36 اثر از باب چهارم در معراج السعادة ملا احمد نراقی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر باب چهارم در معراج السعادة ملا احمد نراقی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی

باب چهارم در معراج السعادة ملا احمد نراقی

و این افلاک و کواکب متحرکه بدون ستون بر پای داشته، با وجود این عظمت که جمیع عوالم سفلیه را از زمین و دریاها و کوهها و عالم هوا نسبت به آسمان اول کمترند از قطره ای در پیش دریای محیط و اهل رصد بیان کرده اند که خورشید به تنهائی از صد و شصت برابر روی زمین بزرگتر است و با وجود این، عظمت آسمان پنجم سه مقابل عظمت آسمان چهارم و آنچه در وسط آن است از آسمان ها تا مرکز زمین است. ,

و کوچکترین ستاره ای که در آسمان مشاهده می کنی هشت مقابل کل زمین است و با وجود این بزرگی و عظمت، سرعت حرکت آنها را ملاحظه کن و ببین که چون ابتدای خورشید از مشرق سر برآورد و به یک چشم بر هم زدن همه آن که صد و شصت مقابل زمین است از افق طلوع می کند پس سرعت حرکت آنها به نحوی است که در یک طرفه العین مسافت صد و شصت مقابل همه روی زمین را طی می نماید و از این جهت بود که چون سید رسل صلی الله علیه و آله و سلم از روح الامین علیه السلام پرسید که وقت زوال داخل شده؟ گفت: لا، نعم، یعنی نه، آری حضرت فرمود: این چه جواب بود؟ عرض کرد که چون گفتم که نه، پانصد سال راه را طی کرد و زوال داخل شد. ,

پس ای برادر از خواب غفلت برآی و مشاهده کن قدرت قادری را که جسمی به این عظمت را در حدقه چشم که از عدسی بیش نیست جای داده و تفکر کن که کیست که چنین جسمی را مسخر کرده و آسیای آن را به گردش درآورده اگر دیده بصیرت بینا باشد می بینی که اینها همه بندگانی هستند سرگشته، کمر خدمتکاری بر میان بسته، عشق الهی ایشان را واله و سرگردان کرده و به یک اشاره پروردگارشان تا قیامت به رقص افتاده گرد کعبه جلالش طوف می نمایند. ,

4 خبر داری که سیاحان افلاک چرا گردند گرد مرکز خاک

و چون از سیر دریاها پرداختی چشمی بگشای و به عالم هوا نظری افکن از ابر و باد و باران و برف و تگرگ و رعد و برق و صاعقه و «شهب و ببین که ابر، که جسمی است خفیف، چگونه آب ثقیل را برمی دارد و محافظت می کند و بر شهرها و دریاها و بیابانها عبور می کند، به نوعی که قطره ای از آن نمی ریزد تا به محلی که مأمور شده است در آنجا می ایستد و آب را قطره قطره پی در پی بر آنجا می افکند، به نوعی که قطره ای به قطره دیگر نمی خورد تا به زمین رسند و اگر سواد هوشت گشوده، باشد در هر قطره خواهی دید که به قلم الهی و خط خداوندی نوشته که «این روزی فلان حیوان یا نصیب فلان مکان است». ,

و چون شمه ای از قدرت الهی را در هوا ببینی سر به سوی آسمان کن و دیده بر این طاق مینائی افکن و بگو: «ربنا ما خلقت هذا باطلا سبحانک» و زمانی تفحص از عجایب عالم افلاک کن، ساعتی تفکر در غرایب آنها نمای، از آفتاب درخشان و ماه تابان و ستارگان ثابته و سیاره، که هر یک را وضعی و هیأتی، و هر کدام را اثری و منفعتی است. ,

3 یکی از غرب، رو در شرق کرده یکی در شرق کشتی غرق کرده

4 یکی حرف سعادت نقش بسته یکی سر رشته دولت گسسته

و بعد از آن تأمل کن در روی آدمی ببین که آفریدگار چگونه آن را زینت داده است به آنچه از برای آن ضروری و در کار است از جبهه و جبین و ابرو و محاسن و بینی و دهان . ,

