6 اثر از وجه دین ناصرخسرو قبادیانی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر وجه دین ناصرخسرو قبادیانی شعر مورد نظر پیدا کنید.
خانه / آثار ناصرخسرو قبادیانی / وجه دین ناصرخسرو قبادیانی

وجه دین ناصرخسرو قبادیانی

گوئیم که چون جسد مردم ازینعالم بود و نفس مردم از عالم عقلانی بود محسوسات مر نفس حسی را سوی این عالم خواند و معقولات مر نفس ناطقه را سوی آن عالم خواند و مردم اندر میان این دو خواننده بسه قسمت شدند گروهی از پس خواهش های حسی رفتند و مر نفس شهوانی را اجابت کردند و گروهی از پس (معقولان) مر خواننده عقل و نفس را اجابت کردند بفرمان خداوندان شریعت ها برفتند و گروهی اندرین دو میان بماندند و بدیها به نیکی ها بهم بیامیختند و چون حال خوانندگان این بود که یاد کردیم اکنون گوئیم واجب آمد بر مردم بکوشش کردن اندر یاری نمودن و (پذیرفتن) حالها و فرمانهای نفسهای روحانی را تا مر نفس شهوانی را فرو کشند بفرو خوردن خشم وگردن دادن مر خداوندان شریعت را بدانچه گویند و فرمایند از نصایح دین و دنیا پس از مردم گروهی آن بودند که همگی روی خویش سوی هوای شهوانی نهادند و شروط شریعت ها (را) کار نبستند و بنا شایستها کار کردند تا خردمندان و دینداران (را) از آن واجب شد کوتاه کردن دست های آن مفسدان از آنچه همی کردند از ناشایستها و خدایتعالی بفرمود مر رسول را جهاد کردن چنانکه گفت قوله تعالی:یا ایها النبی جاهد الکفار و المنافقین و اغلظ علیهم گفت ای پیغمبر جهاد کن با کافران و منافقان و دل سطبر کن بر ایشان و فرمان او جهاد مر امام راست و روا نباشد جهاد جز با او و اگر او جهاد کند یا نکند و جزیت ستاند کسی را با او حرفی نیست و چون مردم از دو چیز بودند که یاد کردیم یکی جسم و دیگر نفس جهاد نیز بدو قسم آمد جهاد جسمانی از بهر پذیرفتن جسد دین را که از شریعت است و آن خبر است که رسول صلی الله علیه و آله گفت :امرت ان اقاتل الناس حتی یقولوا لا اله الا الله گفت فرموده شده ام بجنگ کردن با مردمان تا بگویند لا اله الا الله از بهر آنکه جسد مجبور است و مرو را استحالت و زوالست و خداوند جهاد جسد دین ناطق است و هر امامی که بجای پیغمبر ایستد خدیوند جهاد است و جهاد دیگر از بهر پذیرفتن جان دین را که تاویل است و آن جهاد روحانی است و آن باختیار است نه بجبر چنانکه خدایتعالی گفت :لا اکراه فی الدین از بهر آنکه روح مختار است و او را استحالت و زوال نیست و جهاد نیز بر دو قسم است و چون خداوند جهاد نفس دین اساس است هر حجتی که او مر امام را بداند بدان منزلت باشد که اساس مر ناطق را و خداوند جهاد نفسانی اساس باشد و خبر است از رسول علیه السلام که گفت:افضل الجهاد مجاهده النفس گفت بهترین جهاد آن است که با نفس کرده شود و دلیل بر آنکه اساس خداوند جهاد نفسانی بود هم رسول علیه السلام میفرماید که :خیر کم بینکم من یقا تلکم علی تاویل القرآن کما قا تلتکم علی تنزیله گفت اندر میان شما بهتر از شما کسی هست که با شما جنگ کند از بهر تاویل شریعت چنانکه من کار زار کردم از بهر تنزیل و او را از پس جهاد کتاب کردن اندر دین واجب آمد با (ا) این دو گروه از کافران و منافقان (و) همچنانکه نفس شریف تر از جسم است و او اصل است و جسم فرع است جهاد نفسانی اصل جهاد جسمانی است و شریفتر است از جهاد جسمانی و نخست باید که از راه دین بر کافران عرضه کند و ایشان را سوی کلیمه اخلاص خواند و اگر نشنوند آنگه بجهاد جسمانی بیرون باید آمدن و هم چنانکه اندر حرب جسمانی فریب و مکر شرط است نیز اندر جهاد نفسانی مکر و فریب شرطست چنانکه رسول علیه السلام میفرماید:الحرب خدعه مکرو فریب اندر جهاد نفسانی آنست که نخست از اعتقاد ظاهر بدو رسی تا چیست و کدام سخن است که دل او بیشتر بر آن آرامد و بدان سبب مرورا سوی خویش توانی کشیدن و از آن راه باید که با او اندر آئی چنانکه او نداند که تو بر آن طریق نیستی و او بر آنست تا مرورا بحق فراز توان آوردن آنگه چون فریفته شد و برو سخن گشاده آمد روا نباشد که کار فریب بکار دارد بلکه راست همی باید گفت و حق را بدو همی باید نمودن بر اندازه او و خدایتعالی گفت قوله تعالی :اذا لقیتم الذین کفروا فضرب الرقاب حتی اذا اثخنتمو هم فشدوا الوثاق فاما منا بعد و اما فدا حتی تضع الحرب اوزارها همیگوید ای آنها که بگرویدید چون بدیدید مر آنها را (که) کافر شدند بر شما باد بگردن زدن ایشان را تا چون چنان گردند که بیفتند و نتوانند رفتن یا خواسته بدهند یا مکافات از (آن) پس بندها استوار کنید تا آنکه او زارهای خویشتن بنهند یعنی سلاحها که کار زار بآن کنند بیفگنند و این آیت بظاهر معنی ندهند از بهر آنکه چون کسی را گردن زده شد بند و پیمان نتواند پذیرفتن و معنی این آیت آنست بتاویل که گردن جسدانی راه گذر حواس مرومست و همه قوت های دیدن و شنودن و بوئیدن و چشیدن و سودن از راه گردن بجسد پیوسته است نبینی که چون گردن زده شود همه قوتها ناچیز شود و طعام و شراب از راه گردن بجسد رسد و زندگی جسد از راه گردن است پس همچنین هر کسی که کسی را امام گیرد و بر سیرت او رود پیوستن او بدان امام و گرفتن سیرت او مر نفس آنکس را بجای گردن بود و آن امام مر نفس او را بمنزلت سر باشد و هر چه مر جسد را اندر محسوس هست همچنان مر نفس را اندر و معقول هست و چون حجت و داعی مر ظاهری را سخن باززند آن ظاهری همی کوشد اندر جزیره که بدان مر سخن او را رد کند و همی گوید سخن از امام خویش که بدان طریق خویش را درست کند پس نخست بر داعی آن واجب است که مر آن ظاهری را پیدا کند که امام تو باطل است و اعتقاد او را اندر حقوق مندی امام او بریده کند آنگه برو رد کند از سخن اعتقادها که او از امام خویش گرفته بود تا اصل و فرع اعتقادش نا چیز شود پس باطل کردن داعی از امام ظاهر سوی آن ظاهری گردن زدن نفسانی او باشد پس از آن رد حجت های او را بحجتهای حق بر جای ماندن باشد مر ظاهریرا و لفظ اذا اثخنتمو هم را معنی آنست که چون این کرده باشید که گفتیم و ظاهری بر جای بماند که حجت ندارد اگر که خود حجت از امام جدا افتاده باشد خود عهد میثاق برو بندد و سخن برو بگشاید و آن سخن گشادن بر دو گونه باشد یا داعی نا پرسیده بگوید مرورا چیزی و آن آنست که خدایتعالی بلفظ عرب مر آنرا میگوید قوله تعالی:فاما منا یا آن باشد که داعی مر مسئول معهود را جواب گوید و آن آنست که خدایتعالی مر آنرا همیگوید قوله تعالیو اما فدا پس من دادن نا خواسته باشد و فدا عوض چیزی دیگر باشد که داده شود میان داعی و معهود این دو حال همی باشد از بهرآنکه چون معهود بر آموختن حریص باشد داعی سخن برو نا پرسیده منت نهد و بگویدش (او) چون از آن حریصی نیفتد که سخن از او بریده کند بلکه از آن همی پرسد او جواب همی گوید و تا حرب نفسانی میان داعی و مستجیب بپایست این دو حال همی باشد چون معهود را شبهت زایل شد حرب از میان برخاسته باشد (و) ایشان مر سلاحهای خویش را بنهند آنگه از آن پس هم امنیت داشته باشند در سخن گشادن و در راحت افزودن و خدایتعالی همی گوید قوله تعالی:و کل انسان الزمناه طائره فی عنقه و نخرج له یوم القیامه کتابا یلقاه منشوراو تفسیر این آیت آنست که میگوید هر آدمی را و بال او اندر گردن او کریم و بیرون آریم مرورا اندر روز قیامت نامه که همه بینندش باز کرده و مفسران از معنی آیت بیرون نتوانستند شدن و بیچاره گشتند و بیکدیگر حواله کردند و تاویل این آیت آنست که گفتیم که پرورش جسم از راه گردن است مر همه خلق را و جانوران را پس آنچه پرورش نفس بدو باشد آن گردن او باشد و عنق گردن باشد و گردن بسر پیوسته باشد و بدانچه همی گوید هر آدمی را و بال او در گردن او کردیم آن همی خواهد که و بال مردم آنست که مردم بودنی ها را از چشم دارند که باشد و زود آید و تاویل این و بال کار کردن مردم است که مردم بدان ثواب خویش چشم دارند که آن کار بکنند و بدان پیوستگی کنند بامام خویش و آن پیوستگی گردن نفسانی او باشد پس کارش کان و بال اوست اندر گردن اوست که خویش را پیوسته کند بامام حق یا باطل پس گوئیم که چیز های محسوس را بحواس توان دیدن و یافتن و گردن جسمانی رهگذر قوتهای حواس است سوی دل و چون مردم را (ه) بر حقیقت او یابند دلیل باشد بر درستی جسد خویش و راهگذار حواس او و هم چنین مردم معقولات را از راه گردن نفسانی یابد و آن پیوند نفس او باشد با نفس امام او تا قوت امام او با قوت او رسد و معقولات بداند اگر امام او راست و داناست آنچه بدو رسد از معقولات بی شبهت باشد و اگر کج و نادان و دروغ زن باشد صورتهاش واژگون افتد چنانکه (اگر) دماغ فاسد باشد خطاها مر دل را همه صواب نماید پس گوئیم بدین شرح که بکردیم درست شد که آن امام (که) نماینده راهست مر قوم خویش را اگر حق است یا باطل بمنزلت گردن است مر ایشانرا و نیکبختی قوم اندر امام بسته است از بهر آنکه قوم آن کنند که امام نشان دهد و اگر گردن درست باشد همه تن تندرست باشد و کارهاش درست آید و اگر گردن کج و نادرست باشد همه تن بکجی آن کج و نادرست باشد. ,

