و نماز جملگی بر سه رویست و آن فریضه است و سنت و تطوع و تطوع را نافله نیز گویند و تاویل نماز دعوتست و فریضه دلیل است بر متم که خلق را ازو چاره نیست که بشناسد و سنت دلیل است بر حجت که او فرا کرده متم است و تطوع دلیل است بر جناح اعنی داعی که او اول حد است مر طاعت مومن را و تطوع را نافله گویند (که) فرزند فرزند باشد و آن دلیل است بر ماذون که او بجای داعی ایستد چنانکه جناح بجای پدر پدر ایستد آنکه ازین سه مرتبت نه نماز است دلیل است بر هفت امام حق و ناطق و اساس چون فریضه که دلیل امامست و سنت که دلیل حجت است و نافله که دلیل داعیست و نماز آدینه که دلیل است بر ناطق و نماز عید روزه که دلیل است بر اساس و نماز عید اضحی که دلیل است بر قائم قیامت علیه افضل التحیه و السلام و نماز جنازه که دلیل است بر گذشتن مستجیب از مرتبت بمرتبت و نماز باران خواستن دلیل است بر خلیفه قائم که بدو رهایش است از قحط علمی چنانکه بباران رهایش است از قحط جسمی و نماز کسوف دلیل است بر دعوت بوقتی که امام درستر باشد، اما نماز خوف هم فریضه است ولیکن چون از خوف و بیم عدو نماز کند بخلاف آن باشد که ایمن نماز کند از بهرآنکه نماز خوف یک رکعت است و نماز مسافر دو رکعت است و نماز حاضر تمامست و تاویلش آنست که چون مومن اندر میان نماز ظاهریان افتد و از ایشان ترسد ظاهر را بیک روی بپای دارد و اطاعت امام چون اطاعت ظاهریان کند بظاهر، و مسافر که او مثل است بر مومن که از ظاهر گذشته باشد و باطن گرفته مرورا ناطق و اساس را باید شناخت که ایشانرا مثل آن دو رکعت اول است، و دو رکعت آخر که آن مثل است بر اول و ثانی مرورا واجب نیست کردن از بهر آنکه حدود روحانی را هنوز نشناخته است، و آنکس که حاضر است دلیل است بر مومن مخلص که اندر دعوت حق است که هر چهار حدود روحانی و جسمانی را شناخته است و بدو حد روحانی اقرار کند و دو جسمانی را اطاعت دارد. ,
2 فصل- اندر حدود نماز رسول مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم گفت ان للصلوه حدودا کحدود الدار فمن عرفها و اداها علی حقها و شرطها فقد قضیها و الا نقضها گفت نماز را حدهاست چون حدها را بسرائی پس هر که آن حدها بشناسد و نماز را بر آن حقها بگزارد و شرط آن بجای آرد نماز کرده باشد و اگر نه نکرده باشد پس گوئیم که آن حدهای نماز هفت است بر عدد امامان و عدد ناطقان چهار از آن فریضه است که نماز بی آن تمام نباشد و سه از آن سنت است که نماز بی آن روا نباشد پس از آن چهار فریضه دو از خداست و آن وقت است و قبله وقت دلیل است بر ثانی که زمانه پدید آورده است و قبله دلیل است بر اول که همه آفریدگانرا نهایت اوست و از آن چهار دو از بنده است و آن نیت است و آبدست و نیت دلیل است بر ناطق و آبدست دلیل است بر اساس و نماز نیست مگر بظاهر و باطن که ناطق و اساس آنرا بپای کرده اند بتاییدی کز دو اصل بدیشان رسیده است ناطق ظاهر آن بپای بقوت نفس کل و اساس باطن آن گفت بتایید عقل و آن سه سنت بانگ نماز است و قامت و جماعت بانگ نماز دلیل است بر متم که بخواند خلق را بظاهر و قامت دلیل است بر حجت که او بپایدارد باطن را و جماعت دلیل است بر داعی که جمع شدن مومنان بروست و بر بیمار و مسافر آن سه سنت نیست و نماز ایشان بی آن رو است.
3 فصل- اندر فریضه های نماز بباید دانستن که هفت چیز نماز فریضه است برابر هفت امام تکبیر نخستین فریضه است و آن دلیل است بر عهد گرفتن مومن و چون تکبیر گفته شد نیز سخن نشاید گفتن و نماز باید کردن و چون عهد گرفته باشد نیز نشاید سخن گفتن اندر دین تا اطلاق نکنند و دیگر راست ایستادن فریضه است و آن دلیل است بر ایستادن مومن بر دعوت و سه دیگر فاتحه و سوره خواندن فریضه است و آن سخن گفتن داعیست مر قوم را چهارم رکوع فریضه است و آن شناختن اساس است اندر دور بزرگ و شناختن حجت است اندر دور کهین پنجم سجود فریضه است و آن دلیل است برشناختن ناطق اندر دور مهین و بر شناختن امام اندر دور کهین ششم به تشهد نشستن فریضه است آن دلیل است بر شناختن داعی هفتم سلام دادن فریضه است و آن مثل است بر دستوری دادن مومن را بسخن گفتن اندر دین چنانکه چون نماز بکند و سلام بدهد سخن گوید بدانچه خواهد . و چون نماز کند (و) هفت فریضه و سنت را بجای آرد نماز او تمام باشد و معنیش آنست که چون مستجیب مر این حدود دین را شناخت بدرجه ماذونی رسید و سزاوار دستوری باشد.
4 فصل- اندر سنتهای نماز بباید دانست که دوازده چیز اندر نماز سنت است و آنرا آدابهای نماز گویند نخست سر فرو افگندن سنت است و آن دلیل است بر کبرنا کردن مستجیب داعی خویش را و دیگر نگریستن بجای سجده سنت است و آن دلیل است بر چشم داشتن مستجیب مر فرمان داعی خویش را و سوم سوی چپ و راست نانگریستن سنت است و آن دلیل است بر نگریستن مستجیب بسوی ضدان و منافقان چهارم ناخندیدن اندر نماز سنت است اگر چه اندک باشد و آن دلیل (است) بر بیان ناگفتن مستجیب تا اندر حد مستجیبی است که چون بخندد دندانها پیدا شود و آن دلیل بر سخن گفتن باشد پنجم انگشت ناشکستن اندر نماز سنت است و آن دلیل است بر طعنه ناکردن بر حدود دعوت که انگشتان مثل بر حدود است ششم باریش بازی ناکردن سنت است و آن دلیل است بر مجامعت نفسانی ناکردن بی دستوری نارسیدگی هفتم روی انگشتان دست و پایرا بسوی قبله داشتن اندر تشهد سنت است و آن دلیل است بر روی داشتن حدود بسوی امام هشتم هر دو پایرا بیکجای نهادن سنت است و آن دلیل است برجدائی ناداشتن میان حجت و داعی که دو پای بر ایشان دلیل است و اعتماد نفس مومن برایشانست چنانکه اعتماد جسد بر پاست نهم اندر صف هم پهلوی یار خویشتن بودن سنت است تا دیو اندر میانه راه نیابد دلیل است بر موافقت و یکدل بودن مومنان تا مخالف در میان نگنجد دهم اندر التحیات بر پای چپ نشستن اندر نماز سنت است و آن دلیل است بر استادن مستجیب بر قول داعی و پای چپ دلیل است بر داعی یازدهم گشاده داشتن انگشتان بر زانو اندر رکوع سنت است و آن نمودنست از نماز کننده که حدود دین پراگنده شد از اساس اندر جزیره ها که رکوع حد اوست و همچنین گویند که داعیان از حجت پراکنده شوند اندر دعوت که حجت اندر دور کهین بمنزلت اساس است اندر دور مهین دوازدهم هموار داشتن انگشتان بر زمین اندر سجود سنت است و آن دلیل است بر پراگنده ناشدن حدود دین اندر عالم از بهر بیان کردن ظاهر شریعت که آن ظاهر حد ناطق است و حد امام و سجود دلیل بر حدهای ایشان چنانکه پراگنده شدند از بهر دعوت باطن.
