گوئیم بتوفیق خدایتعالی که خبر است از رسول علیه السلام که روزی بیرون آمد سوی یاران خویش و اندر دست راست پاره زرینه داشت و اندر دست (چپ) پاره حریر گفتهذان محرمان علی ذکورامتی و حلال لا نسیها گفت این هر دو زر و ابریشم حرام است بر مردان امت من و حلال است بر مادگان امت من و بدین قول ظاهر او علیه السلام گفت که (اگر) مرد با پیرایه زرین چون انگشترین و کارد و کمر و جز آن چنانکه اندرو و هیچ چیز جز زر نباشد نماز کند یا جامه که تار و پود آن ابریشم باشد بی پنبه نماز کند نماز وی روا نباشد از بهر آنکه با حرام نماز روا نباشد و آنچه رسول گوید حرامست حرام باشد چنانکه خدایتعالی گفت قوله تعالی :و ما آتیکم الرسول فخدوه و ما نهیکم عنه فا نتهوا و اندر تاویل (اینکه) حرام است زر و ابریشم گوئیم آرایش جسم مردم بجامه است و پیرایه و ابریشم شریفتر از همه بافتنیهاست کزو جامعه ها کنند و زر شریفتر از گوهر های گداختنی است کزو پیرایه کنند و هر دو دلیلانند بز مرتبت ناطق که او شریفتر از همه خلق است و ابریشم از نبات بمیانجی حیوان پدید آمده است و نماز را بر جامه باید کردن کز نبات باشد رسته از خاک و خاک دلیل است بر مومن و نبات دلیل است بر باطن شریعت و علم حقیقت و دعوتیکه او تاویل نماز است بمومن سزاوار است بعلم باطن و نبات دلیل است بر امام که او از خاک بی میانجی پدید آمده است همچنانکه امام از اساس بی میانجی پدید آمده است و ابریشم دلیل است بر حجت که او بمیانجی امام پدید آمده است از اساس و امام بدعوت که او نماز حقیقی است سزاوارتر از حجت است و از آنست که نماز بر نبات بشاید کردن و بر ابریشم نشاید کردن و سیم دلیل است بر اساس و باسیم نماز شایسته است و سیم به بها همره زر است چنانکه تاویل معنی تنزیل است و مردان اندر دعوت حدود دین اند چون ناطق و اساس و امام و حجت و داعی و ماذون وزن اندر دعوت مستجیب است و نماز دلیل است بر پیوستن بخداوند دور و معنی این قول که گفت زر بی سیم و حریر بی پنبه حرامست بر نران امت من آنست که گفت ناطق حدود دین را از راه تاویل باید پیوستن بمن تا مرتبت مرا بشناسند از راه تنزیل و ظاهر شریعت و بدانچه گفت ایندو چیز مر مادگان را از امت من حلال است آن خواست که مر مستجیبانرا رواست که بظاهر پیوسته باشند بمن از بهر آنکه چون حجت و داعی که ایشان خداوندان دعوت باشند و تاویل بدانند و کار ببندند ایشانرا مرتبت مردی باشد و ناطق و اساس را بحقیقت بشناسند و اگر مستجیب ظاهری را نپذیرد و از راه ظاهر بدعوت پیوسته نشود و باطن را خود نیافته باشد نه مرد باشد اندر دین و نه زن باشد و تاویل آنکه زن را نشاید که بمسجد اندر آید آنست که مسجد مثل است بر داعی یعنی بر مستجیب نشاید که بی ظاهر شریعت بداعی پیوندد و از آن گفتند که زنان را نیکوتر باشد که با پیرایه و ابریشم نماز کنند و ابریشم مثل است بر ظاهر کز باطن پیدا آمده است از بهر آنکه نبات دلیل است بر باطن و کرم چون چیزی از نبات خورد آنگه از باطن خویش مر خویش را چیزی ظاهر می سازد چنانکه پیله از دهن بیرون آرد و کرم دلیل است بر ضد دعوت که او از باطن همی ظاهر پدید آرد و لطیف را همی کثیف گرداند پس بدین سبب نماز روانیست با ابریشم محض مگر که باو پنبه باشد آنگه روا باشد همچنانکه پرستش خدای باید که بظاهر و باطن بیکجای باشد این است آن چیز که یاد کرده شد و السلام. ,
گوئیم بتوفیق خدایتعالی و بجود ولی زمان علیه السلام که خدایتعالی فرموده است حد زدن مر مردوزن را که زنا کنند بصد تازیانه قوله تعالی:الزانیه و الزانی فاجلدوا کل واحد منهما مائه جلده و لا تاخذکم بهما رافه فی دین الله ان کنتم تومنون باالله و الیوم الاخر و لیشهد عذابهما طائفه من المومنین گوید مرد و زن زنا کننده را صد تازیانه بزنید هر یکی را تا شما را رحم نیاید بر ایشان اندر دین خدای اگر شما مومنان باشید بخدایتعالی و بروز باز پسین و ببیند عذاب ایشانرا گروهی از مومنان و این فرمان از خدایست سبحانه و محمد رسول علیه السلام مر آنرا تفصیل داد بفرمان خدایتعالی هم چنین که خدایتعالی فرمود که نماز کنید و زکوه بدهید و رسول علیه السلام گفت بچه وقت کنید هر نمازیرا و زکوه را هر نقد و ستور و غله چه دهید پس رسول علیه السلام مر زنا کننده را از زن و مرد چون (مرد) بی زن باشد و زن بی شوهر باشد هر یکی را صد تازیانه حد فرمود زدن و هرکه از ایشان جفت خویش دارد و زنا کرده باشد مرو را رجم فرمود و آن سنگسار کردن باشدکه نیمه اعضای فرود تنش بزمین اندر گیرد و سنگ بر سرش همی زنند تا بمیرد و بعامه مومنان ظاهر شریعت این است و هر که ازین فرمان بیرون آید عاصی باشد و این دو حد است مر زنا کننده با جفت و بی جفت را و تاویل این فرمان اندر کتاب باطن شریعت این است که رسول صلی الله علیه و آله مرد حقیقت است اندر دین مر همه خلق را و همه امت بدانروی کزوی فایده همی گیرند اندر علم دین او را بمنزلت زنانند از مردان هم چنانکه مردان بکار زنان ایستاده اند رسول بکار امت ایستاده است چنانکه ایستادگی مردان بکار زنان و خدایتعالی همی گوید قوله تعالی:الرجال قوامون علی النسابما فضل الله بعضهم علی بعض اندر زیادتی و اندر ایستادن رسول علیه السلام بکار امت خدایتعالی همی گوید قوله تعالی:یا ایها المدثر قم فانذر چون درست شد که رسول علیه السلام مرد همه امت است گوئیم فرود از رسول علیه السلام هر استادی مرد شاگرد خویش است اندر نفسانی و هر شاگردی زن استاد خویش است بدانچه ازو فایده گیرنده است چنانکه ناطق مرد است مر اساس را و اساس زنست مر ناطق را بمرتبت نفسانی و اساس مرد است مر امام را و امام شویست مر حجت (را و حجت ) شویست مر داعی را و داعی شویست مر ماذون را و ماذون شویست مر مستجیب را پس هر حدی زبرین شویست مر حد زیرین (را) و حد فرودین زن است مر حد زبرین را، و زبان اندر تاویل بمرتبت فرج مرداست و گوش بمنزلت فرج زنست و شنوانیدن از گوینده مجامعت است وزن بی شوی شنونده بیعهد است و مرد بی زن شنواننده بیفرمانست و تاویل حد زن با مرد بی زن و زن بی شوی که با هم گرد آیند بصد تازیانه و آن ده عقد است آنست که چون کسی باشد (که) بمنزلت دعوت رسیده باشد و او را فرمان نباشد بسخن گفتن و سخن گوید مر مستجیب را که مرورا داعی نباشد هر دو را ازده حد روحانی و جسمانی بباید افگندن و بظاهر اول و ثانی و جدو فتح و خیال و ناطق و اساس و امام و حجت و داعی باز باید بردن (و) این حد زدن روحانی باشد مرورا و تاویل سنگسار کردن مرد را که اوزن خویش دارد و زنی که شوهر خویش دارد و زنا کنند آنست که چون داعی باشد یا ماذون که ایشانرا فرمان داده باشند بحدود زیرین سخن گفتن مر گروهی را که عهد ایشان دارند و میان ایشان زنا شوهرگی افتاده باشد بعهد میثاق آنگه این داعی یا ماذون سخن گویند مر مستجیب دیگر داعی را که عهد ایشان ندارد و عهد دیگر داعی دارد مر گوینده و شنونده را سنگسار نفسانی واجب آید پس باید که هر دو را بظاهر شریعت و بکتاب خدای باز برند و آن مثل است برزمین اندر گرفتن مر نیمه زیرین ایشانرا از بهر آنکه نیمه زیرین ایشان مثل است بر ظاهر شریعت که اندر دعوتست و کتاب خدای مثل است برزمین که نعمت ها را مایه است اندر لذات جسمانی و باید که