باز گردیم بشرح جهاد و گوئیم چون جهاد بر دو گونه بود یکی جسدانی و دیگر نفسانی واجب است بر هر مومنی که حرب کند با کافران بشمشیر و خون ایشان بریزد و مر جسدهای ایشان را ویران کند از بهر آنکه ایشان مر جسد دین را که آن ظاهر شریعت و کتاب بود نپذیرفتند و خون نیز بر دو قسم است یکی خون طبیعی و دیگر خون روحانی خون طبیعی آنست که اندر رگهای حیوانست روان شده و خون روحانی شک ها و شبهت هاست همی رود اندر رگهای باطن از راه فکرت و وهم و ذکر پس خدایتعالی بفرمود پیغمبر خویش را جهاد کردن با کافران و ریختن از ایشان خون جسدانی را از آن پس که مرورا منکر شدند و ظاهر شریعت را که آن جسد دین بود نپذیرفتند و این جهاد بشمشیر جسمانی بود بآهن جسمانی و هم چنین بفرمود مر مومنانرا تا بریزند خون روحانی را بآهن روحانی و بهر سلاحی که باشد (که) او را از آهن روحانی کنند از نفس های منافقان همچنانکه بشاید ریختن خون جسدانی را از جسدهای کافران بهر سلامتی که باشد از آهن جسمانی و چون خون کافری بریزی جسدش بیار آمد از جنبش طبیعی هم چنین هر گاهیکه خون روحانی را از منافقان بریزی بیرون شود شک و شبهت که اندر دل او بود (و) آن مخالف از خلاف و منازعت بیار آمد (و) همچنانکه ریختن خون جسمانی باهن طبیعی بود کز کوههای جسمانی بیرون آرند ریختن خون روحانی بآهن روحانیست کز کوههای روحانی بیرون آید و کوه روحانی حجت است و آهن روحانی مثل است بر امام حق که با او خون ریختن حلال است از چیزیکه او را بسمل کنی و خدایتعالی حرام کرد بر مسلمانان گریختن از پیش کافران چنانکه گفت قوله تعالی:یا ایها الذین آمنوا اذا لقیتم الذین کفروا زحفا فلاتولو هم الادبار و من یو لهم یومئذ دبره الا متحرفا لقتال او متحیزا الی فئه فقد با بغضب من الله و ماویه جهنم و بئس المصیر گفت ای گرویدگان چون دیدید کافران را بجنگ آمده پس پشت بدیشان مدهید و هر که پشت بدیشان کند آنروز مگر که بگردد تا جنگ کند چنانکه از چپ بار است شود و از راست بچپ و اگر بسوی گروه خویش تابد تا باز آید آنکس بخشم خدای اندر آویزد(و) جای او دوزخ است پس همچنین واجب است از راست بچپ و از چپ براست (شدن) بر مومنان چون خواهند که جنگ نفسان کنند با منافقان و کار بر ایشان سخت شود که سلاحهای روحانی بر گیرند تا نترسند از منافقان دور و مقر نیایند بر حقوقمندی مر منافقانرا که آن از مومنان گریختن است و پشت گردانیدن باشد که ظاهر ایشان را قوت کند و بدین سبب بود که رسول علیه السلام هر کسی را اندر حرب با همگوشه خویش فرمود بیرون آمد شدن و جهاد کردن اما تاویل آنکه فرمود چون کارزار کنید بر رویهای یکدیگر نزنید آنست که منکر مشوید مر ظاهر را که او رویست مر تاویل را و بر اندامهای دیگر فرمود زدن یعنی که ظاهر را دست باز مدارید و تباه مکنیدش و حجت مر منافقانرا از آفرینش کالبدها آرید اما نهی کرد رسول علیه السلام از کشتن کودکان و فرمود بگذاشتن ایشان را و بفرمود کشتن پیران احبار و رهبان اندر حرب معنیش آنست که مثل کودکان خرد بدان کسانست که مر ایشان را عقل نیست و اندر نتوانند یافتن علم و حقیقت را و مثل پیران بر آنست که اعتقاد ایشان استوار شده باشد و از آن نگردند و مثل احبار و رهبان بر علمای ظاهر است که از راه خویش نگردند از بهر دوستی ریاست دنیا پس رسول علیه السلام بفرمود مر ایشانرا عهد گرفتن و مفاتحت کردن که متابع شوند همچنانکه کودک خرد را نباید کشتن و بباید بردن دلیل بر آنست که مستجیب را علم بباید آموختن و دستور نباید دادن بدعوت کردن و جهاد بیفرمان امام روانیست دلیل بر آنست که دعوت روانیست اندر جزیره مگر از آن پس که امام حجت بپای کند اندر (آن) جزیره و همچنانکه مبارز اندر حرب جسمانی یکتن باشد مبارز اندر مناظره که حرب روحانی است حجت است که اندر جزیره باشد واندر حرب ظاهر مقدمه است و قلب و میمنه و میسره و ساقه اندر حرب روحانی همچنین است خداوند حرب ناطق است که او پیدا کرد مراتب حدود را و مقدمه اساس است که او بر پیش صف است مر حدود جسمانی را پس از ناطق و قلب امام است که او دل لشکر مومنانست و معدن آرامش تایید است و میمنه حجت است که مومنان از عذاب خداوند بیمن برکت او رهایش یابند و میسره داعی است که داعی مومنان را از دشواری تنزیل بآسانی تاویل رساند و ساقه ماذونست که همی خواند مر خلق را سوی رحمت خدای و رسول صلی الله علیه و آله و سلم گفت:الخیل معقود فی نواصیها الخیر الی یوم القیامه گفت اسب را نیکی بسته است اندر موی پیشانی تا بقیامت تاویلش آنست که دعوت گسسته نشود از حجتان و موی پیشانی حجتان داعیان اند تا هنگام آشکارا شدن قائم قیامت علیه افضل التحیه و السلام. این است بیان جهاد که یاد کردیم بجود خدایتعالی و السلام. ,

گوئیم ایزد تعالی بفرمود مر رسول خویش را تا خلق را بکلیمه اخلاص دعوت کرد و اندرو نفی کرد صفات مخلوقات را از باری سبحانه و تعالی و اثبات کرد به یگانگی مرورا پس خلق بر مثال نفی و اثبات که بر دو گونه بود دو گروه شدند یک گروه از اهل حق شدند و نفی کردند مر آن صفات را که اهل باطل مر آنرا اثبات کردند چون اهل باطل را پیدا نیامد بدان اشارت که اندر کلیمه اخلاص بود(و) مجرد کردند توحید را و ایزد تعالی مر رسول خویش را بفرمود نگاه داشتن خویش را بخدای ازدیو رانده بدین آیت قوله تعالی:فاذا قرات القرآن فاستعذباالله من الشیطان الرجیم گفت چون بخوانی قرآن را نگاه دار خویش را بخدای از دیو رانده پس پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم بفرمود پیش از خواندن قرآن اعوذ باالله من الشیطان الرجیم و رجیم اندر لغت عربی کسی باشد که چیزها را نادیده و ناشنیده از خویشتن بنهد و این اندر تازی فعیل است بمعنی فاعل چنانکه علیم بمعنی عالم باشد و قدیر بمعنی قادر باشد و درست کند مرین معنی را قوله تعالی:خمسه سادسهم کلبهم رجما بالغیب همیگوید اندر حدیث اصحاب الکهف گروهی گفتند که ایشان پنج تن بودند و ششم ایشان سگ ایشان بود اصحاب الکهف جماعتی بودند در غاری سخن گفتند بر غیب یعنی نادیده و ناشنیده و از چیزهای نادیده سخن گفتن روا نیست مگر که بینی یا از کسی راستگوی بشنوی و رجیم نیز سنگسار کرده باشد و رانده باشد و این همه معانی بیکدیگر نزدیکست و پیوسته بیکدیگر است از بهر آنکه چون کسی نادیده و شنیده سخن گوید هم سنگسار کنندش و هم برانندش و چون کسی اندر دین بمراد نفس خویش رود (و) دعوت خویش کند بیفرمان خداوند دین برانندش و دور کنندش و این لفظ رجیم که دیو را بدان صفت کردند دلیل است بر آنکس که فرمان رسول را دست باز داشته است و از پس رای و قیاس خویش رفته و گفتار اعوذ بالله چنان باشد که گوئی خویشتن را نگاه دارم بخدای دلیل است بر دست اندر زدن بر آن کس که او هر چه گفت از ذات خویش نگفت چنانکه خدایتعالی رسول خویش را صفت کرد بفرمان برداری و سخن ناگفتن بمراد خویش قوله تعالی:و ما ینطق عن الهوی ان هو الا وحی یوحی گفت سخن نگوید بمراد خویشتن و نیست آن یعنی قرآن مگر وحی که بدو فرستادند پس هر که بفرمان پیغمبر صلی الله علیه و آله سخن گفت او بر سبیل خدای بود و هر که بمراد خویش اندر دین سخن گفت او دیو رانده بود و لفظ اعوذ بالله اندر سخن عرب بدان روی گویند که بکسی شوم که مرا او بسنده باشد پس خداوندان دین بر آنکس شوند که خدایتعالی مرورا بپای کرده است و بدو از دیو فریبنده رستگاری جویند و مرین عیاذ را کار خویش نگاهداشته است و خدایتعالی پیدا کرده است بگفتار خویش قل اعوذ برب الناس گفت بگو که مر خویشتن را نگاه دارم به پروردگار مردمان ملک الناس اله الناس پادشاه مردمان خدای مردمان و تاویلش آنست که مردم را باید که پرورش نفسانی از آنکس باشد که فرمان از خدای دارد و اندر ملک خدای باشد و بفرمان او رود چنانکه مملوک بفرمان مالک رود و بذات خویش چیزی نبیند چنانکه آزادان کنند ملک و رب خدایست تعالی و تقدس و اله باز پس گفت وربپیش گفت وملک اندر میانه گفت از بهر آنکه پروردگار نامیست بر هر کسی بیفتد چون پروردگار فرزند و ستور و جز آن و باز ملک از رب خاص تر است و باز اله خاص تر از ملک است و مر هیچ مخلوقی را اندرین نام بهره نیست و چون عیاذ از شیطان رجیم بدین روی کرده شود دیو رانده بدانکس دست نیابد بفریفتن و گمراه کردن مرورا و چون نه خدایرا بشناسد و نه دیو را هرگز بحق نرسد و نفس مومن پاکیزه بدانکس شود که نگاه داشت بدو جوید و آلوده بدانکس نشود که نگاه داشت ازو بایدش و چون هر دو را بشناخت پاکیزه گشت چنانکه خدایتعالی همیگوید قوله تعالی:انه لیس له سلطان علی الذین آمنوا و علی ربهم یتوکلون گفت نیست مر دیو را پادشاهی بر آنها که بگرویدند و بر پروردگار خویشتن تکیه کنند پس نگاه داشت مومن به امام زمانست از دشمن خاندان حق. ,

گوئیم بتوفیق خدایتعالی که آبدست در نماز است همچنانکه ایمان در اسلام است و ظاهر آبدست شستن است و مسح کردن بآب چون یافته شود و تیمم است بخاک وقتیکه آب نباشد و باطن آبدست بجمله عهد خداوند زمانست و بیزاری از دشمنان اولیای خدای و نماز دلیل است بر پیوستن باولیای خدای و آبدست روا نیست مگر بآب پاک و آب پاک دلیل علم بیانست و پلیدی تن را بآب پاک بشویند و پلیدی جان را بعلم بیان بشویند و همچنانکه نماز ظاهر بی طهارت روا نیست شنودن علم حقیقت که آن باطن نماز است بی عهد روا نیست و پلیدی تن از بول باشد و خون و ریم و باد کز دبر بیرون آید و پلیدی جان (از) جهل باشد و معصیت و شرک و تشبیه و تعطیل و تولا کردن بر دشمنان اولیای خدای و تبرا کردن از دوستان اولیای خدای ,

2 فصل و آنچه ازو آبدست واجب شود خوابیست که عقل از مردم زایل کند یا چیزیکه از دو مجرای پیش و پس بیرون آید و تاویل خواب غفلت است از حکمت و علم حقیقت و شناخت امام حق و خفته بیعقل کز دنیا خبر ندارد مثل است بر غافل از راه دین حق و آنچه از دو مجری بیرون آید مثل است بر اعتقاد مخالفان دین و بیرون آوردن بدعت ایشان از نفسهای پلید خویش چه از طاعتهای ظاهرکش کان مثل از مجرای پشت است و چه تفسیر بیمعنی که آن مثل است بر مجرای اشکم پس هر که غفلت برو افتاده باشد یا بظاهر یا بباطن (بدعت) مخالفانرا یافته باشد برو واجب شود که بعلم حقیقت مر آن پلیدیها و غفلتها را از خویشتن دور کند.