گوئیم بتوفیق خدایتعالی که نماز کردن دلیلست بر دعوت کردن بسوی توحید خدای و پیوستن باولیای خدایتعالی، نماز بامداد دلیل است بر اول و او را بدانوقت فرمود گزاردن که سپیده روز بدمد بنمود ناطق علیه السلام که نخستین نور که پدید آمد از امر باری سبحانه اول بود که او را قلم گویند و عقل گویند و آن چهار رکعت است دو رکعت سنت پیش از فریضه و آن دلیل است بر ناطق و اساس که نخست مر ایشانرا باید شناخت تا بدلالت ایشان مر اول و ثانی را بتوان شناختن و این نماز چهار رکعت است فریضه و سنت دلیل است بر آنکه اصل دین چهار اند و از آن دو روحانی اند چون اول و ثانی و دو جسمانی اند چون ناطق و اساس، و آن دو رکعت سنت هم بدان منزلت است که دو رکعت فریضه است یعنی ناطق و اساس را اندر عالم جسمانی هم آن مرتبت است که اول و ثانی را اندر عالم روحانی، و نخستین رکعت از سنت دلیل است بر ناطق و اندرو سه چیز خوانند ثنا و حمد خدا و الحمد و سوره معنیش آنست که نفس ناطق را سه مرتبت است چون نبوت و وصایت و امامت، و خواندن ثنا دلیل است بر مرتبت ناطق و خواندن الحمد دلیل بر مرتبت اساس است و خواندن سوره دلیل بر مرتبت امامست، و اندر رکعت دوم از سنت ثنا نیست و الحمد و سوره هست معنیش آنست که مر اساس را از مرتبت پیغمبری بهره نیست و او را دو مرتبه است یکی مرتبه وصایت و دیگر مرتبت امامت، و پس از سنت فریضه کند دو رکعت و اندر میان آن نشستن نیست دلیل است بر آنکه میان اول و میان باری سبحانه میانجی نیست و رکعت اول از فریضه نماز با مداد دلیل است بر وحدت باری تعالی کزو هستی یافت مایه هستیها و او خود هست نبود و هستیها از و پیدا شد از بهر آنست که اندر نخستین رکعت سه چیز خوانند ثنا و حمد و الحمد و سوره و رکعت دویم دلیل است بر اول و اندرو الحمد و سوره هست و ثنا و حمد نیست یعنی که هستی او بذات خویش نیست بلکه بوحدت باریست سبحانه و تعالی و هستی همه هستیها را علت اوست و فرود از عقل چهار مرتبت است که تایید ازو پذیرند اندر دو محل و آن چهار مرتبت آنست که نفس کل و ناطق و اساس و قائم قیامت علیه السلام (راست) و آن دو محل یکی محل ترکیب و تالیف است که مر ثانی را و ناطق راست و دیگر محل تاویل و تایید است که مر اساس راست و قائم راست علیه السلام و اندر تاویل نماز بامداد شکر است از بنده مر خدایتعالی را بدانچه مر اول را ابداع کرد و میانجی گردانید میان خویش و میان خلق و از نور او مر خلق را بهره داد تا مردم بدان از ستوران جداشدند و بدان نور بشناختند مر توحید را و اگر آن نور نبودی هیچکس بشناخت باری سبحانه نرسیدی و از ستور فرق نشدی و چون باری سبحانه و تعالی ما را از نور خویش بمیانجی عقل بهره مند گردانید واجب شود بر ما اندرین وقت که دلیل است بر آن خلق بزرگوار که او قبله نماز بامداد است مرو را شکر کردن سبحانه و تعالی. ,
نماز شام دلیل است بر ثانی و وقت نماز او آنست که آفتاب از مشرق بر آمده است و بمغرب فرو شود همی نمود ناطق که نور توحید از اول بدرخشید و اندر ثانی فرو شد از بهر آنکه مشرق نور خدای اولست و مغرب نور خدای ثانی است و نور آفتاب بر توحید خدای دلیل است و نماز با مداد دلیل است بر اول و نماز شام دلیل است بر ثانی و نماز بامداد دو رکعت فریضه است دلیل است بر کلیمه کن و عقل و نماز شام سه رکعت فریضه است دلیل است بر ثانی و عقل و وحدت باری و این دو نماز که پنج رکعت است دلیل است بر آنکه پنج حد جسمانی را از ایشان تایید است چون ناطق و اساس و امام و حجت و قائم قیامت علیه السلام و این دو نماز در کناره شب و روزند یعنی نهایت و غایت اهل ظاهرکه آن دلیل روز است و اهل باطن که آن دلیل شب است این دو اصل اند. ,
و نیز گوئیم که فریضه نماز بامداد دو رکعت است و فریضه نماز شام سه رکعت است بنمود ناطق که هر نور کزین دو فرشته فرود بارد اندرینجهان سه تن اند پذیرنده آن چون جد و فتح و خیال که فرود ثانی اند و نماز پیشین و نماز دیگر اندرین دو میانست و نماز خفتن از ایشان جداست و این دلیل است بر بودن ناطق و اساس در یک عصر و جدا بودن امام از ایشان پس از گذشتن عصر های ایشان و نخستین رکعت از نماز شام دلیل است بر ناطق که اندرو ثنای خدا هست و الحمد و سوره دلیل آنست که مرجان ناطق را از سه حد روحانی بهره است چون جد و فتح و خیال و دیگر رکعت از فریضه نماز شام دلیل است بر اساس که اندرو الحمدو سوره است بی ثنا و حمد چنانکه مر اساس را از حد جد بهره نیست و جان او را بهره از دو مرتبت است از نور فتح و نور خیال و پس ازین دو رکعت نشستن است و آن دلیل است (بر ) قرار یافتن دعوت بر دو حد ظاهر و باطن یعنی ناطق و اساس و سویم رکعت را یک مرتبت بیش نیست و اندرو الحمد تنهاست و آن دلیل است بر امام که جان او را (بهره از ) یکمرتبت است از نور خیال و نماز شام سه رکعت است دو رکعت بآواز بلند باید خواند و یکی را پست باید خواندن بنمود ناطق که من مرتبت خویش آشکارا کردم و مرتبت اساس را وصیت کردم و مرتبت امام را آشکار نکردم بلکه نهان داشتم مر آنرا از دشمنان دین و شش رکعت سنت است از پس فریضه نماز شام دلیل است که ثانی فرود از خویشتن شش ناطق را تایید فرستاد تا نور او بخلق رسانند و آن شش ناطق آدم است و نوح و ابراهیم و موسی و عیسی و محمد مصطفی علیه السلام و وقت نماز شام شفق سرخ بر آسمان باشد و وقت پدید آمدن ستارگان و آفتاب فروشده باشد و آن دلیل است بر آنکه چون ناطق دور خویش بسر برد (و تایید اول) که آفتاب دین است فروشد تایید ثانی که آن مثل است بر ستارگان از راه اساس پدید آید مر خلق را بزبان لاحقان اندر جزایر و نماز شام شکر است از بنده مر خدایتعالی را بدانچه مرخلق را از نور ثانی بهره داد و آن نور مردم را روح ناطقه است تا بدو سخن گویند و عبارت کنند مر هر چیزیرا که خود مر ایشانرا بنماید و نامها و صفتها پس قبله نماز شام ثانی آمد تا مردم شکر کنند مر خدایرا بدانچه مر ثانی را بیافرید و میانجی کرد میان خویش و میان بندگان و نورانی گردانید ایشانرا تا بدان سخنگوی شدند و بدان سخن از حیوان جدا شدند . ,