هر دو را سنگ بر سر همیزنند تا بمیرند و تاویل این حال آنست که سنگ انداختن مثل است بر مسئله های سخت و مشکل یعنی بگفتن مسئله های استوار مر ایشانرا بمالند تا نفسهای ایشان اندر آن مرده شود از زندگی علم حقیقت و نیز نتوانند اندر علم شریعت شروع کردن چنانکه کالبد بسنگ زدن مرده شود و نتواند جنبیدن پس آنکس که او را رجم جسمانی کنند او رنج جسمانی بیند و از لذات عالم جسمانی نومید شود و هر که مرورا رجم نفسانی کنند رنج نادان بیند و از لذات عالم روحانی بریده شود و بعذاب جاودانی پیوندد باید که مومن گمان نبرد که سنگسار نفسانی آسان تر است از سنگسار جسمانی که سنگسار جسمانی آسان تر است از سنگسار روحانی از بهر آنکه رنجهای جسمانی گذرنده است و رنجهای نفسانی باقی است و نیز گوئیم که ایزد تعالی اندر معاملات که میان خلق باشد اندر معاملات دنیا دو گواه فرمود گرفتن بر درستی آن چنانکه فرمود:و استشهدوا شهیدین من رجالکم گفت چون مر یکدیگر را وام دهید دو مرد راستگوی گواه گیرید چون زنا را یاد کرد چهار گواه خواست چنانکه فرمود قوله تعالی:لو لا جاوا علیه باربعه شهدا فاذلم یاتوا با لشهدا فاولئک عندالله هم الکاذبون گفت چون بزنا دعوی کنند چهار گواه باید که بگذرانند و چون آن گواهان نیارند آن گویندگان بنزدیک خدای دروغ زنانند معنی این آیت اندر باطن چنانست که اگر آن چهار گواه نباشد آن گوینده آن زنا خود کرده باشد و بظاهر معنی این آیت درست نیاید از بهر آنکه ممکن باشد که کسی زنا کرده باشد و آن چهار گواه نباشد کسی آن بگوید لازم نیاید که سوی خدای دروغ زن باشد از بهر آنکه خدای دانا است که او همی راست گوید هرچند او گواه ندارد که راستگوی را بسوی خدای بگواه حاجت نیست که او جلت کلمته عالم الغیب است و رسول صلی الله علیه و آله و سلم گفت اگر کسی کسی را بکشد دو گواه خواست و بر زنا چهار گواه خواست و معنی این اندر ظاهر شریعت چنین است که کشتن فعل کشنده است و گواه برو یکتن همی باید که این او کشت و کشته خود با خویشتن دارد که حاضر است بدان سبب (است) که همی دو گواه بسنده باشد و اندر معاملات دنیا هم دو گواه خواست از بهر آنکه خداوند حق همی ایستاده است بدعوی خویش و خصمش منکر است و گواه برو یکتن همی باید که او سوم ایشان است و چون اندر خصومت مال یکتن منکر باشد دو گواه واجب آید (و) چون در زنا هر دو تن منکرند چهار گواه واجب آید پس این بیان روشن است مر خردمندانرا مگر که خاطر گردانیده از محبت خاندان حق است و تاویل این ظاهر آنست که ظاهر مر باطن را همچون پوستی است مر تن را و چون تن شکل مردم دارد پوست برو بر شکل مردم باشد و پوست که او بشکل گاو باشد بدان سبب (است که) جسد بشکل گاو باشد پس این ظاهرها که یاد کردیم بر باطن خویش هم برین منزلت است و چون مومن خردمند ظاهریرا بروئی از رویها ببیند بداند که باطنش مانند این است (و) چون بشنوانند نفس او مر آنرا بتواند پذیرفتن پس گوئیم باطن وام دادن آنست که کسی سخن بگوید بر کسی و آنگه آنسخن ازو همچنان باز خواهد چنانکه داعی مر مستجیب را سخن از تاویل بگوید آنگه باز خواهد تا (باز گوید) همچنانکه یادگرفت که او گفت مرو را از بیم آنکه تا صورت او کسر نشود پس این مانند وام ظاهر است که کسی را (ده درم) وام دهند و آنگه ازو همچنان ده درم باز خواهند و اندر ظاهر خداوند ده گانه را دو گواه باید که آنها گویندکه این سیم بدو داد و مر داعی را دو گواه باید که او سخن گفت مر مستجیب را و گواه خداوند دو درم دو مرد راستگوی باید و گواه داعی حجت باید و امام که ایشان گواهان دو جهانند که ایشان فرموده باشند مر داعی را این سخن بمستجیب دادن و همچنانکه اگر گواه ظاهر نباشد آن ده درم خداوند سیم ظاهر نشود همچنان اگر مر داعی را ایندو گواه نباشد او داعی نباشد و بی علم باشد همچنانکه این دیگر بی سیم است و تاویل کشته آنست که مردی از تاویل که معنی کتاب خدایست بیفتد که اندر آن زندگانی جاوید است همچنانکه کشتن آنست که زندگانی ظاهر آزرده شود و چون داعی سخن بگوید ظاهر بر سبیل کژ که مردم شنونده را اندر آن معنی تاویل ازو نفصانی پیدا شود یا مر آن شنونده را معلوم کند که این چیزیرا که همی شنوی بظاهر این معنی نیست و چون بر آنکس سخن سخت و قوی افتد و شنونده نا امید شود از کتاب خدایتعالی و گمان برد که آن خود باطل است آن چون هلاک شونده باشدکز زندگانی نومید شودو مثل این چنان است که استاد خواهد که شاگرد را بزخم ادب کند تا نیکوتر آموزد و شاگرد ضعیف اندر آن زخم هلاک شود پس سخن داعی بآن شنونده از خداوند تالیف باشد و خداوند تاویل بدین سبب مرکشته را دو گواه بباید بیش نباید اندر ظاهر که باطنش این است که گفتیم و تاویل آنکه اندر زنا چهار گواه باید آنست که زنا کردن مثل است بر سخن گفتن بیفرمان خداوند زمان علیه السلام و چون کسی بیفرمان اندر دعوت سخن گوید از چهار حد گوید چون ناطق و اساس و امام و حجت کز ایشان دو بدین زمان گذشته اند و دو بزمان باقی اند بجای ایشان چون(یکی) ازین چهار تن اندر زمان سخن گوید بیفرمان خداوند زمان علیه السلام زنای باطن کرده باشد و این چهار حد عظیم برو گواه باشند بدانچه او کرده باشد و او بیاویزد آویختن سخت گنه کاران چنانکه خدایتعالی گفت قوله تعالی: ولا یز نون و من یفعل ذلک یلق اثاما گفت آنها که زنا کنند هر که آن بکند هلاک خویش بیند این است تاویل خواستن چهار گواه بر آنکس که زنا کند و اما تاویل آنکه زنا بفرج کرده شود و زنا کننده را برپشت زنند آنست که قوت فرج از پشت است (و) مر پشت را ضعیف کند که آن مایه از آنجا رفته بود و تاویل این موضوع آنست که فرج بسوی شکم (باشد) و شکم دلیل است بر باطن و پشت دلیل است بر ظاهر وکسی که زنای باطن کند آنست که سخن گفته باشد از تاویل بیفرمان پس مرو را بر ظاهر باید بردن مر آن را ظاهر را برو تباه باید کردن چنانکه سوی آن باطن نیاید از آن ظاهر همچنانکه مر زنا کننده را بر پشت همی زنند تا فرج بضعیفی پشت ضعیف شود این بیان روشن است مومن مخلص را که یاد کرده شد و السلام. ,
گوئیم بتوفیق خدایتعالی که فرق نیست میان مرد که خویشتن (را) زن بودن اختیار کند و میان زنی که خویشتن را مرد بودن اختیار کند و رسول علیه السلام برین هر دو لعنت کرد چنانکه گفت :لعنه الله علی المتشبهین من الرجال بالنسا و (المتشبهات من) النسا بالرجال پس اندرین حال بظاهر آن مرد که دیگری را مرد خویشتن ممکن کند خود مر ایشانرا بجای زن باشد و آن زن که خویشتن را مانند مردان کند آن از زن سحاقه باشد که با زنان دیگر گرد می آید و از زنان دیگر خود را بجای مردان نهد و این دو گروه را از حکم خدایتعالی سنگسار باید کردن که چنین حکم کرد امیرالمومنین علی علیه السلام از بهر آنکه خدایتعالی مرقوم لوط را گفت که ایشان با مردان فراز آمدند چنانکه گفت قوله تعالی:انکم لتا تون الرجال شهوه من دون النسا همیگوید لوط مر قوم خویش را بگوئید و منکر نشده ایشانرا وگفت شما بسوی مردان شوید بروی شهوت نه بسوی زنان آنگه گفت قوله تعالی :جعلنا عالیها سافلها و امطرنا علیها حجاره من سجیل منضود گفت (زیرو بالا نمودیم) شهرستانی(را) که در آن فاحشه همی کردند (و) بر ایشان سنگ با رانیدیم از دوزخ دمادم پس این آیت