3 فصل رسول مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم گفت:لا طهاره الا بنیه گفت آبدست روا نیست الا به نیت و تاویل نیت دوستی خاندان حق است که ولایت ایشان از خدای فرض است بر مومنان و هیچ عمل بی ولایت ایشان پذیرفته نیست و هر که نیت طهارت کند بگوید بسم الله و نام خدای امام زمانست و وصی و رسول هر یکی اندر وقت خویش که خدایرا بر ایشان بشناسند چنانکه چیزها را بنام شناسند و گفت مومن بسم الله بوقت طهارت کردن دلیل است بر اعتقاد او کز راه ولی خدای بخدای توان رسیدن که خویشتن را بدو پاک توانست کردن از دشمنان ولی خدا

4 فصل آبدست بر هفت اندامست چهار ازو فریضه است چون روی شستن و دست تا بآرنج شستن و مسح سر و مسح پای تا شتالنگ کردن و این چهار فریضه مثل است بر ناطق که او را چهار مرتبه است از نبوت و وصایت و امامت و با بیت و این سه که سنت است چون طهارت کردن و دهن آب کردن و آب به بینی کردن مثل است بر اساس که او را سه مرتبه است از وصایت و امامت و با بیت و مرورا اندر نبوت نصیب نیست و آبدست را آغاز از سنتهاست از بهر آنکه از اساس توان رسید به بیان و شناخت ناطق و ترتیب آبدست نخست از دست شستن است اگر دست پلید باشد و اگر پاک باشد بباید شستن و دست راست مثل است بر ناطق و دست چپ مثل است بر اساس یعنی که اگر مومن را اندر ایشان شکی افتاده باشد از طعنی که شنوده باشد و اعتقادی کرده باشد از حق ایشان منکر شده باشد باید که از آن بگردد و توبه کند آن دست شستن نفسانی باشد ازو پس اگر اندر ایشان اعتقاد فاسد باشد بتوبه حاجتمند گردد همچنانکه اگر دست پلید باشد و یا پاک باشد بباید شستن و بجام آب فرو باید کردن و جام آب را بسوی دست راست باید نهادن و جام آب دلیل است بر داعی و آب که اندروست دلیل علم داعی است و از دیگر روی دست راست دلیل است بر داعی و دست چپ دلیل است بر مستجیب و اندر پیچیدن دو دست بر یکدیگر در وقت شستن دلیل است بر اندر آمیختن مستجیب بداعی بفایده پذیرفتن و اندر آمیختن داعی بمستجیب بفایده دادن مرورا و بدان اندازه که دست چپ خویشتن را اندر دست راست مالد دست راست مرورا پاک کند یعنی هر چند مستجیب از داعی پرسد هم بدان اندازه داعی مر نفس او را بعلم بیان پاک کند و چون دستها پاک شسته باشد آنگه دست راست آب دهد و دست چپ مر جای طهارت را بشوید و تاویلش آنست که داعی علم دهد و مستجیب علم پذیرد و بدان علم جان خویش را از پلیدی گناه و آلودگی معصیت پاک کند و بدیگر روی دست راست دلیل است بر امام و دست چپ دلیل است بر حجت و علم امام مثل بر آبست و علم از امام بحجت رسد چنانکه آب از دست راست بدست چپ رسد و عهدیکه حجت گیرد بر مومن آبدست اوست (که) از پلیدی معصیت جانش پاک شود و اگر دست چپ را علت رسیده باشد بدست راست طهارت کند یعنی که اگر امام را سببی افتاده باشد که حجت بر پای نکرده خود عهد گیرد و طهور را حد ننهاده اند که چند باید شستن تا پاک شود معنیش آنست که پیدا نیست مر نفس مومن را که تا چند علم باید تا پاک شود از تشبیه و تعطیل که دشمنان اولیای خدای نهاده اند و چون طهارت کرده باشد دست را دیگر باره بشوید معنیش آنست که چون مومن بعلم بیان رسد واجب شود برو بداعی باز گشتن بشکر مرورا که اگر علم تو نبودی من اندر آن بیراهی بماندمی آنگاه آب بدهن برد بدست راست بیشتر سه بار و کمتر یکبار معنیش آنست که داعی بنماید که این علم از من بشنیدی نسبت بمن مکن که این علم من از حجت یافتم و حجت از امام یافت و این سه تن را دلیل سه بار آب بدهن بردنست و دهن دلیل است بر حجت صاحب جزیرت از بهر آنکه دهن در غذای جسم است و حجت در غذای نفس است و علم امام بخلق جز از صاحب جزیرت نرسد و اندر دهن دندانهاست و دندانها مثل حدود است که زیر دست حجت (صاحب) جزیره باشند و مسواک کردن دلیل است بر علم دادن حجت مر داعیان را تا بدان پاکیزه و نیکنام شوند همچنانه دهن از مسواک پاکیزه و خوشبو شود حجت بداعیان پاکیزه و نیکنام شود و اندر دهان زبانست که آن مثل است بر داعی که او اندر دایره حجت است آنگه آب به بینی برد یعنی بنماید داعی مر مستجیب را که چون علم را از حجت بشناختی بدو نسبت مکن (و) چنان گمان مبر که علم از حجت است بلکه علم حجت را نسبت بامام کن و بینی دلیل است بر امام و دهن دلیل است بر حجت دهن و بینی را دلیل بر حجت و امام بدان کرده اند که حجت و امام ندر نفسها همان کار کنند که دهن و بینی اندر جسم مردم میکنند از بهر آنکه اگر دهن و بینی بسته شود تن مردم ویران شود همچنین اگر علم حجت (و امام ) باز داشته شود نفس های خلق همه مرده شود (و) به بهشت جاویدی نرسد و از دهن سخن آید و از بینی سخن نیاید مگر بوی را از دور دریابد معنیش آنست که حجت علم بسخن دهد مردمانرا و داعیانرا و امام بامر و خیال دهد مر حجت را از بینی راهست بدهن معنیش آنست که از امام تائید پیوسته است بحجت پوشیده و اگر مردم خفته باشد یا بیداربینی دم همیکشد و تن را زنده همی دارد معنیش آنست که اگر همه مردم آگاه باشند از حق یا غافل باشند امام از کار خویش نیاساید و همی فایده بریزد و مر جان مردمانرا زنده همی دارد دهن را سوراخ یکی است و بینی را دو سوراخست دلیل آنست که امام را ماده علم از آن دو اصل است اعنی ناطق و اساس و حجت را ماده علم از امامست و پیش از آبدست این سه اندام شستن سنت است دلیل آنست که این سه گماشتگان از چهار اصل دین اند چهار فریضه آبدست دلیل است برایشان و نخست این سه سنت کند آنگه این چهار فریضه همچنانکه نخست سه حرف بسم است آنگه چهار حرف الله است معنیش آنست که مومن را نخست بمرتبه داعی اقرار باید کردن آنگه بحجت و آنگه بامام و تا این سه حد را نشناسی مر آن چهار اصل را نتوانی شناختن و هر گز جهان ازین سه فرع خالی نباشد آنگه روی بشوید و روی دلیل بر ناطق است معنیش آنست که بروی شناسند مردمانرا همچنین بناطق شناسند مر دین را و همه اندامها بپوشند مگر روی را معنیش آنست که همه حدود اندر دین پوشیده اند مگر ناطق و همه اندامها را بر روی شناسند همچنین مر همه حدود علی و سفلی را بعبارت ناطق شناسند که او روی دین است و روی گرد کننده چهار حاسه است چون بینائی و شنوائی و بویائی و چشائی معنیش آنست که ایزد تعالی چهار مرتبت بزرگ داد مر ناطق را علیه السلام بینائی دلیل است بر مرتبت ناطق که اگر پرده پیش نیاید از مشرق تا بمغرب بویند و شنوائیرا آن مرتبت نیست بدانروی که بتوان دیدن نتوان شنیدن و شنوائی دلیل است بر مرتبت اساس بدانروی که بتوان شنیدن و نتوان بوئیدن و بویائی دلیل مرتبه امامست و چشائی دلیل مرتبه حجت است که تا چیزی اندر دهن ننهی مزه آن ندانی معنیش آنست که ناطق و اساس و امام را تائید باشد که بدو برسند بر چیزهائیکه هنوز بدیشان نرسیده باشد و حجت را تائید نباشد و (نیز) آنکه تا چیزی خوردنی اندر دهن ننهد مزه آن نداند معنیش آنست که تا حجت ظاهریرا مطلع نشود مر آنرا تاویل نتواند کردن و دستها تا باز و شستن دلیل بر اساس است از بهر آنکه مردم ببازو الفنجیده آنگه نفقه کند بر خویشتن و تن را ببازو پاک کند معنیش آنست که فایده جانها از راه اساس برسد بجانهای مومنان و پلیدی از جان ایشان بعلم اساس پاک شود و روی یکی و دست دو معنیش آنست که ناطق علم بیکبار گوید چون ظاهر و اساس ظاهر با تاویل گوید و آنکه نخست روی شستن آمد آنگه بازی شستن معنیش آنست که نخست بظاهر ناطق اقرار باید کردن و آنرا پذیرفتن آنگه از ظاهر بتاویل اساس شدن و روی را حد پیدا نکرد اندر شستن چنانکه دستها را حد کردند تا بآرنج بشویند معنیش آنست که ناطق حدود دین را ظاهر نکرد و پوشیده بگفت و اساس مر آنرا پیدا کرد و بشهره گردانید و قوه مغز سر روانست اندر روی و از و بحسها که آن برویست میرسد که اگر آن قوه نیستی همه از کارها بماندی و معنیش آنست که تائید از ثانی که منزلت سر مروراست پیوسته است بناطقان و اساسان و امامان و حجتان که اگر آن نیستی ایشان از کار دین بماندندی و چون از شستن ها فارع شود مسح سر بکشد معنیش آنست که مومن چون برسید بر حدود جسمانی واجب شود برو که نسبت کند مر ایشانرا به ثانی که پایداری ایشان به ثانیست، و سر برتر است از همه اندامها یعنی که ثانی برتر است از حدود جسمانی و مسح دلیل است بر اقرار بهستی و شستن دلیل است بر اطاعت و سپس رفتن (مسح) از بهر آن بود که اندامها را که دلیل حدود جسمانیان بود بفرمود شستن یعنی ایشانرا اطاعت باید داشتن و آن اندامها را که دلیل حدود روحانی بود بفرمود مسح کردن معنیش آنست که مردم را طاقت نیست بروحانی اندر رسیدن مگر باقرار و سر بموی پوشیده است یعنی که ثانی بپرده اندر است و او را نتوان شناختن بحقیقت مگر بدلایل ازین چیز های دیدنی و آنگه مسح بر پای بکشند و مسح پای اقرار است باول و سر و همه اندامها را پای فرو گرفته دارد یعنی پایداری ثانی و همه حدود که فرود ثانی اند ایستادن ایشان باول است نه بایشان و پای دواست و سر یکی همچنانکه دست دو است و روی یکی و مسح پایها محدود است تا شتالنگ همچنانکه شستن دستها محدود است تا آرنج و مسح سر نا محدود است همچنانکه شستن روی نامحدود است روی و سر دلیل ناطق و ثانیست (که) یکی خداوند تنزیل است و دیگر خداوند ترکیب و ترکیب و تنزیل مانند یکدیگرند و گفتار خداوند تنزیل برمز و مثل است نا محدود همچنانکه شستن روی نا محدود است و سوی عقل محدود است و مسح سر نا محدود است همچنین ترکیبها نا محدود است و مسح پای محدود است و رمز و مثلها نامحدود است ناطق را و اساس را حد کرد و معلوم گردانید و شستن و مسح کردن مرین هفت اندامرا معنی آنست که مومن بعلم مر خدایرا از آن حدود که این اندامها برایشان مثل است دور کند و گوید ایشانرا اندرین علم انبازی نیست با خدایتعالی بلکه ایشان بندگانند خدایرا بپای کرده تا علم را دست بدست بگذرانند و بجان مومنان رسانند و آنکه نخست شستنیها را بشویند و آنگه سرو پایرا مسح کشند نمایش بود از ناطق که نخست بمرتبت من مقر شوند و بمرتبت اساس من آنگه اقرار کنند بمرتبت اول و ثانی.

