6 اثر از وجه دین ناصرخسرو قبادیانی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر وجه دین ناصرخسرو قبادیانی شعر مورد نظر پیدا کنید.
خانه / آثار ناصرخسرو قبادیانی / وجه دین ناصرخسرو قبادیانی

وجه دین ناصرخسرو قبادیانی

گوئیم بتوفیق خدایتعالی که بقای عالم جسمانی اندر قرآنست و دلیل برین قول بگواهی عقل آریم بدانچه گوئیم مردم بازپسین همه زایشهاست از زایشهای عالم بدانچه معنی هر سه زایش عالم که معادن و نبات و حیوانست اندروست از بهر آنکه خود بذات خویش جوهر است و شناسنده و قیمت کننده جوهر است و همچون نبات روینده است و همچون حیوان خورنده است و بر عالم سخن گفتن و دانش بر نبات و حیوان فضل دارد پس درست شد کزو تمامتر از عالم چیزی پدید نیامده است و چیزی کزو چیزهای بسیار پدیدآیند بدانچه او تمامتر باشد اصل آنچیزهای نخستین او بوده باشد و پایداری آنچیز های نخستین او بوده باشد و پایداری آنچیزها بدان چیز باشد که اصل اوست ,

و مثل این فصل چنانست که از درخت جوز بسیار چیز ها پدید آید از برگ و شاخ و بیخ و پوست و باز پسین (چیز) کزو پدید آید جوز (است) که اندرو همه معنیهای دیگر چیزها باشد و برایشان بروغن و طعم فضل دارد و او تمامتر باشد و اصل درخت جوز او بوده باشد و پایداری درخت بدو بوده باشد . وجه دیگر بدانروی که اگر آن جوز نخستین نبودی آن درخت هستی نیافتی. وجه دیگر بدانروی که اگر آن (درخت ) جوز بار نیارد ببرندش و هیزم کنندش. ,

و بسخن خویش بازآئیم گوئیم چون درینعالم از مردم تمامتر چیزی پدید نیامده لازم آید که پدیده آرنده اینعالم نفس کل است و آنکه نفس مردم که باز پس تر پدید آمد ازو جزو اوست و چون این حال درست شد گوئیم اگر مردم را بو هم از عالم بر گیری لازم آید که عالم ناچیز شود بدو روی یکی بدانروی که بر خواستن مردم به بریده شدن مایه او از عالم به بریده شدن نفس کل باشد از عالم و اگر عنایت صانع عالم از عالم بریده شود عالم فنا پذیرد و دیگر بدان روی اگر مردم نباشد اندر عالم همه عالم بیابان شود و نبات نروید از بهر آنکه آبها را بر زمین همین مردم گمارد تا از وی نبات حاصل آید و جائیکه آثار مردم نیست آنجا نبات نیست و اگر آثار مردم نباشد جانوران درنده مر دیگر جانورانرا که در ایشان صلاحست هلاک کنند و عالم به سبب نیستی مردم نیست شود از بهر آنکه داننده مردمست و دانسته عالم است پس داننده دانسته نباشد و این بیان کافی است چون درست کردیم که بقای عالم اندر بقای مردمست گوئیم بقای مردم بقرآنست از بهر آنکه هر کسی اندر عالم مالک بملک خویش بقرآنست و باحکامیکه اندروست و اگر کتاب خدای اندر میان مردم نباشد مر یکدیگر را هلاک کنند و کس بعلم آموختن و طلب فضل نرسد آنگه مردم با ستوران برابر شوند چنانکه هست زمینهائیکه اندر میان ایشان حکمت و علم نیست و ایشان همه چون ددکان و درنده شده اند چنانکه بزمین خراسان یکجبانند و بزمین کرمان کوفجان و اندر عرب بدویست که از ایشان جز شر هیچ نیاید که متابعت هوا کنند و پس اندر بادیه از حدود مردمی بیرون شده اند. ,

4 معارضه اگر کسی گوید بسیار مردم همی بینیم که ایشان بصلاح اند و قرآن اندر میان ایشان نیست چون رومیان و روسیان و هندوان و جز آن جواب او را گویم که گروهی که مر ایشانرا سلطانی هست بباید دانست که اندر میان ایشان کتاب خدای هست و کتابهای خدای همه قرآنست بی هیچ خلاف و آنچه نادانان مر آنرا خلاف دانند میان توراه و انجیل و قرآن بمعنی هیچ خلاف نیست مگر بظاهر لفظ و مثل و رمز خلافست، پس میان رومیان انجیل است و میان روسیان توراه است و میان هندوان صحف ابراهیم است و خردمند کز حال هندوان پرسد بداند که ایشان تقلیدی تر از همه جهانیانند بدانچه خویشتن را بسوزند بگفتار کسی که ایشانرا گفته است که اگر شمایان خویشتن را بسوزید به بهشت رسید تا به تناسخ بازآئید، تناسخ مذهبی است که میگویند که هر گروهی (را) که بدن تعلق گرفته است بعد از فنای بدن بی تعلق میگردانند، و مردم اندر بند تقلید جز بظاهر کتاب نایستند و دانایان هندوان سخت پرهیزکار باشند و میان ایشان زنا و لواطه نیست و دروغ نگویند و سوگند دروغ نخورند و کتابیست میان ایشان که همیگویند که سخن خدائیست و من از دانایان ایشان بسیار این سخنها شنوده ام، پس درست شد که صلاح مردم اندر قرآنست و صلاح عالم اندر مردمست.

گوئیم بتوفیق ایزد سبحانه و تعالی که نادانان و کاهلان دین اسلام مرشیعت حق را باطل خوانند و گویند که ایشان کافرانند بی آنکه برحقیقت مذهب ایشان برسند و نیکوتر آن باشد خردمند را که از حال خصم خویش پرسد و سخن را با او باندازه استحقاق او بگوید تا عادت جاهلان کار نه بسته باشد و به بدخوئی منسوب نشود و مثل کسی که اندر مسلمانی مومنی را طعنی کند بی آنکه از اعتقاد او بداند و بی آنکه مرورا از آنکس رنجی رسیده باشد مرورا بیازارد اندر کار بستن خوی بد بی سببی چون مثل سگی باشد که شخصی رو آورده براه که بشغل خویش میرود و راه گیری بیرون آید و اندرو آویزد و جامعه اش بدرد و او را بریش کند چنانکه خدایتعالی همیگوید قوله تعالی: فمثله کمثل الکلب ان تحمل علیه یلهث او تترکه یلهث ذلک مثل القوم الذین کذبوا بایاتنا فاقصص القصص لعلهم یتفکرون. ,

همیگوید مثل او چون مثل سگ است اگر او را بزنی زبان بیرون افگند یعنی جفا گوید و اگر دست باز داری اش بانگ کند و بیازارد و این مثل آنهاست که دروغ زن داشتند نشانیهای ما را یعنی امامان حق را اطاعت نداشتند پس تو ای محمد قصه کن بر ایشان قصه ها را مگر ایشان اندیشه کنند و این نادانان مرشریعت را همی آزارند باینکه ایشانرا دست بازداشته است چنانکه خدایتعالی همیگوید لاجرم اندر تاریکی و نادانی و نابینائی هلاک همیشوند و ما بدین جایگاه اندر اثبات باطن سخن گوئیم تا مگر کسی را ایزد تعالی بیداری دهاد و بدان حق را ببیند و مومنانرا بنادانی نیازارد. ,

