زید از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) مثنوی معنوی 162
1. زید را اکنون نیابی کو گریخت
جست از صف نعال و نعل ریخت
1. زید را اکنون نیابی کو گریخت
جست از صف نعال و نعل ریخت
1. آتشی افتاد در عهد عمر
همچو چوب خشک میخورد او حجر
1. از علی آموز اخلاص عمل
شیر حق را دان مطهر از دغل
1. پس بگفت آن نو مسلمان ولی
از سر مستی و لذت با علی
1. گفت من تیغ از پی حق میزنم
بندهٔ حقم نه مامور تنم
1. من چنان مردم که بر خونی خویش
نوش لطف من نشد در قهر نیش
1. چشم آدم بر بلیسی کو شقیست
از حقارت وز زیافت بنگریست