و مخفی نماند که آن ذکری که دافع وساوس شیطانیه و مانع خواطرنفسانیه است ذکر قلبی است که مشغول ساختن دل است به یاد خدا، و تذکر قدرت و عظمت، و تنزه و تقدس و جلال و جمال او، و تفکر در صنایع و عجایب مخلوقات آسمان و زمین و سایر امور متعلقه به دین و هرگاه با آن ذکر زبانی نیز جمع شود فایده آن اتم، و در دفع شیاطین ادخل است ,
اما ذکر زبانی تنها اگر چه خالی از ثواب نیست و لیکن مقابله با جند شیاطین و مدافعه وساوس آن لعین نتواند کرد و اگر وسوسه شیطان به ذکر زبان رفع شدی هر کسی را در نماز حضور قلب حاصل بودی و خیالات فاسده و وساوس باطله به خاطر او نیامدی، زیرا که منتهای هر ذکر و عبادتی در نماز است، با وجود اینکه هر که ملاحظه حال خود را نماید می یابد که افکار ردیه در حال نماز بیشتر، بلکه آنچه از فضول دنیا گمشده در نماز پیدا می شود و آنچه فراموش شده در آن وقت به خاطر می رسد ,
و سر در این، آن است که چون نماز بالاترین عبادات و مشتمل بر سجده است که شیطان به واسطه ترک آن مطرود و مردود شده، در آن وقت عداوت و حسد شیطان به هیجان می آید و لشکر آن اطراف دل را فرو می گیرد و از چپ و راست هجوم، و از پیش و پس حمله می کنند و حجره و بازار و دکان و انبار و محاسبه شرکاء و جواب خصماء را بر دل القاء و عرض می کنند که مبادا چنین عبادتی از او به درجه قبول و وصول، و سجده ای که موجب لعن او شد از او مقبول گردد و لیکن همچنان که مذکور شد چنان نیست که ذکر زبانی مطلقا بی ثمر و آن را از برای ذاکر اثر نباشد، بلکه بر آن ثواب مترتب می شود. ,
و اهل ذکر گفته اند که از برای ذکر چهار مرتبه است، که همه آنها نافع لکن در مقدار نفع مختلفند: ,
اول: ذکر زبانی فقط دوم: ذکر زبانی و قلبی با هم، که ذکر در دل مستقر نباشد بلکه قرار آن موقوف به التفات ذاکر باشد و چون دل را به خود واگذارد از ذکر خدا غافل، و به خواطر و وساوس مایل گردد سوم: ذکر قلبی که در قلب متمکن و بر آن مستولی باشد به نحوی که صرف دل به غیر ذکر، محتاج به التفات ذاکر باشد، و هر وقت که دل را به خود گذارد در ذکر خدا باشد چهارم: ذکر قلبی، که خدا در دل باشد و بس، و دل بالمره از خود غافل بلکه از اینکه در ذکر هم هست ذاهل باشد و بتمامه مستغرق مذکور و محو او باشد و اهل این مرتبه التفات به ذکر را حجاب از وصول به مطلوب و مقصود می دانند و این مرتبه مطلوب و مقصود حقیقی، و باقی مراتب بالعرض مطلوب اند. ,
بدان که سر ابواب خواطر و دفع وساوس اگر چه صعب و مشکل و لیکن مرتبه ای است بس عظمی، و موهبتی است بس کبری کلید گنج سعادات و مفتاح ابواب مرادات است، زیرا که دل مانند ظرفی است که خالی بودن آن از محالات است پس لامحاله بعد از آنکه از افکار بی فایده تهی گردید، محل ذکر خدا و نزول جند ملائکه خواهد شد و از دوام یاد خدا انس به او، و از انس، مرتبه شوق به لقای او و محبت او که اعظم مراتب و اسنای مواهب است حاصل، و ابواب معارف از عالم فیض بر دل گشوده می شود و به آن سبب از ظلمات شکوک و اوهام بیرون می آید و در این هنگام، نفس به مرتبه اطمینان و ثبات در عقاید و معارف می رسد، چنانکه خدای تعالی فرموده که «الا بذکر الله تطمئن القلوب» یعنی «آگاه باش که به سبب یاد خدا دلها به مرتبه اطمینان می رسند». ,