و گوئیم هر چه هست اندر عالم بدو قسم است یا ظاهر است یا باطن هر آنچه ظاهر است پیداست که یافته شود بچشم وگوش و دست و جز آن که آنرا حواس خوانند و آنچه که مرورا بحواس یابند محسوسات گویند ( و هر آنچه) باطن است پنهانست و مردم او را بحس نتوانند یافتن بلکه خداوندان حکمت مر آنرا بعقل و بعلم یابند و مر آنرا معقولات گویند پس گوئیم که هر چه آشکار است بذات خویش آشکار است نه بدانروی که مردم آنرا بحواس بیابند بلکه اگر مردم اورا یابند یا نیابند او خود آشکار است چون اینجهان و آنچه اندرین است و اگر مردم مر اینرا نبینند پنهان نشود بلکه آشکارائی او بدانست که اگر حس درست بدو رسد مرورا بیابد. و همچنین گوئیم که آن چیزیکه او پنهانست بذات خود پنهانست و اگر مردم او را بعقل نیابند آنچیز از حد پنهانی بیرون نشود و بیافتن مردم نیز مرورا آشکارا نگردد همچنانکه آنچه آشکار است بنا یافتن مردم مرورا پنهان نشود و پنهان چون عالم لطیف است و جان مردم و محدثی عالم و اسپری شدن روزگار و اثبات صانع و جز آن و پوشیدگی این چیزها بدانست که مر آنرا بحواس نتوانند یافتن و چون درست کردیم که آنچه ظاهر است هرگز پوشیده نشود و آنچه پوشیده است هرگز آشکارا نشود گوئیم که قول شیعت اندرین برآنست که مرطاعتها را که آنرا کنند (و) بحس توان یافتن آنرا ظاهر گویند چون نماز و روزه و زکوه و حج و جهاد و جز آن چون آسمان و زمین و آنچه اندرین میانست از اجسام که هر کرا حواس درست است به اندر یافتن این چیزها یکسانند و اینهمه ظاهر است از بهر آنکه هر یکی را از خداوندان حس به اندر یافتن این چیزها بر یکدیگر فضل نیست و چون گویند باطن باطن مرچیزهائی را خواهند که حس را به اندر یافتن آن سبب نیست چون علت بودش هر چیزیکه از عنصر است و طبایع و ارکان و آنچه بوده یا فتند و قسمت کردند مر چیزها را تا بدانند که آنچه او همیجوید از چیزهای آشکار است یا از چیزهای پوشیده است و بدانند که آنچه همیجوید بحس یافته نیست و بوهم و خاطر یافته نیست چون علم توحید و اثبات پیغمبری و بهشت و دوزخ و ثواب و عقاب و حشر و حساب و فنای عالم و جز آن و این چیزهائیست که بسبب پنهانی او مر خلق را به اندر یافتن آنچیزها بر یکدیگر فضل و شرفست سبب الفنجی یعنی اندوختن که هر یکی را اندرین معنی بوده است که آن دیگریرا نبوده است و اگر چیزهای با طن نبودی هیچکس را بر یکدیگر فضل نبودی از بهر آنکه چیز های ظاهر مر خلق را بر یک مرتبه است و خدایتعالی همیگوید ما خلق را بر یکدیگر درجات نهادیم قوله تعالی:و رفعنا بعضهم فوق بعض درجات لیتخذ بعضهم بعضا سخریا همیگوید برداشتیم گروهی را بر گروهی از ایشان بدرجات تا گروهی مر گروهی را مسخر کرد پس این آیت دلیل همیکند بر اثبات چیزهای پنهانی و درجات جز اندر دین نیست و اگر این درجات بچیزهای ظاهر بودی همه خلق اندر ظاهر یکسانند لازم نیامدی درجات و چون درجات بفرمان خدایتعالی ثابت است پس عالم باطن ثابت است و ظاهر چنانست که گوئیم بسم الله الرحمن الرحیم و چون این کلمات را بجنبانیدن زبان با کام و بآواز بیرون آریم همه شنوندگان اندر شنودن هموار باشند بسبب آنکه محسوس و ظاهر است و تاویل این سخنان بدان سبب که او آشکارا نیست مر دانایانرا است نه مرشنوندگانرا و دانایان با شنوندگان اندر شنودن انبازند و شنوندگان با دانایان اندر دانستن نه انبازند بسبب پوشیدگی آن. و اگر معنی بسم الله الرحمن الرحیم همچنین که ظاهر کلیمه است آشکارا بودی هرکرا گوش بودی معنی آن بدانستی و هیچ خردمند مرین قول را منکر نتواند بودن و دلیل بر اثبات باطن کتاب و شریعت آن آریم گوئیم هیچ ظاهری نیست الا که پایداری او بباطن اوست از آسمان و زمین و آنچه اندرین دو میانست از بهر آنکه از آسمان آنچه پیداست این رنگ کبود است که میماند و از آفتاب و ماهتاب و ستارگان جز آن روشنائی چیز دیگر پیدا نیست چنانکه اندر آسمان پیدا نیست که چون آفتاب به برج حمل رسد زمین سبز شود و چون آفتاب به برج میزان رسد برگهای درختان زرد گردد و آن برگهای درختان بیفتد و دیگر فصلها همچنین پیدا نیست مر حس را که سال دوازده ماه باشد و نه پیداست که ماه رمضان از سال تازیان نهم ماهست بلکه او مانند اینهمه معقولست نه محسوس و پایندگی هر ظاهری بباطن اوست چنانکه پایندگی عالم بجملگی مردمست چنانکه حجت این پیش ازین پیدا کردیم اندرین کتاب و هر گوهریرا قیمت او نه بظاهر اوست بلکه بباطن اوست چنانکه زر نه بدان سبب قیمتی شده است که او زرد و گدازنده است که اگر قیمتش بدین بودی برنج نیز زرد و گدازنده است بقیمتی او بودی بلکه قیمت او بدان معنی است که اندروست و از برنج جداست و آن معنی لطیف است و نفس لطیف مر آن معنی را بشناسد و آن معنی را بزبان عبارت نتوان کردن مگر بتقریب و همچنین اندر ظاهر زمین پیدا نیست کزو چندین گونه نبات چگونه بیرون آید و اندر نبات هم پیدا نیست کزو حیوان چگونه جان یابد. ,

و همچنین گویم که از مردم جسدکثیف آشکار است و روح لطیف پنهانست و این جهان فانی پیداست و آنجهان باقی پنهانست و مصنوع پیداست و صانع پنهانست و بدان از نیکان پیدا اند و نیکان از بدان پنهانند پس همچنین کتاب خدای و شریعت رسول صلی الله علیه و آله پیداست و معنی و تاویل ایشان پنهانست از نادانان و پیداست مر دانایانرا که ایشان بدان از نادانان جدا اند . ,

گوئیم که این گواهست از بنده مر خدایتعالی را پس بنده گواهی دهنده است و گفتا او گواهست و خدایتعالی گواهی داده است بر مثال آفریننده و آفرینش و آفریده و تمامی هر چیزی بسه چیز است ساز آن و میانه آن و پایان آن پس ساز آن ازین معنی که ما سخن او همیگوئیم. گواهست و میانه گواهست و پایان سازآنست که گواهی مرورا دادنست و گواهی بردو گونه است که راست باشد یا دروغ باشد گواهی راست گفتاری باشد از گوینده مر آنرا که اندرو گوید باثبات چیزیکه (آن مرور است یا بباطل کردن حقی و صفتی ازو که آن مرورا نیست و گواهی دروغ گفتاری باشد از گوینده با ثبات چیزیکه) آن مرو را نیست یا بباطل کردن حقی و صفتی ازو که آن مروراهست و چون گواهی بر دو قسمت آمد یک نیمه ازو نفی چون لا اله و یک نیمه از وی اثبات چون الا الله پس نفی مانند دروغست و اثبات مانند راست است و روا نیست اندر دین گواهی دادن مر مومن را بر چیزیکه ندیده باشد مر آنرا. ,

و چون این حکم اندر دین حق ثابت است روا نباشد که گوئیم رسول علیه السلام این گواهی بداد بر خدایتعالی بی آنکه حقیقت اینحال بیافته بود بگواهان عدل و اندر دین حق رواست که کسی گواهی از کسی بپذیرد بدو گواه عدل آنگاه مر خداوند حق را گواهی دهد از قول آنکس که او را گواه کرده باشد پس گویم که روا نیست که رسول صلی الله علیه و آله مر خدایتعالی را بدیده باشد که این قول محالست ولیکن او را بر وحدانیت ایزدتعالی دو گواه عدل گواهی دادند و خلق بجملگی از شنودن گواهی آن دو گواه عاجز بودند و از آن دو گواه یکی اینعالم بود و دیگر آفرینش که هر دو مرورا بیک قول مبین گواهی دادند که خدای نیست جز یک خدای تا او بر گواهی ایشان گواهی داد بحق وراست. و درست کند مرین قول را خبر رسول صلی الله علیه و آله از او پرسیدند که کیست مر ترا گواهی دهد بدانچه دعوی کنی و همیگوئی او گفت علیه السلام لیشهد کل حجر و مدر گفت گواهی دهند مرا هر سنگی و کلوخی و قول خدایتعالی ثبت این خبر را مسند است که همیگوید اندر محکمه کتاب خویش قوله تعالی: سنریهم آیاتنا فی الافاق و فی انفسهم حتی یتبین لهم انه الحق گفت سرانجام بنمائیمشان نشانیهای خویش اندر عالم و اندر نفسهای ایشان تا پیدا شود مر ایشانرا که او حق است پس بدین آیت درست شد که حق پوشیده بگواهی آفاق و انفس پیدا شود. ,

پس گویم که شهاده از بنده است مر خدایرا بمقال و آن بدو بهره است یکی بهره را نسبت بسوی مخلوقست بدانچه گواهی دهنده مخلوقست و آن بهره نفی است همچنانکه گواهی دهنده فانی است چون نفی لا اله و دیگر بهره را نسبت بوحدانیت باری سبحانه و تعالی بدانچه گواهی مرور است و آن بهره اثباتست همچنانکه گواهی مرورا ثبت یافته است چون الا الله پس بهره مخلوق از شهاده نفی کردن صفتهاست از خدایتعالی که آن صفتها باقیست اندر جسمانیان و روحانیان و بهره که آن سوی وحدت باریست آن اثبات محض است بی هیچ آمیزش بچیزی کان اندر دو مخلوق لطیف و کثیف نیست نه بر وی نفی و نه بروی اثبات و معنی این قول آنست که جسمانی دیدنی و شنود نیست و نادیدنی و ناشنیدنی نیست و روحانی را گویم که نادیدنی و نابشنود نیست و دیدنی و شنیدنی نیست پس این هر دو اثبات و هر دو نفی (را) از باری سبحانه نفی باید کردن بدین گونه که گوئی دیدنی و دانستنی نیست و نادیدنی و نادانستنی نیست که اینهمه صفات مخلوقست بدین سبب بود که رسول مصطفی صلی الله علیه و آله مر این کلیمه را بنفی و اثبات بنا کرد و آغاز بنفی کرد یعنی که نیست و انتها باثبات کرد یعنی که هست از بهر آنکه مردم که گواهست نخست مخلوق را توان دانستن و یافتن که او چون نفی است و آنگاه از مخلوق بر خالق دلیل گیرد که او چون اثباتست پس اعتقاد مردم بدل و با قول او (که) بزبانست راست باید تا همچنانکه همیگوید بزبان صفتهای مخلوق را از باری نفی کند و باعتقاد درست اثبات محض را نگاه دارد. ,