از خدایتعالی تعلیم بود مر امامنرا که چون اندر امت لواطت کنند با ایشان سنگ بارانند چنانکه بر قوم لوط و مردان و زنان قوم لوط بدان عذاب یکسان بودند و آنکه مر هر دو را که لواطت از ایشان آمد سنگسار واجب آمد از بهر آنست که آنکس که لواطت کرد ستم کرد بدانچه مردی را بجای زن داشت و خدایتعالی بر ستمکاران لعنت کرد چنانکه گفت :لعنه الله علی الظالمین و آنکس که لواطت با و کردند مرد بود و خویشتن را بجای زن داشت و لعنت پیغمبر برو بود (چنانکه) پیش از این در (آغاز) گفتار یاد کردیم و هر که اندر لعنت رسول علیه السلام باشد اندر لعنت خدایتعالی باشد چون بر این هر دو گروه که لواطت کردند عقوبت لازم آمد بازگردیم بر زنان سحاقه که (ایشانرا) همین لازم آمد از بهر آنکه گفت فرقی نیست میان مردی که خویشتن را چون زنان کند و میان زنی که (خویشتن را) چون مردان کند و تاویل این موضوع آنست که آن مرد که خود را چون مردان کند و تاویل این موضوع آنست که آن مرد که خود را چون زن کند تا برو فراز آیند چنانکه بزنان فراز آیند و او خود مرد است و بدان منزلت است و بدان منزلت است که با زنان فراز آیند مثل است بر داعی و ماذون که بمنزلت مرد باشند و فرمان سخن گفتن دارند و آنگه بطمع دنیا بظاهریان رغبت کنند و خویشتن را زیر دست ایشان سازند و سخن ایشان بپذیرند کزین خود هیچ صورتی پدید نیاید و آن سخن مانند نطفه مردی باشد که اندر مردی افتد و ازو فرزند جسمانی تولد نکند و این باطن را لواطت باشد و هر دو اندر لعنت خدایتعالی باشند از بهر آنکه لعنت دوری باشد و آن ظاهری (را) خود از امام زمان که او بزمین خلیفه خدایست بفرمان او علیه السلام دوری است و این حد که روی از حق بگرداند و اندر ظاهر بطمع دنیا رغبت کند از امام زمان دور بماند و هلاک نفسانی که بمعنی رجم نفسانی است اندر هر دو رسیده باشد و آن زن که خویشتن را مانند مردان کند آنکس باشد که خویشتن را بجای ناطق بپای کرد تا او را همی بایست سخن شنودن از آنکه ناطق او را بپای کرد و او گفت من مر شما را بشنوانم و اوزن بود اندر حال نفسانی که خویشتن را مانند مردان کرد و بر خویشتن و بر امت ستم کرد و لعنت خدای و رسول اندر وی برسید و متابعان او را نیز همانست که بپای دارند که همه زنان نفسانی اند از بهر آنکه چون از معانی متشابه کتاب ایشان را پرسی ندانند و تاویل شریعت را نشناسند و عاجزان امتند همچنانکه زنان عاجز باشند از مردان و بجای مردان ایستاده اند و همیگویند شما پذیرندگان باشید چون زنان و ما فایده دهندگان باشیم چون مردان و ایشان هر یکی سحاقه اند و هر که از ایشان پذیرفت زنانی اند که بر خود سحاقه را پادشاه کرده اند از بهرآنکه خلق را از آموختن چاره نیست همچنانکه مر زنان را از مردان چاره نیست ولیکن زنانرا زیر دست مردان باید بودن تا بر سنت رسول علیه السلام و فرمان خدایتعالی رفته باشند و هر زنی که زیر دست زنی دیگر باشد بدین معنی که یاد کردیم او اندر لعنت خدایتعالی گرفتار باشدو هلاکی و رسوائی و خرابی نفسانی اندرو رسیده باشد به بریده شدن فیض روح القدوس ازو ایزد تعالی مومنانرا بر حق نگاه دارد آمین رب العالمین. ,
گوئیم بتوفیق خدایتعالی و نور خداوند شریعت علیه السلام که کشتن خطا آنست که مرد شکاری صید همی خواهد زدن و تیر او بر کسی دیگر آید که هلاک همی شود و ایزد تعالی دیت کشته بفرمود بماندگان کشته رسانیدن چنانکه گفت قوله تعالی: و من قتل مومنا خطا فتحریر رقبه مومنه و دیه مسلمه الی اهله گفت هرکه بکشت مومنی را بخطا برو واجب شود برده آزاد کردن که مومن باشد آن برده و سپردن دیت آن مرد کشته بماندگان آن کشته و این همه از فرمانهای مجمل است که مفصل آن وابسته است بسنت رسول صلی الله علیه و آله و سلم از بهر آنکه اندر کتاب خدایتعالی پیدا نیست که دیت مرد مومن چند است و اگر کشنده را که او را بخطا کشته باشد مال نباشد این دیت از کجا باید دادن و سنت رسول صلی الله علیه و آله و سلم بظاهر آنست که دیت مرد مومن هزار مثقال زر پاک است چنانکه (هزار) مثقال از دوازده هزار درم سنگ سیم پاک است ازو و دیت زدن نیم دیت مرد باشد چنانکه زن را نیم نصیب مرد است. و چون کسی مومنی را بخطا بکشد دیت آن کشته بعاقل و عاقله ( کشنده است) که ماندگان کشته از ایشان بستانند و عاقل و عاقله کشنده برادران و پسران عم و خویشان (او) باشند از کسی که او بخطا بکشت چیزی نستانند و آن دیت را از پسران عم آن کشنده بسه دفعه ستانند نه بیکبار و بماندگان کشته دهند تا فرمان خدایتعالی و سنت رسول صلی الله علیه و آله و سلم بجای آورده باشند . و اگر نه آن بودی که زیر حکم او علیه السلام حکمت عظیم بودی لازم نیامدی که آن (کس که کار ) کار اوست دست از و باز داشتن و خویشان بیگناه او را گرفتن و دیت از ایشان ستدن و هر که تاویل این نداند این حکم سوی او محال نماید ولیکن مراد از موضوع شریعت که بنیاد او بر جسمانیات فانی است آنست که تا معنی اندر روحانیات باقی باشد و اندر جسمانی آن فرمان چنان نماید که بر قاعده عدل است چون حال اندر روحانی بر قاعده عدل باشد از بهر آنکه جسم بعدل سزاوار نیست و اگر کسی مر جسم را عدل جوید محال جسته باشد بر نفس از بهر آنکه هر که گوید نفس نباید بمیرد خواسته باشد که نفس همیشه نه بجای خویش باشد و ستم است چیزی را نه بجای خویش خواستن و داشتن پس گوئیم که اندر تاویل این است که کشتن بخطا اندر باطن آن باشد که داعی که مثل بشکاری اوست (مستجیب را) همچنان سخن اندازد که او را بدان کسر کند بر مثال تیری باشد (که) از بهر شکار اندازد پس اندر آن سخن مستجیب معهود (که) مومن است متحیر شود و نفس او از طریق حق بیفتد و آن کشته شدن او باشد بخطا از بهر آنکه این سخن مرو را نکبت آن داعی است ولیکن برد باری آن است که آن مستجیب زندگی روحانی از آن داعی باز نیابد از بهر آنکه چون از آن سخن که از و بشنود بدان از حق بیفتاد نیز از او سخن نتواند شنیدن و پسر عم این داعی که خطا کرد داعی صاحب جزیره دیگر است از بهر آنکه صاحب جزیرتان هردوازده برادران یکدیگرند از پدری امام زمان و از مادری باب او پس داعیان صاحب جزیرتان مر یکدیگر را عم زادگان باشند بحقیقت اندر نسبت نفسانی و همچنین ماذونان آن داعی مر ماذونان دیگر داعی را نبیرگان عم باشند برین نسبت از بهر آنکه داعیان پسران عم صاحب جزیره اند پس باید داعی دیگر صاحب جزیره مرین کشته نفسانی را سخن گوید و حقیقت آن حال مرو را باز نماید کز آن داعی باز افتاد تا دل او بدان قرار گیرد و بعهد باز آید و دیگر طریق حق پذیرد و آن زنده شدن او باشد و ستدن دیت آن کشته بدل است از زنده کردن کشته و تاویل آنکه آن دیت از پسران عم آن کشنده بخطا بسه دفعت و بسه قسمت ستانند آنست که داعی زنده کننده باید مومن مستجیب بخطا کشته را بنماید مرتبت ناطق و مثل ها و رمز های کتاب و شریعت که بر چه طریقه است و باز مرتبت اساس اندر تاویل مجرد او را بنمایدکه چگونه است و باز مرتبت امام که او سوم خداوند تایید است بنمایدکه او جمع کننده این سه مرتبت است تا مرده را (روح) حقیقت ازین سه مرتبت همی بحاصل آید و بمثل سخن ناطق چون کالبد مجرد است و سخن اساس چون جان مجرد است و پیوستن امام مرین دو مرتبت را بیکدیگر چون فراز آمدن تن است بجان که هر دو بجملگی مردمند تا آن مردم بشناخت این سه مرتبت بروح باقی باز آیند و این تاویل آن سه قسم باشد که دیت از کشتن بخطا چنان روا باشد ستدن نه بیکبار باشد و این بیان است از آفتاب روشن تر کسی را که چشم دل روشن است . ,