و لیکن همچنان که دانستی خلاصی از چنگ خواطر و وساوس، موقوف است بر تخلیه نفس از رذائل صفات، و تحلیه آن به شرایف ملکات و مواظبت بر ذکر خدا و سر در این، آن است که بعد از تخلیه و تحلیه و دوام ذکر، نفس را صفائی و بهجتی حاصل، و قوه عاقله را تسلط و قوتی پیدا می شود و بر سایر قوا مستولی و غالب می گردد و از کشاکش آنها متاثر نمی شود، بلکه آنها را به مقتضای مصالح کار می فرماید و عنان قوه واهمه و متخیله را ضبط می نماید، به طوری که آنها را بدون امر و نهی قوه عاقله تصرفی ممکن نمی باشد و خودسرانه به هر وادی که خواهند نمی توانند رفت و بعد از اینکه این حالت مکرر شد و به مرتبه ملکه رسید این دو قوه را ملکه اطاعت و انقیاد عاقله حاصل می شود و از هرزه گردی و اضطراب باز می ایستد و به غیر از خواطر محموده از خزانه غیب در آن خطور نمی کند و نفس منقاد عاقله می شود و تنازع لشکر ملک و شیاطین بر طرف، بلکه سد ابواب شیاطین شده، جند ملک بی متنازع در آنجا قرار می گیرند و نفس در مقام اطمینان مستقر می گردد و این نیز معنی دیگر است از برای اطمینان نفس که به سبب یاد خدا و سد خواطر حاصل می شود و آن مستلزم آن است که اشراقات عالم قدس در ساحت دل پرتو افکند و لمعات انوار الهیه از مشکوه ربوبیه در آن بتابد و اطمینان در معارف علوم نیز حاصل گردد و از اهل خطاب مستطاب: «یا ایتها النفس المطمئنه ارجعی الی ربک راضیه مرضیه» گردد یعنی «ای نفس مطمئنه همچنان که اول از عالم قدس به این عالم آمدی بازگرد به سوی پروردگار، راضی و خوشنود». ,
و چنین نفسی اشرف نفوس، و صاحب آن از جمله مقربین و صدیقین، و مقابل آن نفس منکوسه است که از صفات خبیثه که مملو به اخلاق رذیله ملوث است و به این سبب راههای ملائکه از آنجا مسدود، و درهای شیاطین گشاده و مفتوح می گردد و لشکر شیطان در آنجا مسکن می سازند و از آنها دودی سیاه و تیره بر می خیزد و اطراف و جوانب دل را فرو می گیرد، و از آن نور یقین منتفی و چراغ ایمان خاموش می گردد و هرگز خیال خیری پیرامون آن نمی گردد، بلکه پیوسته محل وساوس شیاطین و محل آمد و شد آن لعین است و اگر گاهی فکری کند که در ظاهر خیر باشد، چون به غور آن رسی و حقیقت آن را بنگری به غیر از شر محض و از تلبیس شیطان نباشد و امید بازگشت به خیر از چنین دلی نیست و علامت این دل آن است که موعظه و نصیحت در آن تأثیر نکند و چون سخن حقی شنوده دیده بصیرتش از فهم آن کور، و گوش هوشش از شنیدن آن کر باشد بلکه اکثر صاحبان این دل پند و نصایح و موعظه را از قبیل سخنان لاطائل و ترهات می شمارند و در آیات متعدده خدای تعالی اشاره به چنین نفسی فرموده اند از آن جمله: «ارایت من اتخذ الهه هواه افانت تکون علیه وکیلا» خلاصه معنی آنکه، خطاب به حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم می فرماید که «کسی که خدای خود را هوا و هوس خود قرار داد، یعنی اطاعت آن را نمود آیا تو می توانی آن را به اصلاح بیاوری و دفع فساد از آن کنی؟ ,
و از آن جمله «ختم الله علی قلوبهم و علی سمعهم و علی ابصارهم غشاوه» یعنی «محکم کرده است خدا پرده غفلت را بر دلها و گوشها و چشمهای ایشان، پس حق را نمی فهمند و نمی شنوند و نمی بینند». ,