و نماز پیشین دلیل است بر ناطق و او را پیشین از بهر آن گویند که ناطق نخستین کس بود مر پذیرفتن نور را از عالم علوی و نیز پیشرو و خلق بود اندر دین سوی آنعالم و نیز این نخستین نماز بود که او علیه السلام بکرد و بفرمود کردن و نیز او علیه السلام داعی بود سوی توحید خدای و مر این نماز را بتازی ظهر گویند بدان معنی که دعوت ناطق بظاهر است که شریعت بود اول وقت این نماز پس از شش ساعت بود کز وقت بر آمدن آفتاب بگذرد یعنی که پدید آمدن او علیه السلام از پس گذشتن شش امام بود از دور عیسی علیه السلام که او آفتاب دور خویش بود و آخر وقتش آن باشد که سایه هر چیزی همچند آن شود معنیش آنست که چون هر حدی ازلاحقان دور عیسی علیه السلام نصیب خویش از تایید یافتند از شش امام و ظاهر و باطن برابر گشت بتاویل و توحید واجب شد که ناطق دیگر پدید آید و فریضه او چهار رکعت است بنمود ناطق که من دعوت کننده ام شما را بسوی دو فرشته که من سویم ایشانم و اساس چهارم ماست و دو رکعت نخستین از فریضه دلیل ناطق و اساس است و نخست آن دو رکعت باید کردن بنمود ناطق تا من و اساس را نپذیرند بشناخت اول و ثانی نرسند و اندر نخستین رکعت ثنا و الحمد و سوره است دلیل است بر سه نور که بنفس ناطق پیوسته است از جد و فتح و خیال و اندر رکعت دوم ثنا نیست و الحمد و سوره هست و آن دلیل است بر دو نور که بجان اساس پیوسته اند یکی از فتح و یکی از خیال و آنگه نشستن است به تشهد و آن دلیل است از نماز کننده و گواهی دادنست که این حدود روحانی که اندر عالم روحانی اند اندر عالم علوی برابر اند با این دو حدی که یاد کرده شد باز برخاستن است و دو رکعت دیگر کردن باز الحمد تنهاست و آن اشارتست از ناطق(که) من و اساس چون جسم و روحیم چون الحمد و سوره ( که) الحمد روح است و سوره جسم است و اول و ثانی روحانی اند ایشانرا جسمانی پنداشتن کفر است بدان سبب خواندن الحمد تنهاست اندر آن دو رکعت که دلیل بدان دو حد روحانی است و شش رکعت سنت پیش از چهار فریضه است معنیش آنست که محمد علیه السلام ششم بود از ناطقان و نیز دلیل است بر شش امام که پس از عیسی علیه السلام گذشته بودند و چهار رکعت سنت پس از فریضه نماز پیشین دلیل است بر چهار تن که از پس ناطق اطاعت ایشان بر مومنان واجب است چون اساس و امام و حجت و داعی . ,
گوئیم بتوقیق خدایتعالی آنچه بمارسیده است از روایت گویان اهل بیت رسول صلی الله علیه و آله و سلم مومنان مخلص را اندر عدد رکعات نماز که چند است و آنچه بمکه و مدینه فرود آمده است چند است و جملگی بر چند رویست و چند رکعت است و اختلاف میان امت از کجا افتاده است و بما رسیده است چنانکه رسول علیه السلام خبر گفته است :اهتدیت بخمس صلوات و اعطیت مالم یعط احد من الانبیا قبلی خمس صلوات بخمسه مواقیت علی خمسه او جه و ثلاث جهات گفت هدیه یافتم پنج وقت نماز را و بدادندم آنچه ندادند هیچ پیغمبر را پیش از من و آن پنج نماز است به پنج وقت و به پنج روی اندر سه جهت و پنج وقت نماز یکی نماز بامداد و یکی و یکی نماز پیشین و سویم نماز دیگر و چهارم نماز شام و پنجم نماز خفتن و وقتهای آن پیش از ین شرح کردیم و سه جهت آنست که نماز یا فریضه یا سنت یا تطوع است گوئیم که فرود آمدن به پنج بار بوده است چهار ازو مکهی بوده است و یکی مدنی و آنچه مکهی بوده است بچار دفعت سی و دو رکعت آمد ده رکعت فریضه است و هفت رکعت مقرونه و دوازده رکعت سنت است و سه رکعت و تر است که او را رسول علیه السلام ختم خوانده است و رسول علیه السلام نخست نماز که بکرد نماز پیشین بود بفرمان خدایتعالی پس از گذشتن شش ساعت از روز اندر هفتم ساعت آن دو رکعت بود باز نماز دیگر کرد دو رکعت پس از گذشتن نه ساعت از روز باز نماز شام کرد اندر نخستین ساعت از شب دو رکعت و پس از آن نماز خفتن کرد پس از دو ساعت از شب و بعد از آن نماز بامداد کرد بمیان شب و روز و آنرا مخروجه خوانند یعنی آمیخته و گفت بینند آنرا فرشتگان شب و روز دو رکعت و نخست این ده رکعت کرد اندر پنج وقت پس از آن بروزگاری ایزد تعالی بفرمود هفت رکعت دیگر و رسول علیه السلام جزای آن مر مطیعان خویش را بیاموخت و هر که مر آن سخن را پذیرفت رسته شد و هر که حقیقت آن باز نجست متحیر بماند پس رسول صلی الله علیه و آله و سلم مرین هفت رکعت را مقرونه گفت یعنی پیوسته شده خواند و مر آنرا بفرمان خدایتعالی و بمیانجی عقل و نفس قسمت کرد برین ده رکعت به پنج وقت و از آن دو رکعت بنماز پیشین پیوست تا آن چهار رکعت شد و دو رکعت بنماز دیگر پیوست تا آن چهار رکعت شد و یکرکعت بنماز شام پیوست تا آن سه رکعت شد و دو رکعت بنماز خفتن پیوست تا آن چهار رکعت شد و این پنج نماز بدین پنج وقت هفده رکعت شد بدو نام فریضه و مقرونه و پس از آن بروزگاری ایزد تعالی بفرمود مرورا علیه السلام سنت خواندن دوارده رکعت و مرورا رسول علیه السلام بفرمان خدایتعالی بمیانجی عقل و نفس قسمت کرد بدین پنج وقت فریضه و مقرونه و سنت شش رکعت از آن بر نماز پیشین نهاد چهار رکعت پیش از فریضه و دو رکعت پس از فریضه و دو رکعت از پس نماز شام نهاد و دو رکعت از پس نماز خفتن نهاد و دو رکعت پیش از نماز بامداد نهاد پس باین قول دوازده رکعت سنت قسمت کرده شد آنگه پس سه رکعت دیگر فرود آمد رسول صلی الله علیه و آله آنرا و تر خواند و ختم خواند از پس نماز خفتن نهاد و تمامیش سی و دو رکعت نماز (است) که بمکه فرود آمده است و رسول صلی الله علیه و آله و سلم آنرا میگزارد و همی فرود گزاردن اندرین نماز ها بمکه دست پیش گرفت و مسح بر موزه کشید و قامت یکبار کرد و تکبیر بر جنازه چهار بار کرد و گورها را خر پشت بفرمود و پشت هموار نکرد و اینهمه احوالها که نامیده شد مکه ایست پس چون مرورا فرمان هجرت آمد سوی مدینه آنجا دستها در نماز بگشاد و مسح بر پای برهنه کشید و قامت دو بار کرد و تکبیر بر جنازه پنج بار کرد و گورها را چهار سر فرمود کردن و گفت: بعثت بالقول دون الفعل من بد امری ثم امرت باقامه الاعمال مبینه علی القول و هو الاخلاص گفت بفرستادندم بگفتار منکر از آغاز کار من و پس از آن بفرموندم بپای کردن کارها و بیان کردن هر گفتار و این است اخلاص و پس از آن بمدینه سی و یک رکعت نماز دیگر فرود آمد و رسول علیه السلام از آن نوزده رکعت را بر آن پنج وقت نماز مکهی قسمت کرد و مر آنرا تطوع خواند تا جمله پنجاه و یکرکعت شد اندر پنج وقت نماز و دوازده رکعت باقی را تهجد گفت و مر آن نماز را شب خواند و بشب فرمود گزاردن پس از