گوئیم بتوفیق خدایتعالی که هر چیزیکه او موجود شده است او نخست اندر حد قوه بوده است تا باز بحد فعل آمده است چنانکه مردم امروز موجود شده است از نخست نبات بوده است تا پدر و مادرش بخوردند و از آن نبات اندر ایشان آبی بحاصل آمد کزو فرزند آمد و چون اینحال معلوم شد گوئیم که دوزخ اندر حد قوه نادانیست و بهشت اندر حد قوه علم است از بهر آنکه دانا آن کند که خشنودی خدا و رسول اندر آن باشد تا بدان طاعت به بهشت جاودانی رسد و نادان آن نکند آنچه رستگاری او اندر آن باشد تا بدان سبب بدوزخ جاویدی رسد پس درست شد که بهشت اندرحد قوه علم است و دانائی بحقیقت بهشت است و دوزخ اندر حد قوه جهل است و نادانی بحقیقت دوزخ است که خدایتعالی مرکافرانرا دوزخ وعده کرده است چنانکه در بسیاری جای در قرآن یاد کرده است قوله تعالی:و الذین کفروا لهم نار جهنم لا یقضی علیهم فیموتوا و لایخفف عنهم من عذابها کذلک نجزی کل کفورهمیگوید مر کافرانرا عذاب دوزخ است بر ایشان قضای مرگ نکند تا بمیرند و سبک نکند از ایشان عذاب چنین مکافات کنیم هر ناسپاسی را و دیگر جای میگوید کافران نادانانند بمعنی این آیت قوله تعالی:قل افغیر الله تامرونی اعبد ایها الجاهلون همیگوید بگو ای محمد که شما مرا میفرمائید که جز خدایرا پرستم ای نادانان چون دوزخیان کافرانند و کافران نادانانند پس دوزخیان نادانان باشند و این از شکل اولست اندر کتاب منطق پس درست کردیم که دوزخ اندر حد قوه جهل است و هر کسی که بنادانی بایستد یا از پس رود و با دانایان دشمن کند او دوزخی باشد و مردم چنان باید که دوست دار دانا باشند و دانای به بحقیقت رسولست علیه السلام اندر دور خویش و وصی او امام روزگار است هر یک اندر عصر خویش و هر که بامام روزگار خویش دشمنی کند و اطاعت او ندارد اطاعت رسول خدای نداشته بود و هر که اطاعت رسول ندارد طاعت خدایتعالی نداشته بود (او) کافر بود هر که اطاعت امام حق ندارد علم نیابد و هر که علم نیابد ببهشت نرسد اندردوزخ بماند پس گوئیم که اندر هر روزگاری متابع امام حق در بهشت است از بهر آنکه خلق ازو بعلم برسند و از علم ببهشت برسند و مخالف امام حق در هر زمانی در دوزخ است از بهر آنکه متابعان ناحق بگفتار او از امام حق دور شوند و نادان بمانند دوزخی شوند و شهادت با معرفت کلید در بهشت است و بی معرفت کلید در دوزخ است و مثلی بگوئیم بدینجای تا مومن را صورت درست شود که نادان دوزخی است و دانا بهشتی است و بیان کنیم که دوزخی را بر بهشتی قوتی نیست گوئیم که هیچ چیز از جانوران نفس سخن گوی ندارند جز مردم و آثار عقل را جز نفس سخن گوی نپذیرد و هر که عقل ندارد خدایتعالی سوی او پیغمبر نفرستاده است و دلیل بر درستی این قول آنست که بر کودکان بیخرد و بر دیوانگان نماز و طاعت نیست و بمنزلت ستورانند و هر که بر و طاعت نیست بمنزلت ستور است و ستورانرا از بهشت نصیبی نیست و دلیل برآنکه ستورانرا از بهشت نصیب نیست آنست که دست مردم بر جملگی ستوران گشاده است بکشتن و مرورا خوردن از آنچه خوردن او حلالست و ناچیز کردن از آنچه خوردن او حلال نیست از جانوران از بهر آنکه مردم بهشتی است اندر حد قوه و ستور نه بهشتی است و بهشتی را پادشاهی است بر دوزخی لاجرم جانوران اندر پادشاهی او آمدستند هم بدینجهان و مردم مر ستورانرا همی رنجاند و همی فروشد و همی کشد و همی خورد و از آن بروی هیچ ملامتی نیست همچنانکه بدوزخ برند و برنجانند و ناچیز کنند مر دوزخیانرا و آن از دوزخیان طاعت است مر خدایرا پس مردم همچنانکه بر نجانیدن مر ستورانرا اندر راه حج و غزا و کشتن و پاره کردن مر ایشانرا بفرمان چون بخدا همی تقرب کند بر وی از آن حرجی نیست همچنانکه همیگوید که روز قیامت رسول صلی الله علیه و آله بیابد و بدوزخ بردمد و دم او مر دوزخ را سرد کند وردای خویش یعنی کلیم بآتش فرو برد تا عاصیان امت را بر کشند و دوزخ را هیچ قوه نباشد بر دم وردای او همچنانکه دست مردم کوتاهست از مردم دیگر که او ظاهر شریعت پذیرفته است و اندر حد قوه بهشتی گشته است و این مثال درست است پس ظاهر کردیم که مردم نادان اندرینجهان دوزخ اند مر ستورانرا و ددکانرا که ایشان دورخیانند بر آنچه بر ستوران و ددکان همی رسند از آنچه بار کشیدن و سوختن و کشتن و پختن و خوردن و جز آن باشد همی کنند و همی رنجانند و هیچکس بدین ستوران که دوزخیانند نه بخشاید چنانکه خدایتعالی همیگوید اندر جواب دوزخیان که فریاد خواهند کرد قوله تعالی :قال اخسئوا فیها و لا تکلمون همیگوید چون ایشان فریاد خواهند کرد خدای گوید دور باشید اندر دوزخ و با من مگوئید و نیز گوئیم که جانوران که فرود از مردمند و دست مردم بر ایشان گشاده است هفت نوع اند از آن دو نوع آبی اند یکی آنکه پای ندارد و چون مار و ماهی و جز آن و دیگر آنکه پای دارد چون نهنگ و کشف و خرچنگ و جز آن و پنج نوع ازو خاکیست یکنوع از او چهار پائیست که گیاه و دانه خوردن چون گاو و گوسفند و جز آن و دیگر ازو چهار پائیست که گوشت خوردن چون شیر و گرگ و جز آن و دیگر پرنده است که گوشت خورد چون باز و شاهین و جز آن و دیگر پرنده است که گیاه و دانه خورد چون کبوتر و فاخته و جز آن پنجم حشراتند که بپارسی آنرا خزندگان گویند و دست مردم که او دوزخ این ددکانست برایشان گشاده است همچنانکه هفت در دوزخ بر دوزخیان گشاده است چنانکه خدایتعالی همیگوید:لها سبعه ابواب لکل باب منهم جز مقسوم همیگوید مر دوزخ را هفت در است مر هر دری را از دوزخیان بهره است بخش کرده و چون اندر جانوران که دوزخیانند هفت قسمت پیدا کردیم گوئیم که از مردم هم بدین قسمتها گروهانند که هر گروهی بر سیرت نوعی ازین ددکانند و ستوران چنانکه خدایتعالی همیگوید قوله تعالی :و ما من دابه فی الارض و لا طائر یطیر بجنا حیه الا امم امثالکم همیگوید نیست از ددکان و چرندگان اندر زمین و نه پرنده که بپرد مگر امتانند مانند شما پس هر که او بسیرت این ستوران و ددکان نادانست آن دوزخی است همچنانکه پیدا کردیم که ددکان درین جهان دوزخیانند چنانکه هر که دزد و خیانت کار است از مردم بمنزله موش است و هر که مکابره و رباینده است بمنزله گرگ و شیر است و هر که بر حرام حریص است او بمنزله خوکست و مردم بحقیقت رسولست و وصی او امامان علیهم السلام و دست ایشان گشاده است و خدایتعالی گفت تا هر که فرمان ایشان نبرد مر آن کس را بکشند همچنانکه دست مردم گشاده است بر دیگر جانوران بکشتن مر ایشانرا و هر جانوریکه خوردن گوشت او حلال است چون گاو و گوسفند و شتر و جز آن دلیل است بر مردمانیکه ایشان بصلاح باشند و پارسا و فرمان بردار ولیکن علم ندانند پس گوشت ایشان خدایتعالی حلال کرد یعنی که ایشانرا علم بیاموزید و با خویشتن یکی کنید و هر جانوری که گوشت او حرامست چون خوک و شیر و جز آن ایشان دلیل اند بر مردمانیکه اندر ایشان فساد و شر باشد و پند نپذیرند همچنانکه این ددکان مردم را فرمان نبرند پس مر ایشانرا فرمود کشتن و نا خوردن یعنی که دین ایشانرا بر ایشان تباه باید کردن و دین حق ایشانرا نباید آموخت و اندرین معنی خود بجای خود سخن گفته شود پس اینجهان مر دانایانرا در بهشت است و مر نادانان بیفرمانرا در دوزخ است از بهر آنکه ببهشت و دوزخ آنکس رسد که او اندرینجهان آمده باشد و هر که خواهد که ازینجهان بهشت آبادان کند و هر که خواهد که دوزخ آبادان کند و ازین سرای خلق بدین دو جای همی روند چنانکه خدایتعالی همیگوید:فریق فی الجنه و فریق فی السعیر ,