و تاویل آنکه دیت مرد را هزار دینار زر است و دوازده هزار درم نقره آنست که هزار مرتبت امام است که او نهایت حسابست همچنانکه امام نهایت امت است وزر مرتبت ناطق است اندر زمان خویش و مثقال زر را دوازده درم سنگ نقره بهاست و نقره که سیم است مثل است بر مرتبت اساس اندر زمان خویش و بر مرتبت حجت اندر هر روزگاری و او نشانست بر آنکه دوازده تاویل امام است اندر حجت همچنانکه عوض کشته جسمانی یا هزار مثقال زر است یا دوازده هزار درم سنگ نقره این است که بیان کردیم و السلام. ,
گوئیم بتوفیق خدایتعالی که پرسیدند از رسول صلی الله علیه و آله که از گناهان کدام بزرگتر است گفت آنکه با خدای انباز و گیری و آنکه فرزند خویش بکشی از بیم آنکه با خوردن با تو یار است و دیگر آنکه با زن همسایه خویش زناکنی چون رسول این سخن بگفت این آیت بخواند قوله تعالی و الذین لا یدعون مع الله آلها اخر و لایقتلون النفس التی حرم الله الا بالحق و لا یزنون گفت این سه گناه از کبائر است و تاویل با خدای انباز گرفتن آنست که کسی ناحقی را بجای امام حق منصوب گرداند و تاویل آنکه کسی فرزند گزیده خویش را از بیم طعام خوردن بکشد داعی بود که مستجیب را علم نیاموزد از حسد آنکه بدرجه من رسد و جای من بگیرد و آنکه بازن همسایه خویش زنا کند داعی باشد که مستجیب داعی دیگر را سخن گوید و امیرالمومنین علی علیه السلام گفت کبائر هفت است یکی انباز گرفتن با خدایتعالی و دیگر کشتن نفس که آن را خدایتعالی حرام کرده است و سوم زن پارسای با شوی را بزنا منسوب کردن چهارم خوردن مال یتیم پنجم خوردن ربا و آن این است که کسی پیمانه گندم را بدهد و بیش از آن پیمانه باز ستاند ششم گریختن از جنگ جای کافران و هفتم بیرون شدن اعرابی ببادیه پس از آنکه با رسول علیه السلام هجرت کرده باشد و هر که از کبائر دست باز دارد بدیهای دیگر او را خدایتعالی بیامرزد چنانکه گفت قوله تعالی: ان تجتنبوا کبائر ماتنهون عنه نکفر عنکم سیئاتکم و ندخلکم مدخلا کریماگفت اگر دور باشید از بزرگ گناهان و از آن برگردید بیامرزیم بدیهای شمار او بیائید بجاهای پرمایه و تاویل این آیت آنست که بدان این آیت دوازده کلیمه است و دلیل است بر آنکه رستگاری مومنان بحجتان دوازده گانه است و بدیشان توانی شناختن مر گناهان کبائر را که هلاک کننده است تا از آن دور باشی و تاویل انباز گرفتن با خدای آنست که امام زمان که او بفرمان خدایتعالی ایستاده است بجای او امام دیگر گیری و حق را بدو بندی و یگانه ندانی خداوند زمان را از ماننده بودن از ضد او و بدانی که این گناهی باشد که (انرا) آمرزش نیست و هیچکس با خدایتعالی انباز نگرفته است هرگز و این رمزیست از خدایتعالی مر بندگان مخلص خویش را تا از آن حذر کنند و دویم کشتن نفس است که خدایتعالی حرام کرده است مگر بحق و تاویل این آنست که کسی بکینه و حسد بر مومنی کسر کند که اعتقاد او بدان تباه شود و این نیز از کبائر است و تاویل منسوب کردن مر زن پارسا را بزنا آنست که داعی باشد رستگار و بصلاح صاحب جزیرت خویش است مستجیبان دارد که خود از حجت سخنان بشنوده و مر معهودان خویش را بشنواند و این مستجیبان از آن داعی خویش غیبت کنند و گویند او سخن ظاهریان همی شنوده و مر بیعهدان را سخن گوید این نیز از کبائر است و تاویل خوردن مال یتیم آنست که کسی باشد که سوی داعی شدن ننگ دارد و کبر آرد و از مستجیب بپرسد که داعی چه گفت و این ماذون سخن ازو بکشد و مرورا گوید چنین گفت و چنان و گوید تو مسئله از داعی بپرس و مرا خبر کن که چه گفت تا خویش را درویش گرداند از بهر آنکه چون داعی از آن حال بشنود فایده خویش ازو باز گیرد و تاویل ربا خوردن آنست که چون مستجیب از ماذون مسئله بپرسدکه اندرو معنی بسیار باشد و این ماذون بعضی از آن بگویدو دیگر بازگیرد و دریغ دارد که مستجیب مستحق شود چنان باشد که بیشتر خود گرفته باشد و کمتر داده باشد و حقیقت ربا این است و تاویل گریختن از جنگ جای کافران آنست که حدی از حدود دین اندر مناظره ظاهریان افتد و بیدلی کند و خاموش باشد از حق تا ظاهریان دلیر شوند بلکه برو واجب باشد که بحجتهای قوی مر ایشانرا بمالد و بشکند تاظفر یافته باشد و تاویل بیرون شدن اعرابی سوی بادیه پس از آنکه سوی رسول علیه السلام آمده باشد آنست که مستجیب از ظاهریان جدا شود و عهد پذیرد و بخاندان اندر آید و باز پس از آن کاهلی کند و روی بگرداند و بسوی ظاهریان باز گردد و نام خدایرا دست باز دارد که آن نیز حدی است از حدهای دین و اینهمه از کبائر و نیز رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:من الکبائر الیاس من روح الله و الامن من مکر الله گوید از کبائر است نومید بودن از رحمت خدای و ایمن بودن از مکر خدایتعالی (اما) تاویل نومید بودن از رحمت خدای و ایمن بودن از مکر خدایتعالی تاویل نومید بودن از رحمت خدای آنست که کسی اندر شریعت کاهل و نادان باشد و گوید همه خلق متحیرند اندر جهان و خود حق نیست همه دین ها از اصل تباه و مختلف است چنین کس بر خدای و رسول حکم کرده باشد بضایع کردن خلق و تاویل ایمن بودن از مکر خدای آنست که کسی گوید نه ثوابست و نه عقاب و اگر ثواب و عقاب بودی همه نیکوکاران و بد کاران اندر یافتی و اگر خدای قادر بودی عقوبت بکردی و ثواب بدادی یا گوید اگر خداوند زمان حق بودی بیرون آمدی و حق خویش طلب کردی و نیز گفتند گواهی دادن بدروغ هم از کبائر است و تاویلش آنست که کسی مر ضد آن خداوند حق را گوید که او امام حق است و نیز گفتند آزردن پدر و مادر هم از کبائر است و تاویلش آنست که مستجیب اندر داعی و ماذون زبان درازی کند و ایشانرا نیز بیازارد و نیز گفتند که سوگند بدروغ خوردن هم از کبائر است و ظاهر آنست که کسی مال کسی باز گیرد و سوگند خورد که بر من چیزی نیست مر آن کس را تاویلش آنست که عهد خداوند حق بگیرد و علم بشنود آنگه مرورا منکر شود پس هر که ازین کبائر که یاد کردیم دور باشد ایزد تعالی او را در دعوت امام راه دهد که آن جایگاه پرمایه است و (به) سبب رسیدن پر مایه نیز جای او بهشت جاوید است و مومن مستحق آنست که از این همه گناهان ظاهر و باطن که یاد کرده باشد دور باشد تا رستگار باشد. ,