آن این سی و یک رکعت نماز که بمدینه فرود آمد از آن نوزده رکعت چهار رکعت بر نماز پیشین نهاد دو رکعت پیش از فریضه و دو رکعت پس از فریضه و سنت تا تمامی نماز پیشین چهارده رکعت گشت و چهار رکعت بر نماز دیگر نهاد پیش از فریضه تا هشت رکعت شد و چهار رکعت بنماز شام نهاد پس از فریضه و سنت تا نه رکعت شد و شش رکعت بر نماز خفتن نهاد چهار رکعت پیش از فریضه و دو رکعت پس از فریضه و سنت و یکرکعت بماند آنرا بدو پاره کرد پس از وتر (و) مر آن یکرکعت را از جمله نوزده رکعت تطوع نشسته بکرد و بفرمود تا یکرکعت باشد و گفت :رکعتان من جلوس بغیر عله تقومان برکعه من قیام دو رکعت نماز نشسته بی بهانه بیکرکعت نماز ایستاده باشد و آن دوازده رکعت باقی را شب فرمودند چنانکه رسول علیه السلام گفت:علیکم بصلوه اللیل ثلاث مرات گفت دوازده رکعت باقی یعنی از جمله سی و یکرکعت تطوع که نوزده از آن قسمت یافته بر نماز مکهی بر شما باد بنماز شب سه بار (یعنی) سه بار بگفت پس نماز پیشین بچهار منزلت آمده است دو رکعت فریضه و دو رکعت مقرونه و شش رکعت سنت و چهار رکعت تطوع و نماز دیگر سه منزلت آمد دو رکعت فریضه و دور کعت مقرونه و چهار رکعت تطوع و نماز شام بچهار منزلت آمد دو رکعت فریضه و یکرکعت مقرونه و دو رکعت سنت و چهار رکعت تطوع پس از فریضه و نماز خفتن چهار منزلت آمد دو رکعت فریضه دو رکعت مقرونه و دو رکعت سنت و شش رکعت تطوع چهار رکعت پیش از فریضه و دو رکعت پس از سنت و وتر سه رکعت است و آن یکرکعت پس از وتر که نشسته دو رکعت خوانند تطوع است و پس از همه نماز ها نماز بامداد بدو منزلت آمد دو رکعت فریضه و دو رکعت سنت و نماز شب بیک منزلت آمد و آن تطوع است و از جمله پنجاه و یک رکعت نماز سی و دو رکعت مکهی است و سی و یک رکعت مدنیست و رسول علیه السلام گفت هر که آن نماز ها بکند و معنی آن بداند اسلام او تمام باشد و دلیل بر درستی اینحال آنست که کودک و پیریکه سخت ضعیف باشند که سی و دو دندان ندارد و حد ایشان نیست و ناتوان باشند. ,
پس کروهی از امت بر آن سی و دو رکعت که بمکه فرود آمد باستادند و معنیش ندانستند و نجستند و بر موزه مسح کشیدند و میکشند و بر جنازه چهار تکبیر میکنند و گورها را خر پشت میکنند و دست پیش همی گیرند اندر نماز و قامت یکبار همی کنند و مر آنرا معنی ندانند و نجویند و دیگر گروه آنچه پس از آن آمد بپذیرفتند و بجستند و بیافتند و هر گروهی بطریق خود راه همی روند تا فردا هر کسی بجزای خویش برسند. ,
پس گوئیم که ازین جمله نماز های فریضه ده رکعت آمد به پنج وقت و گواه برین آنست که اندر سفر و بیماری از پنج وقت نماز ده رکعت آن فریضه بود که گزاریده میشود و شش مقرونه که افگنده میشود دو (در) نماز پیشین و دو در نماز دیگر و دو در نماز خفتن( و ده رکعت دیگر) فریضه است که گزارده میشود و شش مقرونه گفتیم بباید افگندن و یکی را رخصت نیست افگندن و آن مقرونه نماز شام است که آن دو رکعت فریضه بدان رکعت مقرونه تمام میشود اندر سفر و بیماری و تاویل آن پیش ازین گفته شد اندرین کتاب و دلیل بر آنکه این هفت مقرونه از فریضه نیست آنست که آن ده رکعت که فریضه است همه با الحمد و سوره است و آن هفت که مقرونه است با الحمد تنهاست و این یازده رکعت فریضه در سوره یوسف آمده است قوله تعالی:اذ قال یوسف لابیه یا ابت انی رایت احد عشر کوکبا و الشمس و القمر رایتهم لی ساجدین یعنی چون یوسف گفت مر پدر خود را ای پدر هر آینه من بخواب دیدم یازده ستاره و آفتاب و ماه را که مرا سجده کردند یعنی ناطق و اساس با این یازده رکعت سجده همی کنند یعنی مقرونه بر آن یازده ستاره که مر یوسف را سجده کرد و بآفتاب و ماه. ,
گوئیم بتوفیق خدایتعالی که نماز آدینه دلیل است بر ناطق از بهر آنکه روز آدینه یکروز است از جمله هفت روز که آنروز مردمان بیکجا جمع شوند همچنانکه ناطق یکیست از جمله هفت امام که پنج امام پیش از و گذشته و او مرتبهای ایشانرا جمله گرد کرده است و او را یوم الجمعه از بهر آن گفتند که آنروز مردمان امت همه گرد شوند بیکجا همچنانکه مرتبهای پیغمبران و امامان اندر محمد مصطفی صلی الله علیه و آله جمله شد که روز آدینه دلیل بر اوست و نماز آدینه دو رکعت کنند و دو خطبه خوانند معنیش آنست که ناطق مر خلق را بچهار اصل دین خواند و خطبه پیش کنند و نماز پس کنند معنیش آنست که ناطق نخست از دو روحانی آگاه شد آنگه دو جسمانی بر پای کرد چون اساس و امام و روز آدینه بر آمدن خطیب بر منبر و پایه بپایه بد و پای استادن و آنگه بپایه دیگر شدن نشانیست که ناطق از درجه مستجیبی بر آمد (و) بدرجه ماذونی رسید و از درجه ماذونی بدرجه داعی رسید و از درجه داعی بدرجه حجتی رسید و از درجه حجتی بدرجه امامت رسید و از درجه امامت بدرجه نبوت رسید و اندر هر درجه که بود هم ظاهر و هم باطن را بحق کار بست تا بدو چیزی که علم و عمل است بر همه مرتبت بگذشت و ایستادن خطیب بر سر منبر دلیل است بر ایستادن ناطق اندر مرتبت خویش و رو سوی مشرق کردن خطیب دلیل است بر ناطق که رو سوی عقل داشت که او مشرق توحید است و خطبه کردن خطیب بر منبر دلیل است بر مخاطبه کردن ناطق با عقل کل و اندر نخستین خطبه دلیل بر شناختن ناطق مر نفس کل را و فایده پذیرفتن او و از پس او خطبه فرود آمدن خطیب از منبر دلیل است بر جسمانی گردانیدن ناطق مر آن مخاطبتهای روحانی را کز عقل کل و نفس کل یافت بر زبان تازی و نزدیک گردانیدن مر آنرا به شنوندگان آنگه نماز کردن خطیب مر قوم را و پشت (کردن) او سوی ایشان دلیل است مر گفتار ناطق مر آن سخنها را پوشیده یعنی سخن را دو سوی گفت همچنانکه خطیب را رو سوی دیگر است و نخست خطبه کند آنگه نماز دلیل است بر نخست پذیرفتن ناطق مر علم را از عالم علوی و آنگه بخلق ادا کردن مر آنرا (و بدیگر روی) روز آدینه دلیل است بر امام حق که بدرجه هفتم از مستجیب است همچنانکه ناطق درجه هفتم از امام و درجه دیگر مستجیب است و ماذون مطلق و داعی محدود و داعی مطلق و حجت جزایر و حجت اعظم و امام هفتم است و مر هفت درجه را بامام آوردنست همچنانکه ناطق مر درجات امامانرا گرد آرنده است و ازین هفت درجه سخن گوی بحقیقت امامست اگر کسی را بشنواند و بگوید که راه حق این است همچنانکه از هفت امامان آن امام هفتم بیرون آید و خویشتن را آشکارا کند و نبوت و شریعت بنهد و نماز آدینه اندر مسجد آدینه دو رکعت کنند و بیرون از مسجد چهار رکعت کنند از بهر آنکه دو خطبه که خطیب کند دلیل است مر خطابت ناطق را با روحانیان و دو رکعت نماز (که) با الحمد تنهاست هم نشان از دو روحانی است و نیز مسجد جامع دلیل بر مجموع ظاهریست اندر مرتبت امام اما بظاهر باید کردن دو رکعت نماز (که) با الحمد و سوره است دلیل بر جسمانیان و دلیل بر ظاهریانست و بیرون از مسجد چهار رکعت کنند یعنی که در جزیره مشهد ظاهریان امام را بظاهر و باطن یاد باید کردن و اطاعت داشتن که چهار رکعت دلیل بر دو روحانی و بر دو جسمانیت و گفتن دو خطبه دلیل است بر اساس و حجت که خداوندان تاویل اند و دو رکعت دلیل ناطق و امامست که ایشان خداوندان تالیف ظاهر شریعت اند. ,