چون که ضرر وساوس و خواطر ردیه را دانستی و علاج آن را شناختی بدان که مقابل آن، خواطر محموده و افکار حسنه است که شرعا یا عقلا مستحسن باشد و آن بر شش قسم است، زیرا که یا مبدأ فعلی است از افعال حسنه و محرک آدمی است بر آن، یعنی تذکر و قصد یکی از اعمال حسنه و تصمیم بر آن یا مبدأ فعلی و عملی نیست و آن پنج قسم است: ,
اول: ذکر قلبی و یاد خدا در دل ,
دوم: تفکر در مسائل علمیه و معارف حقانیه، از احوال مبدأ و معاد و احکام اوامر و نواهی متعلقه به اعمال عباد و صفات اخلاق ایشان و کیفیت خلق و حشر و نشر و امثال آن. ,
سوم: تذکر بی وفائی دنیا و عبرت گرفتن از گذشتگان و تقلبات و تغیرات احوال این عاریت سرا، و تصور مرگ خود و آنچه بعد از آن بر آدمی وارد می شود. ,
و چون فضیلت تفکر در آیات عالم آفاق و انفس را دانستی، بدان که از تفکر در هر موجودی از موجودات مشاهده عجائب صنع پروردگار می توان نمود و از تدبر در هر مخلوقی از مخلوقات ملاحظه غرایب قدرت آفریدگار می توان کرد، زیرا که آنچه در اقلیم وجود بجز ذات پاک آفریدگار یافت می شود رشحه ای از رشحات وجود او و قطره ای از دریای بی منتهای فیض وجود او است و از اوج عالم مجردات تا حضیض منزل مادیات را اگر سیر کنی بجز صنع او نبینی، و از کشور افلاک تا خطه خاک را اگر تفحص کنی به غیر از آثار قدرت او نیابی مجردات و مادیات از صنایع عجیبه او و «جواهر» و اعراض فلکیات و عنصریات و بسائط و مرکبات از بدایع غریبه او. ,
2 ای همه هستی ز تو پیدا شده خاک ضعیف از تو توانا شده
3 زیر نشین علمت کاینات ما به تو قائم چو تو قائم به ذات
4 مبدأ هر چشمه که جودیش هست مخترع هر چه وجودیش هست
و اساطید علماء و اعظم حکما در بیان عجایب صنایع، و غرایب بدایع، بذل جهد خود را کرده و در دریای حکمت فکرت غواصی نموده و کتب و دفاتری ساخته و پرداخته اند ولی با وجود این، نسبت به آنچه در واقع و نفس الامر هست تهدیست مانده اند و ما در این موضع، اشاره می کنیم به قلیلی از حکمتها و عجایبی که در اضعف حیوانات، که پشه و زنبور است، و اشرف آنها که انسان است، و بعضی از انواع یکی از اجناس پست ترین عوالم الهیه است تا دیگر اجناس و عوالم، به قیاس به آن دانسته شود و چنانچه متعرض بیان آنچه فهمیدن از برای ما ممکن است از عجایب و مصالحی که در یک عضو از اعضای یکی از این سه حیوان است نشویم از وضع کتاب بیرون، و شرح آن از حد فزون می گردد. ,
پس بر سبیل اختصار و اجمال بعضی از عجایب و حکم آنها را بیان می کنیم تا کیفیت تفکر در صنایع پروردگار دانسته شود و لهذا می گوئیم: ,
اما پشه: تأمل کن در آن، با وجود خردی جثه آن، خداوند عالم آن را به هیئت فیل، که بزرگترین حیوانات است خلق نموده و از برای آن خرطومی چون خرطوم فیل قرار داده، و جمیع اعضائی که از برای فیل است در آن خلق کرده، به علاوه دو بال و دو شاخ و این جثه ضعیف را منقسم به اعضای ظاهریه و باطنیه فرموده است، و دو دست و دو پای آن را کشیده و دو چشم و دو گوش آن را شکافت، و سر و شکم از برای آن قرار داد و در باطن آن موضع غذا مقرر داشت و جمیع قوائی