6 اثر از وجه دین ناصرخسرو قبادیانی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر وجه دین ناصرخسرو قبادیانی شعر مورد نظر پیدا کنید.
خانه / آثار ناصرخسرو قبادیانی / وجه دین ناصرخسرو قبادیانی

وجه دین ناصرخسرو قبادیانی

گوئیم بتوفیق خدایتعالی که نکاح ظاهر آنست که زنی را بمردی دهند بزنی و معنی آن آنست که آن زن پس از آن نکاح بفرمان آن مرد باشد و اطاعت او بر خویشتن واجب داند و مر فایده ها و معنی مردی را ازو پذیرنده باشد و مر آن زن را ولیی باشد که مرو را بشوی دهد و دو مرد راستگوی آنجا گواه باید که باشد تا عقد و نکاح درست باشد و روا باشد و روا باشد مر آن مرد را بدان زن دست فراز کردن و هر نکاح که بدین شرط نباشد آن سفاح بود چنانکه رسول علیه السلام گفت:لا نکاح الابولی و شاهدین عدل گفت(نکاح بولی و) بدو گواه عدلست و خدایتعالی گفت:فانکحوهن باذن اهلهن گفت پس بزنی بخواهید کنیز کانرا با مر خواجگان ایشان و کسی را که ولی نباشد سلطان ولی آنکس باشد چنانکه رسول علیه السلام گفت خبر: السلطان ولی من لاولی له و عقد و نکاح بی کابین درست نباشد و آن مالی باسد نامزد کرده که مرد بپذیرد که آن مقدار مال بدان زن دهد که بند نکاح ظاهر بی آن مال اندک و بسیار درست نباشد چون این شرطها بجای آورده باشد نکاح درست باشد و فرزندی که از میان ایشان زاید حلال زاده باشدو میراث پدر و مادر مر آن فرزند را حلال باشد و نماز ظاهر از پی آن فرزند بشاید کردن پس اگر گرد آمدن مرد با زن بدین شرط نباشد آن نکاح را سفاح خوانند و فرزندی که از میان ایشان زاید حرام زاده بود (و) از پدر و مادر میراث نیابد و بدیشان باز نخواندش و از پس آن فرزند نماز روا نباشد چنانکه رسول علیه السلام گفت:لا صلوه خلف اولاد الزنا و اگر هر شرطی ازین شرطها را معنی نبودی کار بستن آن بیفایده و هذیان بودی و دست باز داشتن آن باقی بودی و این همه آیات قرآن و اخبار رسول ضایع و هذیان بودی. ,

و ما اندر تاویل نکاح و شرطهای آن سخن گوئیم بجود ولی زمان که نکاح بر دو گونه است جسمانی و روحانی و گواهی دهد بر درستی این قول خبر رسول صلی الله علیه و آله که گفت امیر المومنین علی را علیه السلام اناو انت یا علی ابو و ام المومنین گفت من و تو ای علی پدر و مادر مومنانیم و چون رسول ووصی او علیه السلام پدر و مادرگرویدگان باشند اندر زمان خویش لازم آید که اندر هر زمانی آنکس که بجای رسول است پدر مومنان باشد و اندر هر زمانی باید که مومنان را پدر و مادر باشد پس امام زمان اندر هر روزگاری پدر مومنان باشد و حجت او مادر مومنان باشد و مومنان فرزندان روحانی باشند مر ایشانرا و این امام حجت خدایست بر خلق و صاحب جزیرت حجت امامست و داعی حجت صاحب جزیرتست و امام و حجت سلطان باشند پس اندر نکاح نفسانی هر حدی از حدود دین ولی مومنانست اندر حد خویش چنانکه رسول علیه السلام گفت :السلطان ولی من لاولی له رسول صلی الله علیه و آله ولی خلق بود اندر زمان خویش و چون ازین عالم بگذشت ولایت خویش با امیرالمومنین علی بن ابی طالب سپرد چنانکه روزی در غدیر خم گفت:من کنت مولاه فعلی مولاه و امیرالمومنین علی آن ولایت بفرزندان خویش سپرد و هم چنین هر امامی ولی خلق باشد پس از رسول علیه السلام که آن ولایت بفرزندان خویش سپرد کز پس او امام باشند و امامان را خدایتعالی گواهان خویش خواند بدانچه گفت خدایتعالی:وکذلک جعلناکم امه وسطا لتکونوا شهدا علی الناس و یکون الرسول علیکم شهیدا گفت همچنان (شما را) امت میانجی بکردیم تا شما بر مردمان گواهان باشید و رسول بر شما گواه باشد و چون رسول جای خویش بگواهی خدا بوصی خویش سپرد دانستیم او بر وصی گواهست و چون گواهی او بر وصی درست است دانستیم که گواهان بر خلق فرزندان اویند پس گوئیم که اندر نکاح نفسانی آنروز که رسول علیه السلام بغدیر خم مر خلق را گرد آورد و از ایشان پرسید که نه از شما بشما سزاوار ترم ایشان گفتند بلی و آن رضا ستدن او بود از امت تا ایشان نفسانی دهد تا نسل ایشان مر انعالم را پیوسته شود و آنروز رسول علیه السلام ولی خلق بود اندر نکاح نفسانی و و صی او شوی بود مر نفسهای امت را و عقل و نفس دو گواه عدل بودند پس اندر خلق اثر عقل و بفس حاضر بودند و آن دو گواه عدل بودند پس قول رسول علیه السلام درست آمد بدانچه گفت لا نکاح الا بولی و شاهدین عدل و بدان نکاح مر نکاح نفسانی را خواست که ولی آن نکاح او بود و وصی او اندر آن نکاح مرد بود و نفوس خلق بجملگی زن بودند مر آن مرد را و نفس و عقل اندر آن عقد گواهان عدل بودند و هر فرزندی کزین نکاح پاکیزه بحاصل آمد حلال زاده بود و مال پدر خویش حلال یافت و از پس او روا بود نماز کردن و هر نکاح که جز این بود سفاح بود و شرح اینحال آنست که رسول علیه السلام سوی خلق پیغمبر خدای بود تا بدان خلق را علم آموزد و نفسانی بزایش روحانی بدانند از ظاهر شریعت و بدانستن معنی آن پاکیزه شوند مر سرای آخرت را و رسول علیه السلام مر همه خلق را اندر دین بمنزلت پدر بود از بهر آنکه او آورنده دین بود پس شوی دختران آنکس که پدر خواهد نه آنکس که دختران اختیارکنند و چون دختران بیفرمان پدر شوی کنند بی دو گواه و ولی نابکار باشند و فرزندان ایشان حرام زاده باشند و هرکه بیفرمان رسول که او پدر دین است امام گزیند او بیفرمان (پدر) شوی کرده باشد و عقل و نفس مرو را بدرستی آن نکاح گواهی ندهند نبینی که مومنان فرزندان رسول و وصی اند و رسول و وصی چگونه دین بگواهی آفاق وانفس یافته اند و انوار عقل و نفس اندر آن ظاهراست و نشان حلال زادگی اندر آن پیداست که مرورا آفاق وانفس اندردین گواهند و ظاهری را که از مادر ناپاک و بی نکاح زاده گواه ندارند بر پاک زادگی خویش و آفاق وانفس که آثار عقل و نفس اندر و ظاهر است بیفرمان خدای و رسول مرو را گواهی ندهند چنانکه گفت قوله تعالی ما اشهد تهم خلق السموات و الارض و لاخلق انفسهم گفت گواه نکردم برایشان آفرینش آسمانها و زمین را و نه مر آفرینش نفسهای ایشان را و خداوند زمان علیه السلام هر روزگاری ولی خلق باشد و هرجزیرتی را بحجتی دهد و نفوس پذیرندگان علم را بنکاح نفسانی از حجت پذیرند بگواهی ناطق و اساس که ناطق را اندر عالم محل عقل است و اساس را محل نفس است و نشان اندر آن آفاق و انفس اند و این بدان حجت نمایند که این دو حد عظیم بدان نکاح بر خلق گواه باشند تا فرزندان پاکیزه از میان ایشان زایند مرپذیرفتن لذات عالم روحانی را و داعیان از میان ایشان همی پدید آیند از نسل پاکیزه پدر که حجت است و میراث خویش همی گیرند و آن میراث عالم ملکوت است و مومنان از پس ایشان نماز همی کنند و آن نماز شنودن علم حق و بپای داشتن حقیقت است و از امت آن کسان که بمراد و هوای خویش امام گرفتند بی گواه و بی ولی شوی کردند و فرزندان ایشان حرام زاده اند و از پس ایشان نماز روا نیست یعنی از ایشان نباید علم دین شنیدن و مومن مخلص آنست که اندر نکاح روحانی جهد کند تا برضای رسول علیه السلام نزدیک شود که خبر است از رسول صلی الله علیه و آله و سلم که گفت: تنا کحوا تکثروا فانی اباهی بکم یوم القیامه علی سائر الامم گفت زنا شوهری کنید تا بسیار شوید که من بشما فخرکنم در روز قیامت بر دیگر امتان و بدین نکاح مر نکاح نفسانی را خواست و آن زایش علم است و فخر رسول علیه السلام بعلم بود و فرزندان او آن کسانند که عالم اند چنانکه (در خبر است) العلما ورثه الا نبیا گفت دانایان و ارثان پیغمبرانند و دلیل بر درستی این قول که بنکاح نفسانی همین مردم حلال زاده و رستگار شوند آنست که اندر اخبار آمده است که رسول علیه السلام روزی جوانی را دید مرورا گفت جفتی داری آن جوان گفت ندارم ای رسول الله رسول علیه السلام گفت تزوج فانک من اخوان الشیاطین گفت جفت گیر که تو برادر دیوانی اگر بظاهر قول بنگریم چنان لازم آید که هرکه زن ندارد او برادر دیو باشد و بعکس این هر که زن دارد او برادر فرشتگان باشد و بظاهر حال این قیاس راست نیست از بهر آنکه مردان و زنان بی جفت بسیارند که ایشان باپرهیز و پارسااند و مردان و زنان باجفت بسیارند که ایشان از فساد نپرهیزند و قول رسول علیه السلام چنان باید که مخالف نیفتد و نیز خدایتعالی مرعیسی و یحیی را سید و حصور خواند و مرایشان را همی نشاید برادر دیوان گفت بدانچه ایشان خویشتن داران بودند و جفت نبستند و مرفرعون را که زن او را نامزد کردن نتوان او را مشرف عالی خواند پس دانستیم که این صلاح نه اندر جفت جسمانی است بلکه اندر جفت روحانی است و قول رسول علیه السلام مر آن مرد را که گفت جفت داری نه بدانروی گفت که جفت جسمانی داری بلکه بدانروی بود که کسی داری که مر ترا چیزی همی آموزد و تو بنفس ازو پذیری و یا کسی داری که تو مرو را علم همی آموزی و تو مرو را فایده دهی تا تو از مردم باشی و چون آن مرد گفت ندارم مرو را بدیو باز خواند از بهر آنکه رسول علیه السلام مرین دو تن را مردم بخواند بدین خبر که گفت الناس اثنان عالم و متعلم و سائرهم کالهمج گفت مردم دو تن اند یکی عالم یکی دانا و یکی متعلم یعنی علم آموزنده و دیگران همه حشراتند و مردم آنند که بنفس خویش عم همی پذیرند از آنکه برتر ازوست و همی آموزاننده مر آنرا که فروتر ازوست و او از برادران فرشتگانست از بهر آنکه عظیم تر فرشته اندر عالم جسمانی رسول بود علیه السلام که بدین صفت بود زیرا که بدینعالم از آنعالم همی فایده پذیرفت و بدینعالم بخلق همی رسانید و هر که خواهد از برادران او باشد بدین صفت بایدش بودن که بر نکاح روحانی بی آن دو گواه و ولی مرد زن نکند و زن شوی نکند گوئیم کابین در نکاح نفسانی علم تاویل است که آن بزرگتر از همه مالها است که امام از حجت پذیرد و باهل جزیرت بدهد و ایشان همه بدین مرو را بشوی بپسندند نبینی که چون شوی کابین زن را پذیرد و نتواند دادن زن مرورا بحاکم برد وکابین طلب کند و اگر شوی کابین نیابدزن با او نباشد و جدا شود و شوی دیگر کند همچنین اگر مستجیبان وداعیان از صاحب جزیرتان علم بیان بگواهی آفاق و انفس نیابند روی از و بگردانند و بحضرت امام باز گردند تا مرایشان را بدیگر صاحب جزیرت دهد چون از صاحب جزیرت ایشان عاجزی و درویشی نفسانی ظاهر شود باز نمودیم از ظاهر باطن نکاح و سفاح آنچه واجب بود (و)بیان آن بگفتیم بر قدر کفایت مر مومن مقتدی را ایزد سبحانه و تعالی توفیق رفیق گرداناد. ,