گوئیم بجود ولی زمان علیه السلام مر تابعان خاندان حق را که فرمان خدایرا بظاهر و باطن بباید پذیرفتن و باطنش بباید دانستن و تا معنی قول خدایتعالی ندانی حلال از حرام جدا نتوانی کردن و مثال آن چنان است که خدایتعالی همیگوید قوله تعالی فکلوا مما ذکر اسم الله علیه ان کنتم بآیاته مومنین همیگوید بخورید هر چه برو نام خدایتعالی یاد کرده باشند اگر بآیت های او گرویده اید و مادانیم که اگر کسی صد بار نام خدای بر خوک یاد کند همی حلال نشود پس این حال دلیل همی کند که خوک نام خدای را نپذیرفت گوشت او حلال همی نشود اگر بظاهر حال بنگریم گوسفند و خوک وقت بسمل کردن نام خدایرا یاد کنی بر یک حال باشند از پیچیدن بر خود و خون رها کردن و آرا میدن و سنجیدن بر طول پس درست شدکه خوک بباطن نام خدایرا نپذیرد تا این ظاهر بسبب او حرام شده است و ایزد تعالی نهی کرده است از خوردن گوشت خوک که خوردن گوشت او حلال نیست و اندر حلالی گوشت گوسفند مومنان را هیچ شکی نیست ولیکن فرقی ننهاده است میان گوشت خوک و میان گوشت گوسفند چون هلاک شدن او بدین رویها باشد (که خواهد آمد) و گوشت او چون گوشت خوک باشد چنانکه گفت قوله تعالی: حرمت علیکم المیته و الدم و لحم الخنزیر و ما اهل لغیرالله به و المختقه و الموقوذه و المتردیه و النطیحه و ما اکل السبع الاماذکیتم و ما ذبح علی النصب و ان تستقسموا با لازلام ذلکم فسق همیگوید حرام کرده شد بر شما مردار و خون گوسفند یعنی مسفوح و گوشت خوک و آنچه بنام خدای گلوی او بریده نشود و او را که خود خفه شود و آنکه بلت کشته اند و آنکه از بالا بیفتد و بمیرد و آنکه ستور دیگر او را شاخ بزند و بکشد و آنکه درنده عضوی ازو خورده باشد مگر که هنوز با جان باشد و شما مر آنرا بسمل کنید و آنچه پیش بتان مرو را بکشند و آنچه بکعبتین مر آنرا قسمت کنند و این چنان بوده است اندر عرب که چوبی داشتندی تراشیده چهار سو و بر دو سوی او نبشته که خدای چنین فرموده است او را بگردانیدندی بر کارها بر قسمت گوشت و جز آن و هر چه از کعبتین پدید آمدی بدان برفتندی پس خدایتعالی از این همه رویها نهی کرده است و همه را با مردار و گوشت خوک برابر کرد و گفت این همه بیفرمانی است و این یازده گونه چیز است که حرام است و آن دوازدهم آن حلال است که نام خدای بدان یاد کنی و مرین حلال همین دلیل کند بر حقوق مندی یکتن از جمله دوازده تن که مر آن یازده تن را فرمان همین از یکتن است بردن و هر که مرورا فرمان نبرد او (به) مردار ماند و ناشایسته باشد (و) اندرو رغبت کردن نشود همچنانکه مردارا نشاید خوردن و این همان دوازده حدندکه اندر روزگار یعقوب پیغمبر بودند و یوسف علیه السلام اندر آن روزگار یکی بود که یازده تن مرورا سجده کردند چنانکه خدایتعالی فرمود قوله تعالی: انی رایت احد عشر کوکبا و الشمس و القمر رایتهم لی ساجدین و تاویل این یازده نا خوردنی بگوئیم تا مومن را بصیرت افزایدگوئیم نخست مردار را گفت بدان مر آنکس را همی خواهد که نخست بیفرمانی او کرد اندر دور ناطق خویش و از اطاعت او سر بکشید تا از روح القدس بهره نیافت و مردار گشت پس بدو پیوستن حرام باشد بامرخدایتعالی همچنانکه مردار خوردن حرام است و دیگر خون را گفت که حرام است و خون آنست که چون نام خدای بر گوسفند و دیگر جانوران که حلال است بگوئی و یاد کنی و بسمل کنی و چون خون از آن بشود حلال شود و الا بدین نوع کشته شود حرامست و آن مثل است بر پیوستن بدآنکس که او از امام حق که حلال کننده حقیقت است جدا شود و پیوستن بدو حرام باشد و سوم گوشت خوک را گفت و آن مثل است بر کسی که از حریصی بطلب ریاست دنیا مر دعوت حق را یاد کند و او دین را بی نظام کند چنانکه خوک از حریصی مر کشاورز مردم را که اندر آن حیات جان خلق است ویران کند و اندر ویران شدن کشاورز روزی ظاهر هلاک اجسام است و اندر ویران شدن دعوت که او کشاورز روزی باطن است هلاک ارواح است. و چهارم من آنرا گفت که جز بنام خدای کشند و آن مثل است بر کسی که او دعوت جز با مام حق کند که او نام خدایست بحقیقت و پنجم مر خفه شده را گفت و آن مثل است برکسی که عهد خدای بگرفت و نگاه نداشت و نفس روحانی او اندر عهد خدای نیک نشد تا بهلاک روحانی رسید و ششم مر بچوب کشته را گفت و آن مثل است بر کسی که او (را) کسرکنند از هر سوی که آن بظاهر باشد تا آن بدان متحیر شود و سخن نیارد شنودن هفتم مر آنرا گفت کز جای بلندی بیفتد و هلاک شود و آن مثل است بر آنکه او اندر مرتبه باشد و از و گناهی واقع شود از آن مرتبه بیفتد ازو سخن نباید شنودن و هشتم مر آنرا گفت که دیگر حیوان مرو را زده و کشته باشد و آن مثل است بر دو تن که با یکدیگر اندر دین منازعت کنند و اندر لجاج متحیر شوند و از فرمان بیفتند نشاید ازین هر دو تن سخن شنودن و نهم مر آنرا گفت که بعضی از درنده خورده باشد و آن مثل است بر کسی که او را دهریان یا فیلسوفان یا طبایعان بخود کشیده باشند و دیده افتاده باشدش اندر دقایق ولیکن از راه تاریکی نه از راه دعوت حق پس از آنکس سخن نشاید شنودن مگر کزان پس دعوت پیوندد و عهد خداوند زمان بروی گیرند هم چنانکه از گروه درنده باقی مانده باشد که با جان باشد که نام خدایرا برو یادکنند و بشایدش خوردن هر چند که بعضی از او (را) درنده خورده باشد و اما آن شکاری که سگانی را آموخته بکند و مران سگان را کسی بنام خدای رها کرده باشد صید بگیرد آن حلال بود و آن مثل است برکسی که داعی و ماذون او را عهد گیرند که آن کشتن نفسانی او باشد دهم مر آنرا گفت که پیش بتان بکشند و آن مثل است بر کسی که خویش را از شیعت دارد و لیکن بخداوند زمان مقر نیست و اندر آن خاندان پاکیزه طعنه زند و آن مطیعان اگر چه مانند شیعت اند امانه شیعت اند هم چنانکه بت مانند مردم است امانه مردم است و یازدهم مر آنرا گفت که به کعبتین قسمت کنند و شرح آن گفتیم یعنی آنکس که از پس هوای خویش رود و روی سوی خداوند خویش نیاورد بلکه گوید خدای چنین خواست چنانکه کسی گوید از فال چنین برآمد ازو سخن نباید شنودن آنگه گفت که این همه بیفرمانی است پس دلیل است که هرکه این فرمانها ندارد مطیع فرمان و رستگار نیست و مومن بحق آنست که ظاهر و باطن این فرمانها نگاه دارد و بهر دوری خدایرا مطیع باشد. ,
گوئیم بتوفیق خدایتعالی که حدیث دجال میان امت معروف است هر کسی گوید از فتنه دجال حذر باید کردن ولیکن نخست آن واجب است که چیزی را بشناسی تا ازو حذر توانی کرد و کسی زهر نشناسد مخاطره باشد کزو بخورد بنادانی و چیزها هست که چون آمیزش او نه بر واجب باشد زهرگردد چنانکه روغن گاو با انگبین سخت خوش و غذای دلخواهست و قوت دهنده ولیکن چون ازین دو چیز همسنگ یکدیگر بخورند چنانکه هیچ تفاوت نباشد اندر وزن آنگاه اندر معده (اختلال) حاصل شود (و) هلاک شود، پس واجب است مردم خردمند را مرآنکس را شناختن که رسول صلی الله علیه و آله ازو حذر فرمود کردن چنانکه گفت: احذروا فتنه الاعور الدجال، گفت بپرهیزید از فتنه دجال و آن یک چشم است، و چون مومن دجال را بشناخته بود بدو فریفته نشود، (و) هم چنانکه از عدل ایزدی و رحمت الهی روانیست که ایزد تعالی مرخلق را رهنمائی دهد که هرکه برو پیوندد رسته شود و بعد از آن بی رهنمای بگذارد و این ستم باشد از خدایتعالی و این ستم از خدایتعالی دور است نیز روا نباشد که خدایتعالی فریبنده بیرون آرد که خلق را از مکر (و) دستان او بیم هلاک باشد و بروزگار آن فریبنده خلق ایمن نباشند، و این هر دو معنی را خدایتعالی اندر قرآن یاد کرده است قوله تعالی: لاتیاسوا من روح الله انه لاییاس من روح الله الا القوم الکافرون همیگوید نومید مباشید از رحمت خدای (که نومید نباشند از رحمت خدای) مگر گروه کافران، و بدین آیت بشارتست مر خلق را که هرگز زمین از رهنمایی خدای خالی نیست و جای دیگر فرمود قوله تعالی:افا منوا مکر الله فلا یا من مکر الله الا القوم الخاسرون همیگوید ایمن مباشید از آزمایش خدای( که ایمن نباشند از آزمایش خدای) مگر گروه بدکاران بدین