گوئیم بتوقیق خدایتعالی آنچه بمارسیده است از روایت گویان اهل بیت رسول صلی الله علیه و آله و سلم مومنان مخلص را اندر عدد رکعات نماز که چند است و آنچه بمکه و مدینه فرود آمده است چند است و جملگی بر چند رویست و چند رکعت است و اختلاف میان امت از کجا افتاده است و بما رسیده است چنانکه رسول علیه السلام خبر گفته است :اهتدیت بخمس صلوات و اعطیت مالم یعط احد من الانبیا قبلی خمس صلوات بخمسه مواقیت علی خمسه او جه و ثلاث جهات گفت هدیه یافتم پنج وقت نماز را و بدادندم آنچه ندادند هیچ پیغمبر را پیش از من و آن پنج نماز است به پنج وقت و به پنج روی اندر سه جهت و پنج وقت نماز یکی نماز بامداد و یکی و یکی نماز پیشین و سویم نماز دیگر و چهارم نماز شام و پنجم نماز خفتن و وقتهای آن پیش از ین شرح کردیم و سه جهت آنست که نماز یا فریضه یا سنت یا تطوع است گوئیم که فرود آمدن به پنج بار بوده است چهار ازو مکهی بوده است و یکی مدنی و آنچه مکهی بوده است بچار دفعت سی و دو رکعت آمد ده رکعت فریضه است و هفت رکعت مقرونه و دوازده رکعت سنت است و سه رکعت و تر است که او را رسول علیه السلام ختم خوانده است و رسول علیه السلام نخست نماز که بکرد نماز پیشین بود بفرمان خدایتعالی پس از گذشتن شش ساعت از روز اندر هفتم ساعت آن دو رکعت بود باز نماز دیگر کرد دو رکعت پس از گذشتن نه ساعت از روز باز نماز شام کرد اندر نخستین ساعت از شب دو رکعت و پس از آن نماز خفتن کرد پس از دو ساعت از شب و بعد از آن نماز بامداد کرد بمیان شب و روز و آنرا مخروجه خوانند یعنی آمیخته و گفت بینند آنرا فرشتگان شب و روز دو رکعت و نخست این ده رکعت کرد اندر پنج وقت پس از آن بروزگاری ایزد تعالی بفرمود هفت رکعت دیگر و رسول علیه السلام جزای آن مر مطیعان خویش را بیاموخت و هر که مر آن سخن را پذیرفت رسته شد و هر که حقیقت آن باز نجست متحیر بماند پس رسول صلی الله علیه و آله و سلم مرین هفت رکعت را مقرونه گفت یعنی پیوسته شده خواند و مر آنرا بفرمان خدایتعالی و بمیانجی عقل و نفس قسمت کرد برین ده رکعت به پنج وقت و از آن دو رکعت بنماز پیشین پیوست تا آن چهار رکعت شد و دو رکعت بنماز دیگر پیوست تا آن چهار رکعت شد و یکرکعت بنماز شام پیوست تا آن سه رکعت شد و دو رکعت بنماز خفتن پیوست تا آن چهار رکعت شد و این پنج نماز بدین پنج وقت هفده رکعت شد بدو نام فریضه و مقرونه و پس از آن بروزگاری ایزد تعالی بفرمود مرورا علیه السلام سنت خواندن دوارده رکعت و مرورا رسول علیه السلام بفرمان خدایتعالی بمیانجی عقل و نفس قسمت کرد بدین پنج وقت فریضه و مقرونه و سنت شش رکعت از آن بر نماز پیشین نهاد چهار رکعت پیش از فریضه و دو رکعت پس از فریضه و دو رکعت از پس نماز شام نهاد و دو رکعت از پس نماز خفتن نهاد و دو رکعت پیش از نماز بامداد نهاد پس باین قول دوازده رکعت سنت قسمت کرده شد آنگه پس سه رکعت دیگر فرود آمد رسول صلی الله علیه و آله آنرا و تر خواند و ختم خواند از پس نماز خفتن نهاد و تمامیش سی و دو رکعت نماز (است) که بمکه فرود آمده است و رسول صلی الله علیه و آله و سلم آنرا میگزارد و همی فرود گزاردن اندرین نماز ها بمکه دست پیش گرفت و مسح بر موزه کشید و قامت یکبار کرد و تکبیر بر جنازه چهار بار کرد و گورها را خر پشت بفرمود و پشت هموار نکرد و اینهمه احوالها که نامیده شد مکه ایست پس چون مرورا فرمان هجرت آمد سوی مدینه آنجا دستها در نماز بگشاد و مسح بر پای برهنه کشید و قامت دو بار کرد و تکبیر بر جنازه پنج بار کرد و گورها را چهار سر فرمود کردن و گفت: بعثت بالقول دون الفعل من بد امری ثم امرت باقامه الاعمال مبینه علی القول و هو الاخلاص گفت بفرستادندم بگفتار منکر از آغاز کار من و پس از آن بفرموندم بپای کردن کارها و بیان کردن هر گفتار و این است اخلاص و پس از آن بمدینه سی و یک رکعت نماز دیگر فرود آمد و رسول علیه السلام از آن نوزده رکعت را بر آن پنج وقت نماز مکهی قسمت کرد و مر آنرا تطوع خواند تا جمله پنجاه و یکرکعت شد اندر پنج وقت نماز و دوازده رکعت باقی را تهجد گفت و مر آن نماز را شب خواند و بشب فرمود گزاردن پس از آن این سی و یک رکعت نماز که بمدینه فرود آمد از آن نوزده رکعت چهار رکعت بر نماز پیشین نهاد دو رکعت پیش از فریضه و دو رکعت پس از فریضه و سنت تا تمامی نماز پیشین چهارده رکعت گشت و چهار رکعت بر نماز دیگر نهاد پیش از فریضه تا هشت رکعت شد و چهار رکعت بنماز شام نهاد پس از فریضه و سنت تا نه رکعت شد و شش رکعت بر نماز خفتن نهاد چهار رکعت پیش از فریضه و دو رکعت پس از فریضه و سنت و یکرکعت بماند آنرا بدو پاره کرد پس از وتر (و) مر آن یکرکعت را از جمله نوزده رکعت تطوع نشسته بکرد و بفرمود تا یکرکعت باشد و گفت :رکعتان من جلوس بغیر عله تقومان برکعه من قیام دو رکعت نماز نشسته بی بهانه بیکرکعت نماز ایستاده باشد و آن دوازده رکعت باقی را شب فرمودند چنانکه رسول علیه السلام گفت:علیکم بصلوه اللیل ثلاث مرات گفت دوازده رکعت باقی یعنی از جمله سی و یکرکعت تطوع که نوزده از آن قسمت یافته بر نماز مکهی بر شما باد بنماز شب سه بار (یعنی) سه بار بگفت پس نماز پیشین بچهار منزلت آمده است دو رکعت فریضه و دو رکعت مقرونه و شش رکعت سنت و چهار رکعت تطوع و نماز دیگر سه منزلت آمد دو رکعت فریضه و دور کعت مقرونه و چهار رکعت تطوع و نماز شام بچهار منزلت آمد دو رکعت فریضه و یکرکعت مقرونه و دو رکعت سنت و چهار رکعت تطوع پس از فریضه و نماز خفتن چهار منزلت آمد دو رکعت فریضه دو رکعت مقرونه و دو رکعت سنت و شش رکعت تطوع چهار رکعت پیش از فریضه و دو رکعت پس از سنت و وتر سه رکعت است و آن یکرکعت پس از وتر که نشسته دو رکعت خوانند تطوع است و پس از همه نماز ها نماز بامداد بدو منزلت آمد دو رکعت فریضه و دو رکعت سنت و نماز شب بیک منزلت آمد و آن تطوع است و از جمله پنجاه و یک رکعت نماز سی و دو رکعت مکهی است و سی و یک رکعت مدنیست و رسول علیه السلام گفت هر که آن نماز ها بکند و معنی آن بداند اسلام او تمام باشد و دلیل بر درستی اینحال آنست که کودک و پیریکه سخت ضعیف باشند که سی و دو دندان ندارد و حد ایشان نیست و ناتوان باشند. ,

پس کروهی از امت بر آن سی و دو رکعت که بمکه فرود آمد باستادند و معنیش ندانستند و نجستند و بر موزه مسح کشیدند و میکشند و بر جنازه چهار تکبیر میکنند و گورها را خر پشت میکنند و دست پیش همی گیرند اندر نماز و قامت یکبار همی کنند و مر آنرا معنی ندانند و نجویند و دیگر گروه آنچه پس از آن آمد بپذیرفتند و بجستند و بیافتند و هر گروهی بطریق خود راه همی روند تا فردا هر کسی بجزای خویش برسند. ,

پس گوئیم که ازین جمله نماز های فریضه ده رکعت آمد به پنج وقت و گواه برین آنست که اندر سفر و بیماری از پنج وقت نماز ده رکعت آن فریضه بود که گزاریده میشود و شش مقرونه که افگنده میشود دو (در) نماز پیشین و دو در نماز دیگر و دو در نماز خفتن( و ده رکعت دیگر) فریضه است که گزارده میشود و شش مقرونه گفتیم بباید افگندن و یکی را رخصت نیست افگندن و آن مقرونه نماز شام است که آن دو رکعت فریضه بدان رکعت مقرونه تمام میشود اندر سفر و بیماری و تاویل آن پیش ازین گفته شد اندرین کتاب و دلیل بر آنکه این هفت مقرونه از فریضه نیست آنست که آن ده رکعت که فریضه است همه با الحمد و سوره است و آن هفت که مقرونه است با الحمد تنهاست و این یازده رکعت فریضه در سوره یوسف آمده است قوله تعالی:اذ قال یوسف لابیه یا ابت انی رایت احد عشر کوکبا و الشمس و القمر رایتهم لی ساجدین یعنی چون یوسف گفت مر پدر خود را ای پدر هر آینه من بخواب دیدم یازده ستاره و آفتاب و ماه را که مرا سجده کردند یعنی ناطق و اساس با این یازده رکعت سجده همی کنند یعنی مقرونه بر آن یازده ستاره که مر یوسف را سجده کرد و بآفتاب و ماه. ,