که در مرمت بدن ضروری است از «غاذیه و جاذبه و دافعه و ماسکه و هاضمه و نامیه، به آن عطا نموده و آن را به غذائی که خون حیوانات است دلالت کرد و دو بالش داد که به وسیله آنها به طلب غذا پرواز کند و خرطومش عطا کرد که از آن خون را به خود بکشد، و خرطوم آن را با وجود نهایت باریکی «مجوف کرد تا خون صاف از آن بالا رود و آن را طریقه فرو بردن خرطوم در بدن حیوان و مکیدن، تعلیم کرد و آن را از دشمنی انسان آگاه ساخت و یاد داد که چون انسان دست خود را حرکت دهد قصد آن را دارد، پس راه فرارش را آموخت و گوش آن را چنان شنوا گردانید که همهمه حرکت دست را از دور می شنود و راه فرار پیش می گیرد و چون دست ساکن شد باز «معاودت می نماید و آن را دو حدقه کرامت فرمود که مواضع غذای خود را ببیند و به سمت آن پرواز کند، و چون حدقه او کوچک بود و محل «جفن و مژه در آن نبود که گرد و غبار را از حدقه محافظت کند تعلیم آن نمود که به دو دست خود گرد و غبار را از حدقه دور و آن را صیقل دهد و به این سبب است که حیوانات خرد مانند مگس و پشه علی الاتصال دستهای خود را به حدقه می زنند و این قدر قلیلی است از عجایب صنع خدا در آن، و چنانچه اولین و آخرین جمع شوند که احاطه به جمیع عجایب ظاهریه و باطنیه آن کنند عاجز می گردند. ,
و اما زنبور: تفکر کن که چگونه خداوند حکیم از آب دهان آن موم و عسل را آفرید که یکی نور و ضیاء، و دیگری مرهم و شفاست و آن را تعلیم کرد تا از گلها و شکوفه ها غذای خود را بردارد و از نجاسات و کثافات اجتناب نماید و از برای ایشان پادشاهی قرار داد و هیئت آن را از دیگران ممتاز کرد و همه را مطیع و منقاد امر و نهی آن گردانید و آن را عدل و سیاست آموخت و خیرخواه همه گردانید تا یکی را بر در خانه گماشت که هر کدام که نجس باشد منع کند و بکشد و به آن وحی نمود که در بلندیها و کوهها و درختها که نجس باشد منع کند و بکشد و به آن وحی نمود که در بلندیها و کوهها و درختها از موم خانه سازد تا از آفات محفوظ باشند. ,
و اما انسان: پس این خود ظاهر است که اول او قطره آبی بود گندیده که در تمام اجزای بدن مستغرق بود و خداوند حکیم از حکمت بالغه محبتی میان مرد و زن قرار داد، و به کمند شهوت ایشان را به جانب مجامعت کشید تا به حرکت «وقاعیه نطفه از مواضع مستغرقه، مستخرج شود و آلت رجولیت را قوه دفع، و رحم زن را قوه جذب عطا کرد تا نطفه مرد را به جانب خود جذب نمود و با منی زن ممزوج شده و در رحم قرار گرفت. ,
و گاه باشد که مزاج زن را قوتی تام، قریب به قوت ذکوریت بوده، مزاج جگرش را حرارتی کامل باشد، و منی که از کلیه راست جدا شود حرارت آن اشد از آنچه از کلیه چپ منفصل می شود بوده باشد، به نوعی که آثار نطفه مرد از آن به ظهور رسد، و قائم مقام نطفه مرد شود و منفصل از کلیه چپ به جای نطفه زن شود و رحم در جذب و امساک، قوی باشد در این صورت هم ممکن است که هرگاه از خارج هم قوتی به زن رسد، از نطفه او به تنهائی فرزند متکون گردد همچنان که مریم بتول علیه السلام که بعد از آنکه روح القدس خود را در نزد او به صورت بشری متمثل کرد، و امداد روحانی از او به جمیع قوایش رسید، حضرت مسیح علیه السلام به وجود آمد. ,