و عید روزه گشایان دلیل است بر اساس از بهر آنکه بعید مردمان از طعام و شراب ناخوردن و از ضعیفی برستند و قوت گرفتند همچنین باساس مومنان از ضعیفی علم برستند و قوت بگرفتند چون تنزیل یافتند و روزه دار دلیل است بر خاموش باشنده و روزه گشاینده دلیل است بر گوینده پس این خاموشان گوینده شدند بعلم همچنانکه بعید روزه داران طعام خوار شدند و بدانچه ناطق بفرمود بروز عید روزه دارانرا پس از آنکه سی روز روزه داشته باشند جمع شدن و شادی کردن اشارتست مر مومنانرا که این سی حد را که آن هفت ناطق است و هفت اساس و هفت امام و باب و حجت و داعی و ماذون و پنج حد علوی چون عقل و نفس و جد و فتح و خیال استوار داشته بودند و تاویل اساس بشناسند و با یکدیگر بر آن شادی کنند و چون از اساس بجان مومنان رسید از بهر تاویل بروی که مثل آن شادی بود واجب است شادی کردن و روز عید روزه گشایان را فطر خوانند و نام اساس سه حرف است همچنانکه فطر سه حرف است و نیز روزه داشتن (دلیل است) بر پذیرفتن ظاهر ناطق که معنی آن ما را واجب است جستن و آن مانند روزه داشتن است و آن سی روز سه ده باشد و (در) باز جستن آن (سه) مرتبت ناطق همی نماید که مرا سه مرتبت است از دو روی یکی آنکه مر دو اصل را سومست باز رسیدن از آن بعلم و دیگر آنکه او سه اصل را از دین اندر عالم نخستین است چون ناطق و اساس و امام و این سه مرتبت دلیل برسی روز روزه داشتن و سی حد جسمانی که ظاهر مثل است برسی روز که پیداست و برسی شب که اندرو چیزها نتوان دیدن و روز عید که مردم از روزه داشتن بر هند دلیل است بر اساس که بدو از نادانستن این سی حد برهند و نماز عید را بانگ نماز و قامت نیست از بهر آنکه بانگ نماز دلیل است بر دعوت ظاهر و مر اساس را دعوت ظاهر نیست و قامت دلیل است بر باطن و تاویل اساس را تاویل نیست و روز عید را نمازش پیش از خطبه است و خطبه دلیل است (بر) سخن بروحانیان و مخاطبه با ایشان پس نماز پیش از خطبه دلیل است بر اساس که نخست بر شریعت ناطق و سخن جسمانی پرورده شده آنگه مرورا از تایید روحانیان بهره مند کرد چون خطیب نخست نماز کند و رو سوی مغرب کند آنگه بر منبر بر آید و رو سوی مشرق کند و خطبه کند همی نماید که چون اساس بشریعت ناطق تمام شد آنگه رو سوی عقل توانست کرد که مشرق نور توحید است این است تاویل عید روزه گشایان. ,
گوئیم بتوفیق ایزد تعالی که این عیددلیل است بر قائم قیامت علیه افضل التحیه و السلام که باطن شریعت بدو آشکارا شود و مومنان از رنج نادانی برهند و بدین روز که او دلیل بر آن بزرگوار دو جهانست واجب شود بر خلق شادی کردن و از نهفت بصحرا شدن از بهر آنکه همچنانکه اندرو مر خلق را از نهفت بصحرا باید شدن او مررمز ها را از نهفت بیرون آرد و آشکارا کند و این روز را اضحی گویند و اضحی چهار حرف است همچنانکه نام قائم علیه السلام چهار حرف است و نماز عید را بانگ نماز و قامت نیست از بهر آنکه مر خداوند قیامت را دعوت ظاهر و باطن نیست بلکه دعوت ظاهر مر ناطق راست و دعوت باطن مر اساس راست و او خداوند جزای هر کسی است بسزای او و خطبه این هم پس از نماز است و او علیه السلام نخست شریعت پرورده باشد آنگه بمرتبت خویش بایستد و حق آشکارا کند (و) ناطقان و اساسان و امامان از جباران و فرعونیان و ابلیسیان امت داد بخواهند. و آنکه پیش از نماز تکبیر کند اندر آن روز معنیش آنست که توحید حق و عظمت خدای بدو آشکارا شود و آنکه پنج تکبیر کند معنیش آنست که فایده از پنج حدود جسمانی بمومنان رسد اندر هر زمانی بدینعالم و بقوت نور او بد انعالم رسند و تکبیر ها مثل است بر شادی مومنان و ظفر یافتن او علیه السلام بر منافقان و اعدای دین و قربانی کردن دلیل است بر عهد های گرفته از ناطق تا بمستجیب که بدان مربنده را نزدیکیست بامر خدایتعالی قربانی ناطق اساس است که عهد ناطق گرفته است و همچنین قربانی اساس امام است و قربانی امام حجت و قربانی حجت داعی و قربانی داعی ماذون و مستجیب و شتر دلیل بر ناطق است و گاو دلیل است بر اساس و گوسفند دلیل است بر امام اینست تاویل عید اضحی. ,
آن دو رکعت نماز است بده رکوع و چهار سجود واندر هر رکعتی پنج رکوع است چنانکه دو سجده در پنج رکوع باید کردن و چون نماز کن (در وقت) کسوف بنماز کردن بایستد تکبیر کند و الحمد و سوره در از بآواز بلند بخواند و آنگه تکبیر گوید و رکوع کند و بسیار تسبیح بگوید و اندر رکوع هم چندان بایستد که راست ایستاده بود آنگه گوید الله اکبر و راست ایستد و باز الحمد و سوره دراز بآواز بلند بخواند و تکبیر گوید و بر رکوع رود وهمچنین چهار بار الحمد و سوره دراز بخواند بآواز بلند و تکبیر گوید و بر رکوع شود و راست ایستد چون پنج بار الحمد و سوره دراز بخواند و رکوع رود و تسبیح دراز گوید آنگه سمع الله لمن حمده گوید و بسجده رود باز تسبیح دراز کند (آنگه سر از سجده بر دارد و باز بسجده رود ) و در رکعت دیگر برخیزد همچنین پنج رکوع دیگر کند باز بسجده شود و (دو) سجده بکند و به تشهد بنشیند و التحیات بخواند و سلام دهد اندرین ده رکوع که یاد کرده شد چون بر رکوعها جفت جفت رسد قنوت کند همچنانکه بر رکوع دویم راست بایستد و قنوت کند و (همچنین) چهارم و ششم و هشتم و دهم اندرو بایستد و قنوت کند و تاویلش آنست که آفتاب دلیل است بر ناطق اندر زمان خویش و هر امام اندر زمان خویش و ماه دلیل است بر اساس اندر زمان خویش و بحجت اندر مرتبت خویش و کسوف دلیل است بر نکبت و ستم مر ایشانرا از