1 ای حیات دل حسامالدین بسی میل میجوشد به قسم سادسی
2 گشت از جذب چو تو علامهای در جهان گردان حسامی نامهای
3 پیشکش میآرمت ای معنوی قسم سادس در تمام مثنوی
4 شش جهت را نور ده زین شش صحف کی یطوف حوله من لم یطف
1 واعظی را گفت روزی سایلی کای تو منبر را سنیتر قایلی
2 یک سؤالستم بگو ای ذو لباب اندرین مجلس سؤالم را جواب
3 بر سر بارو یکی مرغی نشست از سر و از دم کدامینش بهست
4 گفت اگر رویش به شهر و دم به ده روی او از دم او میدان که به
1 ای ضیاء الحق حسامالدین بیا ای صقال روح و سلطان الهدی
2 مثنوی را مسرح مشروح ده صورت امثال او را روح ده
3 تا حروفش جمله عقل و جان شوند سوی خلدستان جان پران شوند
4 هم به سعی تو ز ارواح آمدند سوی دام حرف و مستحقن شدند
1 اولم این جزر و مد از تو رسید ورنه ساکن بود این بحر ای مجید
2 هم از آنجا کین تردد دادیم بیتردد کن مرا هم از کرم
3 ابتلاام میکنی آه الغیاث ای ذکور از ابتلاات چون اناث
4 تا بکی این ابتلا یا رب مکن مذهبیام بخش و دهمذهب مکن
1 خواجهای را بود هندو بندهای پروریده کرده او را زندهای
2 علم و آدابش تمام آموخته در دلش شمع هنر افروخته
3 پروریدش از طفولیت به ناز در کنار لطف آن اکرامساز
4 بود هم این خواجه را خوش دختری سیماندامی گشی خوشگوهری
1 گفت خواجه صبر کن با او بگو که ازو ببریم و بدهیمش به تو
2 تا مگر این از دلش بیرون کنم تو تماشا کن که دفعش چون کنم
3 تو دلش خوش کن بگو میدان درست که حقیقت دختر ما جفت تست
4 ما ندانستیم ای خوش مشتری چونک دانستیم تو اولیتری
1 چون بپیوستی بدان ای زینهار چند نالی در ندامت زار زار
2 نام میری و وزیری و شهی در نهانش مرگ و درد و جاندهی
3 بنده باش و بر زمین رو چون سمند چون جنازه نه که بر گردن برند
4 جمله را حمال خود خواهد کفور چون سوار مرده آرندش به گور
1 کلما هم اوقدوا نار الوغی اطفاء الله نارهم حتی انطفا
2 عزم کرده که دلا آنجا مهایست گشته ناسی زانک اهل عزم نیست
3 چون نبودش تخم صدقی کاشته حق برو نسیان آن بگماشته
4 گرچه بر آتشزنهٔ دل میزند آن ستارهش را کف حق میکشد
1 شرفهای بشنید در شب معتمد برگرفت آتشزنه که آتش زند
2 دزد آمد آن زمان پیشش نشست چون گرفت آن سوخته میکرد پست
3 مینهاد آنجا سر انگشت را تا شود استارهٔ آتش فنا
4 خواجه میپنداشت کز خود میمرد این نمیدید او که دزدش میکشد