و محاسن را حسن مرد و قبح زن کرد و از برای بینی دو سوراخ گشوده و قوه شامه را در آن قرار داده تا به واسطه آن روایح نیک و بد را از هم امتیاز دهد و از آن سوراخها هوای صاف و خنک را به دل جذب و هوای حار و متعفن را دفع نماید، و فضلاتی که در دماغ حاصل می شود از آنها دفع شود و چون دفع فضلات موجب سد منفذ می شد و جذب و دفع هوا متعسر می گردید چنان قرار داده که پیوسته یکی از دو سوراخ به جهت استنشاق هوا، و دیگری محل دفع فضلات باشد و از این جهت، غالبا یک از این دو مفتوح، و دیگری فی الجمله مسدود است و دهان را گشاده و زبان را در آن نهاده و آن را ترجمان دل کرد، و کیفیت تکلم را به لغتهای مختلفه به آن آموخته، و مخرج هر حرفی را به آن نشان داده، و دهان را مرکب از دو فک گردانید، و از برای آنها مفصلی قرار داده، به نوعی که فک زیرین مانند آسیا گردش می کند و طعام را خرد می نماید و فک بالا را ساکن کرد، به خلاف آسیا که سنگ بالا در گردش است حکمت در این آن است که کاسه سر، که محل دماغ و حواس است، بر فک بالا قرار دارد، چنانچه اگر آن متحرک بود حواس مضطرب و مغشوش می گشت. ,

و در این دو فک دندانهای بسیار نصب کرد، چون در منظوم، با صفهای آراسته و سرهای مساوی و ترتیب نسق و لون حسن و بیخ محکم، و شکلهای آن را به مقتضای مصلحت مختلف گردانید، بعضی را پهن و عریض، چون دندانهای آسیا، تا غذا به سبب آنها جائیده گردد و بعضی را تیز تا هر چه محتاج به پاره کردن باشد با آنها پاره کند، مانند دندانهای پیش که آنها را رباعیات گویند و بعضی را متوسط میان اینها، تا آنچه محتاج به شکستن باشد به آنها بشکند، و چون جائیدن غذا موقوف به این بود که در زیر دندانها گردش کند، و آنچه جائیده شده به فضای دهن آمده، و آنچه نجائیده به زیر دندان آید، زبان را دلالت نمود که در آن وقت اطراف و جوانب دهان «طوف کند، و غذا را از میان دهان به زیر دندان نقل کند، و در حلقوم قوه بلع را خلق نمود، تا بعد از جائیدن طعام آن را بلع کند، و چون اکثر غذاها خشک بود و بلع آن ممکن نبود، در زیر زبان چشمه ای جاری آفرید، تا آب از آن به قدر احتیاج به دهان آید، و غذا به وسیله آن خمیر شده بلع شود و در اقصای دهان حنجره را خلق کرده، و حنجره ها را در تنگی و گشادگی و همواری و زبری و بلندی و کوتاهی مختلف گردانید، تا به آن واسطه صداهائی که بیرون می آید مختلف باشد، و مشتبه به یکدیگر نگردند و بعد از آن گردن را کشید و سر را بر آن سوار کرد، و آن را مرکب ساخت از هفت مهره مجوف منطبقه بر یکدیگر، و چون بیشتر منفعت گردن بر حرکت کردن است مفاصل و مهره های آن را روان خلق کرد، و آنها را به رگ و پی بسیار بر هم بسته محکم گردانید. ,

و اما انسان: پس این خود ظاهر است که اول او قطره آبی بود گندیده که در تمام اجزای بدن مستغرق بود و خداوند حکیم از حکمت بالغه محبتی میان مرد و زن قرار داد، و به کمند شهوت ایشان را به جانب مجامعت کشید تا به حرکت «وقاعیه نطفه از مواضع مستغرقه، مستخرج شود و آلت رجولیت را قوه دفع، و رحم زن را قوه جذب عطا کرد تا نطفه مرد را به جانب خود جذب نمود و با منی زن ممزوج شده و در رحم قرار گرفت. ,

و گاه باشد که مزاج زن را قوتی تام، قریب به قوت ذکوریت بوده، مزاج جگرش را حرارتی کامل باشد، و منی که از کلیه راست جدا شود حرارت آن اشد از آنچه از کلیه چپ منفصل می شود بوده باشد، به نوعی که آثار نطفه مرد از آن به ظهور رسد، و قائم مقام نطفه مرد شود و منفصل از کلیه چپ به جای نطفه زن شود و رحم در جذب و امساک، قوی باشد در این صورت هم ممکن است که هرگاه از خارج هم قوتی به زن رسد، از نطفه او به تنهائی فرزند متکون گردد همچنان که مریم بتول علیه السلام که بعد از آنکه روح القدس خود را در نزد او به صورت بشری متمثل کرد، و امداد روحانی از او به جمیع قوایش رسید، حضرت مسیح علیه السلام به وجود آمد. ,