گوئیم بتوفیق خدایتعالی که پرسیدند از رسول صلی الله علیه و آله که از گناهان کدام بزرگتر است گفت آنکه با خدای انباز و گیری و آنکه فرزند خویش بکشی از بیم آنکه با خوردن با تو یار است و دیگر آنکه با زن همسایه خویش زناکنی چون رسول این سخن بگفت این آیت بخواند قوله تعالی و الذین لا یدعون مع الله آلها اخر و لایقتلون النفس التی حرم الله الا بالحق و لا یزنون گفت این سه گناه از کبائر است و تاویل با خدای انباز گرفتن آنست که کسی ناحقی را بجای امام حق منصوب گرداند و تاویل آنکه کسی فرزند گزیده خویش را از بیم طعام خوردن بکشد داعی بود که مستجیب را علم نیاموزد از حسد آنکه بدرجه من رسد و جای من بگیرد و آنکه بازن همسایه خویش زنا کند داعی باشد که مستجیب داعی دیگر را سخن گوید و امیرالمومنین علی علیه السلام گفت کبائر هفت است یکی انباز گرفتن با خدایتعالی و دیگر کشتن نفس که آن را خدایتعالی حرام کرده است و سوم زن پارسای با شوی را بزنا منسوب کردن چهارم خوردن مال یتیم پنجم خوردن ربا و آن این است که کسی پیمانه گندم را بدهد و بیش از آن پیمانه باز ستاند ششم گریختن از جنگ جای کافران و هفتم بیرون شدن اعرابی ببادیه پس از آنکه با رسول علیه السلام هجرت کرده باشد و هر که از کبائر دست باز دارد بدیهای دیگر او را خدایتعالی بیامرزد چنانکه گفت قوله تعالی: ان تجتنبوا کبائر ماتنهون عنه نکفر عنکم سیئاتکم و ندخلکم مدخلا کریماگفت اگر دور باشید از بزرگ گناهان و از آن برگردید بیامرزیم بدیهای شمار او بیائید بجاهای پرمایه و تاویل این آیت آنست که بدان این آیت دوازده کلیمه است و دلیل است بر آنکه رستگاری مومنان بحجتان دوازده گانه است و بدیشان توانی شناختن مر گناهان کبائر را که هلاک کننده است تا از آن دور باشی و تاویل انباز گرفتن با خدای آنست که امام زمان که او بفرمان خدایتعالی ایستاده است بجای او امام دیگر گیری و حق را بدو بندی و یگانه ندانی خداوند زمان را از ماننده بودن از ضد او و بدانی که این گناهی باشد که (انرا) آمرزش نیست و هیچکس با خدایتعالی انباز نگرفته است هرگز و این رمزیست از خدایتعالی مر بندگان مخلص خویش را تا از آن حذر کنند و دویم کشتن نفس است که خدایتعالی حرام کرده است مگر بحق و تاویل این آنست که کسی بکینه و حسد بر مومنی کسر کند که اعتقاد او بدان تباه شود و این نیز از کبائر است و تاویل منسوب کردن مر زن پارسا را بزنا آنست که داعی باشد رستگار و بصلاح صاحب جزیرت خویش است مستجیبان دارد که خود از حجت سخنان بشنوده و مر معهودان خویش را بشنواند و این مستجیبان از آن داعی خویش غیبت کنند و گویند او سخن ظاهریان همی شنوده و مر بیعهدان را سخن گوید این نیز از کبائر است و تاویل خوردن مال یتیم آنست که کسی باشد که سوی داعی شدن ننگ دارد و کبر آرد و از مستجیب بپرسد که داعی چه گفت و این ماذون سخن ازو بکشد و مرورا گوید چنین گفت و چنان و گوید تو مسئله از داعی بپرس و مرا خبر کن که چه گفت تا خویش را درویش گرداند از بهر آنکه چون داعی از آن حال بشنود فایده خویش ازو باز گیرد و تاویل ربا خوردن آنست که چون مستجیب از ماذون مسئله بپرسدکه اندرو معنی بسیار باشد و این ماذون بعضی از آن بگویدو دیگر بازگیرد و دریغ دارد که مستجیب مستحق شود چنان باشد که بیشتر خود گرفته باشد و کمتر داده باشد و حقیقت ربا این است و تاویل گریختن از جنگ جای کافران آنست که حدی از حدود دین اندر مناظره ظاهریان افتد و بیدلی کند و خاموش باشد از حق تا ظاهریان دلیر شوند بلکه برو واجب باشد که بحجتهای قوی مر ایشانرا بمالد و بشکند تاظفر یافته باشد و تاویل بیرون شدن اعرابی سوی بادیه پس از آنکه سوی رسول علیه السلام آمده باشد آنست که مستجیب از ظاهریان جدا شود و عهد پذیرد و بخاندان اندر آید و باز پس از آن کاهلی کند و روی بگرداند و بسوی ظاهریان باز گردد و نام خدایرا دست باز دارد که آن نیز حدی است از حدهای دین و اینهمه از کبائر و نیز رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:من الکبائر الیاس من روح الله و الامن من مکر الله گوید از کبائر است نومید بودن از رحمت خدای و ایمن بودن از مکر خدایتعالی (اما) تاویل نومید بودن از رحمت خدای و ایمن بودن از مکر خدایتعالی تاویل نومید بودن از رحمت خدای آنست که کسی اندر شریعت کاهل و نادان باشد و گوید همه خلق متحیرند اندر جهان و خود حق نیست همه دین ها از اصل تباه و مختلف است چنین کس بر خدای و رسول حکم کرده باشد بضایع کردن خلق و تاویل ایمن بودن از مکر خدای آنست که کسی گوید نه ثوابست و نه عقاب و اگر ثواب و عقاب بودی همه نیکوکاران و بد کاران اندر یافتی و اگر خدای قادر بودی عقوبت بکردی و ثواب بدادی یا گوید اگر خداوند زمان حق بودی بیرون آمدی و حق خویش طلب کردی و نیز گفتند گواهی دادن بدروغ هم از کبائر است و تاویلش آنست که کسی مر ضد آن خداوند حق را گوید که او امام حق است و نیز گفتند آزردن پدر و مادر هم از کبائر است و تاویلش آنست که مستجیب اندر داعی و ماذون زبان درازی کند و ایشانرا نیز بیازارد و نیز گفتند که سوگند بدروغ خوردن هم از کبائر است و ظاهر آنست که کسی مال کسی باز گیرد و سوگند خورد که بر من چیزی نیست مر آن کس را تاویلش آنست که عهد خداوند حق بگیرد و علم بشنود آنگه مرورا منکر شود پس هر که ازین کبائر که یاد کردیم دور باشد ایزد تعالی او را در دعوت امام راه دهد که آن جایگاه پرمایه است و (به) سبب رسیدن پر مایه نیز جای او بهشت جاوید است و مومن مستحق آنست که از این همه گناهان ظاهر و باطن که یاد کرده باشد دور باشد تا رستگار باشد. ,

گوئیم بتوفیق خدا یتعالی که بر بنده طاعت خدای بر سه مرتبت است یا هرروز واجب است چون نماز پنجگانه یا هر سال واجب است چون (زکوه دادن و روزه داشتن و یا بعمری واجب است چون )حج کردن و واجبات دادن همچنانکه آفرینش سه مرتبت است یا عالم روحانیست چون آن جهان یا عالم جسمانیست چون این جهان یا عالم تالیف است از لطیف و کثیف چون مردم و اندر(عالم) دین همین سه مرتبت است یا مرتبت (ناطق است وآن)تالیف است (یا مرتبت اساس است وآن تاویل است و)یا مرتبت امام است و آن جمع کردن است میان تالیف و تاویل چنانکه مردم جمع است میان لطیف و کثیف و پس ازین علم دین سه نوع است فقه وتفسیر وحدیث چون این سه علم آدمی را حاصل شود مکرم گردد پس ایزد تعالی پروردگار این سه عالم است چنانکه گفت اندر آغاز کتاب خویش قوله تعالی:الحمدلله رب العالمین و ایزد تعالی سه طاعت را گزیده است یکی روزی پنج وقت (گزاردن ) نماز دیگر در سالی دادن زکوه ودیگر بعمری یکبار دادن واجبات و این سه طاعت در یک آیت یاد کرد چنانکه گفت قوله تعالی : واقیمواالصلوه وآتوا الزکوه و اقرضوا الله قرضاحسنا نادانان امت مر نماز و زکوه را که آن طاعتهای عام بود بگرفتند وآن سوم طاعت که آن خاص بود ندانستند و نجستند و از خازنان علم الهی دست بازداشتند و هر که به بصیرت اندرین آیت نگرد بداند که این سه طاعت در مرتبت یکدیگر تا خدایتعالی هر سه طاعت را در یک آیت یاد کرده و بداند که همچنانکه زکوه نادهنده را نماز روانیست مر نماز ناکننده را زکوه نیست بقول رسول علیه السلام چنانکه گفت: لا صلوه لمن لا زکوه له و لا زکوه لمن لا صلوه له هر آنکس که خدایتعالی را آن وام نیکو ندهد مرورا نماز نیست و نه زکوتست و این همان سه مرتبت است که اندر عالم دین بیکدیگر پیوسته اند که هر که ناطق را اطاعت ندارد نه امام را تواند اطاعت داشت و نه اساس را و این بی اطاعتی مرورا بی اطاعتی خدای کند و هر که امام را اطاعت ندارد اطاعت اساس نداشته باشد و هرکه اساس را اطاعت نداشته باشد رسول را اطاعت نداشته باشد و هر که اطاعت رسول نکند فرمانبرداری حق تعالی نکرده باشد و هر که فرمان برداری حق تعالی نکند کافر است و خداوندان علم حقیقت سر این آت را پرسیدند از رسول علیه السلام و چون برو واقف شدند غنیمت یافتند خویشتن را ازین وام خدای بیرون آورند از بهر آنکه واجبات نزدیک خدایتعالی از زکوه شریفتر است نبینی که مر زکوه را همیگوید که حق من است و مر واجبات را همیگوید مر اوام دهیدو کسی که وام کسی باز دهد که بروی باشد آن منت ندارد که کسی مر کسی را وام دهد که منت وام دادن بیش از منت وام گزاردن باشد و چون این آیت بیامد نخستین کسی که این وام بداد امیرالمومنین علی بن ابی طالب علیه السلام که اعرابی بود که همی آمد براه و مرورا پیش آمد اشتری بدست گرفته گفت امیرالمومنین این اشتر بخرتابتو بفروشم امیرالمومنین گفت بها ندارم آن اعرابی گفت چون از غنیمت بیاری بده امیرالمومنین گفت بچند فروشی اعرابی گفت بصد و نوزده درم که آن را بکسی می باید داد پس امیرالمومنین گفت خریدم اعرابی گفت فروختم مهار اشتر را بدست امیرالمومنین علی داد امیرالمومنین علی علیه السلام اشتر را میآورد دیگر اعرابی پیش او همی آمد و گفت یا امیراین اشتر بمن فروشی امیرگفت فروشم اعرابی گفت بچند امیر گفت اکنون بصد و نوزده درم از وام دارستدم و آن اعرابی صدو نوزده درم بداد و آن اشتر بخرید امیرالمومنین دربارگاه رسول علیه السلام در آمد و رسول علیه السلام این آیت بخواند امیرالمومنین علی در حال تاویل این آیت بشناخت و آن سیم پیش رسول بنهاد و رسول علیه السلام گفت یا علی این سیم از کجا آوردی امیرالمومنین علی علی السلام قصه اعرابی و اشتر فروختن بدیگر اعرابی بازگفت رسول علیه السلام گفت نبود آن فروشنده اشر مگر جبرائیل و نبود آن خرنده اشتر (مگر) میکائیل و آنگه چون تاویل این آیت وصی رسول علیه السلام بمومنان رسانید هرکه توفیق یافت از خدایتعالی واجبات خدایرا وام داد و ما گوئیم آنچه خدایتعالی گفت :و اقرضوا الله قرضا حسنامعنی این آیت این است که وام خواست خدایتعالی بندگان و اندازه پیدا نبود و خداوند تاویل پیداکرد ما را که صد و نوزده درم است و بیان این بگفت چون حسنا بحساب حمل حساب کنی صد و نوزده است چنانکه ح هشت س شصت ن پنچاه الف یکی و تاویل آن (در) عالم دین(این) است که این سخن دلیل است بر کلیمه باری سبحانه که نام او وحدت است و وحدت چهار حرف است و دلیل بر چهار اصل دین است اندر عالم پدید آمده اند دو روحانی و دو جسمانی و بحسابی صد و نوزده دلیل است بر صد و نوزده حد اندر عالم دین کزین چهار اصل پدید آمد چه اندر دور مهین و چه اندر دور کهین اما اندر دور مهین که آن دور ناطق است علیه السلام این صد و نوزده حد آنست که شش ناطق است از آدم و نوح و ابراهیم و موسی و عیسی و محمد مصطفی علیه السلام که قائم قیامت علیه افضل التحیه و السلام هفتم ایشانست و هر یکی را ازین هفت خداوندان دور از پنج حد علوی چون اول و ثانی و جد و فتح و خیال مادت بود که بپذیرفتند (و) بدوازده حجتان خویش بدادند پنج و دوازده هفده باشد پس هر صاحب دوری را هفده حد بود و چون جمله شوند هفت بارهفده صد و نوزده شود و اندر دور کهین که دور امام است این صد و نوزده حد آنست که هر امامی را تایید از آن پنج حد باشد چون اول و ثانی و جد و فتح و خیال و (اورا) دوازده حجت باشد که نورتوحید از راه ایشان بخلق اینعالم در پس هرهفت امام را هفده حد (است که) بجمله صدو نوزده حد باشد و درعالم شریعت دلیل وگواره بزر درستی این قول آنست که گردش روز برهفت روز است و اندر هرروزی هفده رکعت نماز فرض است پس جمله رکعتهای نماز فریضه اندر یک هفته صدو نوزده رکعت است. ,

