فرمان که ما را گفت و این لفظها که نوشته شد که بگوئید چنان است که گفته باشیم خدایرا که تو بر رسول صلوه ده و این از ما آن باشد که آنچه خدایتعالی ما را فرمود که شما بکنید ما مرو تبارک اسمه و تعالی جده را گوئیم که تو بکن آنچه ما را همی فرمایی و نیز روا نباشد که ما مر رسول را مرتبتی خواهیم که آن مرورا نیست که مرتبت او سوی خدایتعالی بیش از آنست که نفوس ما را طاقت آن باشد کز آن بر اندیشیم و چون درست است که رسول علیه السلام شفیع ماست سوی خدایتعالی محال باشد که ما مرورا بدین دعا از خدایتعالی شفاعت خواهیم و نیز گوئیم فرمان رسول علیه السلام (چنانست) که گوئیم ای خدا تو این صلوه بر رسول چنان ده که بر جد او ابراهیم دادی (و) چون محمد مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم خاتم و سید پیغمبرانست محال باشد که ما مرو را آن خواهیم که خدای مر ابراهیم را داده است چه او شریفتر از همه پیغمبرانست سخت بسیار پس تاویل صلوه بر رسول و آل رسول آنست که بدانی از پس او باید رفتن بفرمانبرداری اساس و مر اساس را بفرمانبرداری امام و مر امام را بفرمانبرداری حجت بباید شناختن و تنزیل را بتاویل و مثال را به ممثول بباید پذیرفتن و از محسوس بر معقول دلیل گرفتن و این فرمان از خدایتعالی بدین رویست تا مومنان اعتقادکنندکه متابعت فرزندان رسول که امامان حق اند واجب است همچون متابعت رسول و فرمانبرداری حدود فرمانبرداری امام است و فرمانبرداری امام فرمانبرداری اساس است و فرمانبرداری اساس فرمانبرداری ناطق است و فرمانبرداری ناطق فرمان برداری خداست تعالی جده و مومنان باید که از پس یکدیگر روند اندر راه دین تا پیوسته شوند از حد فرودین بحد برین و آن تسلیم بحق باشد از پس رفتن براستی و مومن مخلص آنست که نماز خویش را بصلوه بر رسول علیه السلام آراسته دارد و بداند که نماز بی صلوه روا نیست و معنیش آنست که دعوت حق جز بمتابعت فرزندان رسول که امامان حق اند روا نیست و صلوه را که بزبان بگوید معنیش را بداند که آن سپس رفتن باشد مر فرمان ناطق را و اطاعت اساس و امام و حجت را بنفس و مال و تن تا فرمانهای خدایتعالی را (که) بزبان رانده است کار بسته باشد تا رستگار باشد انشا الله تعالی. ,

گوئیم که این گواهست از بنده مر خدایتعالی را پس بنده گواهی دهنده است و گفتا او گواهست و خدایتعالی گواهی داده است بر مثال آفریننده و آفرینش و آفریده و تمامی هر چیزی بسه چیز است ساز آن و میانه آن و پایان آن پس ساز آن ازین معنی که ما سخن او همیگوئیم. گواهست و میانه گواهست و پایان سازآنست که گواهی مرورا دادنست و گواهی بردو گونه است که راست باشد یا دروغ باشد گواهی راست گفتاری باشد از گوینده مر آنرا که اندرو گوید باثبات چیزیکه (آن مرور است یا بباطل کردن حقی و صفتی ازو که آن مرورا نیست و گواهی دروغ گفتاری باشد از گوینده با ثبات چیزیکه) آن مرو را نیست یا بباطل کردن حقی و صفتی ازو که آن مروراهست و چون گواهی بر دو قسمت آمد یک نیمه ازو نفی چون لا اله و یک نیمه از وی اثبات چون الا الله پس نفی مانند دروغست و اثبات مانند راست است و روا نیست اندر دین گواهی دادن مر مومن را بر چیزیکه ندیده باشد مر آنرا. ,

و چون این حکم اندر دین حق ثابت است روا نباشد که گوئیم رسول علیه السلام این گواهی بداد بر خدایتعالی بی آنکه حقیقت اینحال بیافته بود بگواهان عدل و اندر دین حق رواست که کسی گواهی از کسی بپذیرد بدو گواه عدل آنگاه مر خداوند حق را گواهی دهد از قول آنکس که او را گواه کرده باشد پس گویم که روا نیست که رسول صلی الله علیه و آله مر خدایتعالی را بدیده باشد که این قول محالست ولیکن او را بر وحدانیت ایزدتعالی دو گواه عدل گواهی دادند و خلق بجملگی از شنودن گواهی آن دو گواه عاجز بودند و از آن دو گواه یکی اینعالم بود و دیگر آفرینش که هر دو مرورا بیک قول مبین گواهی دادند که خدای نیست جز یک خدای تا او بر گواهی ایشان گواهی داد بحق وراست. و درست کند مرین قول را خبر رسول صلی الله علیه و آله از او پرسیدند که کیست مر ترا گواهی دهد بدانچه دعوی کنی و همیگوئی او گفت علیه السلام لیشهد کل حجر و مدر گفت گواهی دهند مرا هر سنگی و کلوخی و قول خدایتعالی ثبت این خبر را مسند است که همیگوید اندر محکمه کتاب خویش قوله تعالی: سنریهم آیاتنا فی الافاق و فی انفسهم حتی یتبین لهم انه الحق گفت سرانجام بنمائیمشان نشانیهای خویش اندر عالم و اندر نفسهای ایشان تا پیدا شود مر ایشانرا که او حق است پس بدین آیت درست شد که حق پوشیده بگواهی آفاق و انفس پیدا شود. ,

پس گویم که شهاده از بنده است مر خدایرا بمقال و آن بدو بهره است یکی بهره را نسبت بسوی مخلوقست بدانچه گواهی دهنده مخلوقست و آن بهره نفی است همچنانکه گواهی دهنده فانی است چون نفی لا اله و دیگر بهره را نسبت بوحدانیت باری سبحانه و تعالی بدانچه گواهی مرور است و آن بهره اثباتست همچنانکه گواهی مرورا ثبت یافته است چون الا الله پس بهره مخلوق از شهاده نفی کردن صفتهاست از خدایتعالی که آن صفتها باقیست اندر جسمانیان و روحانیان و بهره که آن سوی وحدت باریست آن اثبات محض است بی هیچ آمیزش بچیزی کان اندر دو مخلوق لطیف و کثیف نیست نه بر وی نفی و نه بروی اثبات و معنی این قول آنست که جسمانی دیدنی و شنود نیست و نادیدنی و ناشنیدنی نیست و روحانی را گویم که نادیدنی و نابشنود نیست و دیدنی و شنیدنی نیست پس این هر دو اثبات و هر دو نفی (را) از باری سبحانه نفی باید کردن بدین گونه که گوئی دیدنی و دانستنی نیست و نادیدنی و نادانستنی نیست که اینهمه صفات مخلوقست بدین سبب بود که رسول مصطفی صلی الله علیه و آله مر این کلیمه را بنفی و اثبات بنا کرد و آغاز بنفی کرد یعنی که نیست و انتها باثبات کرد یعنی که هست از بهر آنکه مردم که گواهست نخست مخلوق را توان دانستن و یافتن که او چون نفی است و آنگاه از مخلوق بر خالق دلیل گیرد که او چون اثباتست پس اعتقاد مردم بدل و با قول او (که) بزبانست راست باید تا همچنانکه همیگوید بزبان صفتهای مخلوق را از باری نفی کند و باعتقاد درست اثبات محض را نگاه دارد. ,

و نیز گویم که رسول علیه السلام اندر شهادت نفی را پیش گفت و اثبات را از پس داشت از بهر آنکه مردم که این گواهی همی دهد خدایتعالی را آغاز بودش او از جسد است که او مانند نفی است و انجام کارش بتمام شدن نفس لطیف باقی است که او مانند اثباتست.همچنین گویم رسول علیه السلام از نخست این قول خواست که چون گفته شد ناچیز گشت که او نفی است و بآخر از ما اعتقاد درست خواست بدل که او ناچیز نشود که او اثباتست و مر خداوند گفتار را زندگانی داد و مال او نه بستد که هر دو نصیب جسد فانی بود همچون قول فانی و مر خداوندان اعتقاد باخلاص را که آن باقیست بهشت باقی وعده کرد و دلیل بر درستی این شهاده که رسول علیه السلام آورد و ما را الزام کرد گفتن او و اعتقاد (باو) آنست که این شهاده راست است و با دو آفرینش یکی جسدانی کثیف که اینعالم است همچون نفی و دیگر لطیف و روحانی که آن عالم است و باقیست همچون اثبات و آنکس که این شهاده از بهر اوست پدید آورنده این هر دو است و او پدید آورنده جفت بسیط است چون عقل کل و نفس کل نه از چیزی بر مثال این شهاده از نفی و اثبات که نه از سخن دیگر گرفته شده است و برابر است با حساب یکی و دو که ایشان از اعداد بسیط اند روحانی همچنانکه از دو و یکی عدد سه پدید آمده است که مرکب است و طاقست که او برابر است با سه فرع که اندر عالم است چون جد و فتح و خیال و اندر عالم جسمانی سه بعد است چون دراز و پهنا و زیر و همچنین شهاده از سه حرف ترکیب یافته است و آن الف و لام و هاست بی تکرار و باز اندر عدد پس از سه چهار است که بمیانجی دو و سه پدید آمده است، و اندر عالم دین از امر باری سبحانه بمیانجی عقل و نفس و بمیانجی سه فرع روحانی که یاد کردیم چهار فرع پدید آمده است چون ناطق و اساس و فرعین یعنی امام و حجت و اندر عالم جسمانی چهار طبع پدید آمده است پس از دو و سه که هیولی و صورتست و سه بعد که طول و عرض و عمق است، و اندر شهاده همچنین از دو فصل شهاده و سه حرف چهار کلیمه ترکیب یافته است، و چون عدد بچهار رسد نخستین قسمت تمام شود از بهر آنکه نخستین قسمت طاقست یا جفت و طاق محض یکی است و جفت محض دو است و طاق مرکب سه است و جفت مرکب چهار است و چیزها یا بسیط و یا مرکب است پس لازم آید که چون عدد طاق یا جفت بسیط با طاق و جفت مرکب آمد اصل او تمام شد. ,