و بالجمله، بعد از استقرار نطفه مرد در رحم زن و ملصق شدن آن به رحم، مانند خمیر که بر تنور زده شود، شروع به خلق جنین شود پس خدای تعالی خون حیض را از دفع شدن منع فرموده، و نطفه بی شعور را قوه داد، تا خون را از اعماق عروق به جانب خود کشیده، تا نقطه های دمومیه در آن ظاهر گشته و علقه گردید و بعد از آن، سرخی آن بیشتر و ظاهرتر گشت، تا شبیه به خون بسته شد، و باد گرمی در آن به هیجان آمده مضغه شد. ,

پس خالق بی چون، به قدرت کامله خود نشان جوارح و اعضاء در آن پیدا، و هیئت شکل و صورت در آن هویدا گردانید و با وجود تشابه اجزای آن، آن را به امور مختلفه، از رگ و پی و استخوان و گوشت و پیه و پوست منقسم کرد، و در آن اعضای مختلف الشکل را ظاهر کرد، سر را مستدیر گردانید، و چشم و گوش و دهان و بینی و سایر منفذها را شکافت، و دست و پا را کشید و از برای هر یک پنج انگشت خلق فرمود هر انگشتی را سر انگشتی و ناخنی مقرر فرمود و در باطن آن دماغ و دل و جگر و سپرز و شش و معده و رحم و مثانه و روده ها و غیر اینها، از اعضاء که هر یکی را هیئتی خاص و شکلی مخصوص است ایجاد نمود، و هر کدام را شغلی معین و عملی مشخص داد، و در جمیع این احوال در ظلمت رحم در کیسه ای محبوس، و به خون حیض فرو رفته، و کفهای دست بر دو طرف روی، و مرفقها بر تهیگاه نهاده، و دو زانوی خود را سینه جمع کرده و زنخدان را بر سر زانو گذاشته، و نافش به ناف مادر متصل و از آن غذا می مکد و پسر را روی به جانب پشت مادر، و دختر را روی به جانب روی مادر، نه او را از این نقشهای بدیع که بر او وارد می شود خبر، و نه پدر و مادر را اطلاعی، نه در اندرون نقاشی پیدا، و نه در بیرون مصوری هویدا، و زبان حال جنین در این حال با خداوند متعال به این مقال گویاست: ,

بعضی از عرفا گفته اند که خداوند عالم به قدرت کامله خود گویا نمود در حق ارباب دلهای آگاه و اصحاب مشاهده، هر ذره ای را که در آسمانها و زمینها موجودند تا اینکه تسبیح و تقدیس ایشان را شنیدند و گواهی ایشان را به انکسار و عجز خود استماع نمودند که به آنها گویا بودند به زبان واقع، که نه عربی است و نه عجمی، نه متضمن بانگ و آواز و نه مشتمل بر حروف و الفاظ است و آن را نمی توان شنید مگر به گوش هوش و سمع ملکوتی و این نوع مکالمه که ذرات وجود را رب قلوب است مناجات نیز گویند و از برای آن نهایت و انجامی نیست، زیرا که منبع آن از دریای محیط کلام حق است که نهایت ندارد «قل لو کان البحر مدادا لکلمات ربی لنفد البحر قبل ان تنفد کلمات ربی و لو جئنا بمثله مددا» و چون که گفتگوی ایشان از اسرار ملک و ملکوت است و هر کسی محرمیت آنها را ندارد بلکه قبور اسرار، سینه آزادگان است و بس، پس به این جهت با هر کسی به تکلم در نیایند بلکه گفتگوی ایشان با خاصان درگاه و محرمان بارگاه است و ایشان نیز آنچه می شنوند با دیگران حکایت نکنند. ,