و بالجمله، بعد از استقرار نطفه مرد در رحم زن و ملصق شدن آن به رحم، مانند خمیر که بر تنور زده شود، شروع به خلق جنین شود پس خدای تعالی خون حیض را از دفع شدن منع فرموده، و نطفه بی شعور را قوه داد، تا خون را از اعماق عروق به جانب خود کشیده، تا نقطه های دمومیه در آن ظاهر گشته و علقه گردید و بعد از آن، سرخی آن بیشتر و ظاهرتر گشت، تا شبیه به خون بسته شد، و باد گرمی در آن به هیجان آمده مضغه شد. ,
پس خالق بی چون، به قدرت کامله خود نشان جوارح و اعضاء در آن پیدا، و هیئت شکل و صورت در آن هویدا گردانید و با وجود تشابه اجزای آن، آن را به امور مختلفه، از رگ و پی و استخوان و گوشت و پیه و پوست منقسم کرد، و در آن اعضای مختلف الشکل را ظاهر کرد، سر را مستدیر گردانید، و چشم و گوش و دهان و بینی و سایر منفذها را شکافت، و دست و پا را کشید و از برای هر یک پنج انگشت خلق فرمود هر انگشتی را سر انگشتی و ناخنی مقرر فرمود و در باطن آن دماغ و دل و جگر و سپرز و شش و معده و رحم و مثانه و روده ها و غیر اینها، از اعضاء که هر یکی را هیئتی خاص و شکلی مخصوص است ایجاد نمود، و هر کدام را شغلی معین و عملی مشخص داد، و در جمیع این احوال در ظلمت رحم در کیسه ای محبوس، و به خون حیض فرو رفته، و کفهای دست بر دو طرف روی، و مرفقها بر تهیگاه نهاده، و دو زانوی خود را سینه جمع کرده و زنخدان را بر سر زانو گذاشته، و نافش به ناف مادر متصل و از آن غذا می مکد و پسر را روی به جانب پشت مادر، و دختر را روی به جانب روی مادر، نه او را از این نقشهای بدیع که بر او وارد می شود خبر، و نه پدر و مادر را اطلاعی، نه در اندرون نقاشی پیدا، و نه در بیرون مصوری هویدا، و زبان حال جنین در این حال با خداوند متعال به این مقال گویاست: ,
و اگر تو را دیده بصیرت بینا باشد، تفکر کن در اندکی ازعجایب و حکمتهائی که در بعضی از این اعضاست، نظر کن در استخوان ها، که چگونه آنها را از نطفه روان در میان آب و خون صلب، محکم خلق کرده، و آنها را ستون بدن قرار داده، به مقدار مختلف و شکل متفاوت، بزرگ و کوچک، بلند و کوتاه، راست و کج، پهن و باریک، و مجوف و مصمت، به نحوی که مقتضای حکمت و مصلحت بود. ,
و نظر به آنکه انسان، محتاج به حرکت تمام بدن، و زمانی محتاج به حرکت بعض اعضا بود، او را از یک استخوان خلق نکرد، بلکه استخوان های بسیار از برای او قرار داد، و میان آنها مفاصل مقرر کرد تا هر نوع حرکتی که خواهد از برای او میسر باشد، و هر استخوانی که در حرکت به آن محتاج نبود آن را مصمت آفرید، و آنچه در حرکت به آن محتاج بوده مجوف، خلق کرد تا سبک بوده و به سهولت حرکت نماید و هر کدام که احتیاج به استحکام آن بیشتر، تجویف آن را کمتر، و هر یکی که سبکی آن مطلوبتر تجویف آن را بیشتر قرار داد و غذای هر استخوانی را که مخ بوده باشد، در جوف آن معین کرد تا استخوان به جهت حرکت خشک نشود، و از هم پاشیده نگردد و مفاصل استخوان ها را به یکدیگر به اوتار وصل نموده، و در بعضی از آنها زیادتی خلق کرد، و در بعضی دیگر گودی به هیئت آن زیادتی، تا داخل شده به یکدیگر منطبق گردند، و چون استخوان صلب و گوشت رخو بود، و اتصال آنها به یکدیگر متعذر، میان گوشت و استخوان جسمی دیگر آفرید از استخوان نرم تر و از گوشت صلب تر که آن را غضروف نامند تا گوشت متصل به آن و آن ملصق به استخوان گردد. ,