آن دو رکعت نماز است بده رکوع و چهار سجود واندر هر رکعتی پنج رکوع است چنانکه دو سجده در پنج رکوع باید کردن و چون نماز کن (در وقت) کسوف بنماز کردن بایستد تکبیر کند و الحمد و سوره در از بآواز بلند بخواند و آنگه تکبیر گوید و رکوع کند و بسیار تسبیح بگوید و اندر رکوع هم چندان بایستد که راست ایستاده بود آنگه گوید الله اکبر و راست ایستد و باز الحمد و سوره دراز بآواز بلند بخواند و تکبیر گوید و بر رکوع رود وهمچنین چهار بار الحمد و سوره دراز بخواند بآواز بلند و تکبیر گوید و بر رکوع شود و راست ایستد چون پنج بار الحمد و سوره دراز بخواند و رکوع رود و تسبیح دراز گوید آنگه سمع الله لمن حمده گوید و بسجده رود باز تسبیح دراز کند (آنگه سر از سجده بر دارد و باز بسجده رود ) و در رکعت دیگر برخیزد همچنین پنج رکوع دیگر کند باز بسجده شود و (دو) سجده بکند و به تشهد بنشیند و التحیات بخواند و سلام دهد اندرین ده رکوع که یاد کرده شد چون بر رکوعها جفت جفت رسد قنوت کند همچنانکه بر رکوع دویم راست بایستد و قنوت کند و (همچنین) چهارم و ششم و هشتم و دهم اندرو بایستد و قنوت کند و تاویلش آنست که آفتاب دلیل است بر ناطق اندر زمان خویش و هر امام اندر زمان خویش و ماه دلیل است بر اساس اندر زمان خویش و بحجت اندر مرتبت خویش و کسوف دلیل است بر نکبت و ستم مر ایشانرا از غلبه کردن دشمنان که نور توحید بدان سبب از جان مومنان بریده شود همچنانکه نور آفتاب و ماه بکسوف از جسدها بریده شود و دو رکعت نماز دلیل است بر ظاهر و باطن یعنی بدان وقت که امام مستور شود ظاهر و باطن را نگاه باید داشتن و آن پنج رکوع اندر نخست رکعت استادن دلیل است بر پنج حدود روحانی چون اول و ثانی و جد و فتح و خیال و آنکه بر رکوع اندر فرود همی آید و بسجده همی باز نیاید دلیل است بر آنکه داعی همی نماید که این حدود از خداوند دور افتاده است و هم نشاید بامام و ناطق رسیدن که سجده دلیل بر ایشانست ولیکن بتاویل اساس بتوان دانستن مرین حدود را که رکوع دلیل بر ایشانست و آن پنج رکوع اندر دویم رکعت ایستادن دلیل است بر پنج حد جسمانی چون ناطق و اساس و امام و حجت و داعی و فرود آمدن نماز کن بر رکوع و بازگشتن اشارتست به نزدیک شدن او بناطق و امام و باز آمدن او بدان نکبت که افتاده است و تشهد خواندن دلیل است برقرار یافتن مومن بآخر و شکر گزاریدن مر خدایرا بر گشاده شدن کار امام و پدید آمدن نور توحید ازو همچنانکه بآخر کار آفتاب و ماه گشاده شود و نور ایشان بزمین رسد و زمین روحانی دعوت حق است. ,

گوئیم بتوفیق خدایتعالی که اندر دادن زکوه پاکیزه شدن مومن است و زیادتست مر نفس مومن را بدان از بهر آنکه پاکیزگی نفس او اندر پاکیزگی جسم اوست و پاکیزگی جسم او اندر پاکیزگی غذاست و پاکیزگی غذا از حلال کردن مال است و حلال کردن مال بیرون کردن حق خدایست ازو و سزاوار ستدن حق خدای از بندگان رسول اوست و آنکس که بفرمان او ایستد بجای اوست چنانکه خدایتعالی گفت قوله تعالی:خذ من اموالهم صدقه تطهر هم و تزکیهم بها وصل علیهم ان صلوتک سکن لهم گفت خدایتعالی مر رسول را که بستان از مالهای ایشان صدقه که پاکیزگی مال و نفس ایشانست و بدان صلوه بده بر ایشان صلوه مسکنت ایشانرا و هیچ مومن را شکی نیست اندر فرمان برداری رسول مصطفی صلی الله علیه و آله مر خدایرا و بدانکه هر که بدو زکوه بداد رسول علیه السلام بدانکس صلوه بداد و هر که صلوه بیافت بیار امید و بدانکه هر که زکوه نداد صلوه نیافت و هر که صلوه نیافت نیار امید و همچنین بدانکه هر که صدقه داد پاکیزه گشت و زیادت یافت و هر که نداد پاکیزه نگشت و زیادت نیافت و برابر (این) فرمان که خدایتعالی مر رسول علیه السلام را داد و او علیه السلام زکوه بستد از مومنان بگزاردن زکوه در بسیاری جای در قرآن آمده است که :و اقیموا الصلوه و اتوا الزکوه گفت نماز ها بپای دارید و زکوه بدهید و خبر است از رسول علیه السلام که گفت :مانع الزکوه فی النار یعنی منع کننده زکوه اندر آتش است پس نماز بر هر کس واجب است بر درویش و توانگر و زکوه بر توانگر است نه بر درویش و زکوه را ایزد تعالی واجب کرد همچون نماز و بدان آزمایش کرد مر خلق (را) و وعده کرد مر دهندگانرا بهشت و نام نهاد مر ایشانرا پرهیزگار و بیم کرد مر بازیگرندگانرا و ناپاکیزگانرا بعقاب و نام نهاد ایشانرا شقی یعنی بدبخت و گفت قوله تعالی:فا نذرتکم نارا تلظی لایصلیها الا الا شقی الذی کذب و تولی و سیجنبها الا تقی الذی یوتی ما له یتزکی گفت بیم کردم شما را بآتش دوزخ که همی زبانه زند و اندرو نیفتد مگر آن بدبخت تر کسی که رسولرا دروغ زن کرد و روی بگردانید و سر انجام کرانه کند از آن آتش پرهیزگارتر کسی که زکوه مال خویش بدهد. ,

و رسول صلی الله علیه و آله و سلم مر زکوه را که اندر قرآن یادکرده است تفصیل کرده و بفرمود که از کدام مال زکوه باید دادن و از کدام نباید دادن چنانکه نماز را تفصیل کرد و مراد از این همه فرمان مثلها بود بر حکمتها که اندر زیر آن پوشیده است تا مردم از امثال بر ممثول دلیل گیرند ممثول یعنی نمودار شده و بدلیلان خدای عزوجل از آتش دوزخ برهند و هرکه ظاهر را کار بندد و باطن را بجوید و به بیان معرفت خدایتعالی را شناسد رستگار شود از بهر آنکه مردم بدارش باولیای خدای پیوسته شوند و از گروه دیو ابلیس روزگار خویش برهند و اگر نه آن بودی پس چرا ایزد تعالی بواجب کردن زکوه بر بعضی از مالها واجب نا کردن (بدیگر مالها)خو است تا خلق بدانستن معانی آن بدلیلان دین و خزینه داران علم یقین پیوسته شوند، و زکوه را بر همه ستوران و بر همه مالها واجب گردانید ایزد سبحانه و تعالی ولیکن واجب نکرد بر کسی که هزار دینار زر پیرایه دارد چیزی اندر عمر خویش اگر صد سال زیست یا بیش از آن، و دین کرد بر کسی که دویست درهم دارد پنج درم چون یکسال بر آن بگذرد یا بیش از آن، و واجب کرد بر کسی که پنج اشتر زهی دارد یک گوسفند صدقه دادن هر سال و اگر صد اشتر بارکش دارد هیچ چیز واجب نکرد، و بر گاو زهی زکوه واجب کرد و بر برزه گاو و خر اگر چه بسیار است واجب نکرد، و چون حال اندر زکوه این است که یاد کردیم واجب است بر خردمند باز جستن از حکمت که زیر این فرمان نهفته است از خزینه داران حکمت خدای تا بدان از آتش دوزخ جاویدانی رهائی یابد. ,