و نیز گویم که رسول علیه السلام اندر شهادت نفی را پیش گفت و اثبات را از پس داشت از بهر آنکه مردم که این گواهی همی دهد خدایتعالی را آغاز بودش او از جسد است که او مانند نفی است و انجام کارش بتمام شدن نفس لطیف باقی است که او مانند اثباتست.همچنین گویم رسول علیه السلام از نخست این قول خواست که چون گفته شد ناچیز گشت که او نفی است و بآخر از ما اعتقاد درست خواست بدل که او ناچیز نشود که او اثباتست و مر خداوند گفتار را زندگانی داد و مال او نه بستد که هر دو نصیب جسد فانی بود همچون قول فانی و مر خداوندان اعتقاد باخلاص را که آن باقیست بهشت باقی وعده کرد و دلیل بر درستی این شهاده که رسول علیه السلام آورد و ما را الزام کرد گفتن او و اعتقاد (باو) آنست که این شهاده راست است و با دو آفرینش یکی جسدانی کثیف که اینعالم است همچون نفی و دیگر لطیف و روحانی که آن عالم است و باقیست همچون اثبات و آنکس که این شهاده از بهر اوست پدید آورنده این هر دو است و او پدید آورنده جفت بسیط است چون عقل کل و نفس کل نه از چیزی بر مثال این شهاده از نفی و اثبات که نه از سخن دیگر گرفته شده است و برابر است با حساب یکی و دو که ایشان از اعداد بسیط اند روحانی همچنانکه از دو و یکی عدد سه پدید آمده است که مرکب است و طاقست که او برابر است با سه فرع که اندر عالم است چون جد و فتح و خیال و اندر عالم جسمانی سه بعد است چون دراز و پهنا و زیر و همچنین شهاده از سه حرف ترکیب یافته است و آن الف و لام و هاست بی تکرار و باز اندر عدد پس از سه چهار است که بمیانجی دو و سه پدید آمده است، و اندر عالم دین از امر باری سبحانه بمیانجی عقل و نفس و بمیانجی سه فرع روحانی که یاد کردیم چهار فرع پدید آمده است چون ناطق و اساس و فرعین یعنی امام و حجت و اندر عالم جسمانی چهار طبع پدید آمده است پس از دو و سه که هیولی و صورتست و سه بعد که طول و عرض و عمق است، و اندر شهاده همچنین از دو فصل شهاده و سه حرف چهار کلیمه ترکیب یافته است، و چون عدد بچهار رسد نخستین قسمت تمام شود از بهر آنکه نخستین قسمت طاقست یا جفت و طاق محض یکی است و جفت محض دو است و طاق مرکب سه است و جفت مرکب چهار است و چیزها یا بسیط و یا مرکب است پس لازم آید که چون عدد طاق یا جفت بسیط با طاق و جفت مرکب آمد اصل او تمام شد. ,

گویم بتوفیق خدایتعالی کلیمه اخلاص که لا اله الا الله است کلید در دین مسلمانیست و هر که او را بگیرد بسرای بیت اسلام اندر آید و مرورا کلیمه اخلاص از بهر آن گفته اند که اخلاص بزبان تازی پاکیزه کردن باشد و گوینده این قول باید که پا کیزه کند مر دین خویش را بگفتار این کلیمه از آلایش بت پرستی و پلیدی گفتار ناشنویان و تاریکی مذهب دهریان و جز آن و چون اعتقاد گوینده این قول با گفتارش برابر شود بدور کردن صفات دو مخلوق از لطیف و کثیف از توحید آنگه بقول و اعتقاد درست باشد و پس از آن مرین اعتقاد و قول را عملی در خورد باید کرد تا مر گفتار او را کردار او بردارد و بعالم علوی برد چنانکه خدایتعالی گفت قوله تعالی:الیه یصعد الکلم الطیب و العمل الصالح یرفعه و همچنانکه کلیمه اخلاص آغاز دین است سوره اخلاص انجام دین است و آغاز و انجام بفرمان صانع حکیم لازم آید که در خورد یکدیگر باشند. ,

و گوئیم که سوره اخلاص باز پسین همه قرآن است که فرود آمده است تا گشادن در دین و بستن آن هر دو از پاکیزگی باشد و لیکن کارها و چیزها بآغاز اندر حد قوه باشند و آنچه اندر حد قوه باشد ضعیف باشد و بآخر اندر حد فعل آید و قوی شود پس همچنین کلیمه اخلاص اندر شهاده بحد قوتست و اندر سوره صمد بحد فعل است پس گوئیم که خدایتعالی همیگوید:قل هو الله احد بگو ای محمد او خدایست یکی تاویلش چنانست که بدانچه همیگوید هو مر کلیمه را میخواهد که او هویت محض است و هویت را گزیر نیست از حقیقت و بدین چهار حرف الله مر چهار اصل را میخواهد که ایشان برگزیده آثار کلیمه باری اند دوازو روحانی اند و دو ازو جسمانی هر یکی بر اندازه مرتبت خویش و با احد آن همیخواهد که چون اینچهار اصل هر یکی نصیب خویش آنچه از کلیمه باری بیافتند یگانه کردند توحید را از صفات و آنچه مرورا جفت است چه از لطیف و چه از کثیف و جدا کردند مر سبحانه را از نامزد کردن اندر آن صفات که اندر گفتار و اندر کردار نفسی و طبیعی با یکدیگر روی باروی شوند از هست و نیست جایگیر و ناجایگیر ستوده و ناستوده و جز آن و ایشان بدین بزرگواری مخصوص شدند بیرون از همه خلایق روحانی و جسمانی و بدان یگانه گشتند پس گفت قوله تعالی:الله الصمد گفت خدای صمد است و صمد سید باشد یعنی که او را میانه نباشد یعنی کاواکی درو نباشد تاویل این آیت آنست که همیگوید که چهار حدیکه اینچهار حرف دلیل بر ایشانست چون یگانگی خدایرا بحقیقت بشناختند او را پاکیزه کردند از انواع آلایش و ایشان هر یکی سید و روحانیان گشتند و همه روحانیان و جسمانیان قصد بر ایشان کردند بفایده گرفتن و ایشان بی نیازند و زیر دستانرا از روحانی و جسمانی اندر ایشان راه نماند بباز جستن از حال ایشان بر مثال چیزیکه او را اندرون راه نباشد کسی برو مطلع نتواند شدن بچگونگی آنچه اندرو پوشیده باشد پس گفت قوله تعالی:لم یلد و لم یولد گفت نزاد و نزادندش تاویلش آنست که باری سبحانه که پدید آرنده چیزهاست نه از چیزی و مر چیز نخستین را علت چیز های دیگر گردانید و او خود برتر از آنست که علت چیزی باشد چنانکه کسی گوید که چیزها ازو پدید آمده است که اگر چنین بودی او خود علت بودی مر چیز ها را و علت مر چیز ها را چون پدر باشد و پدر چون زاینده باشد و فرزند زاده او و او جلت قدرته علت نیست مر چیزها را و این تاویل لم یلد است و تاویل ولم یولدآنست که او جلت عظمته پدید آمده نیست از چیزی تا آنچیز علت او باشد و او جل جلاله معلول باشد چنانکه فرزند معلول پدر باشد و مر هر چیزیرا که علت باشد او زاده باشد از علت خویش پس خدایتعالی همچنانکه علت چیز ها نیست معلول نیز نیست و هر که خدایتعالی را عالم گوید و یا حکیم یا قادر گوید مر علم را و قدرت و حکمت را علت او گفته باشد از بهر آنکه عالم را علت علم اوست و قادر را علت قدرت اوست و حکیم را علت حکمت اوست پس آنکس گفته باشد که خدایرا بزاده اند پس گفت و لم یکن له کفوا احد همیگوید نبود مرورا در خوری یکی تاویلش آنست که احدیت که او ابداعست علت عقل کل است و عقل کل با همه لطافت و جلالت خویش در خوری مبدع حق نیست و ابداع آنست که اوهام را اندر اثبات او بمجرد راه نیست از بهر آن او را نیست گفتند حکما دانا بدانروی که نخست هستی که هستیها از و پدید آمد عقل بودی و عقل از احدیت پدید آمد و از قضیت عقل چنان لازم آید که هست از نیست پدید آید و چون احدیت را اثبات نبود مرورا نیست گفتند و نیست مر هیچ و هم را طاقت آن کزمایه و همها که آن عقل است بگذرد تا به پدید آرنده عقل برسد اگر کسی تو هم کند محال جسته باشد و چیز ها بمشاهده محسوس مر آنرا بداند بدان گواهی بدهد که پاکست خدای از مانندگی کردن مانندگان. ,

