نی از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) رباعی 1974
1. نی گفت که پای من به گل بود بسی
ناگاه بریدند سرم در هوسی
1. نی گفت که پای من به گل بود بسی
ناگاه بریدند سرم در هوسی
1. نی من منم و نی تو توئی نی تو منی
هم من منم و هم تو توئی و هم تو منی
1. واپس مانی ز یار واپس باشی
از شاخ درخت بگسلی خس باشی
1. وقف است مرا عمر در این مشتاقی
احسنت زهی طراوت و رواقی
1. هر پارهٔ خاک را چو ماهی کردی
وانگه مه را قرین شاهی کردی
1. هر روز پگاه خیمه بر جوی زنی
صد نقش تو بر گلشن خوشبوی زنی
1. هر روز ز عاشقی و شیرین رائی
مر عاشق را پیرهنی فرمائی
1. هر روز یکی شور بر این جمع زنی
بنیاد هزار عاقبت را بکنی
1. هرشب که به بنده همنشین میافتی
چون نور مهی که بر زمین میافتی
1. هرگز به مزاج خود یکی دم نزنی
تا از دم خویش گردن غم نزنی
1. هرگز نبود میل تو کافراشت کنی
تا عاشق آنی که فرو داشت کنی
1. هرکس کسکی دارد و هرکس یاری
آن یار وفادار کجا شد باری