آری هرگز دیده ای که محرم اسرار سلطان در مقام افشای اسرار او برآید و در کوچه و بازار به آنچه میان او و سلطان گذشته زبان گشاید؟ و اگر اظهار اسرار روا بودی محرم اسرار حضرت آفریدگار یعنی رسول مختار صلی الله علیه و آله و سلم نهی از افشاء سر و راز نکردی و حیدر کرار علیه السلام را مخصوص به بعضی اسرار نفرمودی و نگفتی: «لو تعلمون ما اعلم لضحکتم قلیلا و لبکیتم کثیرا» یعنی «هرگاه بدانید آنچه را من می دانم هر آینه کم خواهید خندید و بسیار گریه خواهید کرد» بلکه آنچه را می دانست نمی گفت تا کم بخندند و بسیار بگریند علاوه بر این آنکه این اسرار معانی چند هستند که الفاظ ناسوتیه و حروف صوتیه طاقت تحمل آنها را ندارند و نمی توان به این قالب درآورد، پس با کسی می توان گفت که با زبان ملکوتی آشنا باشد و «ابو حامد غزالی» در این مقام، کلامی ذکر کرده و نسبت به بعضی از عرفا داده و خلاصه آن تقویت طریقه «اشاعره»، و استناد جمیع اشیاء و افعال و احوال به مبادی عالیه و اثبات مذهب «مجبره» است و والد ماجد حقیر قدس سره در «جامع السعادات» آن را نقل کرده اند و در آخر آن اشاره فرموده اند که این کلام و امثال آن ناقص و قاصر، و ثبوت نوع اختیاری از برای انسان در افعال و حرکات خود بدیهی و ظاهر است همچنان که ضروری شریعت مقدسه و نص آیات و اخبار کثیره است و اولی، اعراض و سکوت از امثال این کلمات و متابعت طریقه شرع مستطاب است و چون چندان فایده ای بر نقل آن مترتب نبود بلکه ذکر آن موجب شبهات فاسده از برای کسانی که در فهم رد آن قاصرند می شد در این کتاب متعرض آن نشدیم. ,

آنگاه نظری به کوهسار افکن و ملاحظه کن که چگونه خالق بی چون آنها را بر پای داشته و اطراف زمین را به آنها استحکام داده و از زیر سنگهای تیره آن چشمه های آب گوارای صاف بر روی زمین روان کرده و بسی جواهر قیمتی که مقومان عالم از قیمت آن عاجز می گردند در آنها مخزون نموده و چقدر معادن در آنها خلق کرده که اگر یکی از آنها نبودی نظام معیشت انسان تمام نشدی و در هر جا که قابل آبادی و اجتماع مردم بود نزدیکی آن را از این معادن خالی نگذاشتی تا امر ایشان مختل نگردد. ,

و هر کدام که احتیاج به آن بیشتر بود چون نمک و مانند آن را نزدیکتر و وافرتر آفرید. ,

و دانستی که جمیع رذایل متعلق به این قوه، و منشأ آنها نیز دو صفت خبیثه است، و هر کدام متضمن صفاتی چندند و آن دو، یکی «تهور» است و دیگر «جبن» . ,

اما تهور: که طرف افراط شجاعت است، عبارت است از: احتراز نکردن از آنچه باید از آن بپرهیزد، و انداختن خود به مهالکی که عقلا و شرعا ممنوع باشد و شکی نیست که این صفت از مهلکات دنیویه و اخرویه است و آیات و اخبار در وجوب محافظت خود از حد و حصر متجاوز است و همین قدر کافی است که حق سبحانه می فرماید: «و لا تلقوا بایدیکم الی التهلکه» یعنی: «خود را به هلاکت نیندازد» و حق آن است که هر که صاحب این صفت باشد و خود را از آنچه عقل حکم کند به لزوم محافظت از آن، نگاه ندارد، از شایبه جنون و دیوانگی خالی نیست و چگونه چنین نباشد و حال اینکه کسی که احتراز نکند از موضعی که ظن هلاکت باشد و هلاک شود به حکم شریعت مقدسه باعث قتل خود شده است و به هلاکت باشد و هلاک شود به حکم شریعت مقدسه باعث قتل خود شده است و به هلاکت ابدیه و شقاوت سرمدیه گرفتار گشته است پس کسی که مبتلا به این صفت باشد باید اول مفاسد آن را در دنیا و آخرت به نظر آورد بعد از آن، هر کاری که می خواهد بکند ابتدا در آن تأمل کند اگر عقل و شرع تجویز آن را کند مرتکب شود والا از آن اجتناب نماید و بسا باشد که معالجه این صفت موقوف باشد بر اینکه از بعضی چیزها که احتراز از آن لازم نیست احتراز کند تا به حد وسط بایستد. ,