3 فصل گوئیم که خدایتعالی همیگوید:الا لله الدین الخالص همیگوید خدایراست دین خالص یعنی پاکیزه و بی هیچ آمیزش و نفی و اثبات هم بگفتار اندر و هم با عتقاد اندر و هم بفعل اندر و چون کسی گفتار و اعتقاد و کردار خویش را از آمیزشها پاکیزه کند دین خالص او داشته باشد و هر که زبانرا از ناگفتنیها پاک کند گفتار او مر گفتار خدایرا ماند و او شایسته باشد مر خدایرا همچنانکه خدایتعالی مر خاکرا پاکیزه کرد از آلایشها تا شایسته شد مر صورت آدم را پس لازم آمد که بنیاد دین آدم و فرزندان او (که ایشان) را از بهر آن آفریده اند از سخنی باشد کان مر نفی و اثبات را گرد گرفته باشد و آن کلیمه اخلاص است و اندر نام خدای از نخست بنکره است یعنی بی الف و لام معرفست چون اله و پس از آن این نام نام معرفست چون الله و الف و لام آن نام نکره است که الف و لام (معرفه) ندارد چون اله و الف و لام دلیلانند بر تنزیل و تاویل بررسول و بر وصی بر محسوس و معقول از بهر آنکه شناختن چیزها بدین شش رویست که یاد کرده باشد و این چیز ها را بصورت توان شناختن و چون صورت نباشد ناشناخته باشد که این از چه سبب است و بچه صورتست اما بحد خود بر شناخته باشد آنجه هیولاهای صورت یافته است اندرینعالم و پس از صورت چون اندر عالم این بود و اندر کلیمه اخلاص نکره پیش از معرفه آمده و منکر اله است ومعرف الله است و نفی کردن نام خدای به لام و الف باشد که بر یکدیگر افتد چون لا و پس ازو نکره بیاید چون لا اله و اثبات کردن با الف و لام باشد که او بازگونه لام و الف است همچنانکه نکره مخالف معرفست و اندر سوره اخلاص ایزد تعالی یگانگی را آشکارا کرد و گفت قوله تعالی:قل هو الله احد و اندر کلیمه اخلاص این معنی برمز بود که گفت نیست خدای مگر خدای یعنی یگانه است از بهر آن گفتیم پیش ازین که توحید اندر سوره اخلاص بفعل است و اندر کلیمه اخلاص بقوتست و کلیمه اخلاص پیش از سوره اخلاص است از بهر آنکه چیزها از نخست اندر حد قوت باشند و ضعیف باشند پس بحد فعل رسند و قوی شوند. پس گوئیم که خدایتعالی مر خود را احد گفت یعنی یگانه و او تعالی جل ذکره یگانه است اندر ذات خویش چون آفرینش و فرمان خویش و امام جعفر صادق علیه السلام چنین خوانده است :قل هو الله الاحد و همچنین واجب آید از بهر آنکه الله معرفست و احد نکره است و چون معرف را بمنکر صفت کنی آن معنی آن صفت بر آن افتد با نبازی شود میان معرفه و میان نکره چون معرف را بمعرف صفت کنی خاصه شود آن صفت مر آن معرف را بی هیچ چیز دیگر و دلیل همیکند که اصل نزول قل هو الله الا حد است از بهر آنکه همیگوید الله الصمد همچنانکه نام معرفست صفت نیز معرفست و صمد آن باشد که دیگران قصد بدو کنند بحاجتهای خویش و نیز صمد آن باشد که تجزیت نپذیرد و نیز صمد آن باشد که او را میان تهی نباشد و این صمد همی استوار کند معنی احدی را از بهر آنکه جفتها همه از یکی پدید آید و همکنان بیکی حاجتمند باشند بدانچه هستی ازو دارند این معنی صمد است و چون این سوره اخلاص باز گونه کلیمه اخلاص است لازم آید که اول این سوره معرف و آخرش منکر باشد بر عکس این مقدمه اول کلیمه اخلاص نفی و منکر است چون لا اله و آخرش اثبات و معرفست چون الا الله و نیز گوئیم معنی احد را و صمد را همی استوار کند قوله تعالی: لم یلد و لم یولد از بهر آنکه زایش میان جفتان موجود است و یگانه را زایش نیست و مر زاده را با آن جفت کزو زاده باشد مناسبت باشد بدانچه او سوم آن دو باشد و پیدا آوردن باری سبحانه و تعالی مرین جفتها را نه جفتی است تا مر این جفتها را بدو مناسبت باشد بلکه بوده شده اند از یکی که او قسمت و تجزیت نپذیرد بهیچ روی و زاده آنکه ازو زاده باشد مانند (او) باشد چنانکه معلول بعلت و مر چیزها را پدید آوردن ایزد تعالی نه چون پدید آوردن علت است معلول خویش را نبینی که خدایتعالی همیگوید: و لم یکن له کفوا احد یعنی نیست اندر خورد مرورا هیچکس از بهر آنکه او یگانه است بذات و بفعل که پدید آورد چیزیرا نه از چیزی بامر خویش و این احد اندر آخر سوره منکر است چنانکه باول معرفست از بهر آنکه احدی یافته نیست اندر مخلوقات و شناخته نیست بلکه آن مر خدایراست و فارسی احدکسی است و بفارسی و احد یکیست و فرق بسیار است میان این دو لفظ چنانکه اگر گوئیم کسی بازید پسندیده نیاید بزرگتر از آن باشد که گوئیم یکتن بازید پسندیده نیاید پس آنچه همیگوید که مرورا کفوا نیست آن میخواهد که احد مر مخلوق را نیست. و این فصل از بهر خداوندان ادب نبشته شد و کسی را که ادب نیست و ندارد دریافتن اینمعنی دشوار است مگر که او را آزمایش افتاده باشد اندر علم تاویل و السلام.

گوئیم ایزد تعالی بفرمود مر رسول خویش را تا خلق را بکلیمه اخلاص دعوت کرد و اندرو نفی کرد صفات مخلوقات را از باری سبحانه و تعالی و اثبات کرد به یگانگی مرورا پس خلق بر مثال نفی و اثبات که بر دو گونه بود دو گروه شدند یک گروه از اهل حق شدند و نفی کردند مر آن صفات را که اهل باطل مر آنرا اثبات کردند چون اهل باطل را پیدا نیامد بدان اشارت که اندر کلیمه اخلاص بود(و) مجرد کردند توحید را و ایزد تعالی مر رسول خویش را بفرمود نگاه داشتن خویش را بخدای ازدیو رانده بدین آیت قوله تعالی:فاذا قرات القرآن فاستعذباالله من الشیطان الرجیم گفت چون بخوانی قرآن را نگاه دار خویش را بخدای از دیو رانده پس پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم بفرمود پیش از خواندن قرآن اعوذ باالله من الشیطان الرجیم و رجیم اندر لغت عربی کسی باشد که چیزها را نادیده و ناشنیده از خویشتن بنهد و این اندر تازی فعیل است بمعنی فاعل چنانکه علیم بمعنی عالم باشد و قدیر بمعنی قادر باشد و درست کند مرین معنی را قوله تعالی:خمسه سادسهم کلبهم رجما بالغیب همیگوید اندر حدیث اصحاب الکهف گروهی گفتند که ایشان پنج تن بودند و ششم ایشان سگ ایشان بود اصحاب الکهف جماعتی بودند در غاری سخن گفتند بر غیب یعنی نادیده و ناشنیده و از چیزهای نادیده سخن گفتن روا نیست مگر که بینی یا از کسی راستگوی بشنوی و رجیم نیز سنگسار کرده باشد و رانده باشد و این همه معانی بیکدیگر نزدیکست و پیوسته بیکدیگر است از بهر آنکه چون کسی نادیده و شنیده سخن گوید هم سنگسار کنندش و هم برانندش و چون کسی اندر دین بمراد نفس خویش رود (و) دعوت خویش کند بیفرمان خداوند دین برانندش و دور کنندش و این لفظ رجیم که دیو را بدان صفت کردند دلیل است بر آنکس که فرمان رسول را دست باز داشته است و از پس رای و قیاس خویش رفته و گفتار اعوذ بالله چنان باشد که گوئی خویشتن را نگاه دارم بخدای دلیل است بر دست اندر زدن بر آن کس که او هر چه گفت از ذات خویش نگفت چنانکه خدایتعالی رسول خویش را صفت کرد بفرمان برداری و سخن ناگفتن بمراد خویش قوله تعالی:و ما ینطق عن الهوی ان هو الا وحی یوحی گفت سخن نگوید بمراد خویشتن و نیست آن یعنی قرآن مگر وحی که بدو فرستادند پس هر که بفرمان پیغمبر صلی الله علیه و آله سخن گفت او بر سبیل خدای بود و هر که بمراد خویش اندر دین سخن گفت او دیو رانده بود و لفظ اعوذ بالله اندر سخن عرب بدان روی گویند که بکسی شوم که مرا او بسنده باشد پس خداوندان دین بر آنکس شوند که خدایتعالی مرورا بپای کرده است و بدو از دیو فریبنده رستگاری جویند و مرین عیاذ را کار خویش نگاهداشته است و خدایتعالی پیدا کرده است بگفتار خویش قل اعوذ برب الناس گفت بگو که مر خویشتن را نگاه دارم به پروردگار مردمان ملک الناس اله الناس پادشاه مردمان خدای مردمان و تاویلش آنست که مردم را باید که پرورش نفسانی از آنکس باشد که فرمان از خدای دارد و اندر ملک خدای باشد و بفرمان او رود چنانکه مملوک بفرمان مالک رود و بذات خویش چیزی نبیند چنانکه آزادان کنند ملک و رب خدایست تعالی و تقدس و اله باز پس گفت وربپیش گفت وملک اندر میانه گفت از بهر آنکه پروردگار نامیست بر هر کسی بیفتد چون پروردگار فرزند و ستور و جز آن و باز ملک از رب خاص تر است و باز اله خاص تر از ملک است و مر هیچ مخلوقی را اندرین نام بهره نیست و چون عیاذ از شیطان رجیم بدین روی کرده شود دیو رانده بدانکس دست نیابد بفریفتن و گمراه کردن مرورا و چون نه خدایرا بشناسد و نه دیو را هرگز بحق نرسد و نفس مومن پاکیزه بدانکس شود که نگاه داشت بدو جوید و آلوده بدانکس نشود که نگاه داشت ازو بایدش و چون هر دو را بشناخت پاکیزه گشت چنانکه خدایتعالی همیگوید قوله تعالی:انه لیس له سلطان علی الذین آمنوا و علی ربهم یتوکلون گفت نیست مر دیو را پادشاهی بر آنها که بگرویدند و بر پروردگار خویشتن تکیه کنند پس نگاه داشت مومن به امام زمانست از دشمن خاندان حق. ,

