1 می زدندی فاش بی اندازه تر کوس رسوایی بلند آوازه تر
2 آری آری عاشقان برحسن یار عاشقند و حسن باشد پرده دار
3 عشق معشوقان ولی برعشقهاست عشق خود آتش مزاج و بیحیاست
4 حسن را جان بخشی و دلداری است عشق را خصلت همه خونخواری است
1 چونکه شه را بود با طوطی نظر کرده خو با نطق او شام و سحر
2 خاطر شه برشگفت از گفت او گفت او آرام و خواب و خفت او
3 خواست تا از هر زبان دانا شود هر زبان را نطق او گویا شود
4 هندی و تازی و ترکی و دری زابلی و کابلی و بربری
1 ای رفیقان بشنوید این داستان بشنوید این داستان از راستان
2 پادشاهی بود در ملک جهان مالک الملک جهان و ملک جان
3 جمله شاهان غاشیه گردان او جمله را سر بر خط فرمان او
4 آستانش پادشاهان را پناه بود او سالار و دیگرها سپاه
1 هرکه نزدیک من آید یک ذراع من روان گردم سوی او باع باع
2 هرکه پیماید ره من میل میل من بفرسخ فرسخ آیم آن سبیل
3 گرگنه آرید چون ریگ روان در برابر رحمت آرم صد چنان
4 با شما باشد اگر جرم و خطا من شما را آورم لطف و عطا
1 دل ازین دیوار خاکی کن جدا نصب کن بر طاق جان مجتبا
2 چیست کندن دل از این دیوار خاک کردنش زآلایش تن صاف و پاک
3 کی دل از آلایش تن پاک شد آدمی چون مرد و جسمش خاک شد
4 چونکه مردی دل ز تن مهجور گشت آینه دل از ره تن دور گشت
1 بالله ار بشناسی ایشان را درست صد بیابان می گریزی جلدوچست
2 آن یکی در ساحلی دامی نهاد آدم آبی به دامش اوفتاد
3 پس گرفت او را و آوردش به ده آفرینش اهل ده کردند و زه
4 چند روزی با دلی از غصه چاک همنشینی کرد با سکان خاک
1 پادشاهی بود در مغرب زمین جملگی مغرب زمینش در نگین
2 کشورش معمور و گنجش بیکران حکم او نافذ بر اقطار جهان
3 روز و شب در فکر صهبا و سرود فارغ از بازیچه ی چرخ کبود
4 نوبتی آن پادشاه کامکار راند لشکر سوی ملک زنگبار
1 از قضا فوجی ز زنگ تیره روی اندر آن شب هر طرف در جستجوی
2 از کسان راه جستندی نشان تا قصاص خود مگر یابند از آن
3 ناگهان گشتند با سلطان دوچار در بیابان آن گروه دیوسار
4 شه چنان دانست کایشان دوستند شاه مغز و نغز و ایشان پوستند
1 سوی دنیا بنگر و احوال آن وان غم و اندوه مالامال آن
2 هم فلک پیوسته در رنج دوار هم زمین دایم ذلیل و خاکسار
3 آتشش پیوسته در سوز و گداز باد آن در اضطراب و در حماز
4 آب را تا خود چه باشد اینچنین نالد و دایم زند سر بر زمین
1 سینه ات را روشنی بینی ز راست هم گشادش را از آنجا ابتداست
2 وسعتی در سینه بینی از یمین کاندران هفت آسمان باشد دفین
3 در یمین سینه ات این انبساط بنگری چپ را بود سم الخیاط
4 ظلمت چپ آن زمان نی بیش شد تنگیش نی بیشتر از پیش شد