و جز آن روا نیست از بهر آنکه آن دلیل است بر دعوت ناطق که مرورا دو قوت بود یکی قوت ظاهر و دیگر باطن یکی قوت تنزیل و دیگر قوت تاویل و آنکس که قامت یگانه کند دلیل بود بر مرتبت اساس که او را قوت تاویل بیش نبود و آنکس که قامت نیز دو تا میکند همی نماید که اساس با دانستن کار تاویل هم پذیرنده ظاهر بود و هم باطن و موذن دلیل است بر ناطق و جای موذن بر مناره دلیل است بر بلندی مرتبه ناطق و مسجد دلیل است بر سرای بیت الاسلام که حرم خدایست و هر که مسلمانی بپذیرد اندرینجهان ایمن شود (و) چون حقیقت آن بداند اندر آنجهان ایمن شود چنانکه خدایتعالی گفت قوله تعالی:اولم نمکن لهم حرما آمنا همیگوید ما مرایشانرا حرم ایمن دادیم یعنی که مسلمانی را جای ایمن کردیم تا هر که مسلمان شود از کشتن و فروختن برهد و بانگ نماز شش بار الله اکبر است چهار بار آغاز او و دو بار پیش از بسری شدن او به لا اله الا الله و آن دوازده کلیمه است که شش کلیمه الله است و شش کلیمه اکبر است و شش گفتار دیگر است که هر یکی را دوبار دوبار گویند چون اشهد ان لا اله الا الله اشهد ان لا اله الا الله اشهد ان محمدا رسول الله اشهد ان محمدا رسول الله اشهد ان علیا ولی الله اشهد ان علیا ولی الله حی علی الصلوه حی علی الصلوه حی علی الفلاح حی علی الفلاح حی علی خیر العمل حی علی خیر العمل محمد و علی خیر البشر محمد و علی خیر البشر الله اکبر الله اکبر لا اله الا الله دو مرتبه بگویند تمام پس این شش گفتار بدوازده دفعه گویند دلیل است بر شش امام حق که مر هر یکی را یکبابست که پس (از ) او بجای او بایستد اندر دین و هر یکی اندر زمان خویش مفرد بود بوقت گزاردن فرمان خدای و آنکه بجای او براست ایستاد و متابع او بود همچون سپس رفتن و متابع بودن آن شش گفتار پسین آن شش گفتار پیشین را و آن شش بار الله اکبرکه مرورا طاق نگویند و جفت جفت بگویندش دلیل است بر دوازده صاحب جزیره که ایشانرا بی امام زمان قرار نیست بتن خویش بپای داشتن ایشان مر ظاهر و باطن را بیکجای و قبله دلیل است بر خداوند قیامت علیه افضل التحیه و السلام و چون موذن بانگ نماز بگوید بآغاز روی بقبله دارد (یعنی) بنمود ناطق که دعوت من مر خلق خدایرا سوی خداوند قیامت است و چون بحی علی الصلوه برسد رو بسوی دست راست بکند و چون بحی علی الفلاح برسد رو بسوی دست چپ کند (دست راست) دلیل است بر ناطق و دست چپ دلیل است بر اساس و (نیز ) دست راست دلیل است بر امام و دست چپ دلیل است بر حجت و چون گوید حی علی الصلوه و رو سوی دست راست کند همی نماید که مر ناطق را و امام را که خداوندان ظاهرند اجابت کنید بنماز ظاهر کردن و چون گوید حی علی الفلاح (و) روسوی دست چپ کند همی نماید که مر اساس را و حجت را که خداوندان باطن اند اجابت کنید بشنودن علم حقیقت تارسته شوید از دوزخ نادانی بدینجهان و از عذاب آتش جاویدانی بدانجهان وروا نباشد که موذن اندر میان بانگ نماز سخن گوید یا بی آبدست بانگ نماز گوید وروا نباشد که میان قامت سخن گوید یا بی آبدست قامت کند معنیش آنست که روا نیست مومن را اندر میان اهل ظاهر خویشتن برابر ایشان نماید یا بر ظاهری کسر کند بیفرمان صاحب جزیره وروا نباشد مومن را که کسر کند بر مومن دیگر به برآوردن مر ایشانرا از درجه بدرجه دیگری بی آنکه او را از آن صاحب جزیره دستوری باشد و بانگ نماز و قامت نکنند مکر اندر پنج نماز که آنرا خدایتعالی موقت و مکتوب گفته است یعنی که وقت پیدا کرده به نوشته یعنی که اطاعت نیست مگر ناطقانرا و اساسانرا و دعوت نیست جز مر ایشانرا که یکیرا بانگ نماز دلیل است و یکی را قامت و اندر هر زمانی امام بجای ناطق است وحجت بجای اساس است تا همیشه که ناطق است بانگ نماز است و قامت ( و بانگ نماز و قامت) روا نباشد (جز) مرین پنج نماز و نماز عیدین را بانگ نماز و قامت نیست و این دو عید دلیل است بر اساس و خداوند قیامت و معنیش آنست که اساس برهاند مر خلق را از بند تقلید تا مردمان باز نورزند به بیان او از دین های پیغمبران گذشته همچنانکه خداوند قیامت باز دارد امت را از دعوت ظاهر (و باطن از بهر آنکه ) بوقت پدید آمدن او دعوت نکند چون بانگ نماز بگویند مردمان اندر مسجد یگان یگان آیند و پیش از قامت هر کسی جدا جدا نماز همی کنند معنیش آنست که خلق از دینهای پراگنده سوی دعوت ناطق آیند و هر که ناطق را اجابت کند تا اساس را اجابت نکند بهوای خویش رونده باشد چنانکه هرکسی پیش از قامت نماز همی کند گوناگون و آن طاعت هواداران مخالف باشد و قامت دلیل است بردعوت وصی بسوی تاویل شریعت و اندر قامت همان گویند که اندر بانگ نماز گویند یعنی دعوت وصی هم بدان باشد که دعوت ناطق بدان باشد و بانگ نماز بر بلندی کنند و قامت بر پستی کنند یعنی مرتبه وصی بدان بلندی نیست که مرتبه ناطق باشد و قد قامت الصلوه اندر قامت زیاده گویند یعنی که دین خدای و طاعت او راست بایستاد که هر دو دعوترا اجابت کردند و عمل را بعلم پیوسته کردند و اختلاف از میان مومنان برخاست و اندر طاعت خدای همه یکسخن گشتند نبینی که پس (از ) قامت نماز فریضه کنند و همه اندر صف راست بایستند و خلاف از میان ایشان دور شود و هر چه امام کند ایشان همچنان کنند تا ظاهر و باطن برابر باشد چنانکه خدایتعالی گفت قوله تعالی :الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الاسلام دینا گفت امروز بکمال رسانیدم شما را و دین شما را و تمام کردم بشما نعمت خویش را و پسندیدم مسلمانی شما را بر دین و این آیت آنوقت فرود آمد که ناطق مر وصی خویش را بپای کرد و مسلمانان عهد بدو بگرفتند و ضمان کردند که بر آن بروند. ,