گوئیم بتوفیق خدایتعالی که بکلیمه اخلاص پیدا شود خردمند را که هر چیزیکه هست چون بی نام خدای اضافت کرده شود نفی است اعنی که یا نیست بوده است یا نیست شود و خدایتعالی مثبت است که اوست پادشاه بر نیست و هست تا هست را از نیست پیدا آورد پس از آن پیدا شود بقول اعوذ بالله که راهنمای کیست و فریبنده کیست و کیست که مردم را بدو باز باید گشتن و کیست که مردم را ازو باید گریختن و نماند جز آنکه مرورا اثبات کنی که مرورا شاید پناه گرفتن و استوار داشتن. ,

پس گوئیم بسم الله الرحمن الرحیم و نام الله دلیل است بر پدید آوردن خدایتعالی مر چیز های نخستین را نه از چیزی بدانچه این نامی است ناشکافته از چیزی دیگر تا از جهت لفظ مرورا با معنی نسبت نباشد بر مثال بیرون آمدن چیزی نه از چیز دیگر و این دلیل است بر بیرون آوردن خدایتعالی مر روحانیانرا نه از چیزی که هر دو بیکدیگر مانند نام ناشکافته است و چیزی پدید آورده نه از چیزی و باز رحمن نام دوم است ازین ترتیب شکافته است این نام از رحم چنانکه رسول علیه السلام گفت : ان الله احب الارحام و امر بوصلها و اشتق لنفسه اسما و هو الرحمن گفت خدای دوست دارد مر ارحام را و بفرمود پیوستن بآن و بشکافت خویشتن را نامی از آن و آن نام رحمن است و دلیل است بر پیدا آوردن خدای مر چیز های آشکارا از پوشیده چون پدید آوردن رحم مر چیز های آشکارا را از پوشیده و رحیم شکافته است از رحمت و گرد گرفته است هم مر چیزهای آشکارا از نخستین و هم مر چیزهای پوشیده بودنی را و رحمت مهر باشد که آن پدید آید اندر دل که پیونداند هر نیکی را بدیگری یا بگسلاند بدی را از دیگری پس خدایتعالی رحمن است بر ما بدانچه ما را بدان حاجت است از آشکاراییها چون خوردنی و آشامیدنی و پوشیدنی و آنچه اندرین سرایست و رحمت است بر باطنهای ما و رساننده است بما آنچه نفسهای ما را بدان حاجت است بر زبان پیغمبران خویش و گماشتگان پیغمبران و شرح آن بر پیغمبر افتد و بر وصی و بر امام و از ایشان بفرودستان ایشان رسد و ازین نامها چنانکه گویم این آیت که مر جملگی این عدد را گرد گرفته است چنانکه گویم این آیت که بسم الله الرحمن الرحیم است چهار کلیمه است وازده حرفست چون ب س م ا ل ه ر ح ن ی وبه نه پاره است بدین وجه اول بسم دوم الف سویم لله چهارم الف پنجم لر ششم حمن هفتم الف هشتم لر نهم حیم و جمله نوزده حرفست و از جمله ده حرف که بنای این نه آیت بر آنست پنج حرف بر یک حالست و نه مکرر است چون ب س ه ن ی و پنج ازو یک حالست و مکرر است چون م ا ل ر ح پس گوئیم که چهار کلیمه ازو دلیل است بر چهار اصل دین دو ازو روحانی و دو ازو جسمانی و نه پاره ازو دلیل است بر دو حد جسمانی و هفت خداوندان ادوار بزرگ و پنج حرف که اندر هر یکی یک پاره بیش نیست دلیلست بر پنج حد روحانی که ایشان هرگز از حال بر نگردند و باقی اند چون اول و ثانی و جد و فتح و خیال و پنج حرف که اندرو بتکرار باز آمده است دلیل است بر پنج حد جسمانی که اندر هر دوری مرتبه ایشان روانست چون ناطق و اساس و امام و حجت و لاحق و سه حرف بسم پیش از چهار حرف الله است دلیل است که از راه سه فرع چون لاحق و حجت و امام مر چهار اصل را بتوان شناخت و اندر آبدست نیز همچنین سه سنت است چون طهارت کردن و دهن و بینی آب کردن پیش از چهار فریضه است چون روی شستن و دست تا بآرنج شستن و سر و پای را مسح کشیدن و پس (از) بسم الله الرحمن الرحیم دوازده حرفست دلیلست بر دوازده حجت پس از هفت امامان که تائید از ایشان پذیرند و بخلق رسانند و بجملگی نوزده حرفست دلیل است بر هفت خداوندان دور بزرگ که ناطق اول تا ناطق آخر و دوازده حجت ایشان (و) بر هفت امامان و خداوندان دور کهین اند و (به) حجتان که از فرمان ایشان باشند که ایشان بر اهل دوزخ که نادانانند موکلانند تا مر ایشانرا از دوزخ برهانند اگر ایشان اطاعت دارند و خدایتعالی مر ایشانرا بر موکلان دوزخ مثل زند بدین آیت قوله تعالی:علیها تسعه عشر و این هفت و دوازده موکلانند از ایزد تعالی بر بیرون آوردن مر نفسهای خلق را از حد قوت بحد فعل تا بنعمت باقی رسند همچنانکه هفت ستاره رونده و دوازده برج موکلند بر پرورش جسد های خلق تا بنعمت فانی اینجهان برسند و مردمان ازین چهار کلیمه مر دو کلیمه بسم الله را بیشتر گویند اندر کارها و سبب آن از دو رویست یکی آنست که این دو کلیمه نخستین دلیل است بر دو حد جسمانی و مردم را رسیدن بروحانی از راه جسمانیست و با او آشناتر است بهم جنسی که (با)او دارد از روی جسم و دیگر آنست که این هفت حروف که این دو کلیمه ازوست دلیل است بر خداوندان ادوار بزرگ که ایشان آشکارا اند و حجتان ایشان پوشیده اند مگر از مومنان پس مردم مرین هفت تن را بیشتر شناسند که آن دوازده تن را همچنانکه مر ستارگان رونده را هر کس بشناسند و بینند و مر دوازده برج را جز کسانیکه علم نجوم خوانده اند نتوانند دیدن و شناختن. ,

و نیز گوئیم بسم الله نام خدای باشد و رسول مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم نام خدایست اندر دور خویش و وصی او نام خدایست اندر زمان خویش وامام زمان نام خدایست اندر هر روزگاری و دلیل بر درستی این قول آنست که خدایتعالی همیگوید قوله تعالی:و لا تا کلوا ممالم یدکر اسم الله علیه همیگوید مخورید از آنچه نام خدای برو یاد نکرده باشند و چیزیکه رسول علیه السلام ازو خوردن نفرموده است اگر صد بار نام خدای برو یاد کنند حلال نشود پس بزرگتر نام خدای رسول باشد که بگفتار او چیزی حرام شد باز بنام خدای یاد کردن حلال نشد و چون رسول نام خدای باشد (پس) فرزندان او که بفرمان او بجای او بایستند مرامت را نام خدای باشند و هر چه ایشان حلال کنند از گفتار و کردار حلال آن باشد و هر چه حرام کنند حرام آن باشد و تاویل این آیت آنست که علم مگوئید مر آنکس را که عهد امام زمان برو نگرفته باشند که بسمل کردن را تاویل عهد گرفتن است و خوردن را تاویل علم پذیرفتن است و بدانچه گوید آنچه نام خدای را برو یاد نکنند مخورید آن همیخواهد که از آنچه نام خدای را یاد نمیکند مخورید و نام خدای اندر هر روزگاری امام زمان باشد یعنی هر که نام امام زمان را نپذیرفت است بدو علم تاویل مگوئید. ,

و گوئیم رحمن نامیست خاص مر خدای را که معنی آن عامست مر خلق را و رحیم نامیست عام مر خدای را که معنی آن خاص است مر خلق را و معنی این قول آنست که رحمن جز خدای را نگویند و این نام خاص باشد و معنی (آن) روزی دهنده باشد اندر دنیا و این معنی از خدای مر همه مطیعان و عاصیان راست عام، و رحیم نامی است که هم خدایرا گویند و هم بخشایندگانرا از مخلوقات و این نام عام باشد و معنی آن بخشیدن خدایست مر خلق را و در آخرت مطیعان خاص را نه مر مطیعان عام را، و اندر اخبار آمده است که روز قیامت دوزخ بانگ همی کند و همی دمد چون رسول مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم بیاید قدح آب بر گیرد بسم الله الرحمن الرحیم بگوید و بر آن آب دمد و آن آبرا بدوزخ فرو ریزد اندر وقت آتش فرو نشیند و آوازش پست شود ندا آید بفرمان خدای عزوجل مرورا که ای آتش دوزخ مر ترا چه بود که خاموش گشتی و پست شدی دوزخ جواب دهد که با نام تو مرا طاقت نیست، و تاویل این حدیث آنست که دوزخ دشمن خاندان حق است که باهل خویش بانگ همی دارد و قوت خویش همی نماید و چون از آب حقیقت که آن علم حق است یک مسئله از مستجیبی که قدحی است مر آن آبرا که علم حق است ازو پرسد عاجز شود و آوازش پست شود از بهر آنکه امام زمان نام خدایست و مستجیب آن قدحی است که نام خدای بر آن آب که اندروست یاد کرده آید و دشمن خاندان امام که دوزخ است باطل است چون آب بدو رسد همه قوت او ضعیف گردد این است بیان صافی اندر بسم الله الرحمن الرحیم که یاد کرده شد ایزد تعالی در دوزخ جهل را بنام بزرگ خویش بسته کناد بر مومنان و ما را توفیق دهاد. ,

گوئیم بتوفیق خدایتعالی که آبدست در نماز است همچنانکه ایمان در اسلام است و ظاهر آبدست شستن است و مسح کردن بآب چون یافته شود و تیمم است بخاک وقتیکه آب نباشد و باطن آبدست بجمله عهد خداوند زمانست و بیزاری از دشمنان اولیای خدای و نماز دلیل است بر پیوستن باولیای خدای و آبدست روا نیست مگر بآب پاک و آب پاک دلیل علم بیانست و پلیدی تن را بآب پاک بشویند و پلیدی جان را بعلم بیان بشویند و همچنانکه نماز ظاهر بی طهارت روا نیست شنودن علم حقیقت که آن باطن نماز است بی عهد روا نیست و پلیدی تن از بول باشد و خون و ریم و باد کز دبر بیرون آید و پلیدی جان (از) جهل باشد و معصیت و شرک و تشبیه و تعطیل و تولا کردن بر دشمنان اولیای خدای و تبرا کردن از دوستان اولیای خدای ,

2 فصل و آنچه ازو آبدست واجب شود خوابیست که عقل از مردم زایل کند یا چیزیکه از دو مجرای پیش و پس بیرون آید و تاویل خواب غفلت است از حکمت و علم حقیقت و شناخت امام حق و خفته بیعقل کز دنیا خبر ندارد مثل است بر غافل از راه دین حق و آنچه از دو مجری بیرون آید مثل است بر اعتقاد مخالفان دین و بیرون آوردن بدعت ایشان از نفسهای پلید خویش چه از طاعتهای ظاهرکش کان مثل از مجرای پشت است و چه تفسیر بیمعنی که آن مثل است بر مجرای اشکم پس هر که غفلت برو افتاده باشد یا بظاهر یا بباطن (بدعت) مخالفانرا یافته باشد برو واجب شود که بعلم حقیقت مر آن پلیدیها و غفلتها را از خویشتن دور کند.

3 فصل رسول مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم گفت:لا طهاره الا بنیه گفت آبدست روا نیست الا به نیت و تاویل نیت دوستی خاندان حق است که ولایت ایشان از خدای فرض است بر مومنان و هیچ عمل بی ولایت ایشان پذیرفته نیست و هر که نیت طهارت کند بگوید بسم الله و نام خدای امام زمانست و وصی و رسول هر یکی اندر وقت خویش که خدایرا بر ایشان بشناسند چنانکه چیزها را بنام شناسند و گفت مومن بسم الله بوقت طهارت کردن دلیل است بر اعتقاد او کز راه ولی خدای بخدای توان رسیدن که خویشتن را بدو پاک توانست کردن از دشمنان ولی خدا

4 فصل آبدست بر هفت اندامست چهار ازو فریضه است چون روی شستن و دست تا بآرنج شستن و مسح سر و مسح پای تا شتالنگ کردن و این چهار فریضه مثل است بر ناطق که او را چهار مرتبه است از نبوت و وصایت و امامت و با بیت و این سه که سنت است چون طهارت کردن و دهن آب کردن و آب به بینی کردن مثل است بر اساس که او را سه مرتبه است از وصایت و امامت و با بیت و مرورا اندر نبوت نصیب نیست و آبدست را آغاز از سنتهاست از بهر آنکه از اساس توان رسید به بیان و شناخت ناطق و ترتیب آبدست نخست از دست شستن است اگر دست پلید باشد و اگر پاک باشد بباید شستن و دست راست مثل است بر ناطق و دست چپ مثل است بر اساس یعنی که اگر مومن را اندر ایشان شکی افتاده باشد از طعنی که شنوده باشد و اعتقادی کرده باشد از حق ایشان منکر شده باشد باید که از آن بگردد و توبه کند آن دست شستن نفسانی باشد ازو پس اگر اندر ایشان اعتقاد فاسد باشد بتوبه حاجتمند گردد همچنانکه اگر دست پلید باشد و یا پاک باشد بباید شستن و بجام آب فرو باید کردن و جام آب را بسوی دست راست باید نهادن و جام آب دلیل است بر داعی و آب که اندروست دلیل علم داعی است و از دیگر روی دست راست دلیل است بر داعی و دست چپ دلیل است بر مستجیب و اندر پیچیدن دو دست بر یکدیگر در وقت شستن دلیل است بر اندر آمیختن مستجیب بداعی بفایده پذیرفتن و اندر آمیختن داعی بمستجیب بفایده دادن مرورا و بدان اندازه که دست چپ خویشتن را اندر دست راست مالد دست راست مرورا پاک کند یعنی هر چند مستجیب از داعی پرسد هم بدان اندازه داعی مر نفس او را بعلم بیان پاک کند و چون دستها پاک شسته باشد آنگه دست راست آب دهد و دست چپ مر جای طهارت را بشوید و تاویلش آنست که داعی علم دهد و مستجیب علم پذیرد و بدان علم جان خویش را از پلیدی گناه و آلودگی معصیت پاک کند و بدیگر روی دست راست دلیل است بر امام و دست چپ دلیل است بر حجت و علم امام مثل بر آبست و علم از امام بحجت رسد چنانکه آب از دست راست بدست چپ رسد و عهدیکه حجت گیرد بر مومن آبدست اوست (که) از پلیدی معصیت جانش پاک شود و اگر دست چپ را علت رسیده باشد بدست راست طهارت کند یعنی که اگر امام را سببی افتاده باشد که حجت بر پای نکرده خود عهد گیرد و طهور را حد ننهاده اند که چند باید شستن تا پاک شود معنیش آنست که پیدا نیست مر نفس مومن را که تا چند علم باید تا پاک شود از تشبیه و تعطیل که دشمنان اولیای خدای نهاده اند و چون طهارت کرده باشد دست را دیگر باره بشوید معنیش آنست که چون مومن بعلم بیان رسد واجب شود برو بداعی باز گشتن بشکر مرورا که اگر علم تو نبودی من اندر آن بیراهی بماندمی آنگاه آب بدهن برد بدست راست بیشتر سه بار و کمتر یکبار معنیش آنست که داعی بنماید که این علم از من بشنیدی نسبت بمن مکن که این علم من از حجت یافتم و حجت از امام یافت و این سه تن را دلیل سه بار آب بدهن بردنست و دهن دلیل است بر حجت صاحب جزیرت از بهر آنکه دهن در غذای جسم است و حجت در غذای نفس است و علم امام بخلق جز از صاحب جزیرت نرسد و اندر دهن دندانهاست و دندانها مثل حدود است که زیر دست حجت (صاحب) جزیره باشند و مسواک کردن دلیل است بر علم دادن حجت مر داعیان را تا بدان پاکیزه و نیکنام شوند همچنانه دهن از مسواک پاکیزه و خوشبو شود حجت بداعیان پاکیزه و نیکنام شود و اندر دهان زبانست که آن مثل است بر داعی که او اندر دایره حجت است آنگه آب به بینی برد یعنی بنماید داعی مر مستجیب را که چون علم را از حجت بشناختی بدو نسبت مکن (و) چنان گمان مبر که علم از حجت است بلکه علم حجت را نسبت بامام کن و بینی دلیل است بر امام و دهن دلیل است بر حجت دهن و بینی را دلیل بر حجت و امام بدان کرده اند که حجت و امام ندر نفسها همان کار کنند که دهن و بینی اندر جسم مردم میکنند از بهر آنکه اگر دهن و بینی بسته شود تن مردم ویران شود همچنین اگر علم حجت (و امام ) باز داشته شود نفس های خلق همه مرده شود (و) به بهشت جاویدی نرسد و از دهن سخن آید و از بینی سخن نیاید مگر بوی را از دور دریابد معنیش آنست که حجت علم بسخن دهد مردمانرا و داعیانرا و امام بامر و خیال دهد مر حجت را از بینی راهست بدهن معنیش آنست که از امام تائید پیوسته است بحجت پوشیده و اگر مردم خفته باشد یا بیداربینی دم همیکشد و تن را زنده همی دارد معنیش آنست که اگر همه مردم آگاه باشند از حق یا غافل باشند امام از کار خویش نیاساید و همی فایده بریزد و مر جان مردمانرا زنده همی دارد دهن را سوراخ یکی است و بینی را دو سوراخست دلیل آنست که امام را ماده علم از آن دو اصل است اعنی ناطق و اساس و حجت را ماده علم از امامست و پیش از آبدست این سه اندام شستن سنت است دلیل آنست که این سه گماشتگان از چهار اصل دین اند چهار فریضه آبدست دلیل است برایشان و نخست این سه سنت کند آنگه این چهار فریضه همچنانکه نخست سه حرف بسم است آنگه چهار حرف الله است معنیش آنست که مومن را نخست بمرتبه داعی اقرار باید کردن آنگه بحجت و آنگه بامام و تا این سه حد را نشناسی مر آن چهار اصل را نتوانی شناختن و هر گز جهان ازین سه فرع خالی نباشد آنگه روی بشوید و روی دلیل بر ناطق است معنیش آنست که بروی شناسند مردمانرا همچنین بناطق شناسند مر دین را و همه اندامها بپوشند مگر روی را معنیش آنست که همه حدود اندر دین پوشیده اند مگر ناطق و همه اندامها را بر روی شناسند همچنین مر همه حدود علی و سفلی را بعبارت ناطق شناسند که او روی دین است و روی گرد کننده چهار حاسه است چون بینائی و شنوائی و بویائی و چشائی معنیش آنست که ایزد تعالی چهار مرتبت بزرگ داد مر ناطق را علیه السلام بینائی دلیل است بر مرتبت ناطق که اگر پرده پیش نیاید از مشرق تا بمغرب بویند و شنوائیرا آن مرتبت نیست بدانروی که بتوان دیدن نتوان شنیدن و شنوائی دلیل است بر مرتبت اساس بدانروی که بتوان شنیدن و نتوان بوئیدن و بویائی دلیل مرتبه امامست و چشائی دلیل مرتبه حجت است که تا چیزی اندر دهن ننهی مزه آن ندانی معنیش آنست که ناطق و اساس و امام را تائید باشد که بدو برسند بر چیزهائیکه هنوز بدیشان نرسیده باشد و حجت را تائید نباشد و (نیز) آنکه تا چیزی خوردنی اندر دهن ننهد مزه آن نداند معنیش آنست که تا حجت ظاهریرا مطلع نشود مر آنرا تاویل نتواند کردن و دستها تا باز و شستن دلیل بر اساس است از بهر آنکه مردم ببازو الفنجیده آنگه نفقه کند بر خویشتن و تن را ببازو پاک کند معنیش آنست که فایده جانها از راه اساس برسد بجانهای مومنان و پلیدی از جان ایشان بعلم اساس پاک شود و روی یکی و دست دو معنیش آنست که ناطق علم بیکبار گوید چون ظاهر و اساس ظاهر با تاویل گوید و آنکه نخست روی شستن آمد آنگه بازی شستن معنیش آنست که نخست بظاهر ناطق اقرار باید کردن و آنرا پذیرفتن آنگه از ظاهر بتاویل اساس شدن و روی را حد پیدا نکرد اندر شستن چنانکه دستها را حد کردند تا بآرنج بشویند معنیش آنست که ناطق حدود دین را ظاهر نکرد و پوشیده بگفت و اساس مر آنرا پیدا کرد و بشهره گردانید و قوه مغز سر روانست اندر روی و از و بحسها که آن برویست میرسد که اگر آن قوه نیستی همه از کارها بماندی و معنیش آنست که تائید از ثانی که منزلت سر مروراست پیوسته است بناطقان و اساسان و امامان و حجتان که اگر آن نیستی ایشان از کار دین بماندندی و چون از شستن ها فارع شود مسح سر بکشد معنیش آنست که مومن چون برسید بر حدود جسمانی واجب شود برو که نسبت کند مر ایشانرا به ثانی که پایداری ایشان به ثانیست، و سر برتر است از همه اندامها یعنی که ثانی برتر است از حدود جسمانی و مسح دلیل است بر اقرار بهستی و شستن دلیل است بر اطاعت و سپس رفتن (مسح) از بهر آن بود که اندامها را که دلیل حدود جسمانیان بود بفرمود شستن یعنی ایشانرا اطاعت باید داشتن و آن اندامها را که دلیل حدود روحانی بود بفرمود مسح کردن معنیش آنست که مردم را طاقت نیست بروحانی اندر رسیدن مگر باقرار و سر بموی پوشیده است یعنی که ثانی بپرده اندر است و او را نتوان شناختن بحقیقت مگر بدلایل ازین چیز های دیدنی و آنگه مسح بر پای بکشند و مسح پای اقرار است باول و سر و همه اندامها را پای فرو گرفته دارد یعنی پایداری ثانی و همه حدود که فرود ثانی اند ایستادن ایشان باول است نه بایشان و پای دواست و سر یکی همچنانکه دست دو است و روی یکی و مسح پایها محدود است تا شتالنگ همچنانکه شستن دستها محدود است تا آرنج و مسح سر نا محدود است همچنانکه شستن روی نامحدود است روی و سر دلیل ناطق و ثانیست (که) یکی خداوند تنزیل است و دیگر خداوند ترکیب و ترکیب و تنزیل مانند یکدیگرند و گفتار خداوند تنزیل برمز و مثل است نا محدود همچنانکه شستن روی نا محدود است و سوی عقل محدود است و مسح سر نا محدود است همچنین ترکیبها نا محدود است و مسح پای محدود است و رمز و مثلها نامحدود است ناطق را و اساس را حد کرد و معلوم گردانید و شستن و مسح کردن مرین هفت اندامرا معنی آنست که مومن بعلم مر خدایرا از آن حدود که این اندامها برایشان مثل است دور کند و گوید ایشانرا اندرین علم انبازی نیست با خدایتعالی بلکه ایشان بندگانند خدایرا بپای کرده تا علم را دست بدست بگذرانند و بجان مومنان رسانند و آنکه نخست شستنیها را بشویند و آنگه سرو پایرا مسح کشند نمایش بود از ناطق که نخست بمرتبت من مقر شوند و بمرتبت اساس من آنگه اقرار کنند بمرتبت اول و ثانی.

