1 شرفهای بشنید در شب معتمد برگرفت آتشزنه که آتش زند
2 دزد آمد آن زمان پیشش نشست چون گرفت آن سوخته میکرد پست
3 مینهاد آنجا سر انگشت را تا شود استارهٔ آتش فنا
4 خواجه میپنداشت کز خود میمرد این نمیدید او که دزدش میکشد
1 چون امیران از حسد جوشان شدند عاقبت بر شاه خود طعنه زدند
2 کین ایاز تو ندارد سی خرد جامگی سی امیر او چون خورد
3 شاه بیرون رفت با آن سی امیر سوی صحرا و کهستان صیدگیر
4 کاروانی دید از دور آن ملک گفت امیری را برو ای مؤتفک
1 پس بگفتند آن امیران کین فنیست از عنایتهاش کار جهد نیست
2 قسمت حقست مه را روی نغز دادهٔ بختست گل را بوی نغز
3 گفت سلطان بلک آنچ از نفس زاد ریع تقصیرست و دخل اجتهاد
4 ورنه آدم کی بگفتی با خدا ربنا انا ظلمنا نفسنا
1 رفت مرغی در میان مرغزار بود آنجا دام از بهر شکار
2 دانهٔ چندی نهاده بر زمین وآن صیاد آنجا نشسته در کمین
3 خویشتن پیچیده در برگ و گیاه تا در افتد صید بیچاره ز راه
4 مرغک آمد سوی او از ناشناخت پس طوافی کرد و پیش مرد تاخت
1 آن یکی قج داشت از پس میکشید دزد قج را برد حبلش را برید
2 چونک آگه شد دوان شد چپ و راست تا بیابد کان قج برده کجاست
3 بر سر چاهی بدید آن دزد را که فغان میکرد کای واویلتا
4 گفت نالان از چئی ای اوستاد گفت همیان زرم در چه فتاد
1 مرغ گفتش خواجه در خلوت مهایست دین احمد را ترهب نیک نیست
2 از ترهب نهی کردست آن رسول بدعتی چون در گرفتی ای فضول
3 جمعه شرطست و جماعت در نماز امر معروف و ز منکر احتراز
4 رنج بدخویان کشیدن زیر صبر منفعت دادن به خلقان همچو ابر
1 پاسبانی خفت و دزد اسباب برد رختها را زیر هر خاکی فشرد
2 روز شد بیدار شد آن کاروان دید رفته رخت و سیم و اشتران
3 پس بدو گفتند ای حارس بگو که چه شد این رخت و این اسباب کو
4 گفت دزدان آمدند اندر نقاب رختها بردند از پیشم شتاب
1 گفت آن مرغ این سزای او بود که فسون زاهدان را بشنود
2 گفت زاهد نه سزای آن نشاف کو خورد مال یتیمان از گزاف
3 بعد از آن نوحهگری آغاز کرد که فخ و صیاد لرزان شد ز درد
4 کز تناقضهای دل پشتم شکست بر سرم جانا بیا میمال دست
1 عاشقی بودست در ایام پیش پاسبان عهد اندر عهد خویش
2 سالها در بند وصل ماه خود شاهمات و مات شاهنشاه خود
3 عاقبت جوینده یابنده بود که فرج از صبر زاینده بود
4 گفت روزی یار او که امشب بیا که بپختم از پی تو لوبیا