غلبه کردن دشمنان که نور توحید بدان سبب از جان مومنان بریده شود همچنانکه نور آفتاب و ماه بکسوف از جسدها بریده شود و دو رکعت نماز دلیل است بر ظاهر و باطن یعنی بدان وقت که امام مستور شود ظاهر و باطن را نگاه باید داشتن و آن پنج رکوع اندر نخست رکعت استادن دلیل است بر پنج حدود روحانی چون اول و ثانی و جد و فتح و خیال و آنکه بر رکوع اندر فرود همی آید و بسجده همی باز نیاید دلیل است بر آنکه داعی همی نماید که این حدود از خداوند دور افتاده است و هم نشاید بامام و ناطق رسیدن که سجده دلیل بر ایشانست ولیکن بتاویل اساس بتوان دانستن مرین حدود را که رکوع دلیل بر ایشانست و آن پنج رکوع اندر دویم رکعت ایستادن دلیل است بر پنج حد جسمانی چون ناطق و اساس و امام و حجت و داعی و فرود آمدن نماز کن بر رکوع و بازگشتن اشارتست به نزدیک شدن او بناطق و امام و باز آمدن او بدان نکبت که افتاده است و تشهد خواندن دلیل است برقرار یافتن مومن بآخر و شکر گزاریدن مر خدایرا بر گشاده شدن کار امام و پدید آمدن نور توحید ازو همچنانکه بآخر کار آفتاب و ماه گشاده شود و نور ایشان بزمین رسد و زمین روحانی دعوت حق است. ,
گوئیم بتوفیق ایزد تعالی که این نماز را بانگ نماز و قامت نیست و الحمد و سوره خواندن نیست و بیک دعا و صلواتست و رکوع و سجود نیست و بیک سلام ازو باید گشتن که بر دست راست بدهی و اندرو پنج تکبیر است و میان هر دو تکبیر صلوات تست اگر بر مرد نماز کنند برابر پستان بایستند و اگر بر زن نماز کنند برابر سر بایستند . ,
و تاویل اشارتها گفته شود نخست گوئیم همچنانکه مردم بمرگ جسمانی از لذات شهوانی اینجهان فانی دور شوند (و) بدان جهان باقی روند مومن بمرگ نفسانی بفرمان خداوند خویش از ظاهر کثیف که مانند اینجهانست برهد و بمرده نماز گزارند مرده را بگور کنند دلیل بر شنوانیدن دعوت حق است مومن را که نفس او از شهوات جسمانی مرده شود تا از درجه بدرجه برتر شود چنانکه مرده ازینجهان فانی بدان جهان باقی شود و آنکه مرین نماز را بانگ نماز و قامت نیست و نباید کردن دلیلش آنست که مومن چون دعوت ظاهر و باطن را نگاه دارد که بانگ نماز و قامت دلیل بر آنست که پذیرفته است مرورا از درجه بدرجه باید برد اندر علم تاویل و آنچه اندرین نماز قرآن خواندن نیست دلیل آنست که الحمد و سوره که دلیل بر حدود جسمانیت خبر یافته است و بباز گفتن او را حاجت نیست مگر آنست که مرورا منزلتی واجب شود نزدیک حدود دین و آن دعا و صلوات که اندرین نماز همی خوانند باز نمودن مرتبت آن مستجیب است ازو مر حدود روحانی را تا بخویشتن پذیرند بگواهی او که داعیست و آنکه اندرو رکوع و سجود نیست دلیل است که او به اطاعت حجت رکوع نفسانی کرده است و به اطاعت امام سجود نفسانی کرده است و ظاهر و باطن امام و حجت را کار همی بندد وآنچه این نماز را بیک سلام باز همیگردند که بدست راست سلام بدهند و بدست چپ ندهند دلیل آنست که بر دست راست سلام دادن پذیرفتن ظاهر ناطق است و بدست چپ سلام دادن دلیل است بر پذیرفتن تاویل اساس و نماز جنازه که بر دست چپ سلام ندهند همی نماید داعی که آن مومن نا بالغ مر ظاهر را بتمامی پذیرفته و تسلیم کرده ولیکن تمامی باطن را هنوز نیافته است و بسلامت بگذشت چنانکه ظاهرش بسلامت شد بدین سبب بدست چپ سلام دادن اندر نماز جنازه نیست و آنچه تکبیر ظاهر همی کنند و از پس هر تکبیری دعا همی خوانند دلیل آنست که با او نشان از پنج حد دهند که نشان جسمانی است که ایشان آشکارا اند یعنی ناطق و اساس و امام و حجت و داعی و آن پنج دعا که اندر میان تکبیر ها پوشیده همیکنند دلیل است بر پنج حدود روحانی که ایشان بحواس یافته نیستند بلکه با ایشان اقرار است بر زبان و اعتقاد است بدل و نماز کننده بدین پنج تکبیر با آن پنج دعا دلیل داعیست که همی گواهی دهد که این مومن مرده مرین ده حدود را نشناخته است و آنکه پشیماز چون بمرد نماز جنازه کند برابر سینه او ایستد و اگر بر زن نماز جنازه کند برابر سر او ایستد دلیل آنست که مرد اندر دعوت آنکس است که حدود روحانی را شناخته است نبینی که مرد را در تکبیر نماز دست برابر گوش باید کرد که غذای روح او را از گوش رسد و زن را دست برابر پستان او باید گرفتن که غذای جسد از راه پستان او بر جسد رسد پس نماز گزار برابر سینه او ایستد که اندرو قوت نفسانیست و آن بصیرتست و آنکه بزن نماز کند برابر سر او ایستد دلیل آنست که داعی آن گواهی داده باشد که این اوست که حدود جسمانی را بشناخته است که بچشم سر دیده است و حدود روحانی را نشناخته است اینست تاویل نماز جنازه که یاد کرده شد. ,
گوئیم بتوفیق خدایتعالی که نماز کننده چون بنماز ایستد آن نمودنست از و که ناطق و امام راست ایستاده اند اندر کار خدایتعالی چنین که من ایستاده ام اینجا هر چند که او بر آن گونه بندگی نتواند کردن که ایشان کردند و بمحراب بایستد و محراب برابر قبله باشد و محراب دلیل است بر اساس و قبله دلیل است بر قائم تاویل آنست که امام فایده های تایید از اساس پذیرد و دعوت مر خلق را سوی قائم کند و هر که اندر نماز روی از قبله بگرداند نمازش درست نباشد یعنی هر که خدایرا طاعت نه بر میانجی قائم دارد خدایتعالی طاعت او را نپذیرد و چون تکبیر کند و نیز دست تا گوشها بر دارد و بگوید الله اکبر اشارت کرده باشد که خدایتعالی ازده حدود جسمانی و روحانی بزرگتر است یعنی دیدنی نیست چون این دو گونه خلق و بدست راست پنج انگشت است مر آن عالم را خواهد و پنج حدود روحانی را و بدست چپ نیز پنج انگشت است مر این عالم را خواهد و پنج حدود جسمانی را و بدانچه دستها تا گوش بر دارد آن خواهد که فایده از ایشان بدو گوش باید پذیرفتن یکی بگوش سر و یکی بگوش دل و آنکه ثنا خواند نفی کردنست صفات همه آفریده را از باری سبحانه و تعالی بمیانجی دو اصل دین پس گوید انی وجهت وجهی للذی فطر السموات و الارض حنیفا و ما انا من المشرکین گوید من روی نهادم بدان خدای که بیافرید آسمانها و زمین را و بشناسانید دیده ونادیده را پاک پرستیدنی و نیستم من از آن انباز گاران بتاویل آسمانها مر حدود علوی را خواهد و بزمین مر ناطقانرا خواهد یعنی که این حدود را خدای آفریده است که داناست بظاهر و باطن و نیستم من از آن کسانیکه حدود روحانی و جسمانی را گیرم خدایرا پس