گوئیم بتوفیق خدایتعالی جنابت از جماع واجب شود از فرود آمدن آب پشت هر چند جماع نباشد و از روی با روی شدن دو ختنه گاه هرچند آب فرود نیاید و از دیدن خواب چون آب فرود آید و لفظ جنابت را از دور شدن گرفته اند که دوریرا عرب مجانبت گویند و بیگانه را اجنبی گویند و تاویل بحقیقت آنست که سخنگوی اندر دعوت حق علم را بخداوند حق نسبت کند و خویشتن را از دعوی علم که گفته باشد دور کند و آن خویشتن شستن او باشد و چون ازو آبی بیرون آید که از آن همچون اوئی بحاصل آید خویشتن شستن مردم واجب شود معنیش آنست که چون از زبان مردم سخنی بیرون آید کز آن سخن زایش روحانی باشد و اندر دل مردم صورتی بندد همچنانکه از آب زایش ظاهر جسمانی بحاصل آید بر آنکس واجب شود که خویشتن را از آن سخن دور کند مر آن سخن را بسوی امامان هفتگانه نسبت کند و آن ازو خویشتن شستن روحانی باشد همچنانکه از مجامعت جسمانی خویشتن را بشویند و بآب هفت اندام را پاک کنند و جنابت حلال دلیل است بر آنکس که او بر فرمان خداوند روزگار سخن گوید و حرام دلیل است بر آنکس که سخن (نه) بفرمان گوید و خواب دیدن دلیل است بر آنکس که سخن بگوید بیقصدی از سخن تاویل و پس از آن آگه شود که این سخن از تاویل بود و مرو را اندر آن سخن گرفتاری نباشد ولیکن آن سخن را نسبت بامام باید کردن همچنانکه آنکس را که اندر خواب جماع بیند سرو تن بباید شستن و اندر مجامعت نفسانی گوینده چون مرد است و پذیرنده چون زنست و بر هر دو (در) جنابت جسمانی و روحانی شستن واجب شود یعنی باید که هر دو مر آن گفته و شنونده را نسبت بامام کنند همچنانکه نر و ماده هر دو سر و تن بشویند و آب فرود آمدن بی جماع دلیل است بر سخنی که گفته شود و از آن مر شنونده را معنی نگشاید و بدین همه رویها جنابت نفسانی واجب شود و مومن مخلص آنست که جنابت جسمانی و روحانی را شستن بر خویشتن واجب داند. ,

گوئیم بتوفیق خدایتعالی که تیمم آبدست بخاک اندر حال درماندگی است و مر دو تن را رواست مر بیماریرا رواست که بترسد بر هلاک شدن جسد خویش و بر مسافران رواست چون آب نیابند پس این دو تن بخاک تیمم کنند روا باشد و تاویل بیمار مستجیب ضعیف است که کسی را نتواند یافتن که او را فرمان باشد بسخن گفتن مرو را روا باشد کز مومنانی که مطلق نباشند فایده گیرد و همچنین تاویل مسافر کز اهل و خانه خویش جدا افتاده باشد کسی است کز داعی و حجت خویش جدا افتاده باشد مرو را روا باشد کز پاکیزه فایده جوید بعلم (تا) آنگاه که کسی یابد که او را فرمان باشد بسخن گفتن آنگه روا نباشد مرو را سخن شنودن جز از آنکه خداوند فرمان باشد همچنان که چون آب یافته باشد بخاک تیمم نشاید کردن و آب دلیل است بر علم امام و خاک دلیل است بر علم حجت چون علم امام حاضر نباشد (و نیز) آب دلیل است بر علم حجت و خاک دلیل است بر علم داعی ( چون حجت حاضر نباشد ) همچنین همی آید تا چون ماذون حاضر نباشد علم او آب باشد و علم مومن نامطلق خاک باشد و مثل مومن بخاک بدان زده اند که خاک بآب آمیزنده است و مثل علم بآبست و با علم جز مومن نیامیزد پس او خاک باشد نبینی که خدایتعالی همیگوید قوله تعالی: و یقول الکافر یالیتنی کنت ترابا همیگوید روز قیامت کافر گوید که ای کاش که من خاک بودمی و تاویلش آنست که کافر خواهد که آنروز مومن بودی و هر که به بیان حجت نتواند رسید نفس او بیمار باشد روا باشد که علم از داعی بپذیرد. ,