گویم نیست مارا اندر آنچه گوئیم قوتی و حولی و چون حول و قوت خدایراست و ثواب گفتار ما را نسبت بولی خداست و خطا و ذلت را علت نفس ضعیف ماست و بجود ولی زمان گوئیم که بهشت بحقیقت عقل است و در بهشت رسولست صلی الله علیه و آله اندر زمان خویش و وصی اوست اندر مرتبت خویش و امام روزگار است اندر عصر خود و کلید در بهشت گفتار لا اله الا الله محمد رسول الله پس هر که این شهادت را باخلاص بگوید در بهشت یافته باشد و هر که شهادت را با خلاص پذیرفت آنکس به پیغمبر علیه السلام پیوسته شد همچنانکه هر که کلید در بیابد فراز در شود و هر که شهادت با خلاص گفت بر رسول علیه السلام پیوست او به بهشت اندر شد همچنانکه هر که با کلید فراز در شود در گشاده شود و دلیل آریم بر آنکه عقل بهشت است بدانچه گوئیم مردم را همه راحت و آسانی و ایمنی از عقل کل است نبینی که مردم از عقل کل نصیب یافته اند چگونه رنج و شدت و نا ایمنی بر ستوران افگنده اند که ایشانرا عقل نیست و خود برو سالار گشته اند و هر کسی که او داناتر است از دنیا کم رنج تر است و هیچ اندوه دنیا فراز او نیاید و از سود و زیان دنیا هیچ باک ندارد و نادان از اندوه زیان مال و معصیت و رنج و آز دنیا هلاکت همی شود پس چون برین مقدار عقل جزوی که مردم از ایزد تعالی نصیب یافته اند چندین رنج از ایشان بر خاسته است دلیل آمد اینحال بر آنکه عقل کل بهشت بحقیقت است که همه نعمتها و راحتها اندر عالم از اثر او پدید همی آید و هر که داناتر است او بعقل نزدیکتر است او در بهشت است چنانکه رسول مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم از همه خلق بعقل نزدیکتر بود نبینی که خدایتعالی مرورا فرمود که مردمانرا علم بیاموزد، و اندر آنکه پیغمبر علیه السلام در بهشت است بدانچه گوئیم در جای آن باشد که اندر آن جای جز ازو نتواند شدن و حقیقت است که هیچکس به بهشت نرسد مگر آنکه رسول مصطفی صلی علیه و آله را اطاعت دارد و بدو فراز آید و فرمان او را بپذیرد و زیر گفتار و کردار او اندر آید که طاعت خدایتعالی اطاعت رسولست چنانکه خدایتعالی گفت:من یطع الرسول فقد اطاع الله همچنین هر رسول اندر دور خویش در بهشت بوده است. بحد قوه بدان روی که از راه اطاعت او بکار بستن شریعت او بعلم مردم به بهشت رسد و هر که شریعت رسول بی علم تاویل پذیرد آنکس در بهشت را بسته یافته باشد و هر که کار بدانش کند در بهشت بر وی گشاده شود چنانکه خدایتعالی گفت قوله تعالی:و سیق الذین اتقوا ربهم الی الجنه زمرا حتی اذا جاوها و فتحت ابوابها همیگوید که ببردند مر آنها را کز خدای خویش بترسیدندی سوی بهشت گروه گروه تا چون آنجا آمدند درهای بهشت بگشادند بد آنچه همیگوید درهای بهشت بگشادند پیدا شد اندرین آیت که چون آن قوم بیایند درهای بهشت بسته باشد آنگاه بگشایند معنی این قول آنست که شریعتهای پیغمبران علیهم السلام همه برمز و مثل بسته باشد و رستگاری خلق اندر گشادن آن باشد بر مثال دری بسته که چون گشاده شود مردم قرار جای یابند و بطعام و شراب رسند چون در بهشت بسته باشد در دوزخ گشاده باشد چنانکه گفت قوله تعالی: و سیق الذین کفروا الی جهنم زمرا حتی اذا جاوها فتحت ابوابها یعنی ببرند مر کافرانرا سوی دوزخ گروه گروه تا آنجا بیایند درهای دوزخ بگشایند و گشاده شدن در بهشت اندر تاویل کتاب و شریعت است و خداوند تاویل وصی هر رسول باشد و بگشاده شدن در بهشت در دو دوزخ بسته شود پس در بهشت رسول باشد وگشاینده در بهشت وصی او باشد و امام زمان باشد بر همه مومنان و چون درست کردیم که رسول علیه السلام در بهشت باشد و وصی او گشاینده آن در باشد اکنون اندر کلید در بهشت سخن گوئیم و دلیل آریم بر آنکه کلیمه شهاده کلید در بهشت است بدآنچه گوئیم کلید آن باشد تا مرورا نیابند کسی را رغبت نشود سوی دری بسته فراز شدن، و بدین سبب بود که هر که کلیمه شهادت بپذیرفت سوی محمد رسول الله بیامد و هر که کلیمه شهاده بپذیرفت رسول علیه السلام مرورا بهشت وعده کرد بدین خبر که گفت: من قال لا اله الا الله خالصا مخلصا دخل الجنه گفت هر که مر کلیمه اخلاص را از دل پاک بگفت به بهشت اندر شد، پس این دلیل آمد که این کلیمه شهادت کلید در بهشت است تا چون مرورا بیابند اندر بهشت شوند و هر که او را نیابد از بهشت نومید است. پس گوئیم لا اله الا الله محمد رسول الله هفت سخن است و از نه حرف پدید آمده است چون ل، ا، ه، م، ح، د، ر، س، و، دو گواهی است و کلید را بتازی مفتاح گویند و حساب این پنج حرف یعنی« مفتاح» جمله پانصد و بیست و نه باشد و پانصد و بیست و نه هفت عقد باشد برابر هفت سخن از آن دو شهاده، و نه که بماند برابر است با نه حرف که ترکیب این دو شهادت ازوست، و این کلیمه دو گواهی است همچنانکه کلید دو چیز باشد جدا جدا بیکی آورده از تنه کلید و دندانه او، و گفتار مردم مومن مر این کلیمه اخلاص را جنبانیدن گشاینده است مر کلید را تا بدان گشاده شود. ,

پس گوئیم رسول صلی الله علیه و آله و سلم در بهشت است بسته و کلید آن در کلیمه اخلاص است و مومن کلید گرفته است و امام زمان جنباننده آن کلید است اندر دست مومن تا در گشاده شود، و گواهی دهد بر درستی این قول آنچه همیگوید رسول خویش را قوله تعالی: قل یجمع بیننا ربنا ثم یفتح بیننا بالحق و هو الفتاح العلیم همیگوید بگو میان ما جمع کند پروردگار ما پس آنگه بگشاید میان ما و او گشاینده دانا است بدین معنی آن همیخواهد که چون خلق دین رسول بپذیرند جمله شدن ایشان باشد با او آنگه خداوند تاویل بند شریعت بتاویل شریعت بگشاید تا مومن را معلوم شود که بدین شریعت که بنهاد و مثلها که بزد مراد چه بود و بدان به بصیرت کار کند . بیان کردیم بر اندازه روزگار خویش بهشت را و کلید در بهشت را والسلام. ,