و اما جبن: که در طرف مقابل تفریط واقع است، آن است که از چیزی که نباید حذر کرد احتراز نماید و این صفت در نهایت خباثت و موجب هلاکت است، آدمی به سبب آن ذلیل و خوار، و زندگانی او تلخ و ناگوار می گردد و مردم در جان و مال او طمع می کنند و ظلمه دست تسلط بر او می گشایند و صاحب آن مضطرب و بی ثبات و کسل و راحت دوست، «راحت طلب» می شود و به این جهت از جمیع سعادات باز می ماند و انواع فضایح و رسوائی را متحمل می شود و فحش و دشنام را بر خود می پسندد و نام نیک را بر باد می دهد. ,

و از این جهت سید رسل صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند که «سزاوار نیست که مومن بخیل یا جبان باشد» و فرمودند «بار پروردگارا! پناه می گیرم به تو از بخل و پناه می گیرم به تو از جبن» و کیفیت معالجه آن، در بیان صفت خوف، که از لوازم صفت جبن ناشی از آن است، بیان می شود. ,

و آیات و اخباری که در شرافت علم و فضیلت آن و وجوب تحصیل آن رسیده بیش از آن است که بتوان در یک مقام جمع نمود و لیکن ما بعضی از آنها را ذکر می کنیم. ,

پروردگار عالم جل شأنه می فرماید: «انما یخشی الله من عباده العلماء» یعنی «از بندگان خدا علما از خدا می ترسند و بس» و ایضا می فرماید: «هل یستوی الذین یعلمون و الذین لایعلمون» یعنی «آیا کسانی که عالم هستند و کسانی که عالم نیستند در مرتبه با یکدیگر مساوی هستند؟ نه چنین است» و باز می فرماید: «و تلک الامثال نضربها للناس و ما یعقلها الا العالمون» یعنی «ما در قرآن مثالها از برای مردمان بیان می فرمائیم و نمی فهمند آنها را مگر اهل علم» و باز می فرماید: «و من یوت الحکمه فقد أوتی خیرا کثیرا» یعنی: «هر که عطا کرده باشد به او علم و دانشمندی، به تحقیق که خیر بسیار به او اعطا کرده شده است». ,

و از حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که فرموده اند که «علماء ورثه انبیاء هستند» و در حدیث دیگر است که فرمودند: «خداوندا رحمت کن خلفای مرا، بعضی عرض کردند: یا رسول الله کیستند خلفا تو؟ فرمودند: کسانی که بعد از من بیایند و احادیث و آداب مرا روایت کنند و به مردم برسانند» و نیز از آن حضرت مروی است که فرمودند: «یا اباذر ساعتی نشستن در مجلسی که در آن گفتگوی علمی باشد بهتر است در نزد خدا، و محبوب تر است از بیداری هزار شب، که در هر شبی هزار رکعت نماز خوانده شود، و محبوب تر است از هزار جهاد در راه خدا، و از دوازده هزار مرتبه ختم قرآن، و عبادت یک سال که روزهای آن را روزه بگیرند و شبهای آن را احیاء بدارند و هر که از خانه خود بیرون رود به قصد اخذ مسأله ای از مسائل علمیه به هر قدمی که برمی‌دارد خداوند عالم می نویسد از برای او ثواب پیغمبری از پیغمبران، و ثواب هزار شهید از شهدای جنگ بدر، و به هر حرفی که از عالم بشنود یا بنویسد شهری در بهشت به او عطا می فرماید، و طالب علم را خدا دوست می دارد، و ملائکه و پیغمبران او را دوست دارند، و دوست ندارد علم را مگر اهل سعادت» پس فرمودند: «خوشا بحال طالبان علم، و نظر کردن به روی عالم بهتر است از آزاد کردن هزار بنده و هر که دوست دارد علم را بهشت از برای او واجب است و داخل صبح و شام می شود با خوشنودی خدا و از دنیا نمی رود مگر اینکه از شراب کوثر بنوشد و از میوه بهشت بخورد و در قبر کرم بدن او را نمی خورد و در بهشت رفیق خضر علیه السلام خواهد بود. ,