گوید سبحانک اللهم و بحمدک و تبارک اسمک (و تعالی جدک و لا اله غیرک) معنیش آنست که خدایست که حمد مروراست و اللهم پنج حرفست و این تسبیح اولست که همیگوید پاکست پدید آرنده من از آنکه ماننده باشد بمن و بحمدک تسبیح و تمجید گفتن ثا نیست که همیگوید بحمد تو پدید آمد همه خلق یعنی بمیانجی حمد که اولست و تبارک اسمک گوید برتر است نام تو و بدان مر ثانی را خواهد که مرورا بیافریدی و بنام خویش گردانیدی یعنی از راه اول و ثانی بپرستید نست مر خدایتعالی را که ایشانراست بحقیقت نام خدایتعالی و تعالی جدک گوید بر تر است جد تو که بدو نرسیدی هر کسی مگر ناطقان و لا اله غیرکگوید نیست خدائی جز تو اعوذ باالله السمیع العلیم من الشیطان الرجیم گوید پناه میخواهم بخدای شنوا و دانا از دیو رانده از حق و بدان دیو رانده مر دشمن ولی خدایرا خواهد بسم الله الرحمن الرحیم تاویل این ازین پیشتر گفته شده است آنگه الحمد بخواند و الحمد هفت آیت است دلیل است بر هفت امام که بدیشان پیوستگی بجویند بخدای آنگه سوره دیگر بخواند و آن دلیل است بر حجتان که فرود امامن باشند و اطاعت ایشان بفرمان امام واجب است آنگه رکوع کند دلیل است بر اساس که امامان و حجتانرا تایید ازوست و رکوع آن باشد که پشت گوز کند و خویشتن را دو تا کند معنیش آنست که ثانی کرم کرد مرا ناطق تا با او دو تا باشیم و گوید الله اکبر و الله چهار حرفست معنیش آنست که اساس بنمود است که خدای بزرگتر است از چهار اصل دین و اندر رکوع تسبیح بگوید سبحان ربی العلی العظیم و بحمده یعنی پاکست پروردگار بزرگ من و بحمد او آید یعنی بمیانجی اول که این حمد اولست و بدین تسبیح پدید کردن بزرگوار ثانی است که تایید اساس ازوست و او خداوند ترکیب این عالم بزرگست آنگه راست بایستد و بگوید سمع الله لمن حمده یعنی خدای بشنوده خواندن آنکس که مرورا از راه عقل بستاید و سپاس دارد و بشناسد او را آنگه سجده کند و سجده دلیل است بر ناطق که اساس و امام و حجت را تایید از راه ویست و سجود خویشتن را بر زمین افگندنست دلیل است بر آنکه ناطق همه اعتقاد خویش را یک لخت به ثانی سپرد چون رویت بیافت از عالم روحانی و زمین مثل است بر ثانی که اوست بر دارنده همه نفسها چنانکه زمین بر دارنده همه جسمهاست و سجود نیز خویشتن را سه تائی کردنست یعنی که ناطق سویم بود مر اول و ثانی را و (در) سجود سر در زمین باشد و در رکوع اندر هوا باشد یعنی که اساس بمیانجی از ثانی فایده پذیرد و ناطق بی میانجی از ثانی فایده پذیرد و تسبیح اندر سجود گوید سبحان ربی العلی الاعلی و بحمده گوید پاکست پروردگار من از همه برتر و بدین پروردگار من از همه برتر مر عقل کل را خواهد که او برتر است از حدود روحانی و جسمانی و باری سبحانه و تعالی از آن برتر است که باول بماندی و چون باول نماندی پس هیچ حدود فرودتر از و بدو نماندی و رکوع یکیست و سجود دو معنیش آنست که ناطق را بهره از اول و ثانی بود و مر اساس را بهره از ثانی بیش نبود آنگه سجود کند و به تشهد بنشیند اندر نخستین رکعت معنیش آنست که قرار خلق اندر اینجهان بتاویل اساس است و بر ظاهر ناطق قرار نیست چرا کز آن اندر اختلاف افتند و نفس ایشان بیان اساس را بیابد بیارامد بدین سبب بود که رکعت نخستین از نماز دلیل است بر ناطق و دوم رکعت دلیل است بر اساس و سویم رکعت دلیلست بر اول و چهارم رکعت دلیل است بر ثانی و اندر نماز شام اندر دویم رکعت نشستن است و اندر سویم رکعت هم نشستن است و اندر نخستین نیست (دلیل) آنست که مر ظاهر ناطق و قرار خلق بر تاویل اساس است و از پس آن نمایش امام زمان است قرار خلق و التحیات هفت حرفست دلیل است که نمازکن گوید مر هفت حد بامر خدای ایستند الصلوات هم هفت حرفست دلیل است که نمازکن گوید هفت ناطق مر خدایرا اند الطیباتهم هفت حرفست دلیل است که نماز کن گوید هفت اساس مر خدایرا اند و التحیات خبر فرستادن باشد و این دلیل بر حدود علوی است کز راه ایشان آمد که ناطقان نخست آمدند مر خلق را الصلوات درود فرستادن باشد یعنی نفس کل بیاگاهانید و آگاه گردانید مر خلق را از کار آنجهان و الطیبات پاکیزگی باشد و آن دلیل اساسان باشد که ایشان پاک کردند مر خلق را بتاویل از همه پلیدیهای شک و شرک و رحمه الله و برکاته رحمت کرد بر ایشان و بر خلق رحمت خدای اساس است که او بخشیدی بر خلق و برکاته و برکات امامان اند علیهم السلام که از پس یکدیگر بنشستند بفرمان خدایتعالی و خلق را بیدار کردند از خواب غفلت و برستند از تاریکی جهل و برسیدند جائی از آنعالم که نعمتها از ایشان هر گز بریده نشود و السلام علینا و علی عباد الله الصالحین گوید سلام خدای بر ما و بر بندگان خدای که نیکانند و سلام تایید است و سلام بر ما که ناطقانیم که تایید بر ماست و بندگان نیکان اساسانند و امامان گوید که تایید خدای بر ناطقان و اساسان و امامان که ایشانند خداوندان تایید اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شریک له و اشهد ان محمدا عبده و رسوله گوید گواهی میدهم کزین حدود که یاد کردم هیچ یک خدایرا ماننده نیستند و خدای ایشان یکی است و بهیچ روی بدیشان نماند و گواهی میدهم که بندگی بحقیقت آن بود که محمد علیه السلام کرد و پیغمبری بحقیقت آن بود که محمد علیه السلام کرد و السلام. ,
گوئیم بتوفیق خدایتعالی که اندر دادن زکوه پاکیزه شدن مومن است و زیادتست مر نفس مومن را بدان از بهر آنکه پاکیزگی نفس او اندر پاکیزگی جسم اوست و پاکیزگی جسم او اندر پاکیزگی غذاست و پاکیزگی غذا از حلال کردن مال است و حلال کردن مال بیرون کردن حق خدایست ازو و سزاوار ستدن حق خدای از بندگان رسول اوست و آنکس که بفرمان او ایستد بجای اوست چنانکه خدایتعالی گفت قوله تعالی:خذ من اموالهم صدقه تطهر هم و تزکیهم بها وصل علیهم ان صلوتک سکن لهم گفت خدایتعالی مر رسول را که بستان از مالهای ایشان صدقه که پاکیزگی مال و نفس ایشانست و بدان صلوه بده بر ایشان صلوه مسکنت ایشانرا و هیچ مومن را شکی نیست اندر فرمان برداری رسول مصطفی صلی الله علیه و آله مر خدایرا و بدانکه هر که بدو زکوه بداد رسول علیه السلام بدانکس صلوه بداد و هر که صلوه بیافت بیار امید و بدانکه هر که زکوه نداد صلوه نیافت و هر که صلوه نیافت نیار امید و همچنین بدانکه هر که صدقه داد