آیت عبرت است آنکسانرا که همی پندارند که امروز دجال نیست و وقتی خواهد بودن و تاویل خبر پیغمبر علیه السلام که گفت پرهیز کنید از آن یکچشم دجال آنست که راست مثل است بر باطن کتاب و شریعت و چپ مثل است بر ظاهر کتاب و شریعت هم اندر دو دست و هم اندر دو چشم و دجال یکچشم (یکی) آن است که خلق را بسوی ظاهر بیفگندکه دست چپ است و این دجال (که) بچشم راست کور است ملعون است و خبر است از رسول صلی الله علیه و آله که گفت :الا عور بالیمین ملعون بالیقین گفت آنکه بچشم راست کور است ملعون است و بدان مر ظاهری را خواست که باطن را باطل کرد و دیگر دجالست یک چشم که او خلق را سوی باطن دعوت کند ولی هر آینه بیند که بر دست چپ اوست و این بچشم چپ کور است و خبر است از رسول صلی الله علیه و آله که گفت:الاعور بالشمال ملعون گفت آنکه بچشم چپ کور است ملعون است و بدان مر باطنی را خواست که مر ظاهر شریعت را باطل کند و بدانچه گفت مر هرگروهی را دجال هست آن خواست که دجال ظاهریان آنست که باطن را باطل کند و دجال باطنیان آنست که ظاهر را باطل کند و این هر دو دجال را دین نیست و متابعان ایشان دورند و هر دو دجال با گروهان خویش اندر آتش اند پس آنکه برسول و کتاب خدای بگروید و بآخر بجسد و بغض و کبرکارکرد و تعبد و ریاست جست و از پس فرمان رسول نرفت دجال گشت و آنکه ظاهر نپذیرفت و خواست خویشتن را از بی نمازان و کاهلان امت و مدبران طبع انگیز (کند) و بدبختی اندرو رسد گفت ظاهریان از بهر باطنیانند و چون باطن دانستنی از ظاهر بی نیاز شدی و این دو گروه دشمنان خدا و رسولند چنانکه گفت خدایتعالی: کذالک جعلنا لکل نبی عدوا شیاطین الانس و الجن یوحی بعضهم الی بعض زخرف القول غرورا گفت هم چنین بکردیم هر پیغمبری را دشمنی از دیوان مردم و پری که بیکدیگر اشارت همی کنند گفتار آراسته مر فریب را و دیوان مردم از نیسانی ظاهریند و (آنانکه ) از ایشان باطنی اند دیوان پریند که هر دو بدروغ و فریب مردمان را بیدین همی دارند و برین حق آنست که ظاهر و باطن هر دو را بحق نگاه دارد و بهر دور مر خدایرا مطیع باشد و بپرستد و اندر اخبار آمده است که امیرالمومنین علی علیه السلام بضرورت رسید به بیعت ضدان خویش که ازو بیعت خواستند و بدست چپ با ایشان بیعت کرد و گفت بیعت نکنم با هیچکس با آن دست که با رسول خدا بیعت کرده ام و تاویل این قول آن بود که من باطن را با رسول بیعت کرده ام که آن منزلت بکس ندهم که او علیه السلام بمن داده است و با ضدان بیعت بظاهر کرده ام که دلیل آن دست چپ است و مومن مخلص آنست که هر دو دجال ظاهر و باطن را بشناسد و از هر دو حذر کند و از ایشان دور شود که هر دو ملعونند و السلام. ,
گوئیم بتوفیق خدایتعالی که نکاح ظاهر آنست که زنی را بمردی دهند بزنی و معنی آن آنست که آن زن پس از آن نکاح بفرمان آن مرد باشد و اطاعت او بر خویشتن واجب داند و مر فایده ها و معنی مردی را ازو پذیرنده باشد و مر آن زن را ولیی باشد که مرو را بشوی دهد و دو مرد راستگوی آنجا گواه باید که باشد تا عقد و نکاح درست باشد و روا باشد و روا باشد مر آن مرد را بدان زن دست فراز کردن و هر نکاح که بدین شرط نباشد آن سفاح بود چنانکه رسول علیه السلام گفت:لا نکاح الابولی و شاهدین عدل گفت(نکاح بولی و) بدو گواه عدلست و خدایتعالی گفت:فانکحوهن باذن اهلهن گفت پس بزنی بخواهید کنیز کانرا با مر خواجگان ایشان و کسی را که ولی نباشد سلطان ولی آنکس باشد چنانکه رسول علیه السلام گفت خبر: السلطان ولی من لاولی له و عقد و نکاح بی کابین درست نباشد و آن مالی باسد نامزد کرده که مرد بپذیرد که آن مقدار مال بدان زن دهد که بند نکاح ظاهر بی آن مال اندک و بسیار درست نباشد چون این شرطها بجای آورده باشد نکاح درست باشد و فرزندی که از میان ایشان زاید حلال زاده باشدو میراث پدر و مادر مر آن فرزند را حلال باشد و نماز ظاهر از پی آن فرزند بشاید کردن پس اگر گرد آمدن مرد با زن بدین شرط نباشد آن نکاح را سفاح خوانند و فرزندی که از میان ایشان زاید حرام زاده بود (و) از پدر و مادر میراث نیابد و بدیشان باز نخواندش و از پس آن فرزند نماز روا نباشد چنانکه رسول علیه السلام گفت:لا صلوه خلف اولاد الزنا و اگر هر شرطی ازین شرطها را معنی نبودی کار بستن آن بیفایده و هذیان بودی و دست باز داشتن آن باقی بودی و این همه آیات قرآن و اخبار رسول ضایع و هذیان بودی. ,
و ما اندر تاویل نکاح و شرطهای آن سخن گوئیم بجود ولی زمان که نکاح بر دو گونه است جسمانی و روحانی و گواهی دهد بر درستی این قول خبر رسول صلی الله علیه و آله که گفت امیر المومنین علی را علیه السلام اناو انت یا علی ابو و ام المومنین گفت من و تو ای علی پدر و مادر مومنانیم و چون رسول ووصی او علیه السلام پدر و مادرگرویدگان باشند اندر زمان خویش لازم آید که اندر هر زمانی آنکس که بجای رسول است پدر مومنان باشد و اندر هر زمانی باید که مومنان را پدر و مادر باشد پس امام زمان اندر هر روزگاری پدر مومنان باشد و حجت او مادر مومنان باشد و مومنان فرزندان روحانی باشند مر ایشانرا و این امام حجت خدایست بر خلق و صاحب جزیرت حجت امامست و داعی حجت صاحب جزیرتست و امام و حجت سلطان باشند پس اندر نکاح نفسانی هر حدی از حدود دین ولی مومنانست اندر حد خویش چنانکه رسول علیه السلام گفت :السلطان ولی من لاولی له رسول صلی الله علیه و آله ولی خلق بود اندر زمان خویش و چون ازین عالم بگذشت ولایت خویش با امیرالمومنین علی بن ابی طالب سپرد چنانکه روزی در غدیر خم گفت:من کنت مولاه فعلی مولاه و امیرالمومنین علی آن ولایت بفرزندان خویش سپرد و هم چنین هر امامی ولی خلق باشد پس از رسول علیه السلام که آن ولایت بفرزندان خویش سپرد کز پس او امام باشند و امامان را خدایتعالی گواهان خویش خواند بدانچه گفت خدایتعالی:وکذلک جعلناکم امه وسطا لتکونوا شهدا علی الناس و یکون الرسول علیکم شهیدا گفت همچنان (شما را) امت میانجی بکردیم تا شما بر مردمان گواهان باشید و رسول بر شما گواه باشد و چون رسول جای خویش بگواهی خدا بوصی خویش سپرد دانستیم او بر وصی گواهست و چون گواهی او بر وصی درست است دانستیم که گواهان بر خلق فرزندان اویند پس گوئیم که اندر نکاح نفسانی آنروز که رسول علیه السلام بغدیر خم مر خلق را گرد آورد و از ایشان پرسید که نه از شما بشما سزاوار ترم ایشان گفتند بلی و آن رضا ستدن او بود از امت تا ایشان نفسانی دهد تا نسل ایشان مر انعالم را پیوسته شود و آنروز رسول علیه السلام ولی خلق بود اندر نکاح نفسانی و و صی او شوی بود مر نفسهای امت را و عقل و نفس دو گواه عدل بودند پس اندر خلق اثر عقل و بفس حاضر بودند و آن دو گواه عدل بودند پس قول رسول علیه السلام درست آمد بدانچه گفت لا نکاح الا بولی و شاهدین عدل و بدان نکاح مر نکاح نفسانی را خواست که ولی آن نکاح او بود و وصی او اندر آن نکاح مرد بود و نفوس خلق بجملگی زن بودند مر آن مرد را و نفس و عقل اندر آن عقد گواهان عدل بودند و هر فرزندی کزین نکاح پاکیزه بحاصل آمد حلال زاده بود و مال پدر خویش حلال یافت و از پس او روا بود نماز کردن و هر نکاح که جز این بود سفاح بود و شرح اینحال آنست که رسول علیه السلام سوی خلق پیغمبر خدای