و از حضرت امیرالمومنین علیه السلام مروی است که فرمودند: «اگر مومنی بمیرد و از او بماند ورقی که در آن مسأله ای علمیه نوشته شده باشد آن ورق حجابی خواهد بود میان او میان آتش، و به هر حرفی که در آن ورق نوشته باشد خداوند عالم شهری به او عطا خواهد کرد که هفت برابر تمام دنیا باشد». ,

و مخفی نماند که سزاوار آن است که طفل را در ابتدای تمیز و ادراک، تلقین به ترجمه عقاید مذکوره نمایند تا آنها را حفظ کند و بر صفحه خاطر نقش نماید و به تدریج معانی آنها را تعلیم نمایند تا معانی آنها را بفهمد و سبب نشو و نمای او بر این «رسوخی در قلب او حاصل می شود و از برای او اعتقاد به هم می رسد، اگر چه هیچ دلیل و برهانی از برای او نباشد و این از فضلهای غیر متناهیه الهیه است که در ابتدای نشو، دل انسان را محل ایمان می کند بی دلیل و برهان و لیکن این اعتقاد در ابتدا خالی از وهن و ضعف نیست و ممکن است به سبب شبهات، ازاله شود و باید آن را در دل اطفال و سایر عوام به نحوی راسخ نمود که متزلزل نشوند، و طریق آن این نیست که به او مناظره و جدل تعلیم شود یا به خواندن و مطالعه کتب کلامیه و حکمیه اشتغال نماید، بلکه باید مشغول شود به تلاوت قرآن و تفسیر قرآن و خواندن احادیث و فهمیدن معانی آنها و مواظبت کند به وظایف عبادات و طاعات، و به این سبب روز به روز اعتقاد او قوی تر می گردد، و به سبب آنچه از ادله قرآنیه و حجتهای معصومیه گوشزد او می شود و به واسطه نوری که به تدریج از عبادات بر دل او می تابد و باید اجتناب کند از مصاحبت صاحبان مذاهب فاسده و آراء باطله و ارباب مناظره و جدل و اصحاب تشکیک و شبهات، بلکه از صحبت اهل هوا و هوس و ابنای دنیا، و مجالست نماید با اتقیا و صالحین و اهل ورع و یقین، و ملاحظه نماید طریقه و رفتار ایشان را در خضوع و تذلل در نزد پروردگار. ,

پس ابتدا تلقین عقاید، مثل انداختن تخم است در زمین سینه و سایر امور، شبیه به آب دادن و تربیت کردن است تا نمو کند و قوت گیرد و درختی حاصل شود که میوه آن رسیدن به قرب خداوند احد و سعادت ابد است و باید محافظت کند خود را از شنیدن جدل و کلام شبهات باطله «متکلمین»، زیرا که فساد مجادله و مناظره کلامیین بیش از اصلاح است و شاهد بر آن چیزی است که می بینیم از عقاید اهل صلاح و تقوی از عوام الناس که مانند کوه پا برجا است و اصلا تزلزل و حرکتی در آنها نیست و به شبهات و تشکیکات اهل جدل و شبهه اعتنا نمی نمایند و از شنیدن آنها اضطرابی به هم نمی رسانند و اعتقادات کسانی که عمر خود را صرف علم کلام و حکمت متعارفه نموده و روز و شب را به مجادله و مباحثه کلامیه به سر برده اند مانند ریسمانی است که در مقابل باد آویخته باشد و هر ساعتی آن را به طرفی حرکت دهد، گاهی چنان رود و گاهی چنین، و زمانی به شمال میل کند و لحظه ای به یمین، به هر چه شنیدند متحرک می شوند و به اندک چیزی که عقل قاصرشان رسد متأمل می گردند و اگر اعتقاد صحیحی داشته باشند همان است که در حالت طفولیت اخذ کرده اند. ,

و بدان که هرگاه نشو و نمای طفل بر این اعتقاد شود تا به حد رشد و کاردانی رسد اگر مشغول امور دنیا گردد و از تحصیل کمال و سعادت بازماند، دری دیگر بر او گشوده نمی شود و از این مرتبه ترقی نمی کند، و لیکن اگر به اعتقادات بمیرد مومن مرده است و اگر توفیق او را مساعدت نماید و تأیید پروردگار او را دریابد و مشغول عبادت و تقوی و محافظت نفس از هوس و هوا گردد و محتمل مجاهدات و ریاضات و تطهیر نفس از کدورات گردد، در هدایت بر او مفتوح می شود و حقایق عقاید بر او معلوم می گردد «ذلک فضل الله یوتیه من یشاء». ,