و شرح صفات زکوه (که) رسول علیه السلام بفرمان خدایتعالی فرموده است بگوئیم و بیان کنیم و بنمائیم یکیک بجود خداوند تقدس و تعالی گوئیم که خدایتعالی همیگوید: و اقیموا الصلوه و اتوا الزکوه همیگوید نماز را بپای دارید و زکوه را بدهید، و بنماز همی اطاعت ناطق را فرماید از بهر آنکه اطاعت ناطق اطاعت خدایست و بی اطاعت او طاعت نیست و او علیه السلام نهایت مردمست و رسول علیه السلام گفت :الفرق بین الکفر و الایمان ترک الصلوه گفت فرق میان کافری و گروندگی دست باز داشتن (از )نماز است، و نماز طاعت خدای خویش است، یعنی میان آنکه مرورا کافرگویند و میان آنکه مومن گویندش فرق دست باز داشتن (از) طاعت خدای خویش است، و زکوه دلیل است بر اساس از بهر آنکه پاکی نفس از آلایش شک و شبهت تاویل اوست، و پارسی زکوه پاکی است نبینی که خدایتعالی همیگوید: قد افلح من زکیها گفت رسته شد هر که نفس را پاک کرد پس خدایتعالی میفرماید که نماز کنید و زکوه بدهید پس لازمست برامت تا ظاهر شریعت ناطق را بپای دارند و باطن آنرا بتاویل اساس بدانند و شریعت ناطق را تائیل این است که هر حدی فایده از آنکه بالاتر اوست بگیرد و بدان حدیکه فروتر اوست برساند تا ناطق را و اساس را اطاعت داشته باشد و نماز و زکوه باطن را بجای آورده باشد و خبر است از رسول علیه السلام که گفته است:لا صلوه لمن لا یوتی الزکوه گفت نماز نیست مر آنکس را که زکوه ندهد یعنی اطاعت ناطق نداشته باشد آنکس که اطاعت اساس ندارد معنی این قول آنست که شریعت ناطق همه رمز و اشارت و مثل است پس هر که مر مثال را معانی و اشارت را رموز نداند بیفرمان شود و رسیدن بمعنی جز از راه تاویل اساس نیست پس درست شد که هر که اطاعت اساس ندارد اطاعت ناطق نداشته باشد و هر که اطاعت ناطق ندارد طاعت خدایتعالی نداشته بود و هر که طاعت خدایتعالی ندارد کافر باشد و بیرون آمدن معنی قول رسول علیه السلام که هر که زکوه ندهد مرورا نماز نیست و هر کرا نماز نیست او کافر است اینست و معنی این خبر که گفت باز دارنده زکوه اندر آتش است چنانست که هر مومنی که تاویل را نپذیرد که پاکی نفس اندروست او از جمله اهل ظاهر باشد که ظاهر سبب است مر رسانیدن آنرا بآتش قیامت. ,

و زکوه را صدقه نیز گویند (که) دلیل است بر تایید کز عقل بناطقان و اساسان و امامان برسد و نفسهای ایشان بدان از شک و شبهت پاکیزه شود آن مرا ایشانراست خاصه از دیگر حدود که ایشان از شک بیقین رسیده اند و همان زکوه بحجتان برسد و صدقه دلیل است بر تاویل که آن نصیب داعیان و ماذونان و مستجیبانست و زکوه که آن تایید است نصیب ایشانست و لفظ صدقه شکافته از صدق است و صدق راست گفتن باشد یعنی راستگوی داشتن باشد خداوند تاویل را تا نفس او پاک شود از شک و شبهت و تاویل راستگوی کند شریعت را نبینی که خدایتعالی همیگوید اندر قصه موسی و هارون قوله تعالی :فارسله معی رد یصد قنی همیگوید موسی بخواست از خدایتعالی که هارون را بمن بفرست تا مرا راستگوی کند یعنی که تاویل شریعت بگوید تا خلق حقیقت آن بدانند و رسول صلی الله علیه و آله و سلم گفت امیرالمومنین علی را علیه السلام انت الصدیق الاکبر گفت تویی راستگوی کننده من بزرگتر یعنی بتاویل حقیقت مرا سوی خردمندان راستگوی تو کردی پس اساس نهایت راستگوی دانست مر ناطق را و امیرالمومنین علی را :انت الصدیق الاکبر گفت یعنی تویی راستگوی کننده بزرگتر یعنی تو راستگوی کننده منی چنانکه اساسان همه راستگوی کنندگان ناطقان بودند و تو بزرگتر از همه اساسانی چنانکه من بزرگتر از همه پیغمبرانم. ,

گوئیم که روزه را بتازی صوم گویند و صوم باز ایستادن باشد از چیزی که مردم اندر آن بوده باشند و روزه واجب است بر هر مسلمانی که بالغ باشد و حاضر باشد از سال یکماه کان شناخته (شده) است بماه رمضان و آن یکماه سی روز تمام باید بی نقصان و هر روزی روزه را از شب باید نیت کردن بروزه داشتن آن روز و (از) آنچه روزه را تباه کند خویشتن را نگاه باید داشتن و آن طعام خوردنست و شراب خوردن و جماع کردن و غیبت کردن و کارهای ناشایسته کردن و تاویل روزه آنست که نخست بدانی که حال نفس اندر دین برابرست با حال جسد و اندر حال تندرستی صلاح جسد وابسته است به طعام خوردن و شراب خوردن و اندر حال بیماری علاج جسد وابسته است بطعام ناخوردن و بازداشت شراب ازو و طعام نفس تنزیل و ظاهر شریعت است و شراب نفس تاویل گشادنست و بیان شریعت پس همچنین صلاح نفس وقتی اندر کار بستن شریعت است و ظاهر و دانستن و تاویل او و آن بهنگامی باشد که حدود دین بر پای باشد و عالم دین بیخلل بر مثال تندرستی جسد و باز وقتی صلاح نفس اندر پوشیده داشتن باطن شریعت است چون مومنان بترسند بر هلاک شدن خویش از مخالفان دین پس روزه داشتن مردم بظاهر طاعت خدایست و خویشتن را بمانند کردنیست بفرشتگان که از طعام و شراب بی نیاز اند و دور کردنست خویشتن را از خوی ستوری که هر چه یابند بهر وقتی که باشد میخورند این عادت سخت نا ستوده است و کم خوردن عادتیست ستوده و کم خوار را نیز همه کس دوست داشته اند و باطن روزه بایستادن حدود دین است از شرح و بیان باطن کتاب و شریعت و دلیل بر درستی این قول سخن خدایست که اندر سوره مریم علیها سلام آمده است قوله تعالی:فا ما ترین من البشر احدا فقوا لی انی نذرت للرحمن صوما فلن اکلم الیوم انسیاهمیگوید مریم را پس اگر بینی از مردم کسی را پس گوی که من نیت روزه کرده ام خدایرا پس سخن نگویم من امروز با هیچ مردمی و اندر خبر آمده است که ماه رمضان نامی است از نامهای خدای و آن ماهیست فاضلتر از همه ماهها و اندر خبرست که اندرو مر فرشتگانرا بینند و درهای آسمانرا اندرو و به نیکی ها بگشایند و اندرو جوانمردی فرمود کردن با ضعیفان بر اندازه توانایی خویش و سالی دوازده ماهست و ماه رمضان از آن یازده ماه دیگر شریف تر است و بیان تاویل آن این است که هر پیغمبریرا وصی و هر امامی را دوازده حجت باشد یکی از دوازده حجت پیغمبری وصی او باشد و یکی از دوازده حجت وصی امام باشد که از پس وصی بجای او ایستد و یوسف علیه السلام حجت بود از پس امام که یعقوب بود و امام همی خواسته بودند مرورا بخیال بنمودن که آن یازده حجت دیگر و امام روزگار و باب او همی او را اطاعت خواهند داشت چنانکه خدایتعالی فرمود که قوله تعالی :انی رایت احد عشر کوکبا و الشمس و القمر رایتهم لی ساجدین گفت من دیدم یازده ستاره را و ماه و آفتاب مرا سجده کردند و بیازده ستاره یازده حجت را خواست که او دوازدهم ایشان بود و بآفتاب مر امام را خواست و بماه مر بابرا خواست و بسجده کردن ایشان مر خویشتن را آن خواست که ایشان مرا اطاعت دارند و ماه مثل است بر وزیر و وصی وزیر ناطق باشد بر اشارت ایزد تعالی، و بروزه داشتن ماه رمضان آنست که هر که او بدعوت تاویل پیوسته شود باید که حقیقت شریعت از پوشیدگی جوید نه از ظاهر، و روز دلیل است بر ظاهر و تنزیل و شب دلیل است بر باطن و تاویل، پس ما را بفرمودند اندر ماه رمضان بروز آن جمع کردن تا شب مر آنرا بخوریم، و همچنین است آنکس که بدعوت تاویل اندر آید بشنود مر ظاهرها را و حقیقت را از عین آن ظاهر نجوید بلکه حقیقت را از راه تاویل بجوید تا بیابد، و مثل آن چنانست که اگر کسی خواهد که از ظاهر حال بداند که گوشت خوک را چرا ایزد تعالی حرام کرد و گوشت گوسفند حلال باز نتواند یافت مرین معنی را اندر ظاهر و این دو گوشت نه بعقل ناپرورده تواند دانست که چرا گوشت خوک را که او زیانکار است نباید خوردن و آزردن و گوشت گوسفند را که بی زیان است بباید خوردن و آزردن، و اگر بظاهر حال بنگریم بعقل خویش چنان لازم آید که زیانکار را بباید خوردن و آزردن و بی زیان را نباید خوردن و آزردن، چون علم حقیقت بیاموزد آنگه معنی ناخوردنی گوشت خوک بداند و زیان از خوردن او بشناسد و اندر گوشت گوسفند نیز نه اندر جسد بلکه اندر نفس و متابع رمضانرا که مومن است آن دانستن از راه تاویل است نه از عین ظاهر آنچیزی که مانده باشد بخوردن آنکه بروز جمع کرده باشد و روز برو گذشته باشد تا خوردنی جسدانی را که بروز زمانی جمع کرده باشد اندر شب زمانی بخورد چون روزه ظاهر دارد اندر ماه رمضان، (یعنی) ظاهر خوردنی جسمانی که بشریعت یافته باشد که آن روز دین است اندر شب دین که آن تاویل حقیقت است خوردنی باشد، و چون روزه نفسانی دارد بشناسد آنکس که او ماه خدایست، و شهر از شهرگی گرفته اند و بدانچه همیگوید شهر رمضان بدان مر آنکس را همیخواهد که سوی او خدای مشهور است و آنکس آنست که قرآن اندرو فرستاده خدایست و قرآن اندر آنکس فرو فرستاده است که خلاف و شبهت از مثلهای قرآن او تواند بیرون بردن و آنکس وصی ناطق است علیه السلام نبینی که خدایتعالی همیگوید قوله تعالی:شهر رمضان الذی انزل فیه القرآن هدی للناس و بینات من الهدی و الفرقان گفت ماه رمضان آنست که فرو فرستادند اندرو قرآنرا تا راه راست بنماید مردمانرا و بیانهارا از راه راست او جداکند یعنی مشهور خدای آنست که قر آن اندر ذات او فرود آمده تا راه راست بنماید مردمانرا و پوشیده هارا پیدا کند و جدا کند حق را از باطل پس گفت قوله تعال:فمن شهد منکم الشهر فلیصمهپس هر که بیابد از شما مرین ماه را پس روزه دارد یعنی هر کس که اساس را بشناسد مرتبت او را پنهان دارد از دشمنان دین چنانکه گفت قوله تعالی:و من کان مریضا او علی سفر فعده من ایام اخرگفت هر که بیمار باشد یا بر سفر گو روزه را مداردمگر روزهای دیگر شمردکه باز بگیرد معنیش آنست که هرکس که نفس او بیمار باشد بنا یافتن تاویل او از حال بحال گردنده باشد و ضعیف باشد چون بیماران یا بسفر باشد یعنی طلب کننده مر حقیقت را روا نباشد که خاموش باشد بلکه باید که همی جوید وهمی پرسد تا حق را بیابد وآنگاه تندرست شود و بخانه باز شود پس از آن مر تبت اساس را پنهان دارد از مخالفان دین ومعنی آنکه بیمار ومسافر روزهای دیگر شمرند وروزه بگیرند آنست که هر که تاویل اساس را نتواند پذیرفت روا باشد کز حجت وداعی وماذون تاویل پذیرد که ایشان روز های دیگرند مر اساس را و هر یکی از ایشان روز نداندر عالم دین پس گوییم که تاویل یکماه از دوازده ماه روزه داشتن آنست که اندر حدود از جمله دوازده حجت اساس یک حجت بود که مرتبت اورا مستور باید داشتن و او بدین مرتبت مخصوص باشد از یازده یار خویش همچنانکه ماه رمضان شریف شده است بسوی خلق که آن یازده ماه دیگر که یاران ویند آن شرف ندارند و تاویل آنکه ماه رمضان نهم ماهست از جمله ماهها آنست که مرتبت حدود دین دوازده است از مستجیب تا بعقل چون مستجیب و ماذون محدود و ماذون مطلق و داعی محدود و داعی مطلق و حجت و باب و امام و وصی و ناطق و ثانی و اول و وصی نهم مرتبت است همچنانکه ماه رمضاه نهم ماه هست از سال و پس از ماه رمضان از سال سه ماهست چون شوال و ذوالقعده و ذوالحجه همچنین پس از وصی سه مرتبت است اندر دین چون ناطق و نفس و عقل و اندر عدد این حال هم موجود است از بهر آنکه عدد بدوازده مرتبت است نه ازو آحاد است دهم عشر اتست و یازدهم مآتست و دوازدهم هم الوفست و ازپس هزار همه تکرار است هم برین صورت احاد مرتبت جسمانیان و متعلمان است ووصی برتر درجه است که او بنهم منزلت است و ناطق را مرتبت عشراتست از حساب که او نهایت آدمیانست و کمال صورت انسانیت نبینی خدای مرده را که آن مرتبت ناطق است همی کامل خواند قوله تعالی:تلک عشره کامله و مرتبت مائه مر نفس راست و مرتبت الوف مر عقل راست اما تاویل آنکه مر هر روزیرا که روزه دارد از شب آن روز نیت باید کردن آنست که مر ظاهر کتاب و شریعت (تاویل)پذیر آمده است و سبب آن تاویل بود که پس از ظاهر بود بر مثال سخنی که بآواز و کلمات و حروف بگویند پس سبب آن آواز و کلمات و حروف آن معنی بوده باشد که نفس شنونده نخست شنود و سخن از گوینده بر آن معنی پذیر آید پس روزه ظاهر را از شب ظاهر نیت باید کردن تا درست باشد و همچنین نخست معنی روزه بباید دانستن آنگه روزه داری تا آن نیت که آن شناخت روزه است سبب باشد مر روزه داشتن را که آن روزه داشتن پوشیده داشتن مرتبت اساس است از دشمنان دین و اما تاویل آنکه روزه سی روز تمام بباید داشتن آنست که این سی مرتبت را نخست بباید شناختن تا از آن بتاویل رسیم و آن سی مرتبت آنست که آفاق و انفس بر درستی آن گواهست و از آن سی مرتبت شش مرتبت آفرینش لاندر جسدهاست چنانکه خدایتعالی مر آنرا یاد کرده است از نطفه و سلاله و علقه و مضغه و لحم و عظام تا بدان هفتم مردم تمام شود و برابر آن اندر آفرینش نفسها شش مرتبت است از طهارت و نماز و روزه و زکوه و حج و جهاد تا بولایت تمام شود و برابر آن اندر پیغمبری شش مرتبت است چون آدم و نوح و ابراهیم و موسی و عیسی و محمد مصطفی علیهم السلام تا نطفه نبوت تمام شود و برابر آن از پس پیغمبر شش امامست که تمام آن اندر پدید آمدن قائم حق است علیه السلام و مر هر شش را ازین ششها که یاد کرده شد هفتمین است که تمامی آن شش از هر منزلتی اندر هفتم اوست چنانکه مر شش مرتبت انجامی جسد را هفتم روح است که تمامی آن شش مرتبت اندروست و نیز برابر این هفت مرتبت جسمانی اندر جسد هفت اعضای رئیسه است چون مغز و دل و جگر و شش و سپر زوزهره و گرده که زندگی جسم اندروست و برابر هفت رکن شریعت معنیها آنست که از دانش آن پیوستن است بر ولایت و برابر طهارت پاکیزه کردن نفس است و برابر نماز اطاعت و برابر روزه خویشتن نگاه داشتن از ناشایسته و برابر زکوه علم گفتن و برابر حج خویشتن را رسانیدن بامام و برابر جهاد قهر کردن مر دشمنان دین را بعلم و برابر هفت امام مر هر امامی را اندر عصر او تایید است که آن جان و نفس شریف اوست که بر خلق بدان سالاری کند و برابر مرتبت ناطق مرتبت قائم قیامت است که مقصود از آمدن و خبر دادن ایشان مر خلق را اوست. ,

از جمله سی مرتبت که روزه (را) بنیاد بر آنست شش مرتبت ناطقانراست و هفت مرتبت امامانرا ست و بر آن از موضوع شریعت گواهان گذرانیدیم. ,

اکنون گوئیم کز آن پس دوازده مرتبت (است) اندر آفرینش جسم و نفس و هم اندر عالم دین و اندر آفرینش جسمی آن دوازده آنست که بر جسم مردم از بیرون دوازده سوراخست سوی اندرون چون دو بینی و دو گوش و دو چشم و دهن و دو پستان و ناف و دو فرج و اندر آفرینش نفسی برابر آن دوازده عقل است و نفس و فهم و فکرت و ذهن و خاطر و حفظ و خیال و وهم و متصرفه و تمییز و تقسیم و اندر عالم دین برابر آن دوازده صاحب جزیره است که هر یکی بجزیره مخصوص است و مثل آن اندر آنچه بصلاح اینجهان و جسمی باز گردد چنانست که از ما کسی دانسته شود که اندر هر جزیره از جزایر چه چیز یافته شود از طعام و شراب و دارو و هر گاه که بچیزی از آن حاجتمند شود بباید رفتن بدان جزیرت و طلب کردن آنچیز را که او حاجت است همچنین داعی باید که صاحب جزیر تانرا بداند که آنچه مرا پرستد از ایشان بیابیم و از هر چه پرسندش باک ندارد و بداند و آنچه از او پرسند جواب همه پرسندگان بتواند دادن. ,