و امام تیمم آنست که چون آب نیابند آنکس بسوی خاک پاک شود و هر دو کف دست بر خاک زند یکبار باز پس بیفشاند دستها را تا خاک از و بریزد آنگه سرهای انگشت را بروی خویش بمالد از ابرو تا بزنخ یکبار و آنگه روی انگشتان دست چپ را بر پشت انگشتان دست راست نهد و از بن انگشتان بسر بیرون بمالد و باز روی انگشتان دست راست را بر پشت انگشتان دست چپ نهد و از بن انگشتان بسر بیرون بمالد یکبار تیمم او بدین تمام شود تاویلش آنست که قصد کردن آنکس بدان خاک پاک مثل است بقصد کردن مومن ضعیف بیمار که از صاحب دعوت خویش جدا مانده باشد بسوی مومن پاکیزه نامطلق بفایده گرفتن ازو وزدن او مر دو کف را بر خاک یکبار چون تیمم کند دلیل است بر اقرار مومن بامام زمان و حجت او و افشاندن دست از خاک دلیلست بر اعتقاد ناکردن آن مومن ضعیف را اندر آن مومن نامطلق کزو همی فایده گیرد که این علم که من همی شنودم مرین را نیست و مرین مومن نامطلق مفید را این منزلت از سوی امام و حجت است که ایشان مطلق اند اندر دعوت حق هر چند که امروز از و فایده همی یابد و فرو مالیدن او مر چهار انگشت دو دست بر وی اندر تیمم دلیل است . اقرار مومن ضعیف بر بیست و چهار حد امام که ایشان مثل اند بر بیست و چهار ساعت روز و شب که بر هر دست مر چهار انگشت را دوازده پیوند است و جملگی آن بیست و چهار باشد و روی با هفت سوراخ که اندروست چون دو چشم و دو گوش و دو بینی ویکدهن مثل است بر هفت صاحب شریعت و چاره نیست مومن را هر چند که ضعیف باشد بر شناختن این هفت حد و اقرار کردن بدیشان و مسح مثل است بر اقرار کردن و شستن مثل است بر اطاعت و در تیمم این دو چیز که در آبدست شستنی بود مسح کردنی گشت و دو مسح کردنی بیفتاد چون مسح سرو پای دلیل آنست که مستجیب ضعیف عاجز است از اطاعت خداوندان تاویل و همچنانکه بر حجت و داعی مر امام و اساس و ناطق را اطاعت است (و) مر اول و ثانی را اقرار است بر مستجیب ضعیف مر خداوندان تاویل را اقرار است و اطاعت نیست و زدن دو دست یکبار بر خاک دلیل است مر بسنده بودن مر مومن ضعیف را بدان مقدار فایده کز مرتبت نخستین یابد و آن حد مومن است و ناشدن او بدرجه دیگر از داعی و جز آن و این تیمم هم آبدست باشد و هم جنابت شستن یعنی مر ضعیفانرا قول مومنان پاک نامطلق خود بسنده باشد بپاک کردن مر ایشانرا و تیمم از خاک پلید روا نباشد یعنی که نشاید مومن ضعیف سخن بشنود از مومن که او پاکیزه نباشد باعتقاد اندر اولیای خدای و السلام. ,

و جز آن روا نیست از بهر آنکه آن دلیل است بر دعوت ناطق که مرورا دو قوت بود یکی قوت ظاهر و دیگر باطن یکی قوت تنزیل و دیگر قوت تاویل و آنکس که قامت یگانه کند دلیل بود بر مرتبت اساس که او را قوت تاویل بیش نبود و آنکس که قامت نیز دو تا میکند همی نماید که اساس با دانستن کار تاویل هم پذیرنده ظاهر بود و هم باطن و موذن دلیل است بر ناطق و جای موذن بر مناره دلیل است بر بلندی مرتبه ناطق و مسجد دلیل است بر سرای بیت الاسلام که حرم خدایست و هر که مسلمانی بپذیرد اندرینجهان ایمن شود (و) چون حقیقت آن بداند اندر آنجهان ایمن شود چنانکه خدایتعالی گفت قوله تعالی:اولم نمکن لهم حرما آمنا همیگوید ما مرایشانرا حرم ایمن دادیم یعنی که مسلمانی را جای ایمن کردیم تا هر که مسلمان شود از کشتن و فروختن برهد و بانگ نماز شش بار الله اکبر است چهار بار آغاز او و دو بار پیش از بسری شدن او به لا اله الا الله و آن دوازده کلیمه است که شش کلیمه الله است و شش کلیمه اکبر است و شش گفتار دیگر است که هر یکی را دوبار دوبار گویند چون اشهد ان لا اله الا الله اشهد ان لا اله الا الله اشهد ان محمدا رسول الله اشهد ان محمدا رسول الله اشهد ان علیا ولی الله اشهد ان علیا ولی الله حی علی الصلوه حی علی الصلوه حی علی الفلاح حی علی الفلاح حی علی خیر العمل حی علی خیر العمل محمد و علی خیر البشر محمد و علی خیر البشر الله اکبر الله اکبر لا اله الا الله دو مرتبه بگویند تمام پس این شش گفتار بدوازده دفعه گویند دلیل است بر شش امام حق که مر هر یکی را یکبابست که پس (از ) او بجای او بایستد اندر دین و هر یکی اندر زمان خویش مفرد بود بوقت گزاردن فرمان خدای و آنکه بجای او براست ایستاد و متابع او بود همچون سپس رفتن و متابع بودن آن شش گفتار پسین آن شش گفتار پیشین را و آن شش بار الله اکبرکه مرورا طاق نگویند و جفت جفت بگویندش دلیل است بر دوازده صاحب جزیره که ایشانرا بی امام زمان قرار نیست بتن خویش بپای داشتن ایشان مر ظاهر و باطن را بیکجای و قبله دلیل است بر خداوند قیامت علیه افضل التحیه و السلام و چون موذن بانگ نماز بگوید بآغاز روی بقبله دارد (یعنی) بنمود ناطق که دعوت من مر خلق خدایرا سوی خداوند قیامت است و چون بحی علی الصلوه برسد رو بسوی دست راست بکند و چون بحی علی الفلاح برسد رو بسوی دست چپ کند (دست راست) دلیل است بر ناطق و دست چپ دلیل است بر اساس و (نیز ) دست راست دلیل است بر امام و دست چپ دلیل است بر حجت و چون گوید حی علی الصلوه و رو سوی دست راست کند همی نماید که مر ناطق را و امام را که خداوندان ظاهرند اجابت کنید بنماز ظاهر کردن و چون گوید حی علی الفلاح (و) روسوی دست چپ کند همی نماید که مر اساس را و حجت را که خداوندان باطن اند اجابت کنید بشنودن علم حقیقت تارسته شوید از دوزخ نادانی بدینجهان و از عذاب آتش جاویدانی بدانجهان وروا نباشد که موذن اندر میان بانگ نماز سخن گوید یا بی آبدست بانگ نماز گوید وروا نباشد که میان قامت سخن گوید یا بی آبدست قامت کند معنیش آنست که روا نیست مومن را اندر میان اهل ظاهر خویشتن برابر ایشان نماید یا بر ظاهری کسر کند بیفرمان صاحب جزیره وروا نباشد مومن را که کسر کند بر مومن دیگر به برآوردن مر ایشانرا از درجه بدرجه دیگری بی آنکه او را از آن صاحب جزیره دستوری باشد و بانگ نماز و قامت نکنند مکر اندر پنج نماز که آنرا خدایتعالی موقت و مکتوب گفته است یعنی که وقت پیدا کرده به نوشته یعنی که اطاعت نیست مگر ناطقانرا و اساسانرا و دعوت نیست جز مر ایشانرا که یکیرا بانگ نماز دلیل است و یکی را قامت و اندر هر زمانی امام بجای ناطق است وحجت بجای اساس است تا همیشه که ناطق است بانگ نماز است و قامت ( و بانگ نماز و قامت) روا نباشد (جز) مرین پنج نماز و نماز عیدین را بانگ نماز و قامت نیست و این دو عید دلیل است بر اساس و خداوند قیامت و معنیش آنست که اساس برهاند مر خلق را از بند تقلید تا مردمان باز نورزند به بیان او از دین های پیغمبران گذشته همچنانکه خداوند قیامت باز دارد امت را از دعوت ظاهر (و باطن از بهر آنکه ) بوقت پدید آمدن او دعوت نکند چون بانگ نماز بگویند مردمان اندر مسجد یگان یگان آیند و پیش از قامت هر کسی جدا جدا نماز همی کنند معنیش آنست که خلق از دینهای پراگنده سوی دعوت ناطق آیند و هر که ناطق را اجابت کند تا اساس را اجابت نکند بهوای خویش رونده باشد چنانکه هرکسی پیش از قامت نماز همی کند گوناگون و آن طاعت هواداران مخالف باشد و قامت دلیل است بردعوت وصی بسوی تاویل شریعت و اندر قامت همان گویند که اندر بانگ نماز گویند یعنی دعوت وصی هم بدان باشد که دعوت ناطق بدان باشد و بانگ نماز بر بلندی کنند و قامت بر پستی کنند یعنی مرتبه وصی بدان بلندی نیست که مرتبه ناطق باشد و قد قامت الصلوه اندر قامت زیاده گویند یعنی که دین خدای و طاعت او راست بایستاد که هر دو دعوترا اجابت کردند و عمل را بعلم پیوسته کردند و اختلاف از میان مومنان برخاست و اندر طاعت خدای همه یکسخن گشتند نبینی که پس (از ) قامت نماز فریضه کنند و همه اندر صف راست بایستند و خلاف از میان ایشان دور شود و هر چه امام کند ایشان همچنان کنند تا ظاهر و باطن برابر باشد چنانکه خدایتعالی گفت قوله تعالی :الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الاسلام دینا گفت امروز بکمال رسانیدم شما را و دین شما را و تمام کردم بشما نعمت خویش را و پسندیدم مسلمانی شما را بر دین و این آیت آنوقت فرود آمد که ناطق مر وصی خویش را بپای کرد و مسلمانان عهد بدو بگرفتند و ضمان کردند که بر آن بروند. ,

آثار ناصرخسرو قبادیانی

6 اثر از وجه دین ناصرخسرو قبادیانی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر وجه دین ناصرخسرو قبادیانی شعر مورد نظر پیدا کنید.