گوئیم که زکوه فطر بر سر مردم است و زکوه مال بر توانگرانست و تاویل زکوه فطر اقرار مومن است مر امام را که فرود ازو چند حد است و بچه مرتبه است نه بینی که زکوه فطر خرد و بزرگ نر و ماده آزاد و بنده بباید دادن و چون مومن زکوه فطر بدهد اقرار کرده باشد مر امام خویش را که مستجیم و خیر و شر من بفرمانست و چون دو تن را زکوه فطر بدهد آن تاویل زکوه ماذون باشد که او را دو مرتبت است یکی مرتبت ماذونی و یکی مرتبت مستجیبی (و چون سه تن را زکوه فطر بدهد آن تاویل زکوه داعی باشد که مرورا سه مرتبت) است چون مرتبت داعی و مرتبت ماذون و مرتبت مستجیب و چون چهار تن را زکوه فطر بدهد آن تاویل زکوه حجت باشد که مرورا چهار مرتبت است چون حجتی و داعیگری و ماذونی و مستجیبی پس اندر گزاردن زکوه فطر هر سری از بزرگ و خرد و نرو ماده و آزادو بنده آن حق که فرمان بر انست اقرار است ازو مر امام را که فرود از من چند حد است همچنانکه اندر گزاردن زکوه مال اقرار مومن است مر امام را که علم من اندر دعوت بچه مرتبت است و چون مال بیشتر باشد زکوه بیشتر باید دادن چنانکه ناطق که مرتبت او اندر علم بلندتر است پرورش او بزرگتر است اندر دعوت هر کرا مال ظاهر کمتر است زکوه کمتر باید دادن همچنانکه هر که مرتبت او اندر علم فروتر است پرورش او کمتر است اندر دعوت و شرح اینحال آنست که توانگری بحقیقت ناطق راست و پرورش او مر اساس راست که اندر حد دعوت حد عظیم است و نصیب او از ناطق مرتبت تاویل است بر مثال توانگری که زکوه مال او بسیار باشد و دیگران همه فروتر از ناطق اند و درویشانند بسوی او چنانکه خدایتعالی بر ایشان مثل میزند قوله تعالی:و الله الغنی و انتم الفقراگفت خدای توانگر است و بدان مر ناطق را خواست و شما همه درویشانید و بدان دیگر حدود را همی خواست که همه عالم اندر علم بدو حاجتمندند بار دیگر توانگر اساس است و زکوه مال او کمتر است از زکوه مال ناطق بد آنچه پرورش اساس مر امام راست و پرورش امام مر حجت راست و زکوه مال او کمتر از زکوه مال اساس است و زکوه مال حجت کمتر از زکوه مال امام است و پرورش حجت مر داعی راست و آن زکوه مال حجت است و پرورش داعی مر ماذون راست و آن زکوه مال داعیست و پرورش ماذون مر مستجیب راست و آن زکوه مال ماذونست و مستجیب درویش بحقیقت است. ,

و چون بیان نموده شد مختصر سخن بگوییم و آنچه گوئیم (اینست که) چون این مومن زکوه مال ظاهر با مام بگزارد اقرار کرده باشد که دست گزار من اندر دنیا همین مال دنیاست که پایداری جسم من بر آنست چه مقدار است و این اطاعت باشد سوی امام (و) چون از هر سری از میان خویش زکوه فطر بدهد ازواقرار باشد بسوی امام که فرمان برچند کس روانست ازعیال و فرزندان و دوستان و این نیز ازو شکری باشدو اطاعت مر خدایرا سوی ولی خدا و تاویل دادن زکوه مال ظاهر آنست که مام مرمومن را همیگوید فرود از من چند حد است که من مر ایشارا بنفس پرورش کنم وآن پرورش من مرایشانرا زکوه علم است و تاویل دادن زکوه فطر از مومنان آنست که مر خداوندخویش راشکر کندو باز نماید که فرود از من چند مرتبت است که علم از من بدیشان همی رسد همچنانکه زکوه فطر مردم آنکس رادهند که روزی جستن مرورا ازو باشد و آنکس که بظاهر مرآن دو زکوه رابگزارد و بباطن معنی آن بداند آن مومن مخلص باشد و امام زمان بفرمان خدایتعالی او را بپذیرفتن زکوه فطر خریده باشد و مال او[را] بپذیرفتن زکوه مال ظاهر ازوخریده باشد چنانکه خدایتعالی گفت قوله تعالی : ان الله اشتری من المومنین انفسهم واموالهم بان لهم الجنه این است تاویل حق دادن ذکات ازمال ظاهر و ذکوه فطر که یادکرده شد واکنون مشبع اندرچندی زکوه فطر و بیان آن مون مخلص را بنمائیم . ,

3 فصل- اندر چندی زکوه فطر گوئیم بتوفیق خدایتعالی که زکوه رسول خدا صلی لله علیه وآله وسلم فرمود دادن بفرمان خدای عزوجل از هرسری خرد و بزرگ و نرو ماده و آزاد و بنده صاعی خرما یا صاعی مویز یا صاعی مویز یا صاعی گندم یا صاعی جو از صاعی که بمکه و مدینه خرید و فروخت بدانست و خود آن صاع را بشناسند و آن صاع را صاع نبی گویند که بچهار من گندم پر شود پیغمبر علیه السلام برسر هر یکی ازین چهار گونه خلق از آن صاع چهار من یکصاع بفرمود دادن ازین چهار گونه بار درخت و بار گیاه و از آن دو گونه بار درخت بود چون خرما و مویز و دو گونه بار گیاه چون گندم و جو و تاویل آنست کز مومنان اقرار خواست بچهار حد دین که وجود خلق (را) پدید آمدن از ایشانست و بازگشت هم بدیشانست چون اول و ثانی و ناطق و اساس خرما دلیل است بر اول که او بذات خویش استاده است و شرف او برتر از همه شرفهاست چنانکه بار درخت خرما شریفتر از همه بار درختان است و مویز نیز دلیل است بر ثانی که درخت او بذات خویش نایستد بلکه دیگری خواهد که برو تکیه کند همچنانکه ثانی بذات خویش استاده نیست بلکه پایداری او باولست و قوت او باوست و مویز را قوت و طعم کمتر از قوت خرماست و آن دلیل است بر آنکه قوت نفس فروتر از قوت عقل است و گندم دلیل است بر ناطق کز گندم شریفتر تخمی نیست همچنانکه از ناطق شریفتر اندر عالم مردمی نیست و جو دلیل است بر اساس که او از گندم بدرجه کمتر است همچنانکه اساس را مرتبت فروتر از مرتبت ناطق است و هر یک صاع گندم را دو صاع جوبها باشد همچنانکه ناطق را دو مرتبت است از تالیف و تایید و اساس را یک مرتبت است از تاویل و معنی آنکه فرمود کزین چهار چیز یک صاع چهار منی بدهند آنست که فرود این چهار حد که یاد کرده شد چهار حد دیگرست اندر عالم دین که قوت تایید مر ایشانرا هم ازین چهار اصل است و آن (چهار) حد امام است و حجت بر مثال اول و ثانی و داعی و ماذون بر مثال ناطق و اساس یعنی هر که ازین چهار یکصاع چهار منی بدهد اقرار کرده باشد و پیوسته باشد بیک حدی ازین چهار حد فروتر که ایشان پیوسته اند بدین چهار حد برین و معنی آنکه از هر سری خرد و بزرگ نر و ماده بنده و آزاد این زکوه بباید دادن آنست که خرد دلیل است بر حد فروتر و بزرگ دلیل است بر حد برتر چنانکه مستجیب خرد است بحقیقت و ناطق بزرگ است و نر دلیل است بر فایده دهنده و ماده دلیل است بر فایده پذیرنده و بنده دلیل است بر مومن محدود که او را اطلاق نکرده اند و آزار دلیل است بر ماذون مطلق و آن حدود کزو برتر اند دو مرتبت است چون بزرگ و نر و بزرگ و نر و آزاد بر اطلاق اندر دو عالم عقل است و اندر عالم جسمانی بزرگ و نرو آزاد بر اطلاق ناطق است اینچنین تا بآخر مستجیب که او بحقیقت خرد و بنده و ماده است تا بقوت آن بزرگان و آزادان و نران او نیز بزرگ و نر و آزاد شود اگر بطاعت بایستد و تاویل آنکه زکوه فطر پیش از نماز عید باید دادن آنست که اقرار مومن بحدود دین پیش از آن باید کردن که پدید آمدن قائم علیه السلام باشد و عید دلیل است بر قائم علیه افضل التحیه و السلام و شرکت ابلیسان دور آنست که نادان اندرین طاعت آن بود که خویشتن را اندر لباس دانایان بیرون آورد بدانچه بجای امام حق بایستاد از زمین عراق و امت را گفت بهر زمین از صاع آن زمین باید دادن و صاع عراق دو بهره است از صاع نبی چنانکه سه صاع عراق دو صاع مکه باشد و آن دو من و نیم باشد و شش استار و چهار درم سنگ و دو دانگ مردمان نادان چون آن بشنودند بر ایشان سبکتر آمد پذیرفتن و دون همتان بر فرمان ابلیسان دور بایستادند چون تاریکی شب فتنه اندر جزیره خراسان بالا گرفت و نور ایمان از آن زمین گسسته شد بکوتاه کردن اولیای خدای دست عنایت خویش از آن ضعیفان دین که اندر آن زمین بودند و کسی ندیدند که ایشانرا از حقیقت حال خبر داری دهد گفتند که این صاع که ما همی فطر بدو دهیم دو من و نیم و هفت استار است و مر آنرا تاویل نهادند بعضی بضعیفی خویش بی آنکه از معدن حکمت مر ایشانرا اندر آن فرمان بود و زیر دستان مومنان از ایشان مر آنرا بپذیرفتند و بر آن استوار شدند و فریب ابلیس ملعون در خلق رفت و گمان خویش بر بیشتر از امت راست کرد مگر اندک از مردم که ایشان بر نور ایمان بماندند و از مکر دیو فریبنده برستند چنانکه خدایتعالی گفت قوله تعالی:و لقد صدق علیهم ابلیس ظنه فا تبعوه الا فریقا من المومنین گفت ابلیس گمان خویش بر ایشان راست کرد و از پس او برفتند مگر گروهی از گرویدگان یادکردیم اندر باب فطر آنچه فرمان رسول صلی الله علیه و آله بر آن بود که فرمان خدایتعالی است و خلاف که اندر میان امت افتاده است بگفتار و اشارت ابلیسان دور باز نمودیم و سبب ضعیفایی مومنان بر تاویل بر ضعیفان حدود گفتیم اکنون فصلی اندر آنچه فرمان خداوند زمان علیه السلام بدانست اندر زکوه فطر مومنان مخلص را اندر جزائر هفت گانه یعنی هفت اقلیم که بر آن همی روند یاد کنیم تا هر که چشم او اندر تاریکی شب فتنه از دیدن آفتاب حقیقت باز نمانده است مر آنراببیند و تاویل آن گوئیم که چون خداوندان حق علیهم السلام دیدند که ابلیسان دور مر امت را از پس خویشتن اندر وادی جهل گمراه کردند و مر صاع پیغمبر را بصاع خویشتن بدل کردند و روی آن نماند که آنحال مر همه خلق را معلوم کرده شود فرمان دادند متابعان خویش را از سر هر مومنی خرد و بزرگ و آزاد و بنده و نرو ماده بهای آن یکصاع بار درخت و یا بار گیاه درمی و دانگی دادن و اندرین دو حکمت عظیم بود از خداوندان حق بر خداوندان فطر و مومنانرا پیدا آمد یکی آنکه صاع مکه و صاع عراق و چندین دیگر از آن میان بر خاست تا بغلط نیفتد که این صاع چند من است و آن صاع چند من است و از شبهت بیرون آید و دیگر حکمت آن بود میان یکصاع خرما یا مویز یا گندم یا جو تفاوت بسیار است و جائی هست که یکصاع خرما را بها هم چندانست که بیست صاع گندم چون زمین خراسان و ماورا النهر و جائی هست که یکصاع گندم (رابهاست) هم چندانکه بیست صاع خرما را بهاست چون پنج نهر دیلمان و ثمانیه و جز آن و چون خداوندان حق علیهم السلام مر آن صاع فطری را معلوم کردند این تفاوت از میان برخاست و راستی پیدا آمد از فرمان رسول و به برکت فرزندان او این راستی که امروز میان خلق بفعل است پیش ازین بحد قوت بوده است.

اکنون اندر تاویل درمی و دانگی زکوه فطر که خداوندان زمان علیهم السلام از مومنان بستدند سخن گوئیم بفرمان خداوند زمان علیه السلام که درمی و دانگی هفت دانگست و آن دلیل است بر هفت امام حق پس از دو رسول و ازین هفت دانگ شش دانگ بیک جمله است و آن درمی است و یک دانگ ازو جداست پس آن درمی که بیک جمله شش دانگست دلیل است بر آن شش امام حق که پس از رسول علیه السلام بودند و یک دانگ جدا دلیل است بر هفتم امام که مرو را مرتبت قائم است که از شش امام بمنزلت جداست هرچند که او را نیز نام امامست و از آفاق عالم گواه برین شش ستاره رونده است چون زحل و مشتری و مریخ و زهره و عطارد و قمر که ایشان همه اندر یکمرتبه اند بدانچه همه را روشنائی کمتر است و آفتاب هم خداوند روشنائیست همچون ایشان ولیکن بشرف او از ایشان برتر است و روشنایی او با گرمی است و اندر پدید آمدن او ناپدید شدن ایشانست و از نفس انسانی گواه برین هفت اعضای رئیسه است چون جگر و شش و سپرز و زهره و گرده و مغز سرکه مر هر یکی را اندر جسد مردم فعلی است همچنانکه مر دل راست ولیکن پایداری این شش بدلست که هفتم ایشانست گوئیم که چون مومن درمی و دانگی زکوه فطر با مام خویش بگزارد اقرار کرده باشد بشناختن مر شش امام را که دورهای ایشان پیش از دور خداوند قیامت است چنانکه درمی را پیش از دانگی گویند و نیز از او اقرار باشد بشناخت آن هفتم که خداوند قیامت است و دور او بآخر همه دورهاست همچنانکه دانگی که او پس از درمی است و نیز گوئیم که درمی دوازده نیم نیم دانگ است و آن دلیل است بر دوازده حجت اندر عالم بفرمان خداوند زمان (که برای) بپای داشتن ظاهر و باطن ایستاده اند و دانگی دو نیم دانگست و آن دلیل است بر امام و باب و ناطق و اساس و لیله القدر و خداوند قیامت و تنزیل و تاویل و ظاهر و باطن و هر که از مومنان این درمی و دانگی زکوه فطر با مام خویش بگزارد ازو اقرار باشد بر دوازده حجت و ناطق و اساس و امام و باب و بدان دو گانیها که یاد کرده شد (و) چنانکه دوازده حجت اگر چه از ناطق و اساس بمرتبت جدا اند بزبان پیداکننده ایشانند و متابعت و اطاعت ایشان همی کنند و جز بدیشان ایستاده نیستند همچنانکه درمی هر چند از آن دانگی جداست اما در می بی آن دانگی تمام نیست اندرین فرمان و نه آن دانگی بی آن در می پذیرفته است و این درمی و دانگی چهارده نیم دانگست دلیل است بر هفت امام و هفت حجت که خدایتعالی بدان بر رسول خویش منت نهاد بدانچه گفت قوله تعالی: و لقد آتیناک سبعا من المثانی و القرآن العظیم درمی و دانگی بیست و هشت طسوجه است و آن دلیل است بر حجت ظاهر و بر دوازده داعی آنست که هر حجتی را داعی میباشد و نیز دلیل است بر دو اصل روحانی یعنی عقل و نفس و سه فرع روحانی یعنی جدو فتح و خیال و ناطق و اساس و هفت امام و دوازده حجت جزایر و داعی و ماذون پس هر که در می و دانگی فطر بامام زمان خویش بگزارد اطاعت داشته باشد مرین حدود را که اندر دعوت بفرمان خدا ایستاده اند. ,

گوئیم بتوفیق خدایتعالی که خبر است از رسول علیه السلام که روزی بیرون آمد سوی یاران خویش و اندر دست راست پاره زرینه داشت و اندر دست (چپ) پاره حریر گفتهذان محرمان علی ذکورامتی و حلال لا نسیها گفت این هر دو زر و ابریشم حرام است بر مردان امت من و حلال است بر مادگان امت من و بدین قول ظاهر او علیه السلام گفت که (اگر) مرد با پیرایه زرین چون انگشترین و کارد و کمر و جز آن چنانکه اندرو و هیچ چیز جز زر نباشد نماز کند یا جامه که تار و پود آن ابریشم باشد بی پنبه نماز کند نماز وی روا نباشد از بهر آنکه با حرام نماز روا نباشد و آنچه رسول گوید حرامست حرام باشد چنانکه خدایتعالی گفت قوله تعالی :و ما آتیکم الرسول فخدوه و ما نهیکم عنه فا نتهوا و اندر تاویل (اینکه) حرام است زر و ابریشم گوئیم آرایش جسم مردم بجامه است و پیرایه و ابریشم شریفتر از همه بافتنیهاست کزو جامعه ها کنند و زر شریفتر از گوهر های گداختنی است کزو پیرایه کنند و هر دو دلیلانند بز مرتبت ناطق که او شریفتر از همه خلق است و ابریشم از نبات بمیانجی حیوان پدید آمده است و نماز را بر جامه باید کردن کز نبات باشد رسته از خاک و خاک دلیل است بر مومن و نبات دلیل است بر باطن شریعت و علم حقیقت و دعوتیکه او تاویل نماز است بمومن سزاوار است بعلم باطن و نبات دلیل است بر امام که او از خاک بی میانجی پدید آمده است همچنانکه امام از اساس بی میانجی پدید آمده است و ابریشم دلیل است بر حجت که او بمیانجی امام پدید آمده است از اساس و امام بدعوت که او نماز حقیقی است سزاوارتر از حجت است و از آنست که نماز بر نبات بشاید کردن و بر ابریشم نشاید کردن و سیم دلیل است بر اساس و باسیم نماز شایسته است و سیم به بها همره زر است چنانکه تاویل معنی تنزیل است و مردان اندر دعوت حدود دین اند چون ناطق و اساس و امام و حجت و داعی و ماذون وزن اندر دعوت مستجیب است و نماز دلیل است بر پیوستن بخداوند دور و معنی این قول که گفت زر بی سیم و حریر بی پنبه حرامست بر نران امت من آنست که گفت ناطق حدود دین را از راه تاویل باید پیوستن بمن تا مرتبت مرا بشناسند از راه تنزیل و ظاهر شریعت و بدانچه گفت ایندو چیز مر مادگان را از امت من حلال است آن خواست که مر مستجیبانرا رواست که بظاهر پیوسته باشند بمن از بهر آنکه چون حجت و داعی که ایشان خداوندان دعوت باشند و تاویل بدانند و کار ببندند ایشانرا مرتبت مردی باشد و ناطق و اساس را بحقیقت بشناسند و اگر مستجیب ظاهری را نپذیرد و از راه ظاهر بدعوت پیوسته نشود و باطن را خود نیافته باشد نه مرد باشد اندر دین و نه زن باشد و تاویل آنکه زن را نشاید که بمسجد اندر آید آنست که مسجد مثل است بر داعی یعنی بر مستجیب نشاید که بی ظاهر شریعت بداعی پیوندد و از آن گفتند که زنان را نیکوتر باشد که با پیرایه و ابریشم نماز کنند و ابریشم مثل است بر ظاهر کز باطن پیدا آمده است از بهر آنکه نبات دلیل است بر باطن و کرم چون چیزی از نبات خورد آنگه از باطن خویش مر خویش را چیزی ظاهر می سازد چنانکه پیله از دهن بیرون آرد و کرم دلیل است بر ضد دعوت که او از باطن همی ظاهر پدید آرد و لطیف را همی کثیف گرداند پس بدین سبب نماز روانیست با ابریشم محض مگر که باو پنبه باشد آنگه روا باشد همچنانکه پرستش خدای باید که بظاهر و باطن بیکجای باشد این است آن چیز که یاد کرده شد و السلام. ,