و پس از آن پنج مرتبت است که آنرا بباید دانستن و اندر آفرینش جسمی مثل آن پنج حواس است چون شنوایی و بینایی و بویایی و چشایی و بسایی و اندر آفرینش نفسی تمییز است و تقسیم و تنزیل و تالیف و تاویل و جمع کردن میان آن و اندر عالم دین مانند این پنج ناطق است و اساس و امام و حجت و داعی و اندر مرتبت پیغمبری مانند این پنج آن پنج اولوالعزم است و نبی ووصی و امام و مانند این پنج میانجی میان اولو العزم و میان عالم علوی نیز پنج بوده اند و هست چون قلم و لوح و میکائیل و اسرافیل و جبرئیل . ,

گوئیم بتوفیق خدایتعالی که روینده آنست که زیادت پذیرد و از مردم هم بجسم زیادت پذیر است و هم بنفس و خدایتعالی بدانچه زیادت جسم ازوست ده یک واجب کرده است تا آن دلیل باشد مر مومن را بر آن ده حد که نفس را زیادتی از ایشانست و هر که این ترتیب را بداند پرورش جسم و نفس او براستی حق باشد پس گوئیم آن ده حد که پرورش نفس ازوست پنج ازو روحانیست چون قلم و لوح و اسرافیل و میکائیل و جبرائیل و پنج ازو جسمانی است چون رسول و وصی و امام و حجت و داعی و جسمانیان آلاترا کار بندند اندر فایده دادن مر فرو دستان خویش را بر اندازه توانایی خویش و روحانیان بجسم حاجتمند نیستند اندر فایده دادن مر فرودستان خویش را مگر بوحی و تایید و این حد ها اندر مرتبها اند برتر و فروتر همچنانکه برگها و دانهای درختان بر فرود آمدن که غذای جسم از آنست و همچنانکه اندر هر دانه بغذا دادن مر جسم را بر اندازه آن دانه قوتی است اینچنین مر هر حدیرا ازین ده حد بر اندازه مرتبت خویش قوتیست اندر پرورش نفسها چه روحانی و چه جسمانی و اندر همه دانها که جسم را زیادت کند شریفتر گندمست و آن مثل است مر هر حدیرا ازین ده حد بر آن حد کزو برتر است چنانکه مر اساس را ناطق بمنزلت گندمست و مر امام را اساس بمنزلت گندمست و هم برین ترتیب هر حدی برین مر حد فروردین را گندمست پس واجب است بر داعی که او مثل است بر خداوند کشت و دانه مثل است بر مستجیب که مرو را اندر نفس بخواهد رویانید که بخواندش سوی حدی ازین ده حد که یاد کرده باشد تا بدان حد خواندن و آگه کردن اعتقاد او را درست کند اندر دین و چون این یک حد را معلوم مستجیب کرد بدان اندازه که او سزاوار اوبود داعی ده یک بیرون کرد از آن کشتها که داشت و پاکیزه شد بعلم او و خوش گشت و ده یک از آنچه بروید از زمین بر همه کس واجب است که او را کشتها و زرعست اندک و بسیار یعنی که این ده حد که یاد کردیم بمرتبت از یکدیگر برترند و هر یکی از آنکه برتر ازوست پذیرنده است بدانکه فروتر ازوست دهنده باشد تا هر یکی از آن حدها که اندر میانه اند هم دهنده باشند و هم ستاننده مگر آن حد برین که او از امر باریست سبحانه و تعالی دهنده است بحقیقت و ستاننده نیست و آن فروردین حد که مستجیب است ستاننده حقیقت است و دهنده نیست تا آخر عالم دین ماننده شده است باول خویش و دایره گشته است. ,

و چون بیان کردیم که بر هر توانگری واجب است ده یک گزاردن گوییم بر آن کشتها که آب از آسمان خورد و از جویها ده یک واجب است و بر آنکه آب از دولاب خورد بیست یکی و تاویل آنکه آب از آسمان خورد و از جویها مثل حدودند که ایشانرا تایید و تاویل هر دو است چون ناطق و اساس و امام و حجت و مثل آنچه نیم ده یک واجب شود آن حدود است که ایشانرا از تایید بهره نیست چون داعی و ماذون و مستجیب و ایشانرا تاویل است و نیمه مویدانند و آنچه مویدانند از حدود علوی خبر دهند و قوت فرستند یعنی کسانیکه تایید یافته باشند و صاحب فیض شده باشند مر فرود یانرا ازده یکی باشند و آنچه نیمه مویدانند مر فرود یا نرا از حدود جسمانی سخن گویند نیمه مویدانند اندر حد تاویل این بیست یک باشد و تاویل آنکه نماز بر هر کسی (که) از گرویدگانست واجب است و زکوه بر توانگران واجب است و بر درویشان نیست آنست که نماز کردن خویش را پاک کردنست و بر هر کسی لازمست بپاکی خویشتن کوشیدن و زکوه دادن پاک کردن دیگریست و تا کسی خود پاک نباشد کسی دیگر را نتواند پاک کردن و تا کسی علم نداند کسی را نتواند علم آموختن پس نماز کنندگان مثل اند بر همه امت و زکوه دهندگان مثل اند بر حدود دین. ,

3 اندر تاویل خمس و تاویل آنکه از و پنجیک باید دادن آنست که اول (از) غنیمت که از کافران یافته باشند پنجیک واجب شود بقول خدایتعالی که همیگوید قوله تعالی:و اعلموا انما غنمتم من شی فان لله خمسه و للرسول و لذی القربی و الیتامی و المساکین و ابن السبیل گفت بدانید آنچه شما بیابید از غنیمت چیزی بدرستیکه خدایراست از آن پنج یک و مر پیغمبر را و مر خویشاوندان پیغمبر را و مر یتیمان را و درویشان درمانده را و مر مسکینان را و فرزندان سبیل را و از گنج نهاده که کسی بیابد و از کان گوهر پنجیک بباید دادن مرین پنجگانه را و خدایتعالی پنجیک پدید کرده و نخست خویشتن را گفت پس گوییم آنچه خدایتعالی خویشتن را گفت رسول راست اندر هر زمانی و امام راست اندر هر روزگاری که ایشان مهمات گذاران خدا اند و از آنست که امام را از غنیمت دو بهره باید گرفتن و آن رسم رفته است اندر لشکرها مر سالاران لشکر را که ایشان خویشتن را بجای امام نهاده اند معنی این آنست که رسول خدا را دو منزلت است از تاویل و تنزیل و بخویشاوندان مر اساس را میخواهد که او بدو روی خویش ناطق بود و به یتیمان مر امامانرا خواهد که ایشانرا اندر عالم جسمانی پدر و مادر نباشد و پرورش ایشان بتایید است از عالم علوی و بمسکینان مر حجتانرا خواهد که بر بیان و تاویل و شرح ایشان دلها و نفسهای مومنانرا سکونست و بفرزند سبیل مرداعی را خواهد که اوست اندر راه خدای تا گمراهانرا براه آورد و غنیمت از کافران یافته شود از مال ایشان بامت و بظاهریان برسیده است و مومنانرا غنیمت گشت و این پنج حدود مر آنرا گرفتند و دیگر را بامت بخشیدند از مومنان که ایشان زیر دستان ایشان بودند و گنج مثل است بر عقل اول که او گنج خدایست که همیگویدقوله تعالی:او یلقی الیه کنز گفت کافران گفتند که چه بودی که اگر برپیغمبر گنج افگندندی اگر او پیغمبر بودی پس تاویل آنکه هر کس گنج یابد از آن پنج یک ببایدش دادن آنست که آنکس که او گنج یافت ناطق بود کز عقل کل تایید یافت لاجرم یک حد بپای کرد که پنج حد را تایید ازو بود و آن حد اساس بود که زیر او امام اوست و حجت و داعی و ماذون و مستجیب و کان گوهر دلیل است بر حدود علوی نبینی که آنچه از کان بیرون آید از گوهر آنرا بباید پالودن و از آلایش پاک کردن تا مردمان مر آنرا پسندند همچنانکه آنچه ناطق از حدود علوی پذیرفت مرورا با لفاظ مهذب یعنی آراسته کرده بیرون آورد و به اساس سپرد و اساس مر آنرا (در) آتش خاطر خویش بگداخت و مثلها و رمزها کزو بمنزلت آلایش بود یکسوکرد و بتاویل بامام داد و باز امام مر آنرا دیگر باره بگداخت و نقره گردانید تا ضعیفان امت را که درویشان بودند بستدن آسان باشد و آنچه دشوار باشد از و جدا کرد و بحجت خویش داد و هر حدی از آن لطافت نصیب خویش تصرف کردند تا چون بمستجیب رسید که او درویش بود مر آن را بی هیچ کراهیتی بستد و تمام شد تاویل زکوه رستنی بجود خدایتعالی و السلام.