بود تا بدان خلق را علم آموزد و نفسانی بزایش روحانی بدانند از ظاهر شریعت و بدانستن معنی آن پاکیزه شوند مر سرای آخرت را و رسول علیه السلام مر همه خلق را اندر دین بمنزلت پدر بود از بهر آنکه او آورنده دین بود پس شوی دختران آنکس که پدر خواهد نه آنکس که دختران اختیارکنند و چون دختران بیفرمان پدر شوی کنند بی دو گواه و ولی نابکار باشند و فرزندان ایشان حرام زاده باشند و هرکه بیفرمان رسول که او پدر دین است امام گزیند او بیفرمان (پدر) شوی کرده باشد و عقل و نفس مرو را بدرستی آن نکاح گواهی ندهند نبینی که مومنان فرزندان رسول و وصی اند و رسول و وصی چگونه دین بگواهی آفاق وانفس یافته اند و انوار عقل و نفس اندر آن ظاهراست و نشان حلال زادگی اندر آن پیداست که مرورا آفاق وانفس اندردین گواهند و ظاهری را که از مادر ناپاک و بی نکاح زاده گواه ندارند بر پاک زادگی خویش و آفاق وانفس که آثار عقل و نفس اندر و ظاهر است بیفرمان خدای و رسول مرو را گواهی ندهند چنانکه گفت قوله تعالی ما اشهد تهم خلق السموات و الارض و لاخلق انفسهم گفت گواه نکردم برایشان آفرینش آسمانها و زمین را و نه مر آفرینش نفسهای ایشان را و خداوند زمان علیه السلام هر روزگاری ولی خلق باشد و هرجزیرتی را بحجتی دهد و نفوس پذیرندگان علم را بنکاح نفسانی از حجت پذیرند بگواهی ناطق و اساس که ناطق را اندر عالم محل عقل است و اساس را محل نفس است و نشان اندر آن آفاق و انفس اند و این بدان حجت نمایند که این دو حد عظیم بدان نکاح بر خلق گواه باشند تا فرزندان پاکیزه از میان ایشان زایند مرپذیرفتن لذات عالم روحانی را و داعیان از میان ایشان همی پدید آیند از نسل پاکیزه پدر که حجت است و میراث خویش همی گیرند و آن میراث عالم ملکوت است و مومنان از پس ایشان نماز همی کنند و آن نماز شنودن علم حق و بپای داشتن حقیقت است و از امت آن کسان که بمراد و هوای خویش امام گرفتند بی گواه و بی ولی شوی کردند و فرزندان ایشان حرام زاده اند و از پس ایشان نماز روا نیست یعنی از ایشان نباید علم دین شنیدن و مومن مخلص آنست که اندر نکاح روحانی جهد کند تا برضای رسول علیه السلام نزدیک شود که خبر است از رسول صلی الله علیه و آله و سلم که گفت: تنا کحوا تکثروا فانی اباهی بکم یوم القیامه علی سائر الامم گفت زنا شوهری کنید تا بسیار شوید که من بشما فخرکنم در روز قیامت بر دیگر امتان و بدین نکاح مر نکاح نفسانی را خواست و آن زایش علم است و فخر رسول علیه السلام بعلم بود و فرزندان او آن کسانند که عالم اند چنانکه (در خبر است) العلما ورثه الا نبیا گفت دانایان و ارثان پیغمبرانند و دلیل بر درستی این قول که بنکاح نفسانی همین مردم حلال زاده و رستگار شوند آنست که اندر اخبار آمده است که رسول علیه السلام روزی جوانی را دید مرورا گفت جفتی داری آن جوان گفت ندارم ای رسول الله رسول علیه السلام گفت تزوج فانک من اخوان الشیاطین گفت جفت گیر که تو برادر دیوانی اگر بظاهر قول بنگریم چنان لازم آید که هرکه زن ندارد او برادر دیو باشد و بعکس این هر که زن دارد او برادر فرشتگان باشد و بظاهر حال این قیاس راست نیست از بهر آنکه مردان و زنان بی جفت بسیارند که ایشان باپرهیز و پارسااند و مردان و زنان باجفت بسیارند که ایشان از فساد نپرهیزند و قول رسول علیه السلام چنان باید که مخالف نیفتد و نیز خدایتعالی مرعیسی و یحیی را سید و حصور خواند و مرایشان را همی نشاید برادر دیوان گفت بدانچه ایشان خویشتن داران بودند و جفت نبستند و مرفرعون را که زن او را نامزد کردن نتوان او را مشرف عالی خواند پس دانستیم که این صلاح نه اندر جفت جسمانی است بلکه اندر جفت روحانی است و قول رسول علیه السلام مر آن مرد را که گفت جفت داری نه بدانروی گفت که جفت جسمانی داری بلکه بدانروی بود که کسی داری که مر ترا چیزی همی آموزد و تو بنفس ازو پذیری و یا کسی داری که تو مرو را علم همی آموزی و تو مرو را فایده دهی تا تو از مردم باشی و چون آن مرد گفت ندارم مرو را بدیو باز خواند از بهر آنکه رسول علیه السلام مرین دو تن را مردم بخواند بدین خبر که گفت الناس اثنان عالم و متعلم و سائرهم کالهمج گفت مردم دو تن اند یکی عالم یکی دانا و یکی متعلم یعنی علم آموزنده و دیگران همه حشراتند و مردم آنند که بنفس خویش عم همی پذیرند از آنکه برتر ازوست و همی آموزاننده مر آنرا که فروتر ازوست و او از برادران فرشتگانست از بهر آنکه عظیم تر فرشته اندر عالم جسمانی رسول بود علیه السلام که بدین صفت بود زیرا که بدینعالم از آنعالم همی فایده پذیرفت و بدینعالم بخلق همی رسانید و هر که خواهد از برادران او باشد بدین صفت بایدش بودن که بر نکاح روحانی بی آن دو گواه و ولی مرد زن نکند و زن شوی نکند گوئیم کابین در نکاح نفسانی علم تاویل است که آن بزرگتر از همه مالها است که امام از حجت پذیرد و باهل جزیرت بدهد و ایشان همه بدین مرو را بشوی بپسندند نبینی که چون شوی کابین زن را پذیرد و نتواند دادن زن مرورا بحاکم برد وکابین طلب کند و اگر شوی کابین نیابدزن با او نباشد و جدا شود و شوی دیگر کند همچنین اگر مستجیبان وداعیان از صاحب جزیرتان علم بیان بگواهی آفاق و انفس نیابند روی از و بگردانند و بحضرت امام باز گردند تا مرایشان را بدیگر صاحب جزیرت دهد چون از صاحب جزیرت ایشان عاجزی و درویشی نفسانی ظاهر شود باز نمودیم از ظاهر باطن نکاح و سفاح آنچه واجب بود (و)بیان آن بگفتیم بر قدر کفایت مر مومن مقتدی را ایزد سبحانه و تعالی توفیق رفیق گرداناد. ,
گوئیم بتوفیق خدا یتعالی که بر بنده طاعت خدای بر سه مرتبت است یا هرروز واجب است چون نماز پنجگانه یا هر سال واجب است چون (زکوه دادن و روزه داشتن و یا بعمری واجب است چون )حج کردن و واجبات دادن همچنانکه آفرینش سه مرتبت است یا عالم روحانیست چون آن جهان یا عالم جسمانیست چون این جهان یا عالم تالیف است از لطیف و کثیف چون مردم و اندر(عالم) دین همین سه مرتبت است یا مرتبت (ناطق است وآن)تالیف است (یا مرتبت اساس است وآن تاویل است و)یا مرتبت امام است و آن جمع کردن است میان تالیف و تاویل چنانکه مردم جمع است میان لطیف و کثیف و پس ازین علم دین سه نوع است فقه وتفسیر وحدیث چون این سه علم آدمی را حاصل شود مکرم گردد پس ایزد تعالی پروردگار این سه عالم است چنانکه گفت اندر آغاز کتاب خویش قوله تعالی:الحمدلله رب العالمین و ایزد تعالی سه طاعت را گزیده است یکی روزی پنج وقت (گزاردن ) نماز دیگر در سالی دادن زکوه ودیگر بعمری یکبار دادن واجبات و این سه طاعت در یک آیت یاد کرد چنانکه گفت قوله تعالی : واقیمواالصلوه وآتوا الزکوه و اقرضوا الله قرضاحسنا نادانان امت مر نماز و زکوه را که آن طاعتهای عام بود بگرفتند وآن سوم طاعت که آن خاص بود ندانستند و نجستند و از خازنان علم الهی دست بازداشتند و هر که به بصیرت اندرین آیت نگرد بداند که این سه طاعت در مرتبت یکدیگر تا خدایتعالی هر سه طاعت را در یک آیت یاد کرده و بداند که همچنانکه زکوه نادهنده را نماز روانیست مر نماز ناکننده را زکوه نیست بقول رسول علیه السلام چنانکه گفت: لا صلوه لمن لا زکوه له و لا زکوه لمن لا صلوه له هر آنکس که خدایتعالی را آن وام نیکو ندهد مرورا نماز