تأمل کن در رگها، و عجایب حکمتهائی که در آنهاست و بدان که آنها بر دو نوعند: یکی رگهای متحرک و دیگری ساکنه که اولی را «شرائین» و دومی را اورده می نامند. ,
اما شرائین: رگهای زننده متحرکه هستند، که از دل روئیده و به سایر اعضاء منتشر گشته اند، و شغل آنها آن است که روح حیوانی را از دل که سرچشمه حیات و منبع روح حیوانی و حرارت غریزی است، به سایر اعضاء و جوارح برسانند، و دل را از بخارات دخانیه، که از معده متصاعد می شود، محافظت نموده و نسیم صافی را از خارج به آنجا برسانند، و دل را از بخارات جذب کنند و آنها را دو حرکت است: یکی انقباضی که واسطه آن بخارات را از اطراف دل می افشاند و دیگری انبساطی، که از آن، نسیم را به سوی دل جذب می کند و چون که این رگها باید همیشه متحرک باشند خداوند حکیم جل شانه آنها را دو پوسته آفرید تا محکم بوده و به جهت حرکت، شکافته نگردند، و روح رقیق از خلل و فرج آنها بیرون نرود و پوست داخل را چون ملاقی حرارت غریزیه و مورد حرکت روح بود غلیظتر و محکم تر گردانند تا حرارت از آن بیرون نرود و قوه حرکت آن را نشکافد و چون غذای شش از دل باید برسد یکی از این رگها که آن را «شریان وریدی» نامند به آن عمل مأمور، و یک سر آن در دل و سری دیگر در شش فرو رفته و در آنجا فروع و شعب از برای آن حاصل تا غذا را از او برداشته به جمیع اعضای شش رساند، و چون شش نرم و پوست آن نازک بود این رگ را یک پوسته آفرید تا از صلابت و حرکت آن، شش متأذی نشود. ,
و چون بر قلیلی از عجایب سر مستحضر گشتی نظری به جانب چشم کن و ببین که چگونه آن را به شکلی خوش و هیأتی دلکش و رنگی مرغوب و طرزی محبوب آفریده و از برای آن هفت طبقه و سه رطوبت قرار داده که اگر یکی از آنها متغیر گردد امر دیدن مختل شود و تأمل کن که صورت آسمان به این عظمت و وسعت را در حدقه آن که از عدسی بیشتر نیست ظاهر گردانید و از برای هر چشمی دو «جفن» آفرید که آن را از دود و گرد و سایر موذیات محافظت نماید و جفن زیرین چون ساکن بود کوچکتر آفرید که حدقه را نپوشاند و فضلات چشم در آن مجتمع نگردد و جفنها را زینت داد به مژه ها که هر گاه گشودن چشم ضروری و خوف موذیات به چشم باشد مژه آن را محافظت نماید، همچنان که در وقت باد شدید که با آن خاک و غبار باشد اندکی چشم را می گشایند و مژه های بالا و زیر را به یکدیگر وصل نموده تا پنجره حاصل می شود و از عقب آن نگاه می کنند ,
و چون عجایب چشم را دیدی، گوش هوش بدار، و شمه ای از حکمتهای گوش را بشنو، که چگونه خدای تعالی آن را شکافته، و در اندرون قرار داده، که به وسیله آن امتیاز صداهای مختلفه می کند، و آدمی را از ما فی الضمیر دیگران به واسطه آن آگاه می سازد و بر دو سوراخ گوش بلندی چون صدف خلق کرد، که آن را از سرما و گرما و غیر آنها محافظت نماید و در منفذ آن گردشهای بسیاری مقرر کرد، تا اگر حیوانی قصد گوش کند به سهولت داخل نتواند شد، و با وجود این در آنجا چرکی متعفن خلق کرد، که حشرات موذی از آن متنفر گردند و داخل گوش نشوند. ,