گوئیم بتوفیق خدایتعالی که مردم گوهریست لطیف بر ساخته بر گوهر کثیف و مرکب است از دو عالم محسوس و معقول یکی جسم مردم که دیدنی و شنودنیست و دیگر نفس مردم که دیدنی و شنودنی نیست و جسم مردم که دیدنی و شنودنی است همی ساخته نشود مگر بمیانجی دو همجنس که او سوم ایشان است که آن پدر و مادر اوست پس لازم (آید) که آن گوهر لطیف که با این گوهر کثیف جفت است اندرین کالبد آراسته و ساخته نشود مگر بدو همجنسی که او سوم ایشان است چون جسم را تمامی اندر آن بود که بخورشهای این جهانی برسد از لذات جسمانی بمیانجی پدر و مادر گفتیم که تمامی نفس نیز اندر آن باشد که او بلذات عالم روحانی برسد بمیانجی پدر و مادر نفسانی پس بحکم ضرورت اثبات شد مر نفس مردم را از پدری و مادری همچنانکه جسم مردم را از پدر و مادر چاره نیست و چون پدر جسمانی مردم فایده دهند بود و مادرش فایده پذیرنده بود گفتیم که پدر روحانی نیز فایده دهنده باشد و مادر نفسانی فایده پذیرنده باشد پس گفتیم که آن پدر دینی که او را مر نفس مومن را بمحل پدر است رسولست صلی الله علیه وآله و سلم و آن مادر دینی که او مر نفس مومن را بمحل مادر است وصی اوست و تنزیل ناطق مر صورت نفسانی مومن را بمرتبه نطفه پدر است و تاویل وصی مر آنصورت نفسانی را بمرتبت نطفه مادر است و بفراز آمدن هر دو نطفه روحانی صورتی پدید آید آراسته مر عالم روحانی را همچنانکه بفراز آمدن دو نطفه جسمانی بر آراسته صورتی پدید آید مر عالم جسمانی را و گواهی دهد بر درستی اینحال گفتار رسول علیه السلام که گفت:انا و انت یا علی ابو و ام المومنین گفت یا علی من و تو پدر و مادر مومنانیم و استوار کرد مر این خبر را قول خدایتعالی که گفت:النبی اولی با المومنین من انفسهم و ازواجه امها تهم گفت پیغمبر سزاوارتر است بگرویدگان از نفسهای ایشان بدیشان و زنان او مادران ایشانند و چون زنان پیغمبران مادر مومنان باشند پیغمبر پدر ایشان باشد چنانکه رسول علیه السلام گفت:الارض امکم و هی بکم بره یعنی زمین مادر شماست و او بشما نیکو کردار است پس بحکم این حدیث درست شد که رسول آسمانست و او پدر است مومنان را از بهر آنکه زنان پیغمبر را خدایتعالی مادر مومنان گفت و پیغمبر گفت مادر شما زمین است پس درست شد که رسول آسمان است و پدر است و زنان او مثل بزمین اند و مادر مومنانند از نیکویی که باشند و نیکویی جز از خردمندان نیاید و اگر بیاید مر آنرا نیکو نگویند و آسمان مر زمین را مایه دهنده باشد بباران و تابش ستارگان و زمین مر آنرا بپذیرد و برساند بگوهر های کانی و چیز های رستنی و انواع حیوانات و خدایتعالی همیگوید قوله تعالی : و تری الارض هامده فاذا انزلنا علیها الما اهتزت و ربت و انبتت من کل زوج بهیج گفت ببینید زمین مرده را پس چون فرو فرستادیم برو مر آبرا بجنبید بیفزود و برویانید از (هر) جفت نیکو و تاویل این آیت آنست که تاویل را پایداری و هستی و تنزیل است و ناطق را محل آسمان است چنانکه بیان نمودیم پس تنزیل بمحل باران باشد و چون وصی را منزلت است تاویل (را) منزلت آن چیزها باشد که بمادت آسمانی پدید آید و ناطق تدبیر گر جملگی عالم دین است و مرگ بدو باز بسته نیست بلکه بدو زندگی باز بسته است و همی گوید ایزد تعالی و انزلنا من السما ما طهورا (لنحیی به بلده میتا)یعنی که چون آبرا فرو فرستادیم زمین مرده زنده شد پس گوییم که تنزیل بر مثال جسد است و تاویل بر مثال روح است مرورا و مرگ جسد را بجدا شدن روح باشد از جسد و ظاهر شریعت هم بر مثال کالبدهاست بخودی خویش و تاویل بر مثال روح است بخودی خویش و مر زمین را منزلت تاویل است چنانکه گفتیم و آسمان را منزلت تنزیل است بدین سبب بود که مرگ را بر زمین باز خواند و (زندگی را) باسمان باز خواند و چون درست شد که زایشهای عالم جسمانی را از زمین و آسمان چاره نیست لازم آید که پدر و مادر نفسانی اندر هر زمانی یافته باشد مر مومنانرا پس باید که پدر و مادر نفسان خویش را بشناسند تابی نصیب نمانند و رسول علیه السلام گفت :من مات و لم یعرف امام زمانه مات میته جاهلیه و الجاهل فی النار گفت هر که بمیرد و امام زمان خود را نشناسد مرگ او مرگ جاهلان باشد و اندر مرگ (جاهلان) کسی بمیرد که او را پیغمبر نباشد و آنکس اندر آتش باشد پس هر که امام را بشناخت برو واجب شود اطاعت امام اگر بحضرت امام باشد و اگر بحضرت امام نباشد برو واجب شود اطاعت آنکس که امام او را بپای کرده باشد بدان جزیره که اوست و هیچ گروهی نیست از کیش ها و مذاهب مختلف که ایشان منکر باشند امامی را مگر معطلان ودهریان که ایشان خود علم ندارند و علم را منکرند و گویند علم خود نیست البته هیچ مذهبی نیست که اندرو داناتر و نادان تر نیست و دانایان مر نادانانرا امامند مگر آنست که گروهی دعوی کنند که امام حق آنست که ما تابع اوئیم پس همه خلق اندر نام امامت مختلفند واندر معنی امامت معتقدند پس واجب است بر مومن بشناختن امام زمان خویش را تا لازم آید اطاعت داشتن مر امام را پس بنگریم تا امام مر دین را باید یا مر دنیا را یا هر دو را. ,

گوئیم اگر امام مر دنیا را بایستی بی دین پس دین بیکار بودی و بی سالار و خدایتعالی بزرگتر (از) آنست که چیزی را بیکار کند خاصه مر دین را که او شریفتر از همه چیزهاست و اگر امام مردین را بایستی بی دنیا سیاست دنیا باطل بودی و محال بودی که ایزد تعالی مر امام را بر شریفتر چیزی مهتر کردی و خسیس تر چیزی از او باز داشتی پس دانسته شد که امام هم دین را بایستی و هم دنیا را واجب است پس بنگریستیم اندر جزای کار امام که از بهر آیات محکمه را می بایستی یا از بهر آیات متشابه را و محکم خود بی نیاز است از آنکه داشت و گسترده است و امام از بهر آیات متشابه را بایست از بهر آنکه علم متشابه را کسی اندر یافت نتوانست باستدلال مگر خداوند تاویل و نیافتیم اندر امت کسی را که او دعوت کننده باشد بگشادن آیات متشابه را مگر گروهی از اهل بیت رسول پس آهنگ بدیشان کردیم و نزدیک ایشان یافتیم علم متشابه قرآنرا و شریعت را و بدانستیم که ایشانند خداوندان امر خدایتعالی و اطاعت ایشان بر ما واجب است کردن بر این آیت قوله تعالی :یا ایها الذین آمنوا اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم یعنی ای کسانیکه ایمان آورده اید اطاعت دارید خدایرا و رسول را و اطاعت خداوندان فرمان دارید که ازو در میان شما اند پس گوئیم که او را هفت چیز بباید تا امامت او را باشد نخست اشارت بسپردن امام گذشته که او را با مامت نصب کند و دیگر نسبت شریف باید که از اهل بیت رسول باشد تا او از دعای ابراهیم بهره مند باشد و سه دیگر علم دین بایدش که بدان بلند شود درخت امامت و چهارم باید که پرهیزگار باشد چنانکه خدایتعالی گفت قوله تعالی:ان اکرمکم عند الله اتقیکم گفت گرامی ترین شما نزدیک خدایتعالی متقی ترین شما است پنجم باید که جهاد کننده باشد بدست با کافران و بزبان با منافقان ششم خصلت های نیکو باید ش جز امامت چنانکه اندر پیغمبر بود جز نبوت از خوی نیک تا خدایتعالی مرورا گفت:و انک لعلی خلق عظیم هفتم آن باید که او بی نیاز باشد از دعوی کردن مر خویشتن از امامت از بهر آنکه چون او دعوی کند خصم گردد زیر حکم حاکم آید آنگاه چون او خصم بود حاکم نتواند بودن آن او را گناه باشد چون ایشان دعوی کند یاد کردیم از بیان اصلها و فرعها اندرین کتاب اینقدر بسنده باشد مستجیب عاقل را. ,