و اگر تو را دیده بصیرت بینا باشد، تفکر کن در اندکی ازعجایب و حکمتهائی که در بعضی از این اعضاست، نظر کن در استخوان ها، که چگونه آنها را از نطفه روان در میان آب و خون صلب، محکم خلق کرده، و آنها را ستون بدن قرار داده، به مقدار مختلف و شکل متفاوت، بزرگ و کوچک، بلند و کوتاه، راست و کج، پهن و باریک، و مجوف و مصمت، به نحوی که مقتضای حکمت و مصلحت بود. ,

و نظر به آنکه انسان، محتاج به حرکت تمام بدن، و زمانی محتاج به حرکت بعض اعضا بود، او را از یک استخوان خلق نکرد، بلکه استخوان های بسیار از برای او قرار داد، و میان آنها مفاصل مقرر کرد تا هر نوع حرکتی که خواهد از برای او میسر باشد، و هر استخوانی که در حرکت به آن محتاج نبود آن را مصمت آفرید، و آنچه در حرکت به آن محتاج بوده مجوف، خلق کرد تا سبک بوده و به سهولت حرکت نماید و هر کدام که احتیاج به استحکام آن بیشتر، تجویف آن را کمتر، و هر یکی که سبکی آن مطلوبتر تجویف آن را بیشتر قرار داد و غذای هر استخوانی را که مخ بوده باشد، در جوف آن معین کرد تا استخوان به جهت حرکت خشک نشود، و از هم پاشیده نگردد و مفاصل استخوان ها را به یکدیگر به اوتار وصل نموده، و در بعضی از آنها زیادتی خلق کرد، و در بعضی دیگر گودی به هیئت آن زیادتی، تا داخل شده به یکدیگر منطبق گردند، و چون استخوان صلب و گوشت رخو بود، و اتصال آنها به یکدیگر متعذر، میان گوشت و استخوان جسمی دیگر آفرید از استخوان نرم تر و از گوشت صلب تر که آن را غضروف نامند تا گوشت متصل به آن و آن ملصق به استخوان گردد. ,

تأمل کن در رگها، و عجایب حکمتهائی که در آنهاست و بدان که آنها بر دو نوعند: یکی رگهای متحرک و دیگری ساکنه که اولی را «شرائین» و دومی را اورده می نامند. ,

اما شرائین: رگهای زننده متحرکه هستند، که از دل روئیده و به سایر اعضاء منتشر گشته اند، و شغل آنها آن است که روح حیوانی را از دل که سرچشمه حیات و منبع روح حیوانی و حرارت غریزی است، به سایر اعضاء و جوارح برسانند، و دل را از بخارات دخانیه، که از معده متصاعد می شود، محافظت نموده و نسیم صافی را از خارج به آنجا برسانند، و دل را از بخارات جذب کنند و آنها را دو حرکت است: یکی انقباضی که واسطه آن بخارات را از اطراف دل می افشاند و دیگری انبساطی، که از آن، نسیم را به سوی دل جذب می کند و چون که این رگها باید همیشه متحرک باشند خداوند حکیم جل شانه آنها را دو پوسته آفرید تا محکم بوده و به جهت حرکت، شکافته نگردند، و روح رقیق از خلل و فرج آنها بیرون نرود و پوست داخل را چون ملاقی حرارت غریزیه و مورد حرکت روح بود غلیظتر و محکم تر گردانند تا حرارت از آن بیرون نرود و قوه حرکت آن را نشکافد و چون غذای شش از دل باید برسد یکی از این رگها که آن را «شریان وریدی» نامند به آن عمل مأمور، و یک سر آن در دل و سری دیگر در شش فرو رفته و در آنجا فروع و شعب از برای آن حاصل تا غذا را از او برداشته به جمیع اعضای شش رساند، و چون شش نرم و پوست آن نازک بود این رگ را یک پوسته آفرید تا از صلابت و حرکت آن، شش متأذی نشود. ,

آثار ملا احمد نراقی

36 اثر از باب چهارم در معراج السعادة ملا احمد نراقی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر باب چهارم در معراج السعادة ملا احمد نراقی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی