چونک از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) مثنوی معنوی 9
1. چونک صوفی بر نشست و شد روان
رو در افتادن گرفت او هر زمان
1. چونک صوفی بر نشست و شد روان
رو در افتادن گرفت او هر زمان
1. دین نه آن بازیست کو از شه گریخت
سوی آن کمپیر کو می آرد بیخت
1. بود شیخی دایما او وامدار
از جوامردی که بود آن نامدار
1. زاهدی را گفت یاری در عمل
کم گری تا چشم را ناید خلل
1. خواند عیسی نام حق بر استخوان
از برای التماس آن جوان
1. روستایی گاو در آخر ببست
شیر گاوش خورد و بر جایش نشست
1. صوفیی در خانقاه از ره رسید
مرکب خود برد و در آخر کشید