پاکیزه گشت و زیادت یافت و هر که نداد پاکیزه نگشت و زیادت نیافت و برابر (این) فرمان که خدایتعالی مر رسول علیه السلام را داد و او علیه السلام زکوه بستد از مومنان بگزاردن زکوه در بسیاری جای در قرآن آمده است که :و اقیموا الصلوه و اتوا الزکوه گفت نماز ها بپای دارید و زکوه بدهید و خبر است از رسول علیه السلام که گفت :مانع الزکوه فی النار یعنی منع کننده زکوه اندر آتش است پس نماز بر هر کس واجب است بر درویش و توانگر و زکوه بر توانگر است نه بر درویش و زکوه را ایزد تعالی واجب کرد همچون نماز و بدان آزمایش کرد مر خلق (را) و وعده کرد مر دهندگانرا بهشت و نام نهاد مر ایشانرا پرهیزگار و بیم کرد مر بازیگرندگانرا و ناپاکیزگانرا بعقاب و نام نهاد ایشانرا شقی یعنی بدبخت و گفت قوله تعالی:فا نذرتکم نارا تلظی لایصلیها الا الا شقی الذی کذب و تولی و سیجنبها الا تقی الذی یوتی ما له یتزکی گفت بیم کردم شما را بآتش دوزخ که همی زبانه زند و اندرو نیفتد مگر آن بدبخت تر کسی که رسولرا دروغ زن کرد و روی بگردانید و سر انجام کرانه کند از آن آتش پرهیزگارتر کسی که زکوه مال خویش بدهد. ,
و رسول صلی الله علیه و آله و سلم مر زکوه را که اندر قرآن یادکرده است تفصیل کرده و بفرمود که از کدام مال زکوه باید دادن و از کدام نباید دادن چنانکه نماز را تفصیل کرد و مراد از این همه فرمان مثلها بود بر حکمتها که اندر زیر آن پوشیده است تا مردم از امثال بر ممثول دلیل گیرند ممثول یعنی نمودار شده و بدلیلان خدای عزوجل از آتش دوزخ برهند و هرکه ظاهر را کار بندد و باطن را بجوید و به بیان معرفت خدایتعالی را شناسد رستگار شود از بهر آنکه مردم بدارش باولیای خدای پیوسته شوند و از گروه دیو ابلیس روزگار خویش برهند و اگر نه آن بودی پس چرا ایزد تعالی بواجب کردن زکوه بر بعضی از مالها واجب نا کردن (بدیگر مالها)خو است تا خلق بدانستن معانی آن بدلیلان دین و خزینه داران علم یقین پیوسته شوند، و زکوه را بر همه ستوران و بر همه مالها واجب گردانید ایزد سبحانه و تعالی ولیکن واجب نکرد بر کسی که هزار دینار زر پیرایه دارد چیزی اندر عمر خویش اگر صد سال زیست یا بیش از آن، و دین کرد بر کسی که دویست درهم دارد پنج درم چون یکسال بر آن بگذرد یا بیش از آن، و واجب کرد بر کسی که پنج اشتر زهی دارد یک گوسفند صدقه دادن هر سال و اگر صد اشتر بارکش دارد هیچ چیز واجب نکرد، و بر گاو زهی زکوه واجب کرد و بر برزه گاو و خر اگر چه بسیار است واجب نکرد، و چون حال اندر زکوه این است که یاد کردیم واجب است بر خردمند باز جستن از حکمت که زیر این فرمان نهفته است از خزینه داران حکمت خدای تا بدان از آتش دوزخ جاویدانی رهائی یابد. ,
و شرح صفات زکوه (که) رسول علیه السلام بفرمان خدایتعالی فرموده است بگوئیم و بیان کنیم و بنمائیم یکیک بجود خداوند تقدس و تعالی گوئیم که خدایتعالی همیگوید: و اقیموا الصلوه و اتوا الزکوه همیگوید نماز را بپای دارید و زکوه را بدهید، و بنماز همی اطاعت ناطق را فرماید از بهر آنکه اطاعت ناطق اطاعت خدایست و بی اطاعت او طاعت نیست و او علیه السلام نهایت مردمست و رسول علیه السلام گفت :الفرق بین الکفر و الایمان ترک الصلوه گفت فرق میان کافری و گروندگی دست باز داشتن (از )نماز است، و نماز طاعت خدای خویش است، یعنی میان آنکه مرورا کافرگویند و میان آنکه مومن گویندش فرق دست باز داشتن (از) طاعت خدای خویش است، و زکوه دلیل است بر اساس از بهر آنکه پاکی نفس از آلایش شک و شبهت تاویل اوست، و پارسی زکوه پاکی است نبینی که خدایتعالی همیگوید: قد افلح من زکیها گفت رسته شد هر که نفس را پاک کرد پس خدایتعالی میفرماید که نماز کنید و زکوه بدهید پس لازمست برامت تا ظاهر شریعت ناطق را بپای دارند و باطن آنرا بتاویل اساس بدانند و شریعت ناطق را تائیل این است که هر حدی فایده از آنکه بالاتر اوست بگیرد و بدان حدیکه فروتر اوست برساند تا ناطق را و اساس را اطاعت داشته باشد و نماز و زکوه باطن را بجای آورده باشد و خبر است از رسول علیه السلام که گفته است:لا صلوه لمن لا یوتی الزکوه گفت نماز نیست مر آنکس را که زکوه ندهد یعنی اطاعت ناطق نداشته باشد آنکس که اطاعت اساس ندارد معنی این قول آنست که شریعت ناطق همه رمز و اشارت و مثل است پس هر که مر مثال را معانی و اشارت را رموز نداند بیفرمان شود و رسیدن بمعنی جز از راه تاویل اساس نیست پس درست شد که هر که اطاعت اساس ندارد اطاعت ناطق نداشته باشد و هر که اطاعت ناطق ندارد طاعت خدایتعالی نداشته بود و هر که طاعت خدایتعالی ندارد کافر باشد و بیرون آمدن معنی قول رسول علیه السلام که هر که زکوه ندهد مرورا نماز نیست و هر کرا نماز نیست او کافر است اینست و معنی این خبر که گفت باز دارنده زکوه اندر آتش است چنانست که هر مومنی که تاویل را نپذیرد که پاکی نفس اندروست او از جمله اهل ظاهر باشد که ظاهر سبب است مر رسانیدن آنرا بآتش قیامت. ,
و زکوه را صدقه نیز گویند (که) دلیل است بر تایید کز عقل بناطقان و اساسان و امامان برسد و نفسهای ایشان بدان از شک و شبهت پاکیزه شود آن مرا ایشانراست خاصه از دیگر حدود که ایشان از شک بیقین رسیده اند و همان زکوه بحجتان برسد و صدقه دلیل است بر تاویل که آن نصیب داعیان و ماذونان و مستجیبانست و زکوه که آن تایید است نصیب ایشانست و لفظ صدقه شکافته از صدق است و صدق راست گفتن باشد یعنی راستگوی داشتن باشد خداوند تاویل را تا نفس او پاک شود از شک و شبهت و تاویل راستگوی کند شریعت را نبینی که خدایتعالی همیگوید اندر قصه موسی و هارون قوله تعالی :فارسله معی رد یصد قنی همیگوید موسی بخواست از خدایتعالی که هارون را بمن بفرست تا مرا راستگوی کند یعنی که تاویل شریعت بگوید تا خلق حقیقت آن بدانند و رسول صلی الله علیه و آله و سلم گفت امیرالمومنین علی را علیه السلام انت الصدیق الاکبر گفت تویی راستگوی کننده من بزرگتر یعنی بتاویل حقیقت مرا سوی خردمندان راستگوی تو کردی پس اساس نهایت راستگوی دانست مر ناطق را و امیرالمومنین علی را :انت الصدیق الاکبر گفت یعنی تویی راستگوی کننده بزرگتر یعنی تو راستگوی کننده منی چنانکه اساسان همه راستگوی کنندگان ناطقان بودند و تو بزرگتر از همه اساسانی چنانکه من بزرگتر از همه پیغمبرانم. ,