نیست و نه زکوتست و این همان سه مرتبت است که اندر عالم دین بیکدیگر پیوسته اند که هر که ناطق را اطاعت ندارد نه امام را تواند اطاعت داشت و نه اساس را و این بی اطاعتی مرورا بی اطاعتی خدای کند و هر که امام را اطاعت ندارد اطاعت اساس نداشته باشد و هرکه اساس را اطاعت نداشته باشد رسول را اطاعت نداشته باشد و هر که اطاعت رسول نکند فرمانبرداری حق تعالی نکرده باشد و هر که فرمان برداری حق تعالی نکند کافر است و خداوندان علم حقیقت سر این آت را پرسیدند از رسول علیه السلام و چون برو واقف شدند غنیمت یافتند خویشتن را ازین وام خدای بیرون آورند از بهر آنکه واجبات نزدیک خدایتعالی از زکوه شریفتر است نبینی که مر زکوه را همیگوید که حق من است و مر واجبات را همیگوید مر اوام دهیدو کسی که وام کسی باز دهد که بروی باشد آن منت ندارد که کسی مر کسی را وام دهد که منت وام دادن بیش از منت وام گزاردن باشد و چون این آیت بیامد نخستین کسی که این وام بداد امیرالمومنین علی بن ابی طالب علیه السلام که اعرابی بود که همی آمد براه و مرورا پیش آمد اشتری بدست گرفته گفت امیرالمومنین این اشتر بخرتابتو بفروشم امیرالمومنین گفت بها ندارم آن اعرابی گفت چون از غنیمت بیاری بده امیرالمومنین گفت بچند فروشی اعرابی گفت بصد و نوزده درم که آن را بکسی می باید داد پس امیرالمومنین گفت خریدم اعرابی گفت فروختم مهار اشتر را بدست امیرالمومنین علی داد امیرالمومنین علی علیه السلام اشتر را میآورد دیگر اعرابی پیش او همی آمد و گفت یا امیراین اشتر بمن فروشی امیرگفت فروشم اعرابی گفت بچند امیر گفت اکنون بصد و نوزده درم از وام دارستدم و آن اعرابی صدو نوزده درم بداد و آن اشتر بخرید امیرالمومنین دربارگاه رسول علیه السلام در آمد و رسول علیه السلام این آیت بخواند امیرالمومنین علی در حال تاویل این آیت بشناخت و آن سیم پیش رسول بنهاد و رسول علیه السلام گفت یا علی این سیم از کجا آوردی امیرالمومنین علی علی السلام قصه اعرابی و اشتر فروختن بدیگر اعرابی بازگفت رسول علیه السلام گفت نبود آن فروشنده اشر مگر جبرائیل و نبود آن خرنده اشتر (مگر) میکائیل و آنگه چون تاویل این آیت وصی رسول علیه السلام بمومنان رسانید هرکه توفیق یافت از خدایتعالی واجبات خدایرا وام داد و ما گوئیم آنچه خدایتعالی گفت :و اقرضوا الله قرضا حسنامعنی این آیت این است که وام خواست خدایتعالی بندگان و اندازه پیدا نبود و خداوند تاویل پیداکرد ما را که صد و نوزده درم است و بیان این بگفت چون حسنا بحساب حمل حساب کنی صد و نوزده است چنانکه ح هشت س شصت ن پنچاه الف یکی و تاویل آن (در) عالم دین(این) است که این سخن دلیل است بر کلیمه باری سبحانه که نام او وحدت است و وحدت چهار حرف است و دلیل بر چهار اصل دین است اندر عالم پدید آمده اند دو روحانی و دو جسمانی و بحسابی صد و نوزده دلیل است بر صد و نوزده حد اندر عالم دین کزین چهار اصل پدید آمد چه اندر دور مهین و چه اندر دور کهین اما اندر دور مهین که آن دور ناطق است علیه السلام این صد و نوزده حد آنست که شش ناطق است از آدم و نوح و ابراهیم و موسی و عیسی و محمد مصطفی علیه السلام که قائم قیامت علیه افضل التحیه و السلام هفتم ایشانست و هر یکی را ازین هفت خداوندان دور از پنج حد علوی چون اول و ثانی و جد و فتح و خیال مادت بود که بپذیرفتند (و) بدوازده حجتان خویش بدادند پنج و دوازده هفده باشد پس هر صاحب دوری را هفده حد بود و چون جمله شوند هفت بارهفده صد و نوزده شود و اندر دور کهین که دور امام است این صد و نوزده حد آنست که هر امامی را تایید از آن پنج حد باشد چون اول و ثانی و جد و فتح و خیال و (اورا) دوازده حجت باشد که نورتوحید از راه ایشان بخلق اینعالم در پس هرهفت امام را هفده حد (است که) بجمله صدو نوزده حد باشد و درعالم شریعت دلیل وگواره بزر درستی این قول آنست که گردش روز برهفت روز است و اندر هرروزی هفده رکعت نماز فرض است پس جمله رکعتهای نماز فریضه اندر یک هفته صدو نوزده رکعت است. ,
ونیزگوئیم توانایی مردم بر سه روی است یا بتن است یا بجان یا بمال و چون بتن مرین فریضه ها را بگزارد بطاقت خویش اندر طاعت کوشیده باشد و هرکه بطاقت خویش (اندر طاعت) کوشد خدایتعالی بیش از آن نخواهد ازو چنانکه گفت قوله تعالی:لا یکلف الله نفسا الا وسعها این است بیان واجبات که یاد کردیم بتوفیق ایزد تعالی و السلام. ,
گوئیم بتویق خدایتعالی که جهاد کردن واجب است بر (مسلمانان با) ترسایان و جهودان و مغان و گبران کافران و هر که از ایشان اهل کتابند مر امام را رواست گزیت بستدن و از ایشان دست باز داشتن اگر خواهد آن گزیت را صرف کردن اندر مصالح دین و قوی گردانیدن مومنان و مسلمانان برقهرکردن دشمنان دین و بازداشتن شرایشان از پیرامن اهل دین و هر موضعی که اندر شریعت است باطن آن اندر نفوس خاق را برابر یافته است بنا و پایداری آن ظاهر بر آن باطن است و خبر است از رسول علیه السلام که گفت: الغلاه نصاری هذه الامه و النواصب یهودها و الخوارج مجوسها گفت غالیان ترسایان امتند و ناصبیان جهودان امتند (و خارجیان مغان امتند )و (از) مغان مر خارجیان را خواست که فدویانند و مغان را کتاب نیست که بدان کارکنند و از پس آن روند چنانکه مر جهودان را و ترسایان را کتاب هست که از پس آن رونده اند و تاویل این قول آنست که غالیان و ناصبیان امام ثابت کنند همچنانکه جهودان و ترسایان کتاب دارند از تورات و انجیل و تاویل کتاب امام است و خارجیان امام ثابت نکنند و گویند امام هرکه باشد روا باشد چون عادل باشد همچنانکه مغان را که مثل ایشان اند کتاب معلوم نیست گوئیم هر گروهی که ایشانرا کتاب نیست از ایشان گزیت نستانند چنانکه مغان و بت پرستان از جهودان و ترسایان که کتاب دارند گزیت بستانند و معنی این موضوع و تاویل آن آنست (که) هر که امام ثابت کند بعضی از قول او بباید پذیرفتن و مرورا هم بقول او رد باید کردن چنانکه گزیت از اهل کتاب ستانند و بدان مر ایشانرا قهرکنند کز ایشان ستده باشند و هرکه امام ثابت نکند هیچ قول او را نباید پذیرفتن که او دانش را باطل کرده است و مثال این چنان باشد که ناصبیان گویند که امام ثابت است و معلوم است کز قریش است از جمله خلایق و ما این قول را از ایشان بگیریم بر مثال گزیت ستدن از اهل کتاب باشد آنکه قول ایشان را بر ایشان رد کنیم آنست که(گوئیم) آری که امام از قریش است (و ایشانرا بمالیم) یکی بدانچه گوئیم چنانکه شما مر قریش را از همه خلق بیرون کردید بدین حکم(که) امام از ایشان است همچنین این یکتن که امام او باشد و از قریش است از همه قریش جداست تا بدین قول با قرار (ایشان) مر ایشانرا بمالیم چنانکه گزیت از اهل (کتاب) بستانند و مرایشانرا بمالند و آن جزای قول ایشان باشد که لفظ گزیت از جزا گرفته اند و جزیت از اهل ملت دوازده درم ستانند و آن ستدن اقرار است برحقوق مندی دوازده حجت که بقای جاویدانی بجان مومنان را از راه ایشان برسد بفرمان خداوند زمان علیه السلام و نفوس مومنان بدیشان رسته شود از عذاب جاویدانی همچنانکه بگزاریدن دوازده درم که مثل بر عدد ایشان است جانهای اهل ملت بقای گذرنده یابند اندر اینعالم این است تاویل کتاب گزیت که یاد کرده شد. ,