ونیزگوئیم توانایی مردم بر سه روی است یا بتن است یا بجان یا بمال و چون بتن مرین فریضه ها را بگزارد بطاقت خویش اندر طاعت کوشیده باشد و هرکه بطاقت خویش (اندر طاعت) کوشد خدایتعالی بیش از آن نخواهد ازو چنانکه گفت قوله تعالی:لا یکلف الله نفسا الا وسعها این است بیان واجبات که یاد کردیم بتوفیق ایزد تعالی و السلام. ,

گوئیم بجود ولی زمان علیه السلام مر تابعان خاندان حق را که فرمان خدایرا بظاهر و باطن بباید پذیرفتن و باطنش بباید دانستن و تا معنی قول خدایتعالی ندانی حلال از حرام جدا نتوانی کردن و مثال آن چنان است که خدایتعالی همیگوید قوله تعالی فکلوا مما ذکر اسم الله علیه ان کنتم بآیاته مومنین همیگوید بخورید هر چه برو نام خدایتعالی یاد کرده باشند اگر بآیت های او گرویده اید و مادانیم که اگر کسی صد بار نام خدای بر خوک یاد کند همی حلال نشود پس این حال دلیل همی کند که خوک نام خدای را نپذیرفت گوشت او حلال همی نشود اگر بظاهر حال بنگریم گوسفند و خوک وقت بسمل کردن نام خدایرا یاد کنی بر یک حال باشند از پیچیدن بر خود و خون رها کردن و آرا میدن و سنجیدن بر طول پس درست شدکه خوک بباطن نام خدایرا نپذیرد تا این ظاهر بسبب او حرام شده است و ایزد تعالی نهی کرده است از خوردن گوشت خوک که خوردن گوشت او حلال نیست و اندر حلالی گوشت گوسفند مومنان را هیچ شکی نیست ولیکن فرقی ننهاده است میان گوشت خوک و میان گوشت گوسفند چون هلاک شدن او بدین رویها باشد (که خواهد آمد) و گوشت او چون گوشت خوک باشد چنانکه گفت قوله تعالی: حرمت علیکم المیته و الدم و لحم الخنزیر و ما اهل لغیرالله به و المختقه و الموقوذه و المتردیه و النطیحه و ما اکل السبع الاماذکیتم و ما ذبح علی النصب و ان تستقسموا با لازلام ذلکم فسق همیگوید حرام کرده شد بر شما مردار و خون گوسفند یعنی مسفوح و گوشت خوک و آنچه بنام خدای گلوی او بریده نشود و او را که خود خفه شود و آنکه بلت کشته اند و آنکه از بالا بیفتد و بمیرد و آنکه ستور دیگر او را شاخ بزند و بکشد و آنکه درنده عضوی ازو خورده باشد مگر که هنوز با جان باشد و شما مر آنرا بسمل کنید و آنچه پیش بتان مرو را بکشند و آنچه بکعبتین مر آنرا قسمت کنند و این چنان بوده است اندر عرب که چوبی داشتندی تراشیده چهار سو و بر دو سوی او نبشته که خدای چنین فرموده است او را بگردانیدندی بر کارها بر قسمت گوشت و جز آن و هر چه از کعبتین پدید آمدی بدان برفتندی پس خدایتعالی از این همه رویها نهی کرده است و همه را با مردار و گوشت خوک برابر کرد و گفت این همه بیفرمانی است و این یازده گونه چیز است که حرام است و آن دوازدهم آن حلال است که نام خدای بدان یاد کنی و مرین حلال همین دلیل کند بر حقوق مندی یکتن از جمله دوازده تن که مر آن یازده تن را فرمان همین از یکتن است بردن و هر که مرورا فرمان نبرد او (به) مردار ماند و ناشایسته باشد (و) اندرو رغبت کردن نشود همچنانکه مردارا نشاید خوردن و این همان دوازده حدندکه اندر روزگار یعقوب پیغمبر بودند و یوسف علیه السلام اندر آن روزگار یکی بود که یازده تن مرورا سجده کردند چنانکه خدایتعالی فرمود قوله تعالی: انی رایت احد عشر کوکبا و الشمس و القمر رایتهم لی ساجدین و تاویل این یازده نا خوردنی بگوئیم تا مومن را بصیرت افزایدگوئیم نخست مردار را گفت بدان مر آنکس را همی خواهد که نخست بیفرمانی او کرد اندر دور ناطق خویش و از اطاعت او سر بکشید تا از روح القدس بهره نیافت و مردار گشت پس بدو پیوستن حرام باشد بامرخدایتعالی همچنانکه مردار خوردن حرام است و دیگر خون را گفت که حرام است و خون آنست که چون نام خدای بر گوسفند و دیگر جانوران که حلال است بگوئی و یاد کنی و بسمل کنی و چون خون از آن بشود حلال شود و الا بدین نوع کشته شود حرامست و آن مثل است بر پیوستن بدآنکس که او از امام حق که حلال کننده حقیقت است جدا شود و پیوستن بدو حرام باشد و سوم گوشت خوک را گفت و آن مثل است بر کسی که از حریصی بطلب ریاست دنیا مر دعوت حق را یاد کند و او دین را بی نظام کند چنانکه خوک از حریصی مر کشاورز مردم را که اندر آن حیات جان خلق است ویران کند و اندر ویران شدن کشاورز روزی ظاهر هلاک اجسام است و اندر ویران شدن دعوت که او کشاورز روزی باطن است هلاک ارواح است. و چهارم من آنرا گفت که جز بنام خدای کشند و آن مثل است بر کسی که او دعوت جز با مام حق کند که او نام خدایست بحقیقت و پنجم مر خفه شده را گفت و آن مثل است برکسی که عهد خدای بگرفت و نگاه نداشت و نفس روحانی او اندر عهد خدای نیک نشد تا بهلاک روحانی رسید و ششم مر بچوب کشته را گفت و آن مثل است بر کسی که او (را) کسرکنند از هر سوی که آن بظاهر باشد تا آن بدان متحیر شود و سخن نیارد شنودن هفتم مر آنرا گفت کز جای بلندی بیفتد و هلاک شود و آن مثل است بر آنکه او اندر مرتبه باشد و از و گناهی واقع شود از آن مرتبه بیفتد ازو سخن نباید شنودن و هشتم مر آنرا گفت که دیگر حیوان مرو را زده و کشته باشد و آن مثل است بر دو تن که با یکدیگر اندر دین منازعت کنند و اندر لجاج متحیر شوند و از فرمان بیفتند نشاید ازین هر دو تن سخن شنودن و نهم مر آنرا گفت که بعضی از درنده خورده باشد و آن مثل است بر کسی که او را دهریان یا فیلسوفان یا طبایعان بخود کشیده باشند و دیده افتاده باشدش اندر دقایق ولیکن از راه تاریکی نه از راه دعوت حق پس از آنکس سخن نشاید شنودن مگر کزان پس دعوت پیوندد و عهد خداوند زمان بروی گیرند هم چنانکه از گروه درنده باقی مانده باشد که با جان باشد که نام خدایرا برو یادکنند و بشایدش خوردن هر چند که بعضی از او (را) درنده خورده باشد و اما آن شکاری که سگانی را آموخته بکند و مران سگان را کسی بنام خدای رها کرده باشد صید بگیرد آن حلال بود و آن مثل است برکسی که داعی و ماذون او را عهد گیرند که آن کشتن نفسانی او باشد دهم مر آنرا گفت که پیش بتان بکشند و آن مثل است بر کسی که خویش را از شیعت دارد و لیکن بخداوند زمان مقر نیست و اندر آن خاندان پاکیزه طعنه زند و آن مطیعان اگر چه مانند شیعت اند امانه شیعت اند هم چنانکه بت مانند مردم است امانه مردم است و یازدهم مر آنرا گفت که به کعبتین قسمت کنند و شرح آن گفتیم یعنی آنکس که از پس هوای خویش رود و روی سوی خداوند خویش نیاورد بلکه گوید خدای چنین خواست چنانکه کسی گوید از فال چنین برآمد ازو سخن نباید شنودن آنگه گفت که این همه بیفرمانی است پس دلیل است که هرکه این فرمانها ندارد مطیع فرمان و رستگار نیست و مومن بحق آنست که ظاهر و باطن این فرمانها نگاه دارد و بهر دوری خدایرا مطیع باشد. ,

گوئیم بتوفیق خدایتعالی که این قول بوقت افتادن مصیبت واجب است و بهنگام کارهای صعب که پیش آید مردم را اندر حال جسمانی چنانکه خدایتعالی گفت قوله تعالی) الذین) اذا اصابتهم مصیبه قالوا انالله و اناالیه راجعون گفت آنها را (که هرگاه) ایشانرا بیفتد مصیبتی گویند ما مرخدایرائیم و ما سوی او بازگردندگانیم و عرب (برای) کارهای صعب تاریکی شب را صفت کنند از بهر آنکه کاردشوارتر از آن نباشد که مردم نبینند روی بیرون شد ازو و آن تاریکی باشد و تاریکی دوگونه است جسمانی و نفسانی و تاریکی جسمانی بشب است و روشنایی آن آفتاب است که تاریکی جسمانی بدو روشن شود ( و او خاتمه دهد) بکارهای بی سامان جسمانی و تاریکی نفسانی نادانی است و مسئله های مشکل اندر معقولات و روشن شدن این تاریکی که صفت آن گفتیم از خدایست بمیانجی اساس و دیگر ازو امام زمان است که تاریکیهای نفسانی را آفتاب بصیرت اوست و بنده های سخت بدو گشاده شود چون تاریکی و دشواری جسمانی بیفتد واجب آنست که دل بقضای خدای بسپارد و بپسندد آنچه بدو قضا رفته باشد و گوید انالله و اناالیه راجعون یعنی ما مرخدایرائیم و بپسندیدیم آنچه او حکم کرد و بدو باز گردیم اگر ازین کارها ما را نکبتی رسد جسمانی که بدان هلاک شویم هلاک جسمانی و بتاویل مومن را واجب است که چون مسئله مشکل اندر معقولات پیش آیدکزآن بیرون نتواند شدن همین قولرا بگوید بدان روی که نفسهای ما مرخداوند زمانراست بدانچه زندگانی نفسانی ازو یافتیم و بازگشت اندر مشکلات هم بدوست و بداند که ما همی نتوانیم ازین مسئله بیرون شدن و علم این بنزدیک خداوند زمانست تاخیرات نفسانی را بدو درگشاده شود مر آن مشکلات را بداند تا حدی از حدود دین مران در را برو برگشایند و اگر آن مشکلات مرحدی را از حدود دین افتد مادت تایید از خداوند زمان علیه السلام طلبد و بگفتن این قول خویشتن تواندکوشیدن و آن پوشیده بروگشاده شود و اگرگشاده نشود از عجز خویشتن داند و اقرار کند که آنکس که او چنین مشکلات را داند سزاوار باشد که خلق بدو باز گردند اندر مشکلات نفسانی و این بیان شافی است مرمومن را والسلام. ,