آگاهی دهیم جویندگان سر نامتناهی را آنکه ایزد تعالی مردم را از برای بیم و امید آفریده است آنگاه مرور را به بهشت امیدوار کرده است و بدوزخ بترسانیده است پس گویم که اندر نفس مردم بیم از دوزخ نشانست و امید اندر از بهشت اثر است. ,

و این دو چیز که اندر آفرینش مردم پوشیده است دلیل کند بر بیم کلی که آن دوزخست و بر امید کلی که آن بهشتست و رسول محمد مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم مر خلق را سوی خدا خواند، همین دو حال که اندر آفرینش خلق بود بفرمان خدای تعالی پیش ایشان آورد یکی امید که آن مایه دولت و رحمت و آسایش و بقای دو جهانی بود و یکی شمشیر که آن مایه بیم و قتال و فنای دو جهانی بود و یکی دیگر شریعت که دست بازداشتن بود از ایشان و گذاشتن مر ایشانرا بحال زندگی که آن نشان امن و بقای این جهانی بود. پس هر که به شمشیر او علیه السلام کشته شد بدو جهان فانی گشت و هر که فرمان او بامید پذیرفت بدو جهان بقا یافت و هر که او دین از بیم شمشیر پذیرفت بدین جهان بقا یافت و ببقای آنجهان نرسید و چون بقای گذرنده از بیم شمشیر پذیرفته شود که او مایه قتال است آن بقائی باشد که علت او فنا باشد و هر چیز را باز گشت بعلت خویش باشد. ,

پس درست شد که هر که مسلمانی از بیم شمشیر پذیرفت از امید بی نصیب و بقای جاویدی نیافت و هر که دین بامید بقای جاویدی پذیرفت علت بقای فانی او بقای جاویدی بود و مرورا بقای جاویدان بحاصل آید همچون علت بقای خویش و هرکه کار از بیم کار فرمائی کند کار او بیدانش باشد و کار او کار نهیب رسیدگان بی بصیرت، و هر که کار بامید نیکوئی کند که بدو خواهد رسیدن کارش کار خردمندان باشد بحقیقت، و چون بیشتر خلق نادانند و مردم نادان سوی فساد مایل باشند و از فساد پاداش جز بیم نباشد. ,

و بیشتر از خلق دین از بیم شمشیر پذیزفته اند لاجرم بیشتر از خلق آنست که همی ندانند که دین اسلام چیست بلکه مر آنرا از بیم پذیرفته و نادانسته همی ورزند از بیم شمشیر امیرالمومنین علی علیه السلام بفرمان رسول که در دل پدران ایشان افتاده بوده است و فرزندان از پدران بد آن بیم زاده اند و همی ندانند و از دانایان همی نجویند تا از بیم که نشان دوزخ است برهند و بامید که نشان بهشت است رسند و بنعمت جاویدی پیوندند. ,