و آن هفت ستون مسلمانی را که بنیاد دین بر آنست بیان کنیم و آن برین هفت حد دلیل است چنین که یاد کرده شد نخست شهادت و آن دلیل است بر سابق کز جهت او درست شد توحید مر ناطق را بدانچه ایزد تعالی برتر است با صفت و بی صفت و بی جفت و نماز دلیل است بر ثانی که شریعت ناطق را بتوانست تالیف کردن بمادت خویش که او مانند بود مر ترکیب عالم را کز نفس پدید آید و زکوه دلیل است بر ناطق که بپای کرد مر اساس را از بهر دعوت کردن سوی علم حقیقت که اندروست پاکیهای نفسها از پلیدیهای شرک و نفاق و حج کردن دلیل است بر اساس که بدو تمام شود خانه دین که چهارم رکن اوست مر دین را و بچار رکن خانه تمام شود و روزه ماه رمضان دلیل است بر امام از بهر آنکه مرو را کاری معلوم نیست چنانکه مر اصل دین را معلوم بود مگر مرورا نگاه داشت امانت است پس باستاد امام اندر حد روزه داشتن یعنی خاموش بودن زیرا که امام را بیان کردن نیست و جهاد کردن دلیل است بر حجت که حجت نیاساید از دعوت کردن بلکه همیشه جهاد همی کند و نترسد از ملامت و اطاعت اولی الامر دلیل است بر داعی از بهر آنکه اطاعت امام بدان واجب شود بر مومن که داعی مرورا بدان حریص کند و بنمایدش آنچیزی که اندر اطاعت امامست اکنون گوئیم اندر بیان چیزها که مومن را از دانستن آن چاره نیست تا نفس راه جویان بجستن آن پاکیزه شود و السلام. ,

گویم بتوفیق خدایتعالی کلیمه اخلاص که لا اله الا الله است کلید در دین مسلمانیست و هر که او را بگیرد بسرای بیت اسلام اندر آید و مرورا کلیمه اخلاص از بهر آن گفته اند که اخلاص بزبان تازی پاکیزه کردن باشد و گوینده این قول باید که پا کیزه کند مر دین خویش را بگفتار این کلیمه از آلایش بت پرستی و پلیدی گفتار ناشنویان و تاریکی مذهب دهریان و جز آن و چون اعتقاد گوینده این قول با گفتارش برابر شود بدور کردن صفات دو مخلوق از لطیف و کثیف از توحید آنگه بقول و اعتقاد درست باشد و پس از آن مرین اعتقاد و قول را عملی در خورد باید کرد تا مر گفتار او را کردار او بردارد و بعالم علوی برد چنانکه خدایتعالی گفت قوله تعالی:الیه یصعد الکلم الطیب و العمل الصالح یرفعه و همچنانکه کلیمه اخلاص آغاز دین است سوره اخلاص انجام دین است و آغاز و انجام بفرمان صانع حکیم لازم آید که در خورد یکدیگر باشند. ,

و گوئیم که سوره اخلاص باز پسین همه قرآن است که فرود آمده است تا گشادن در دین و بستن آن هر دو از پاکیزگی باشد و لیکن کارها و چیزها بآغاز اندر حد قوه باشند و آنچه اندر حد قوه باشد ضعیف باشد و بآخر اندر حد فعل آید و قوی شود پس همچنین کلیمه اخلاص اندر شهاده بحد قوتست و اندر سوره صمد بحد فعل است پس گوئیم که خدایتعالی همیگوید:قل هو الله احد بگو ای محمد او خدایست یکی تاویلش چنانست که بدانچه همیگوید هو مر کلیمه را میخواهد که او هویت محض است و هویت را گزیر نیست از حقیقت و بدین چهار حرف الله مر چهار اصل را میخواهد که ایشان برگزیده آثار کلیمه باری اند دوازو روحانی اند و دو ازو جسمانی هر یکی بر اندازه مرتبت خویش و با احد آن همیخواهد که چون اینچهار اصل هر یکی نصیب خویش آنچه از کلیمه باری بیافتند یگانه کردند توحید را از صفات و آنچه مرورا جفت است چه از لطیف و چه از کثیف و جدا کردند مر سبحانه را از نامزد کردن اندر آن صفات که اندر گفتار و اندر کردار نفسی و طبیعی با یکدیگر روی باروی شوند از هست و نیست جایگیر و ناجایگیر ستوده و ناستوده و جز آن و ایشان بدین بزرگواری مخصوص شدند بیرون از همه خلایق روحانی و جسمانی و بدان یگانه گشتند پس گفت قوله تعالی:الله الصمد گفت خدای صمد است و صمد سید باشد یعنی که او را میانه نباشد یعنی کاواکی درو نباشد تاویل این آیت آنست که همیگوید که چهار حدیکه اینچهار حرف دلیل بر ایشانست چون یگانگی خدایرا بحقیقت بشناختند او را پاکیزه کردند از انواع آلایش و ایشان هر یکی سید و روحانیان گشتند و همه روحانیان و جسمانیان قصد بر ایشان کردند بفایده گرفتن و ایشان بی نیازند و زیر دستانرا از روحانی و جسمانی اندر ایشان راه نماند بباز جستن از حال ایشان بر مثال چیزیکه او را اندرون راه نباشد کسی برو مطلع نتواند شدن بچگونگی آنچه اندرو پوشیده باشد پس گفت قوله تعالی:لم یلد و لم یولد گفت نزاد و نزادندش تاویلش آنست که باری سبحانه که پدید آرنده چیزهاست نه از چیزی و مر چیز نخستین را علت چیز های دیگر گردانید و او خود برتر از آنست که علت چیزی باشد چنانکه کسی گوید که چیزها ازو پدید آمده است که اگر چنین بودی او خود علت بودی مر چیز ها را و علت مر چیز ها را چون پدر باشد و پدر چون زاینده باشد و فرزند زاده او و او جلت قدرته علت نیست مر چیزها را و این تاویل لم یلد است و تاویل ولم یولدآنست که او جلت عظمته پدید آمده نیست از چیزی تا آنچیز علت او باشد و او جل جلاله معلول باشد چنانکه فرزند معلول پدر باشد و مر هر چیزیرا که علت باشد او زاده باشد از علت خویش پس خدایتعالی همچنانکه علت چیز ها نیست معلول نیز نیست و هر که خدایتعالی را عالم گوید و یا حکیم یا قادر گوید مر علم را و قدرت و حکمت را علت او گفته باشد از بهر آنکه عالم را علت علم اوست و قادر را علت قدرت اوست و حکیم را علت حکمت اوست پس آنکس گفته باشد که خدایرا بزاده اند پس گفت و لم یکن له کفوا احد همیگوید نبود مرورا در خوری یکی تاویلش آنست که احدیت که او ابداعست علت عقل کل است و عقل کل با همه لطافت و جلالت خویش در خوری مبدع حق نیست و ابداع آنست که اوهام را اندر اثبات او بمجرد راه نیست از بهر آن او را نیست گفتند حکما دانا بدانروی که نخست هستی که هستیها از و پدید آمد عقل بودی و عقل از احدیت پدید آمد و از قضیت عقل چنان لازم آید که هست از نیست پدید آید و چون احدیت را اثبات نبود مرورا نیست گفتند و نیست مر هیچ و هم را طاقت آن کزمایه و همها که آن عقل است بگذرد تا به پدید آرنده عقل برسد اگر کسی تو هم کند محال جسته باشد و چیز ها بمشاهده محسوس مر آنرا بداند بدان گواهی بدهد که پاکست خدای از مانندگی کردن مانندگان. ,

