1 آزرده کرد کژدم غربت جگر مرا گوئی زبون نیافت ز گیتی مگر مرا
2 در حال خویشتن چو همی ژرف بنگرم صفرا همی برآید از انده به سر مرا
3 گویم: چرا نشانهٔ تیر زمانه کرد چرخ بلند جاهل بیدادگر مرا
4 گر در کمال فضل بود مرد را خطر چون خوار و زار کرد پس این بی خطر مرا؟
1 سلام کن ز من ای باد مر خراسان را مر اهل فضل و خرد را نه عام نادان را
2 خبر بیاور ازیشان به من چو داده بوی ز حال من به حقیقت خبر مر ایشان را
3 بگویشان که جهان سر و من چو چنبر کرد به مکر خویش و، خود این است کار گیهان را
4 نگر که تان نکند غره عهد و پیمانش که او وفا نکند هیچ عهد و پیمان را
1 نیز نگیرد جهان شکار مرا نیست دگر با غمانش کار مرا
2 دیدمش و دید مر مرا و بسی خوردم خرماش و خست خار مرا
3 چون خورم اندوه او چو میبخورد گردش این چرخ مردخوار مرا؟
4 چون نکنم بیش ازینش خوار که او بر کند از پیش خویش خوار مرا؟
1 نکوهش مکن چرخ نیلوفری را برون کن ز سر باد و خیرهسری را
2 بری دان از افعال چرخ برین را نشاید ز دانا نکوهش بری را
3 همی تا کند پیشه، عادت همی کن جهان مر جفا را، تو مر صابری را
4 هم امروز از پشت بارت بیفگن میفگن به فردا مر این داوری را
1 ای روی داده صحبت دنیا را شادان و برفراشته آوا را
2 قدت چو سرو و رویت چون دیبا واراسته به دیبا دنیا را
3 شادی بدین بهار چو میبینی چون بوستان خسرو صحرا را
4 برنا کند صبا به فسون اکنون این پیر گشته صورت دنیا را
1 نیکوی تو چیست و خوش چه، ای برنا؟ دیباست تو را نکو و خوش حلوا
2 بنگر که مر این دو را چه میداند آن است نکو و خوش سوی دانا
3 حلوا نخورد چو جو بیابد خر دیبا نبود به گاو بر زیبا
4 جز مردم با خرد نمییابد هنگام خورو بطر خوشی زینها
1 به چشم نهان بین نهان جهان را که چشم عیان بین نبیند نهان را
2 نهان در جهان چیست؟ آزاده مردم ببینی نهان را، نبینی عیان را
3 جهان را به آهن نشایدش بستن به زنجیر حکمت ببند این جهان را
4 دو چیز است بند جهان، علم و طاعت اگرچه کساد است مر هر دوان را
1 ای قبهٔ گردندهٔ بیروزن خضرا با قامت فرتوتی و با قوت برنا
2 فرزند توایم ای فلک، ای مادر بدمهر ای مادر ما چونکه همی کین کشی از ما؟
3 فرزند تو این تیره تن خامش خاکی است پاکیزه خرد نیست نه این جوهر گویا
4 تن خانهٔ این گوهر والای شریف است تو مادر این خانهٔ این گوهر والا
1 بر من بیچاره گشت سال و ماه و روز و شب کارها کردند بس نغز و عجب چون بلعجب
2 گشت بر من روز و شب چندانکه گشت از گشت او موی من مانند روز و روی تو مانند شب
3 ای پسر گیتی زنی رعناسب بس غرچه فریب فتنه سازد خویشتن را چون به دست آرد عزب
4 تو ز شادی خندخند و نیستی آگاه ازان او همی بر تو بخندد روز و شب در زیر لب
1 این جهان خواب است، خواب، ای پور باب شاد چون باشی بدین آشفته خواب؟
2 روشنیی چشم مرا خوش خوش ببرد روشنیش، ای روشنائیی چشم باب
3 تاب و نور از روی من میبرد ماه تاب و نورش گشت یکسر پیچ و تاب
4 پیچ و تابش نور و تاب از من ببرد تا بماندم تافته بینور و تاب