گوئیم بتوفیق خدایتعالی و بجود ولی زمان علیه السلام که خدایتعالی فرموده است حد زدن مر مردوزن را که زنا کنند بصد تازیانه قوله تعالی:الزانیه و الزانی فاجلدوا کل واحد منهما مائه جلده و لا تاخذکم بهما رافه فی دین الله ان کنتم تومنون باالله و الیوم الاخر و لیشهد عذابهما طائفه من المومنین گوید مرد و زن زنا کننده را صد تازیانه بزنید هر یکی را تا شما را رحم نیاید بر ایشان اندر دین خدای اگر شما مومنان باشید بخدایتعالی و بروز باز پسین و ببیند عذاب ایشانرا گروهی از مومنان و این فرمان از خدایست سبحانه و محمد رسول علیه السلام مر آنرا تفصیل داد بفرمان خدایتعالی هم چنین که خدایتعالی فرمود که نماز کنید و زکوه بدهید و رسول علیه السلام گفت بچه وقت کنید هر نمازیرا و زکوه را هر نقد و ستور و غله چه دهید پس رسول علیه السلام مر زنا کننده را از زن و مرد چون (مرد) بی زن باشد و زن بی شوهر باشد هر یکی را صد تازیانه حد فرمود زدن و هرکه از ایشان جفت خویش دارد و زنا کرده باشد مرو را رجم فرمود و آن سنگسار کردن باشدکه نیمه اعضای فرود تنش بزمین اندر گیرد و سنگ بر سرش همی زنند تا بمیرد و بعامه مومنان ظاهر شریعت این است و هر که ازین فرمان بیرون آید عاصی باشد و این دو حد است مر زنا کننده با جفت و بی جفت را و تاویل این فرمان اندر کتاب باطن شریعت این است که رسول صلی الله علیه و آله مرد حقیقت است اندر دین مر همه خلق را و همه امت بدانروی کزوی فایده همی گیرند اندر علم دین او را بمنزلت زنانند از مردان هم چنانکه مردان بکار زنان ایستاده اند رسول بکار امت ایستاده است چنانکه ایستادگی مردان بکار زنان و خدایتعالی همی گوید قوله تعالی:الرجال قوامون علی النسابما فضل الله بعضهم علی بعض اندر زیادتی و اندر ایستادن رسول علیه السلام بکار امت خدایتعالی همی گوید قوله تعالی:یا ایها المدثر قم فانذر چون درست شد که رسول علیه السلام مرد همه امت است گوئیم فرود از رسول علیه السلام هر استادی مرد شاگرد خویش است اندر نفسانی و هر شاگردی زن استاد خویش است بدانچه ازو فایده گیرنده است چنانکه ناطق مرد است مر اساس را و اساس زنست مر ناطق را بمرتبت نفسانی و اساس مرد است مر امام را و امام شویست مر حجت (را و حجت ) شویست مر داعی را و داعی شویست مر ماذون را و ماذون شویست مر مستجیب را پس هر حدی زبرین شویست مر حد زیرین (را) و حد فرودین زن است مر حد زبرین را، و زبان اندر تاویل بمرتبت فرج مرداست و گوش بمنزلت فرج زنست و شنوانیدن از گوینده مجامعت است وزن بی شوی شنونده بیعهد است و مرد بی زن شنواننده بیفرمانست و تاویل حد زن با مرد بی زن و زن بی شوی که با هم گرد آیند بصد تازیانه و آن ده عقد است آنست که چون کسی باشد (که) بمنزلت دعوت رسیده باشد و او را فرمان نباشد بسخن گفتن و سخن گوید مر مستجیب را که مرورا داعی نباشد هر دو را ازده حد روحانی و جسمانی بباید افگندن و بظاهر اول و ثانی و جدو فتح و خیال و ناطق و اساس و امام و حجت و داعی باز باید بردن (و) این حد زدن روحانی باشد مرورا و تاویل سنگسار کردن مرد را که اوزن خویش دارد و زنی که شوهر خویش دارد و زنا کنند آنست که چون داعی باشد یا ماذون که ایشانرا فرمان داده باشند بحدود زیرین سخن گفتن مر گروهی را که عهد ایشان دارند و میان ایشان زنا شوهرگی افتاده باشد بعهد میثاق آنگه این داعی یا ماذون سخن گویند مر مستجیب دیگر داعی را که عهد ایشان ندارد و عهد دیگر داعی دارد مر گوینده و شنونده را سنگسار نفسانی واجب آید پس باید که هر دو را بظاهر شریعت و بکتاب خدای باز برند و آن مثل است برزمین اندر گرفتن مر نیمه زیرین ایشانرا از بهر آنکه نیمه زیرین ایشان مثل است بر ظاهر شریعت که اندر دعوتست و کتاب خدای مثل است برزمین که نعمت ها را مایه است اندر لذات جسمانی و باید که هر دو را سنگ بر سر همیزنند تا بمیرند و تاویل این حال آنست که سنگ انداختن مثل است بر مسئله های سخت و مشکل یعنی بگفتن مسئله های استوار مر ایشانرا بمالند تا نفسهای ایشان اندر آن مرده شود از زندگی علم حقیقت و نیز نتوانند اندر علم شریعت شروع کردن چنانکه کالبد بسنگ زدن مرده شود و نتواند جنبیدن پس آنکس که او را رجم جسمانی کنند او رنج جسمانی بیند و از لذات عالم جسمانی نومید شود و هر که مرورا رجم نفسانی کنند رنج نادان بیند و از لذات عالم روحانی بریده شود و بعذاب جاودانی پیوندد باید که مومن گمان نبرد که سنگسار نفسانی آسان تر است از سنگسار جسمانی که سنگسار جسمانی آسان تر است از سنگسار روحانی از بهر آنکه رنجهای جسمانی گذرنده است و رنجهای نفسانی باقی است و نیز گوئیم که ایزد تعالی اندر معاملات که میان خلق باشد اندر معاملات دنیا دو گواه فرمود گرفتن بر درستی آن چنانکه فرمود:و استشهدوا شهیدین من رجالکم گفت چون مر یکدیگر را وام دهید دو مرد راستگوی گواه گیرید چون زنا را یاد کرد چهار گواه خواست چنانکه فرمود قوله تعالی:لو لا جاوا علیه باربعه شهدا فاذلم یاتوا با لشهدا فاولئک عندالله هم الکاذبون گفت چون بزنا دعوی کنند چهار گواه باید که بگذرانند و چون آن گواهان نیارند آن گویندگان بنزدیک خدای دروغ زنانند معنی این آیت اندر باطن چنانست که اگر آن چهار گواه نباشد آن گوینده آن زنا خود کرده باشد و بظاهر معنی این آیت درست نیاید از بهر آنکه ممکن باشد که کسی زنا کرده باشد و آن چهار گواه نباشد کسی آن بگوید لازم نیاید که سوی خدای دروغ زن باشد از بهر آنکه خدای دانا است که او همی راست گوید هرچند او گواه ندارد که راستگوی را بسوی خدای بگواه حاجت نیست که او جلت کلمته عالم الغیب است و رسول صلی الله علیه و آله و سلم گفت اگر کسی کسی را بکشد دو گواه خواست و بر زنا چهار گواه خواست و معنی این اندر ظاهر شریعت چنین است که کشتن فعل کشنده است و گواه برو یکتن همی باید که این او کشت و کشته خود با خویشتن دارد که حاضر است بدان سبب (است) که همی دو گواه بسنده باشد و اندر معاملات دنیا هم دو گواه خواست از بهر آنکه خداوند حق همی ایستاده است بدعوی خویش و خصمش منکر است و گواه برو یکتن همی باید که او سوم ایشان است و چون اندر خصومت مال یکتن منکر باشد دو گواه واجب آید (و) چون در زنا هر دو تن منکرند چهار گواه واجب آید پس این بیان روشن است مر خردمندانرا مگر که خاطر گردانیده از محبت خاندان حق است و تاویل این ظاهر آنست که ظاهر مر باطن را همچون پوستی است مر تن را و چون تن شکل مردم دارد پوست برو بر شکل مردم باشد و پوست که او بشکل گاو باشد بدان سبب (است که) جسد بشکل گاو باشد پس این ظاهرها که یاد کردیم بر باطن خویش هم برین منزلت است و چون مومن خردمند ظاهریرا بروئی از رویها ببیند بداند که باطنش مانند این است (و) چون بشنوانند نفس او مر آنرا بتواند پذیرفتن پس گوئیم باطن وام دادن آنست که کسی سخن بگوید بر کسی و آنگه آنسخن ازو همچنان باز خواهد چنانکه داعی مر مستجیب را سخن از تاویل بگوید آنگه باز خواهد تا (باز گوید) همچنانکه یادگرفت که او گفت مرو را از بیم آنکه تا صورت او کسر نشود پس این مانند وام ظاهر است که کسی را (ده درم) وام دهند و آنگه ازو همچنان ده درم باز خواهند و اندر ظاهر خداوند ده گانه را دو گواه باید که آنها گویندکه این سیم بدو داد و مر داعی را دو گواه باید که او سخن گفت مر مستجیب را و گواه خداوند دو درم دو مرد راستگوی باید و گواه داعی حجت باید و امام که ایشان گواهان دو جهانند که ایشان فرموده باشند مر داعی را این سخن بمستجیب دادن و همچنانکه اگر گواه ظاهر نباشد آن ده درم خداوند سیم ظاهر نشود همچنان اگر مر داعی را ایندو گواه نباشد او داعی نباشد و بی علم باشد همچنانکه این دیگر بی سیم است و تاویل کشته آنست که مردی از تاویل که معنی کتاب خدایست بیفتد که اندر آن زندگانی جاوید است همچنانکه کشتن آنست که زندگانی ظاهر آزرده شود و چون داعی سخن بگوید ظاهر بر سبیل کژ که مردم شنونده را اندر آن معنی تاویل ازو نفصانی پیدا شود یا مر آن شنونده را معلوم کند که این چیزیرا که همی شنوی بظاهر این معنی نیست و چون بر آنکس سخن سخت و قوی افتد و شنونده نا امید شود از کتاب خدایتعالی و گمان برد که آن خود باطل است آن چون هلاک شونده باشدکز زندگانی نومید شودو مثل این چنان است که استاد خواهد که شاگرد را بزخم ادب کند تا نیکوتر آموزد و شاگرد ضعیف اندر آن زخم هلاک شود پس سخن داعی بآن شنونده از خداوند تالیف باشد و خداوند تاویل بدین سبب مرکشته را دو گواه بباید بیش نباید اندر ظاهر که باطنش این است که گفتیم و تاویل آنکه اندر زنا چهار گواه باید آنست که زنا کردن مثل است بر سخن گفتن بیفرمان خداوند زمان علیه السلام و چون کسی بیفرمان اندر دعوت سخن گوید از چهار حد گوید چون ناطق و اساس و امام و حجت کز ایشان دو بدین زمان گذشته اند و دو بزمان باقی اند بجای ایشان چون(یکی) ازین چهار تن اندر زمان سخن گوید بیفرمان خداوند زمان علیه السلام زنای باطن کرده باشد و این چهار حد عظیم برو گواه باشند بدانچه او کرده باشد و او بیاویزد آویختن سخت گنه کاران چنانکه خدایتعالی گفت قوله تعالی: ولا یز نون و من یفعل ذلک یلق اثاما گفت آنها که زنا کنند هر که آن بکند هلاک خویش بیند این است تاویل خواستن چهار گواه بر آنکس که زنا کند و اما تاویل آنکه زنا بفرج کرده شود و زنا کننده را برپشت زنند آنست که قوت فرج از پشت است (و) مر پشت را ضعیف کند که آن مایه از آنجا رفته بود و تاویل این موضوع آنست که فرج بسوی شکم (باشد) و شکم دلیل است بر باطن و پشت دلیل است بر ظاهر وکسی که زنای باطن کند آنست که سخن گفته باشد از تاویل بیفرمان پس مرو را بر ظاهر باید بردن مر آن را ظاهر را برو تباه باید کردن چنانکه سوی آن باطن نیاید از آن ظاهر همچنانکه مر زنا کننده را بر پشت همی زنند تا فرج بضعیفی پشت ضعیف شود این بیان روشن است مومن مخلص را که یاد کرده شد و السلام. ,

گوئیم بتوفیق خدایتعالی جنابت از جماع واجب شود از فرود آمدن آب پشت هر چند جماع نباشد و از روی با روی شدن دو ختنه گاه هرچند آب فرود نیاید و از دیدن خواب چون آب فرود آید و لفظ جنابت را از دور شدن گرفته اند که دوریرا عرب مجانبت گویند و بیگانه را اجنبی گویند و تاویل بحقیقت آنست که سخنگوی اندر دعوت حق علم را بخداوند حق نسبت کند و خویشتن را از دعوی علم که گفته باشد دور کند و آن خویشتن شستن او باشد و چون ازو آبی بیرون آید که از آن همچون اوئی بحاصل آید خویشتن شستن مردم واجب شود معنیش آنست که چون از زبان مردم سخنی بیرون آید کز آن سخن زایش روحانی باشد و اندر دل مردم صورتی بندد همچنانکه از آب زایش ظاهر جسمانی بحاصل آید بر آنکس واجب شود که خویشتن را از آن سخن دور کند مر آن سخن را بسوی امامان هفتگانه نسبت کند و آن ازو خویشتن شستن روحانی باشد همچنانکه از مجامعت جسمانی خویشتن را بشویند و بآب هفت اندام را پاک کنند و جنابت حلال دلیل است بر آنکس که او بر فرمان خداوند روزگار سخن گوید و حرام دلیل است بر آنکس که سخن (نه) بفرمان گوید و خواب دیدن دلیل است بر آنکس که سخن بگوید بیقصدی از سخن تاویل و پس از آن آگه شود که این سخن از تاویل بود و مرو را اندر آن سخن گرفتاری نباشد ولیکن آن سخن را نسبت بامام باید کردن همچنانکه آنکس را که اندر خواب جماع بیند سرو تن بباید شستن و اندر مجامعت نفسانی گوینده چون مرد است و پذیرنده چون زنست و بر هر دو (در) جنابت جسمانی و روحانی شستن واجب شود یعنی باید که هر دو مر آن گفته و شنونده را نسبت بامام کنند همچنانکه نر و ماده هر دو سر و تن بشویند و آب فرود آمدن بی جماع دلیل است بر سخنی که گفته شود و از آن مر شنونده را معنی نگشاید و بدین همه رویها جنابت نفسانی واجب شود و مومن مخلص آنست که جنابت جسمانی و روحانی را شستن بر خویشتن واجب داند. ,