گوئیم بتوفیق الله تعالی که چون مردم از دو گوهر بود مرکب شد یکی جسم کثیف و دیگر نفس لطیف و جسم کثیف را غذا از چهار طبع عالم پدید آمد که از آن چهار طبع دو لطیف بودند چون نفس و آن آتش بود و هوا، دو کثیف بودند چون جسم و آن خاک بود و آب. تا این کالبد کثیف با نفس لطیف پیوسته شد از نبات کزین دو لطیف و دو کثیف پدید (آمد) غذا پذیرفت و قوی شد، لازم آید از روی حکمت که غذای نفس لطیف که بدین کالبد کثیف پیوسته است هم از چهار حد باشد کز آن دو روحانی باشد چون نفس و دو جسمانی باشد چون کالبد، تا نفس غذائی کز ایشان یابد قوی شود، پس ایزد تعالی از چهار حد شریف غذای نفس مردم پدید آورد دو ازو لطیف بودند و آن نفس و عقل کلی است که این نفس و عقل جزوی که اندر مردم است از آن نفس و عقل کلی اثر است، و دو از آن مرکب است و آن ناطق است و اساس که ایشان مردمان بودند بکالبد و فرشتگان مقرب بودند بعقل و نفس تا بعلم شریف ایشان مردم را از درجه دیوی بدرجه فرشتگی رسانند، و هر دو چیزیکه ترکیب مردم از آنست حق خویش از آفریدگار خویش بیافتند براستی چنانکه خدایتعالی فرمود قوله تعالی: ذلک تقدیر العزیز العلیم و چون مردم را مرکب یافتیم ازین چهار طبع کثیف و از نفس لطیف و لطافت بکثافت پیوسته شده بود و نصیب خویش یافته بود از عالم لطیف بدین عقل غریزی که دیگر حیواناترا نبود واجب آمد کز آن اصل که این مردم را نصیب ازو پیوسته است بیکتن از مردم نصیب بتمام پیوسته شود که این عقلهای غریزی از آن یکتن بپذیرد بدانچه ایشانرا حاجت است، و آنکس که این عنایت و نصیب تمام از عقل کل بدو پیوسته شد پیغمبر بود علیه السلام، و اگر آن یکتن فایده دهنده نبودی این عقلهای پذیرای همه ضایع بودی و بازی نمودی و دور است صانع حکیم از بازی چنانکه فرمود قوله تعالی:افحسبتم انما خلقناکم عبثا و انکم الینا لاترجعون گفت چنان پنداشتید که شما را ببازی آفریدیم و شما سوی ما بازگردیده نشوید و چون مردم بنفس لطیف مر یکدیگر را موافق بودند و بکالبد و صورت مختلف بود از جهه جایهای و روزگارهای مخالف که اندرو همی زاید و برو میگذرد و لازم آید که علم آن رسول که سخن خدای آورده بود بر دو گونه بود محکم بود چون نفس و متشابه بود چون کالبد و مر آن سخن را ظاهر بود چون جسم و باطن بود چون نفس و چون مردم از کالبد کثیف بود و نفس لطیف و کار نصیب کالبد آمد و علم نصیب نفس پیغمبران علیهم السلام از آن مردم را کار فرمایند بعلم تا بجسد کار کنند و بنفس علم آن بدانند و از حکمت چنین لازم آمد که هر دو را بر اندازه توانائی خود هر یک کار بستند چنانکه مر جسد بنماز و روزه و حج و جهاد و جز آن کار بست و پیغمبران علیهم السلام مر نفس مردم را به شناساندن معانی آن کار بستند و چون جسد مردم را که کار کن او بود شش جهه بود پیش و پس و راست و چپ و زیر و زبر ایزد تعالی شش رسول کار فرمای بفرستاد سوی ایشان چنانکه بمثل آدم علیه السلام از سوی مردم از سوی سر مردم آمد و نوح علیه السلام از سوی چپ مردم آمد و ابراهیم علیه السلام از سوی پس مردم آمد و موسی علیه السلام از سوی زیر مردم آمد برابر آدم علیه السلام و عیسی علیه السلام از سوی دست راست مردم آمد برابر نوح علیه السلام و محمد مصطفی صلی الله علیه و آله از سوی پیش مردم آمد برابر ابراهیم علیه السلام و چون این شش رسول کار فرمای از شش جانب جسم مردم اندر آمدند و هر یکی مردم را در زمان خود کار فرمودند و بر مزد آن کار وعده کردند که روزی بدیشان دهند بدینگونه پس گوئیم که چون مردم را شش جهه بود بجسد و جسد کار کن بود چون (از) هر جهتی یک کار فرمای آمدند از حکم عقل لازم نه آید که نیز کسی بیاید ازین پس که مردم را کار دیگر فرماید بحکم عقل ازین برهان که نمودیم درست شد که پس از محمد مصطفی صلی الله علیه و آله به پس پیغمبری نیاید و چون عادت مردم آنست که کار بکنند و مزد آن از کار فرمای بستانند لازم آید ازین پس که کسی بیاید بفرمان خدایتعالی که مزد این کار کنانرا بر اندازه کار هر کس بدو دهد و آن قائم قیامت است علیه السلام که خداوند شریعت است بلکه خداوند شماراست که مرین کار های کرده را شمار بکند و بار کارکنان مزدشان بدهد و این کس واجب است بقضیت عقل که بیاید همچنانکه ممکن نیست که نیز کار فرمایی بیاید از بهر آنکه مردم را نیز بجسد جهتی نمانده است که از آن جهت کار فرمائی نیامده است و چون این کار فرمایان خدای عزوجل بیامدند و کارهای مخالف بفرمودند مر خلق را و مر هر یکی را ازین کارها معنی بود که صورت کار سبب آن معنی شده بود همچنانکه صورتهای حیوان و نبات دیگر آمده است که اندر هر یکی معنی است که اندر آن دیگر آن معنی نیست چنانکه صورت جوز از صورت سیب جدا است بدانچه اندر جوز معنی هست که آن معنی اندر سیب نیست و صورت دو سیب هر دو را معنی یکی است و یک صورتست چون صورت دو جوز پس ایزد تعالی با هر وقت کار فرمائی سوی مردم فرستاد معنی دانی هم فرستاد تا مر خلق را بگویند که معنی این کارها چیست تا بقیامت خلق را بر خدای حجت نباشد چنانکه گفت قوله تعالی: لئلا یکون للناس علی الله حجه بعدالرسلتا مردمانرا بر خدای حجت نباشد پس از رسولان و بدین رسولان خداوندان تالیف و تاویل را خواست و امامان حق که معنی کتاب و تاویل شریعت را پیدا کنند و جای دیگر گفت قوله تعالی: و ان یکذبوک فقد کذب الذین من قبلهم جاءتهم رسلهم بالبینات و بالزبر و بالکتاب المنیر همیگوید و اگر بر دروغ زن داشتند ترا پس درستی که بر دروغ زن داشتند آنکه پیش از ایشان بودند پیغمبران را که بیامدند بایشان بحجتها و دانشها و بکتاب هویدای روشن یعنی فصولها و چون پیغمبرانرا یاد کرد جماعت یاد کرد از بهر آنکه ظاهر شریعتهای ایشان دیگر بود و چون خداوندان تاویل را یاد کرد یکی گفت و کتاب را روشن خواند از بهر آنکه معنی همه کتابها و تالیف شرایع یکی بود هرچند گفتارها و کردارها بلفظ و شکل مخالف یکدیگر بود پس گوئیم که وصی آدم مولانا شیث بود علیه السلام و وصی نوح مولانا سام بود علیه السلام و وصی ابراهیم مولانا اسماعیل بود علیه السلام و وصی موسی مولانا هارون بود علیه السلام ووصی عیسی مولانا شمعون بود علیه السلام و وصی محمد مصطفی علی المرتضی بود علیه السلام و میان هر دور پیغمبری ازین پیغمبران شش پیغمبر بود بر مثال شش روز که میان دو روز آدینه باشد و این شش پیغمبر که آمده اند برابر روزی آمده اند از روزهای هفته و آنکه می آید هفتم ایشانست و چون او بیاید این دور بسر شود و قیامت شود و هر کس بجزای کار خویش رسد پس آدم علیه السلام چون روز یکشنبه بود و دلیل بر درستی اینقول آنست که اندر اخبار آمده است که ایزد تعالی آفرینش عالم را بروز یکشنبه آغاز کرد و بروز آدینه از آن پرداخته شد و روز شنبه بیاسود و معنی اینقول پوشیده است اندر میان خلق از آغاز روزها و هر کسی مرین قول را براندازه عقل خویش پذیرفت و جهودان بدین سبب مر روز شنبه را بزرگ دارند و در آن روز کار نکنند یعنی که این روز خدای بیاسوده است و خبر ندارند که پیغمبران که مر خلق را این خبر داده اند آن خواستند تا بدانند که شش تن بخواهد آمدن اندر عالم بفرمان خدایتعالی تا خلق را کار فرمایند و آن هفتمین که بیاید کار نفرماید بلکه او جزا دهد مر خلق را و مر آنروز را شنبه گفتند و بزرگ فرمودند داشتن و آن روز قائم قیامت است علیه السلام. ,

پس گوئیم آدم علیه السلام روز یکشنبه بود اندر عالم دین و نوح علیه السلام روز دوشنبه بود اندر عالم دین و ابراهیم علیه السلام روز سه شنبه بود اندر عالم دین و موسی علیه السلام روز چهار شنبه بود اندر عالم دین و عیسی علیه السلام و روز پنج شنبه بود اندر عالم دین و حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم روز آدینه بود اندر عالم دین و روز شنبه را چشم همی دارند خلق که بیاید و آنروز آسایش باشد مر آن کسانرا که این روزها را بحقیقت بشناخته اند و بدانند بحقیقت و بفرمان و بعلم کار کردند و هر که اندر سرای جسمانی بکالبد امروز کار کند و بنفس معنی آن بداند فردا اندر سرای نفسانی ثواب آن بیابد. باز گفته شد از واجب شدن و فرستادن پیغمبران علیهم السلام بر اندازه روزگار خویش . ,

آثار ناصرخسرو قبادیانی

6 اثر از وجه دین ناصرخسرو قبادیانی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر وجه دین ناصرخسرو قبادیانی شعر مورد نظر پیدا کنید.