1 حلقهٔ آن صوفیان مستفید چونک در وجد و طرب آخر رسید
2 خوان بیاوردند بهر میهمان از بهیمه یاد آورد آن زمان
3 گفت خادم را که در آخر برو راست کن بهر بهیمه کاه و جو
4 گفت لا حول این چه افزون گفتنست از قدیم این کارها کار منست
1 چونک صوفی بر نشست و شد روان رو در افتادن گرفت او هر زمان
2 هر زمانش خلق بر میداشتند جمله رنجورش همیپنداشتند
3 آن یکی گوشش همیپیچید سخت وان دگر در زیر کامش جست لخت
4 وان دگر در نعل او میجست سنگ وان دگر در چشم او میدید زنگ
1 دین نه آن بازیست کو از شه گریخت سوی آن کمپیر کو می آرد بیخت
2 تا که تتماجی پزد اولاد را دید آن باز خوش خوشزاد را
3 پایکش بست و پرش کوتاه کرد ناخنش ببرید و قوتش کاه کرد
4 گفت نااهلان نکردندت بساز پر فزود از حد و ناخن شد دراز
1 بود شیخی دایما او وامدار از جوامردی که بود آن نامدار
2 ده هزاران وام کردی از مهان خرج کردی بر فقیران جهان
3 هم بوام او خانقاهی ساخته جان و مال و خانقه در باخته
4 وام او را حق ز هر جا میگزارد کرد حق بهر خلیل از ریگ آرد
1 زاهدی را گفت یاری در عمل کم گری تا چشم را ناید خلل
2 گفت زاهد از دو بیرون نیست حال چشم بیند یا نبیند آن جمال
3 گر ببیند نور حق خود چه غمست در وصال حق دو دیده چه کمست
4 ور نخواهد دید حق را گو برو این چنین چشم شقی گو کور شو
1 خواند عیسی نام حق بر استخوان از برای التماس آن جوان
2 حکم یزدان از پی آن خام مرد صورت آن استخوان را زنده کرد
3 از میان بر جست یک شیر سیاه پنجهای زد کرد نقشش را تباه
4 کلهاش بر کند مغزش ریخت زود مغز جوزی کاندرو مغزی نبود