گوئیم بتوفیق خدایتعالی که حقیقت استبرا خالی کردن رحم ماده است مر خزانه او را از نطفه دیگری و کسی که کنیزکی بخرد برو واجب شود اندر ظاهر شریعت که دست برو فراز نکند تا او را حقیقت معلوم نشود بحایض شدن آن کنیزک که اندر رحم او نطفه کسی دیگر نباشد و چون حقیقت معلوم گشت که رحم او پاک است روا باشد که با کنیزک نزدیکی کند و تاویل این موضع آنست که کنیزک و زن مثل است بر مستجیب و مستجیب مر ماذونرا و ماذون مر داعی را وداعی مر حجت را تا بناطق که مرد حقیقت است اندر عالم دین و چون حدی بر حدی دیگر که فروتر ازو باشد مسئله بگوید چنان باشد که خداوند با کنیزک خویش فراز آید یا مرد بازن خویش و چون مستجیب یا آن حد فروردین از ماذون خویش یا از آن حد برترین خویش بدیگر ماذون جدا افتد یا از آن صاحب جزیرت خویش بدیگر صاحب جزیرتی (افتد) چنان باشد که زنی یا کنیزکی بدیگر خداوند افتد پس بدان (جهت) صاحب جزیرت دیگر را نشاید که بآن داعی گشایش سخن کند بلکه بایدش صبر کردن تا آن داعی آنچه از صاحب جزیرت بیشتر شنوده است صورت بندد و راست کند یا آنرا تباه کند و رها کند هم چنانکه خداوند کنیزک دست بدو باز ننهد تا آن نطفه از رحم او تمام پاک شود و بپالاید تا دو گفتار مختلف اندر نفس آن داعی از دو صاحب جزیرت یا اندر نفس مستجیب از دو داعی شوریده نشود و صورت از و بحاصل آید و نیز گوئیم که مثل اینکه چون دو شوهر بدو دست فراز کنند چون مثل مستجیب باشد که دو داعی مر او را کنیز کنند و این نه بظاهر روا باشد و نه بباطن و مومن آنست که از بدیها ظاهر و باطن پرهیز کند (و) اندر نیکیها ظاهر و باطن رغبت کند این است تاویل و بیان استبرا که چنین یاد کرده شد و السلام. ,

چون باز نمودیم که نخست چیزیکه پدید آمد امر بازیست و دلیل فرمودیم بر درستی این قول اندر آنست که چیزها زیر علم است پس لازم آید که نخست علم بوده شده است. اکنون گوئیم از امر باری سبحانه و تعالی نخست عالم روحانی بوده شده است آنگه از آنعالم اینعالم پدید آمده است و گوئیم آنعالم داناست و تمامست و باقی است و لطیف است اعنی که همه جان و دانش است و دلیل آریم بدانکه نخست آنعالم بوده شده است آنگاه این عالم پدید آمده است بدانچه گوئیم اینعالم جسمانی گردنده است از حال به حال و بدین گشتن ازو چیزها پدید همی آید از معادن و نبات و حیوان که اندرو نشانیها (ی) قصد(و) مراد پیداست بدانچه نبات همی روید که پایداری حیوان بدوست و مردم همی پدید آید که هر دو را نگاه میدارد و اگر مردم نباشد نبات و حیوان همه ناچیز شود. ,

پس دانستین که قصد در ین چیزها نه مر اینعالم راست اگر کسی گوید که آن قصد همین طبایع میکند گفته باشد که همین عالم خود قصد است و هم او خود مقصود و این سخن متناقض باشد و چون دانسته شد که قصد اندرین عالم مر آن عالم راست و مر آن قاصد را نیز عالم گفتیم بدان روی که قصد اندر چیزها چیزی تواند کردن که او را بدانچه اندرو قصد کرده است مانندگی باشد. پس آنچه ما گفتیم لازم آید که آنعالم که اینعالم فعل اوست ماننده است بروئی برینعالم و چون درینعالم از علم شریفتر چیزی نبود گفتیم که آنعالم هم دانش پذیر و هم دانش دهنده است و چون در اینعالم نفس (دانش) پذیر بود و عقل دانش دهنده بود گفتیم آنعالم عقل است و نفس و دیگر چیز نیست از بهر آنکه اندر عالم جز همین دو چیز نبود یا آسمانها بود فایده دهنده و طبایع بود فایده پذیرنده یا طبایع بود فایده دهنده و نبات بود فایده پذیرنده، یا نبات (بود) فایده دهنده و حیوان بود فایده پذیرنده یا حیوان بود فایده دهنده و مردم بود فایده پذیرنده، یا استاد بود فایده دهنده و شاگرد بود فایده پذیرنده، یا پیغمبر بود فایده دهنده و امت بود فایده پذیرنده و از حیوان نر بود فایده دهنده و ماده بود فایده پذیرنده یا صانع بود فایده دهنده و مصنوع بود فایده پذیرنده و چون از جملگی اینعالم فایده پذیرنده بود بدانچه اندرو همه آید از نبات و حیوان و گوهر ها یک یک اندر اصل این طبایع نیست گفتیم که آنعالم اینهمه او کند او فایده دهنده باشد آنگه گفتیم که آنعالم اندر ذات خویش بدو قسم است یکی فایده دهنده چون عقل و دیگر فایده پذیرنده چون نفس و چون دانستیم که اینعالم فایده پذیر است دانسته شد که آنعالم فایده دهنده است و دانسته شد که آنعالم پیش از این عالم بوده است و این را تقدم شرفی گوئیم نه تقدم زمانی چنانکه مر استاد را بر شاگرد تقدم شرفی است چنانکه اندر یکزمان نام استادی مر استاد را و نام شاگردی مر شاگرد را اندر یکحال لازم آید نه پیشتر و نه پستر دلیل آریم بر آنکه آنعالم داناست بدآنچه گوئیم آثار صنعت بر حکمت اندرینعالم اندر ترکیب افلاک بتمامتر و راست تر شکلی که آن شکل مدور است و مناسبت این چهار طبع (که) هر یکیرا با دیگری بروئی مخالفت است و همان طبع را با روی دیگر مناسبت تا چون بروی مناسبت با یکدیگر بیامیزند و با روی مخالفت همه یکی نشوند که فایده ازو پدید بیاید (پیداست) مراد از چها طبع آتش است و باد و آب و خاک و آتش گرم و خشک است و خاک سرد و خشک است این هر دو در خشکی موافقند و در گرمی و سردی مخالف و هوا گرم و تر است و آب سرد و تر و در تری هر دو موافقند و در گرمی و سردی مخالف اند و شرح این در کتاب دیگر گفته ایم. ,

و چون حکمت اندرینعالم مصنوع پیداست (و) درست کردیم که صانعش آنعالم نخستین است درست شد که آنعالم داناست دلیل آریم بدانکه آنعالم تمامست آنگه گوئیم ما مر بنعالم را ناتمام بینیم از بهر آنکه اندرین چیزها پدید می آید که بهتر ازین عالم چنانکه حیوان پدید می آید که بهتر ازینعالم است از بهر آنکه اینعالم از چهار طبع نظم گرفته است نه پهلوی یکدیگر بلکه با یکدیگر آمیخته باشند و اگر دو چیز هم پهلوی را منظوم شاید گفتن و اندر نظم خیر و صلاح است مر دو چیز را (که) با یکدیگر آمیخته باشند منظوم تر شاید گفتن و اندرو خیر و صلاح بیشتر باشد. ,

لاجرم حیوان بجسم مانند این عالم است که از آن طبایع است و برین عالم بروح احساس منفصل فضل دارد و بر عالم طبایع پس درست شد که حیوان تمامتر است از عالم که مرورا روح است و اینعالم را روح نیست و چون از ین عالم ناتمام چیزی تمامتر دیدیم دانستیم که ار ناتمام جز بغایت تمامی دیگر پدید نیاید و چون درست کرده بودیم که صنع اندرینعالم مر آن عالم راست گفتیم که آنعالم که صنع او تمامست لازم آید که تمامست و هر چه تمام باشد باقی باشد. ,

آثار ناصرخسرو قبادیانی

6 اثر از وجه دین ناصرخسرو قبادیانی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر وجه دین ناصرخسرو قبادیانی شعر مورد نظر پیدا کنید.