3 فصل گوئیم که خدایتعالی همیگوید:الا لله الدین الخالص همیگوید خدایراست دین خالص یعنی پاکیزه و بی هیچ آمیزش و نفی و اثبات هم بگفتار اندر و هم با عتقاد اندر و هم بفعل اندر و چون کسی گفتار و اعتقاد و کردار خویش را از آمیزشها پاکیزه کند دین خالص او داشته باشد و هر که زبانرا از ناگفتنیها پاک کند گفتار او مر گفتار خدایرا ماند و او شایسته باشد مر خدایرا همچنانکه خدایتعالی مر خاکرا پاکیزه کرد از آلایشها تا شایسته شد مر صورت آدم را پس لازم آمد که بنیاد دین آدم و فرزندان او (که ایشان) را از بهر آن آفریده اند از سخنی باشد کان مر نفی و اثبات را گرد گرفته باشد و آن کلیمه اخلاص است و اندر نام خدای از نخست بنکره است یعنی بی الف و لام معرفست چون اله و پس از آن این نام نام معرفست چون الله و الف و لام آن نام نکره است که الف و لام (معرفه) ندارد چون اله و الف و لام دلیلانند بر تنزیل و تاویل بررسول و بر وصی بر محسوس و معقول از بهر آنکه شناختن چیزها بدین شش رویست که یاد کرده باشد و این چیز ها را بصورت توان شناختن و چون صورت نباشد ناشناخته باشد که این از چه سبب است و بچه صورتست اما بحد خود بر شناخته باشد آنجه هیولاهای صورت یافته است اندرینعالم و پس از صورت چون اندر عالم این بود و اندر کلیمه اخلاص نکره پیش از معرفه آمده و منکر اله است ومعرف الله است و نفی کردن نام خدای به لام و الف باشد که بر یکدیگر افتد چون لا و پس ازو نکره بیاید چون لا اله و اثبات کردن با الف و لام باشد که او بازگونه لام و الف است همچنانکه نکره مخالف معرفست و اندر سوره اخلاص ایزد تعالی یگانگی را آشکارا کرد و گفت قوله تعالی:قل هو الله احد و اندر کلیمه اخلاص این معنی برمز بود که گفت نیست خدای مگر خدای یعنی یگانه است از بهر آن گفتیم پیش ازین که توحید اندر سوره اخلاص بفعل است و اندر کلیمه اخلاص بقوتست و کلیمه اخلاص پیش از سوره اخلاص است از بهر آنکه چیزها از نخست اندر حد قوت باشند و ضعیف باشند پس بحد فعل رسند و قوی شوند. پس گوئیم که خدایتعالی مر خود را احد گفت یعنی یگانه و او تعالی جل ذکره یگانه است اندر ذات خویش چون آفرینش و فرمان خویش و امام جعفر صادق علیه السلام چنین خوانده است :قل هو الله الاحد و همچنین واجب آید از بهر آنکه الله معرفست و احد نکره است و چون معرف را بمنکر صفت کنی آن معنی آن صفت بر آن افتد با نبازی شود میان معرفه و میان نکره چون معرف را بمعرف صفت کنی خاصه شود آن صفت مر آن معرف را بی هیچ چیز دیگر و دلیل همیکند که اصل نزول قل هو الله الا حد است از بهر آنکه همیگوید الله الصمد همچنانکه نام معرفست صفت نیز معرفست و صمد آن باشد که دیگران قصد بدو کنند بحاجتهای خویش و نیز صمد آن باشد که تجزیت نپذیرد و نیز صمد آن باشد که او را میان تهی نباشد و این صمد همی استوار کند معنی احدی را از بهر آنکه جفتها همه از یکی پدید آید و همکنان بیکی حاجتمند باشند بدانچه هستی ازو دارند این معنی صمد است و چون این سوره اخلاص باز گونه کلیمه اخلاص است لازم آید که اول این سوره معرف و آخرش منکر باشد بر عکس این مقدمه اول کلیمه اخلاص نفی و منکر است چون لا اله و آخرش اثبات و معرفست چون الا الله و نیز گوئیم معنی احد را و صمد را همی استوار کند قوله تعالی: لم یلد و لم یولد از بهر آنکه زایش میان جفتان موجود است و یگانه را زایش نیست و مر زاده را با آن جفت کزو زاده باشد مناسبت باشد بدانچه او سوم آن دو باشد و پیدا آوردن باری سبحانه و تعالی مرین جفتها را نه جفتی است تا مر این جفتها را بدو مناسبت باشد بلکه بوده شده اند از یکی که او قسمت و تجزیت نپذیرد بهیچ روی و زاده آنکه ازو زاده باشد مانند (او) باشد چنانکه معلول بعلت و مر چیزها را پدید آوردن ایزد تعالی نه چون پدید آوردن علت است معلول خویش را نبینی که خدایتعالی همیگوید: و لم یکن له کفوا احد یعنی نیست اندر خورد مرورا هیچکس از بهر آنکه او یگانه است بذات و بفعل که پدید آورد چیزیرا نه از چیزی بامر خویش و این احد اندر آخر سوره منکر است چنانکه باول معرفست از بهر آنکه احدی یافته نیست اندر مخلوقات و شناخته نیست بلکه آن مر خدایراست و فارسی احدکسی است و بفارسی و احد یکیست و فرق بسیار است میان این دو لفظ چنانکه اگر گوئیم کسی بازید پسندیده نیاید بزرگتر از آن باشد که گوئیم یکتن بازید پسندیده نیاید پس آنچه همیگوید که مرورا کفوا نیست آن میخواهد که احد مر مخلوق را نیست. و این فصل از بهر خداوندان ادب نبشته شد و کسی را که ادب نیست و ندارد دریافتن اینمعنی دشوار است مگر که او را آزمایش افتاده باشد اندر علم تاویل و السلام.

گوئیم بتوفیق خدایتعالی که علت عالم کثیف آن نقصانست که نفس کل بدان از عقل کل کمتر است و اینعالم مر نفس کل را بدان سرمایه است تا بدان مر نقصان خویش را راست کند و دلیل بر درستی این سخن یافته شود اندر نفسهای جزوی که اندرین عالم است که هر یکی از مردم کوشنده اند مر بیرون بردن نقصانرا از کار خویش اندرینعالم از بهر آنکه هنوز غرض نفس کل ازینعالم پدید نیامده است هیچ نفس جزوی اندرین عالم بی نیازهمی نشود (و) همچنین لازم آید از بهر آنکه روا نباشد که کلی بجزوی حاجتمند شود و جزوی بی نیاز باشد و بیقراری افلاک و ستارگان و پذیرفتار شدن طبایع مر تاثیرات ایشانرا و کوشش موالید اندر نبات و حیوان اندر پذیرفتن زیاده از طبایع آواز همی دهند خردمند را که آنکس که اینعالم را ترکیب کرده است همی چیزی جوید که خود ندارد . بحاجتمندی خویش اندر حرکت سخت عظیم است و مثل اینحال چنانست که خردمندی اندر آسیابخانه باشد و آسیابرا بیند که بشتات همیگردد و کار سخت همیکند باید بداند که آنچیز که آسیابرا همیگرداند صعب تر است ازین آسیاب که همی جنبد و چون بیرون آید از آن خانه و بنگرد مر آن آبرا که بچه سختی از بالا همی خویشتن را به شیب همی افگند و بداند که جنبش آب بیش از جنبش آسیابست از بهر آنکه جنبش سنگ عرضی است و جنبش آب از بالا به نشیب طبعی و جنبش جوهری قوی تر از جنبش عرضی باشد پس گوئیم که جنبش نفس کل اندر نوع خویش صعب تر از جنبش افلاک و انجم است و طبایع و چون اندرین عالم از مردم شریفتر چیزی نیست گوئیم که غرض نفس کل از اینعالم مردم است و از همه شریفتر آنست که داناست گفتیم که غرض نفس کل اندر صنعت اینعالم دانش است و نقصان او از دانائیست و چون دانش را نفس مردم پذیرفت گفتیم که باز گشت بنفس کل مر مردم راست از جملگی عالم و چون حال این بود که یاد کردیم دانستیم که هر نفسی که ازین عالم دانسته تر برود او شایسته تر باشد مر نفس کل را (که) بموافقت بدو پیوندد و اندر راحت و نعمت جاویدی افتد و هر نفسی که او نادان برود ازینعالم مخالفت باشد مر نفس کل را و نفس کل ازو بپرهیزد از بهر آنکه او این عمل عظیم از بیم نادانی همیکند پس چون نادانرا یابد او را نپذیرد و آن نفس اندر عذاب و شدت جاویدی بماند . و گوئیم مردم موافق نفس کل به اطاعت رسول شود که او فرستاده نفس کل است بتائید عقل کل تا مردمانرا سوی علم توحید خواند تا چون دانا شوند بدین علم عظیم (و) نفس کل بدیشان نقصان خویش راست کند و چون مردمان نفس کل را یاری دهند و او مرایشانرا یاری دهد چنانکه خدایتعالی همیگوید قوله تعالی:یا ایها الذین آمنوا ان تنصروا الله ینصر کم همیگوید ای گرویدگان اگر شما خدایرا یاری دهید او مر شما را یاری دهد پس گوئیم اینجهان بر مثال آئینه است که نعمتهای آنجهانی اندر این همی تابد چون خالی و دست کسی بدان نرسد که او را نگاه دارد بر مثال صورتهای نیکو که اندر آئینه همی توان دیدن و مر آنرا نتوان یافتن چون این آرایشها و لذتها که اندرین عالم است ناپایدار است دانستیم که عرضی است و عرضی را از جوهر اثر باشد پس دانستیم این نعمتها آثار است از عالم روحانی که آن جوهر است. ,

پس خردمند آنست (که) بدین روزگار فانی مر آن روزگار باقی را بجوید و بدین نعمت گذرنده ننگرد و قصد آن نعمت باقی کند بورزیدن طاعت و دور بودن از شهوت و رغبت ناکردن اندر آنچه مرورا بقاو ثبات نیست و بباید دانستن که اینجهان در آنجهانست که تا ازین در بیرون نشوی بدان سرای نرسی و بدیگر روی اینجهان چون چیزی نهانیست و هر کس ازین مردم نصیبی یافته است و آن چیزیست که اگر او را زود نفروشی تباه شود و نیز اندرو کسی رغبت نکند بازارگان نیکبخت آنست زود مرورا بفروشد و چیزی بستاند که آن تباه نشود و آن طاعت خدا و رسولست و اگر نه اندرین روی او را صرف کنی ناچیز شود آنوقت پشیمانی سود ندارد و چنانکه خدایتعالی همیگوید:او تقول حین تری العذاب لو ان لی کره فاکون من المحسنین همیگوید چون نفس بدبخت عذابرا بیندگوید اگر مرا یکبار باز برندی بدان عالم من از نیکوکاران بودمی آنگه گفت قوله تعالی:بلی قد جائتک آیاتی فکذبت بها و استکبرت و کنت من الکافرین گفت بلی نشانیهای من سوی تو آمد و این دروغ زن کردی و گردن کشیدی و از کافران شدی . این است حقیقت عالم جسمانی بلفظ کوتاه ,

آثار ناصرخسرو قبادیانی

6 اثر از وجه دین ناصرخسرو قبادیانی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر وجه دین ناصرخسرو قبادیانی شعر مورد نظر پیدا کنید.